سعید حجاریان
لویاتان، اثر جاودانه تامس هابز، فاصلهای عمیق میان تئوری دولت از عهد قدیم به عهد جدید به وجود آورد و بهنوعی پایهگذار دولت نوین شد. من در این نوشته قصد ندارم درباره خود این کتاب بحث کنم؛ گفتنیها گفته شده است و من هم به سهم خود در مطالبی ازجمله «خدایِ میرایِ مصنوع» که فیالواقع مرور و معرفی کتاب لویاتان و بحث درباره پیشزمینه نظری آن بود،۱ نکاتی را ذکر کردهام.
باری، در اینجا قصد دارم بیشتر بر طرحی که روی جلد کتاب نقش بسته است، متمرکز شوم تا توضیح دهم این نقش در ایران ما چگونه تبدل یافته است. تصویر موصوف اثر آبراهام بوس است که به خواست هابز طراحی و روی جلد کتاب لویاتان گِراور شده است؛ البته، لویاتان خودش برگرفته است از یک غول بحری که در عهد عتیق بدان اشاره شده است.
چنانکه در تصویر میبینیم و اوایل در دولت ایران مشاهده کردیم، چند ویژگی برجسته و قابل اعتنا وجود دارد: اولین آنها شمشیر است بهعنوان نماد قدرت سیاسی که به دست راست، یعنی دست توانمند سپرده شده است. در دست چپ که فیالواقع زیردست است، عصایی قرار دارد که نماد کلیسای کاتدرال محسوب میشود؛ یعنی میتوان گفت بنا بر این بوده است قدرت سیاسی از ابتدا در دست سیاسیون باشد و روحانیون، متمرکز بر حوزه معنویت، به انذار و تبشیر و رهنمود بسنده کنند؛ البته، در قرونوسطی بحثی مطرح بود مبنی بر اینکه این کلیساست که شمشیر دنیوی را در اختیار حاکم/دولت قرار میدهد و خود، شمشیر را بالمره کنار نمینهد و میتواند در موقع لزوم مشروعیت اعطاشده را بازستاند و مسیحیان را زیر پرچم خود درآورد، اما هابز بهکلی در برابر این ایده قرار میگیرد و بر آن است که رژیمِ دو-سر محکوم به فناست و نباید هیچ قدرتی همعرض لویاتان وجود داشته باشد. چنانکه در تصویر هم میبینیم لویاتان چون قلهای برآمده در برهوت است و اطراف و اکناف آن موجود و موجودیتی وجود ندارد. به دیگر سخن، لویاتان توأمان رهبر سیاسی و رهبر معنوی است.
مسئله مهمتر درباره این موجود، پوست آن است. پوست لویاتان دارای فلسهایی است و هر فلس، نماینده فردی از افراد جامعه است. به این معنا که افراد جامعه بهصورت انفرادی و مجرد، با یکدیگر قراری میگذارند که دیگر گرگ یکدیگر نباشند و قدرت درندگیشان را به موجودی که برساخته خودشان است واگذار کنند. اینجاست که میتوان گفت پایه دولت مدرن یا دولت قراردادی گذاشته شده است؛ زیرا تا پیش از آن دولتها منشأ مشروعیتشان را از خدا و وراثت و تغلیب میگرفتند.
اما لویاتان تاج هم بر سر دارد و جای این پرسش است که وجود این تاج بیانگر چیست؟ آیا هابز مانند ماکیاولی میان سلطنتطلبی و جمهوریخواهی مردد است و نمیتواند تصمیم بگیرد؟ پاسخ من منفی است. برای هابز چنین دوگانهای خالی از مفهوم است؛ زیرا نه گرایش به سلطنت دارد، نه جمهوریت. آنچه برای او اصالت دارد مردم است و تاج نیز علامت قدرت است؛ مانند شمشیر. او در زمانه هرج و مرج میزیست و در پی ابداع وضعیت و برآمدن کسی بود که بتواند امنیت را حفظ کند و از این جهت، باقی امور برای وی فرعی بهحساب میآمدند و آنها را به دست لویاتان سپرده بود تا به صلاحدید خود رتقوفتقشان کند؛ اموری اعم از آزادی، عدالت، شهر و قانون.
گمان میکنم ابتدای انقلاب ایده ساخت چنین موجودی، بهعنوان دولت، در مخیله بسیاری وجود داشت؛ یعنی، مردم به دولتی نیاز داشتند که بتواند امنیت را در چارچوبی ملی نه شخصیسازیشده و غیرملی تمهید کند؛ زیرا حافظه نزدیکشان به آنها هشدار میداد که ارتش شاهی به طرفهالعینی از هم پاشیده است و همان حافظه آنها را به دستگاه سرکوب و نیز وابستگی نظام سیاسی وقت ارجاع میداد. مضاف بر این شمشیر هابز در مقابل «وضع طبیعی» که در آن انسان گرگ انسان است؛۲ در تقابل دندانهای متعددی که در عصر پهلوی یکدیگر را میدریدند؛ ترس عام و انگاره ساواک مبنی بر اینکه هیچ جمع سهنفرهای تشکیل نمیشود مگر اینکه یک نفرشان منبع ساواک باشد، یکی از این علل بود. به این اضافه کنیم کلتی که به کمر شاه بستند و در مقطعی آن را پس گرفتند درواقع آن ترس عام که در تعریف بهنجار میتوانست سازنده باشد و آن کلت که در وضعیت نرمال میتوانست شوالیهساز باشد، هر دو وابسته به مستشاران امریکایی بودند. با این وصف انقلاب و لویاتان مدنظر پنجاهوهفتیها موجودی بود در برابر این دولتِ ترسسازِ وابسته که ما ظهور آن لویاتانِ برآمده از اراده عمومی را در رخدادی مانند آزادسازی خرمشهر مشاهده کردیم، اما بهتدریج این موجود استحاله شد.
علاوه بر این از مقطعی به بعد این لویاتان شروع به پوستاندازی کرد و تدریجاً تغییر وضعیت داد و دفرمه شد. بهعبارتی پروسه «خالصسازی»، «مخلصسازی» و «خلاصسازی» به جریان افتاد و آن پوست فلسدار میرود که بدون فلس شود؛ بیفلسی همانا و حرامگوشتی همانا! عصای کاتدرال نیز که بنا بود به تذکر بسنده کند با شمشیر ادغام و درواقع به غلاف شمشیر تبدیل شده و دین، بدل به روکش قدرت مطلقه شده است.
اینها اما همه اتفاقاتی نبود که برای لویاتان رخ داد. اتفاق دیگری نیز برای تاج افتاد؛ اتفاقی که عنوان کتاب دکتر سعید امیرارجمند به آن اختصاص یافته است،۳ اما باقی مناسبات به جای خود مانده و اطراف و اکناف قله، همچنان برهوت است و هیچ نهاد مدنی و حزبی نروییده و اگر روییده، خشکانده شده و از بین رفته است؛ آنچنانکه هابز میخواست، اما واقعیت این است که بنا نبود دولت مدرن در ایستگاه اندیشههای هابز بماند و لازم بود با آرای دیگر اصحاب قرارداد تکمیل شود. در دیدگاه اصحاب قرارداد انواع نهادهای مدنی، بنیادهای دولت را تشکیل میدادند و بدون آنها دولت فاقد معنا میشد، اما ما از نگاه اولیه هابز فراتر نرفتهایم و شاید، از اساس نگاه وی را بهدرستی فهم نکردهایم و از آغاز، مسیر دولتهای قدمایی را پیمودهایم. چنانکه آقای مصباح یزدی اعتقاد داشت «غلبه» میتواند جای «قرارداد» را بگیرد یا آنکه گفته شد نیابت از معصوم میتواند جایگزین دولت قراردادی باشد؛ یعنی بازگشت حقِ الهیِ پادشاهان. اخیراً نیز باب وراثت و وصایت و بیعت گشوده شده است که پرداختن به آن در این یادداشت نمیگنجد.
پینوشتها
- این یادداشت در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۸۰ در روزنامه «ایران» منتشر شده است.
- Homo homini lupus
- Amir Arjomand, Said, ‘Turban for the crown’, (Oxford University Press, 1989)