عمادالدین باقی
پیش از هر سخنی، پاسخ به یک پرسش میتواند مسیر کلیه تحلیلهای ما را از واقعه ۱۸ تیر دگرگون سازد و به دو مقصود و نتیجه متفاوت از یک واقعه برساند.
زمینههای ۱۸ تیر چه بود؟ فهم زمینههای واقعی ۱۸ تیر نیز موکول به این پرسش است که آیا یورش به خوابگاه دانشجویان یک واکنش آنی و تصادفی بود یا یک واکنش از پیش برنامهریزی شده؟
یک تصور این است که نقطه آغازین حادثه ۱۸ تیر (یعنی یورش به کوی) یک واکنش شتابزده و خطای یک فرمانده دون پایه بوده است. در این نگاه، تصور برنامهریزی قبلی منتفی است زیرا فاصله میان تظاهرات شبانه دانشجویان در کوی و منازعه با دانشجویان چندان کوتاه بود که منطقاً نمیتوان آن را برای برنامهریزی رویدادی با این عظمت کافی دانست. در این دیدگاه گرچه آغاز ماجرا تصادفی بود، اما سازمان یافتگی و برنامهدار بودن ادامه ماجرا منتفی نیست.
تصور دیگر این است که همه چیز یک سناریو بود. برای این دیدگاه نیز قراینی وجود دارد. کسانی که سالها تجربه حکومتداری و بحران و جنگ و شورشهای داخلی را پشت سر نهادهاند بهخوبی آموختهاند که اتخاذ برخی تصمیمات، خارج از توان و صلاحیت یک فرد یا یک قاضی و یا دولتمرد است.
تصمیماتی که احتمال پیامدها و اعتراضات و واکنشهایی را در پی داشته باشند، مطمئناً نه در بدنه، که در رأس یک جریان اتخاذ میشوند. پر واضح است که توقیف روزنامه سلام بهعنوان روزنامه مستقل و منتقد سیاسی در دهه هفتاد که پس از سالها انتشار توانسته بود مخاطبان علاقهمندی را جذب کند و تریبون اپوزیسیون قانونی داخلی و جنبش دانشجویی بوده و از سوی دیگر از ارکان جناح چپ حاکمیت است در زمره همین تصمیمات است. با اندک خردمندی میتوان دریافت که حکم مرگ چنین روزنامهای ساده و بدون خشم و واکنش نخواهد بود. بنابراین کاملا طبیعی است که مدتی پیش از توقیف روزنامه سلام، این تصمیم در کانون کارگردانی ماجرا مورد بحث قرار گرفته و اطراف و ابعاد آن سنجیده و پیشبینیهای لازم و اقدامات پیشگیرانه اندیشیده شده است. توقیف یک روزنامه ایزوله شده اجتماعی حداکثر منجر به اعتراضات سیاسی گردیده و موج اجتماعی به همراه نخواهد داشت و اگر جرقهای بیفروزد، سریع خاموش خواهد شد. اما از آنجا که سلام روزنامهای با کاراکتر نیمه رسمی و دارای عقبهای در حاکمیت و دانشجویان بود، هر جرقهای میتوانست گسترش یابد و شعله ور شود و هزینه توقیف را سنگین کند؛ به نحوی که معادله را بر هم زند. بنابراین بایسته بود تدابیر پیشگیرانهای اتخاذ و هر جرقهای با شتاب و با مشت آهنین مواجه گردد.
ضرورت توقیف سلام
دلایل عدیدهای وجود داشت که اقتدارگرایان باید سلام را خاموش میکردند:
۱ـ سلام در چند سال انتشار خود چندبار احضار و محاکمه و تهدید شده بود و از چشم مخالفان کارنامهای سیاه داشت.
۲ـ آنانکه از رویداد دومخرداد برآشفته بودند و رسوایی قتلهای زنجیرهای را از نتایج دومخرداد میدانستند، از سلام کینه به دل داشتند و آن را از بسترسازان رویداد دومخرداد میانگاشتند.
۳ـ گمان میکردند روزنامه سلام پایگاهی برای هدایت جریان دومخرداد است و با انهدام این پایگاه، جبهه اصلاحطلبی آسیب خواهد دید. تفکر امنیتی ـ نظامی که گمان میکرد جبهه جنگ نظامی با عراق تغییر صورت داده و به جبهه جنگ فرهنگی تبدیل شده است، با همان روشی که در جنگ، پایگاههای دشمن را با توپ مورد حمله قرار میدهند در برابر رقیبان داخلی عمل میکردند.
۴ـ در نبردهای کلاسیک، اگر دو پهلوان و یا جنگجو از دو جبهه هماوردی میکردند، هرگاه پشت یک قهرمان به خاک مالیده و یا مغلوب و یا مقتول میگردید، دیگران حساب کار خویش را میکردند و جنگ مغلوبه میشد. گویی با توقیف سلام پیامی به دیگر مطبوعات داده میشد و بدینوسیله با یک حرکت، همه را مهار میکردند، اما مشروط به آنکه واکنشهای پس از توقیف نیز مهار شود.
تحلیل یا تئوری پایه
توقیف سلام، اقدامات پیشگیرانه و مشت آهنین برای خفهکردن اعتراضات در نطفه، مسبوق به یک تحلیل بود. پیش از دومخرداد ۱۳۷۶ جهان شاهد فروپاشی آرام امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی بود که دومین ابرقدرت جهان بهشمار میرفت و نیم قرن یک بلوک قدرت در جهان بود. فروپاشی از درون با اقدامات اصلاحی گورباچف آغاز شد و اقتدار رعبآور سیستم آهنین حزبی ترک برداشت و فضای اعتراض پدید آمد. اندکاندک کنترل از دست رژیم شوروی خارج شد و یلتسین با یک کودتای سفید از گورباچف نیز عبور کرد و سیستم کمونیستی پس از هفتادسال از هم پاشید. گورباچف در حقیقت هموارکننده و محلل این تحول شناخته شد. تجربه فوق چنان در ذهن کارگردانان ایران رسوخ کرده بود که پس از واقعه دومخرداد و روی کارآمدن دولت سیدمحمدخاتمی با شعار اصلاحطلبی، آنان بیدرنگ اسیر شبیهسازی شده و در گفتارهای خویش خاتمی را گورباچف ایران دانستند و نگرانی خویش را از گورباچفیشدن شرایط ایران اظهار داشتند. این تحلیل حکم میکرد برای جلوگیری از تکرار تجربه اتحاد شوروی باید دست به اقدامات پیشگیرانه و پیشدستی بر حادثه زد. خطای فاحش اقتدارگرایان این بود که دومخرداد برخلاف اصلاحات گورباچف، موجب تقویت مشروعیت و مقبولیت نظام سیاسی در ایران و افزایش امید به اصلاحات در چارچوب نظام موجود گردیده بود و برعکس، توسل به سرکوب و محدود سازی و فشار و ارعاب، سبب گورباچفی شدن شرایط ایران میگردد و روشهایی که برای دور شدن از این خطر اتخاذ میشد، آنان را هر چه بیشتر به دامی که از آن میگریختند نزدیکتر میساخت.
بحران در مدیریت بحران اصلاح طلبان
براساس آنچه از درک اقتدارگرایان پیرامون شرایط جامعه ایران گفته شد، بدیهی است که نباید انتظار مدیریت بحران را از آنان داشت زیرا بحران ۱۸ تیر با یک هدف و تحلیل مشخص پدید آمده بود. در این میان انتظار مدیریت بحران از اصلاحطلبان اجتناب ناپذیر بود زیرا آنان میخواستند بدون خشونت و مسالمت جویانه اهداف اصلاحی را پیگیری نمایند. شاید گفته شود که این واقعه نشان داد که جنبش دانشجویی ساماندهی و کفایت لازم برای کنترل بحران را نداشت، اما این مشکل فراتر از آن بود و در واقع مجموعه اصلاح طلبان آمادگی و پیش بینی و توان لازم برای مدیریت چنین بحرانهایی را نداشتند و خود دچار بحران شدند.
این خاطره در حافظه نگارنده سوسو میزند که در دومین یا سومین روز واقعه، از سوی دانشجویان رهبری کننده در کوی دانشگاه با من تماس گرفتند. آرایش نیروهای مهاجم لباس شخصی و امنیتی در اطراف کوی و نیروهای مدافع در داخل کوی چنان بود که ترددها آسان نمینمود و دانشجویان نمیتوانستند و یا نباید کوی را ترک میکردند؛ لذا دعوت کردند ساعت ۱۲ شب در جلسه مشورتی آنان حضور یابم. صحنه کوی و اطراف آن حاکی از یک شورش دانشجویی واقعی در واکنش به تهاجم خشونت بار شبانه لباس شخصیها و نیرویانتظامی به دانشجویان بود. اتاقی در طبقه دوم یک ساختمان در وسط کوی به ستاد تصمیمگیری تبدیل شده بود، اما با رادیکالتر شدن اعتراضات و شعارهایی که مقبول آنان نیز نبود این ستاد عملا و به آرامی به حاشیه رانده میشد و تبعیت و تمکینی از آن وجود نداشت. پیشامدها از روشها و اهداف اصلاحی آنان فاصله میگرفت. در آن نشست که تا ۲ بامداد به طول انجامید نگرانی از این وضعیت از یک سو و نگرانی از پیروزی طلبکارانه مهاجمان از سوی دیگر مشهود بود. تحلیلها و نگرانی و راهکارها مورد بحث قرار گرفت و بر آن شدند با صدور بیانیهای ضمن مرزبندی با پارهای از اقدامات صورت گرفته تحت نام اعتراضات دانشجویی، اعتراض خویش را نسبت به سرکوب شبانه دانشجویان ادامه دهند. موضعگیری تمام دولتمردان و مقام رهبری در محکوم کردن حمله خشونت بار شبانه علیه دانشجویان مکمل عوامل مشروعیت بخش ادامه اعتراض بود.
دمل تئوریک اصلاح طلبان
اما با ۱۸ تیر یکی از چالش های جدی اصلاح طلبی در ایران رخ نمود و آنان را در برابر یک بن بست قرار داد. اصلاح طلبان، کاهش شکاف میان دولت و ملت را هدف گرفته بودند اما همین شکاف اکنون به یک مانع و رادع در برابر آنان تبدیل شده بود. اگر جناح مسلط حرکت اصلاحی را بر میتابید و بدان باور داشت، ضرورتی به نام جنبش اصلاح طلبی بلاموضوع بود. مقاومت و تصلب در برابر اصلاح و رعایت حقوق شهروندان و آزادی بیان انگیزه و موجب پیدایش جنبش اصلاحی و تبدیل یک انتخابات معمولی به یک حرکت اعتراضی مدنی مسالمت جویانه گردیده بود.
مقاومت اقتدارگرایان، توسل به سایر روشهای قانونی مانند برگزاری اجتماعات و تظاهرات برای تحمیل مطالبات مردم اجتناب ناپذیر میساخت، از سوی دیگر نارضایتیهای انباشته شده مردم منتظر گسلها و فرصتهایی برای فوران کردن بود و در این صورت تا کجا باید آن را همراهی کرد؟ اگر اعتراضات مردم را همراهی کنند و رشته کار از چنگ برود و چارچوب های اصلاح طلبانه را بشکنند، دیگر اصلاح طلبی نبوده و اصلاح طلبان تنها جاده صاف کن نیروهایی شدهاند که همچون یلتسین، گورباچف را کنارمیزنند. اگر آن را همراهی نکنند، ناراضیان را در برابر اقتدارگرایان تنها گذاشته و نظارهگر سرکوب شان خواهند شد و گناه این سکوت با مشارکت در سرکوب تفاوت زیادی ندارد. ناراضیان همان کسانی بودند که با رای خویش به خاتمی، سکوی پرش اصلاح طلبان شدند و اینک ایزوله شده و پشت شان در برابر تهاجم اقتدارگرایان خالی میشود. اگر اصلاح طلبان از حقوق مسلم خویش مانند تجمعات که در قانون اساسی بدان تصریح شده است صرفنظر کنند، یکی از مهمترین حربههای قانونی خویش را از دست داده و جامعه و خود را به انفعال میکشند و در این صورت وضعیت موجود تفاوت معتنابهی با پیش از دوم خرداد نخواهد داشت. اگر از حق قانونی خویش برای تبدیل نیروی بالقوه اجتماعی به نیروی بالفعل برای پشتوانهسازی تحقق مطالبات برحق مردم مدد جویند، ابتکار عمل را از دست داده و سررشته تحول را به دست نیروهای نامعلومی خواهند سپرد که کمترین خواست آنان حذف اصلاحطلبان خواهد بود. گرچه اصلاح طلبان در عرصه مطبوعات آسیبپذیرتر بودند و ماهها سرمایهگذاری و سازماندهی یک روزنامه، در یک لحظه بر باد میرفت و توقیف میشد، اما این مزیت را داشت که مطبوعات با وجود آسیبپذیریشان در کف اختیار خودشان بود اما تضمینی وجود نداشت که اعتراضات خیابانی در تبعیت و اختیار آنان بماند. در واقعه ۱۸ تیر نیروهای اندک شماری از فضای پدید آمده استفاده کرده و به صورت سازمان یافته به میان معترضین غلتیدند و با تکیه بر جو التهاب ناشی از خشونت ورزی اقتدارگرایان که زمینه را برای شعارهای افراطی مهیا میکرد، این اشعار را سرودند:
- آزادی اندیشه با … نمیشه
- ملتگدایی میکند، … خدایی میکند
- نه شرقی، نه غربی، …
تا هنگامی که شعارها جنبه اصلاحطلبانه داشت، از یک سو جامعه تمایل بیشتری به همراهی و مشارکت نشان میداد و بسیاری از مردم علاقهمند به اصل انقلاب و جمهوری اسلامی و یا افراد مذهبی را نیز همراه خود میساخت و از سوی دیگر قدرت و بهانه سرکوب را از اقتدارگرایان سلب میکردو هر خشونتی خود آنان را با بحران و تردید مواجه میساخت. هم نیروهای افراطی برای به دست گرفتن ابتکار عمل و بهرهبرداری از جو التهاب پدید آمده نیازمند رادیکالتر کردن اعتراضات بودند و هم اقتدارگرایان برای نفی مشروعیت اعتراضات و انگیزه سرکوب بخشیدن به نیروهای خویش و ایزوله کردن معترضان و ختم ماجرا و لوث کردن منشا و آغاز آن (که یورش وحشیانه به دانشجویان بود) نیازمند شعارهای افراطی معترضان بودند، چندانکه برخی بر این باور شدند که سر دادن شعارهای فوق اساساً برنامه خود اقتدارگرایان بود.
وضعیت ژلاتینی و لغزان فوق بیانگر یکی دیگر از ضعفهای اصلاح طلبان نیز بود. آنان حمایت تودهوار مردمی را داشتند که در روز انتخابات امکان حضور جامعه اتمیزه شده و غیر سازمان وار را فراهم میکند، اما نهادها و ابزارهای لازم مانند سندیکاها و NGOها و تشکلهای صنفی و غیر سیاسی و سازمان لازم برای بسیج اجتماعی و اداره آن وجود نداشت. فقدان سازمان، ابتکار عمل را از دست آنان خارج و به دست دو نیروی افراطی میداد و هر دو تیغه یک قیچی برای جلوگیری از یک تحول نارنجی و مخملین شدند، حرکتی که بدون ساختار شکنی در صدد تحمیل اصلاحاتی به سیستم بود. پس از آن انقلابات نارنجی یا مخملی در یوگسلاوی و اوکراین و گرجستان و لبنان رخ داد در حالی که جنبش اصلاحی ایران پیش از همه آنها و پس از فروپاشی اتحاد شوروی کلید آنرا زده بود، با این تفاوت که انقلاب سفید شوروی ساختار شکن بود و این جنبش در ایران، اصلاحطلب. در عین حال اصلاحطلبان بدون تحلیل دقیق و علمی رویداد مهم ۱۸ تیر و عواقب آن به جدالهای سیاسی فرساینده در آسمان قدرت ادامه دادند و به جای بازگشت به عرصه اجتماعی و سازماندهی آن همچنان به رقابت برای تصرف اهرمهای قدرت ادامه دادند، این تلاش اما هنوز از یک بحران تئوریک و حلناشده رنج میبرد. تصرف اهرمهای قدرت نیازمند بسیج اجتماعی و حضور فعال جامعه در برابر قدرت سازمانیافته جناح مسلط بود. در نتیجه کاهش تنش در عرصه سیاسی و توجه به عرصه اجتماعی و نیز حل بحران تئوریک اصلاح طلبان فوریترین راهکاری بود که فراموش شد. اصلاحطلبان پس از آن همواره از هر حرکت اعتراضی و برگزاری اجتماعات چشم پوشیدند، دولت اصلاحطلب از صدور مجوز برای آن خودداری کرد و حملات پیدرپی و سازمان یافته اقتدارگرایان به این تجمعات مانند واقعه خرم آباد و غیره همواره تأکیدی دوباره بود بر دو نارسایی سابقالذکر، اما اصلاحطلبان همچنان چشم بر آن فرو بستند. اصلاح طلبان از بیم آنکه شکلگیری حرکتهای اعتراضی و حمایت از آنچه به تناوب رخ میداد ابتکار عمل را از دست شان خارج کند همواره از یکسو خود بستر ساز اعتراض بودند و از سوی دیگر در مهار آن و ممانعت از تداوم و گسترش آن پیشقدم میشدند. نمونه بارز آن اعتراضات گسترده دانشجویی در جریان محکومیت دکتر آقاجری بود. در حالی که پس از رخوت و انفعال عمیق ناشی از سرکوبهای دانشجویی به ویژه پس از واقعه خرم آباد کسی انتظار چنین انفجاری را نداشت، نه تنها بیم از هزینه دادن در کار بود بلکه آنان نمیدانستند که تا کجا میتوان یا باید اعتراضات را همراهی کرد. هنوز اصلاحطلبان میان تئوریهای مختلف سرگردانند. آیا آنان رژیم جمهوری اسلامی را در قامتی اصلاح شده و یا استحاله شده میجویند یا از رژیم سکولار به معنای نفی اسلامیت و تغییر کلی سیستم دفاع میکنند؟ تنوعات و تناقضات موجود در طیف اصلاح طلبی همچنان این پرسش را بیپاسخ نهاده است؛ بویژه هنگامیکه احزاب و گروههای عمده اصلاحطلبی از یکسو رقابت در چارچوب جمهوری اسلامی را پذیرفتهاند و از سوی دیگر از تئوریهای رقیب یا افرادی که قایل به بنبست اصلاح طلبی و تغییر رژیم هستند دفاع سمبلیک میکنند نه دفاع حقوقی. این دوگانگی در روش و در نگاهی خوشبینانهتر، سردرگمی تئوریک دمل چرکینی بود که با نیشتر واقعه ۱۸ تیر سرگشود و تا پاسخ شفاف و صریح و صادقانهای به آن داده نشود برون رفتی از بحران متصور نیست. با نثار القاب استراتژیست به همدیگر مشکلی حل نخواهد شد. استراتژیستهای واقعی کسانی هستند که فارغ از جوزدگی به بیان شفاف عقاید و راهبردهای خویش بپردازند و جامعه را از سردرگمی برهانند و خویش را برای سود یا هزینه آن مهیا سازند.٭
پارادایم بازدارنده
گرچه امروزه سخن از حقوق بشر بیش از گذشته در ادبیات ما جای گشوده است اما اگر پیشتر به آن واقف شده و یا از این پس آن را بهمثابه یک استراتژی بنگرند (نه یک تاکتیک)، نسخه نهایی و یک پارادایم بازدارنده برای حوادثی چون ۱۸تیر تدارک خواهد شد.
اگر حقوقبشر ازسوی حکومت و شهروندان رعایت میشد، خشونتهای ۱۸تیر پدید نمیآمد. عبور از موازین حقوق شهروندان و عدول از آن ازسوی صاحبان قدرت بسترساز این حادثه بود.
اگر متولیان همچنان بیرون از جاده حقوق شهروندان و حقوقبشر سلوک کنند هزاران دام در راه و امروز و فردا باز هم حوادثی چون ۱۸تیر خواهند داشت که یکی از آنها به بحران مبدل میشود. فراموش نکنیم جرقه انقلاب مشروطیت را تازیانه خوردن یک تاجر قند و یا انقلاباسلامی را یک مقاله و جنگ جهانی را ترور ولیعهد اتریش افروخت. از میان هزاران حادثه یکی به آتشفشان تبدیل میشود. جامعه باز و جامعه مدنی مانع از انباشت نارضایتیها و عامل مصونیت جامعه و حکومت از فتنههاست.
پینوشت:
٭ از باب رفع شبهه مقدر تذکار این نکته مبرم است که هر چند برادر فرهیختهام سعید حجاریان از هنگامیکه هدف تیر فاشیزم قرار گرفت کارآمدی جسمیاش را در قیاس با پیش از آن از دست داد، اما او همچنان میاندیشد و از این گروه مستثناست.