بدون دیدگاه

۹ اسفند کودتا علیه دکتر مصدق

دسیسه قتل دکتر مصدق؛ پیشنهاد دربار یا دولت امریکا!

فرید دهدزی

پادشاه در ۲ اسفند ۱۳۳۱ از طریق حسین علاء به دکتر مصدق اطلاع می‌دهد در چند روز آتی، شاه قصد سفر به خارج از کشور را دارد و از مصدق می‌خواهد که این امر تا روز سفر پوشیده بماند و همچنین هنگام سفر از سوی دولت آیین تشریفاتی برگزار شود. به همین خاطر ساعتی پیش از سفر، هیئت‌دولت به کاخ روانه شوند تا تشریفات آیین بدرقه برگزار شود؛ اما روز سفر برنامه‌ای تنظیم می‌شود که دکتر مصدق از کاخ بیرون رود؛ با توجه به چیدمان افرادی در پیرامون کاخ، هم‌زمان افرادی برای قتل وی اجیر شوند. ابتدا نظرات شاه در کتاب مأموریت برای وطنم درباره این موضوع را مرور می‌کنیم و سپس این سخنان را مبتنی بر اسناد مورد سنجش قرار می‌دهیم. شاه در فصل پنجم مأموریت برای وطنم، ص ۱۷۵ می‌گوید:

«روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ مصدق به من توصیه کرد موقتاً از کشور خارج شوم. برای اینکه وی را در اجرای سیاستی که پیش گرفته بود آزادی عمل بدهم و تا حدی از حیل و دسایس وی دور باشم، با این پیشنهاد موافقت کردم. مصدق پیشنهاد کرد این نقشه مسافرت مخفی بماند و اظهار داشت که به دکتر فاطمی وزیر خارجه وقت دستور خواهد داد، شخصاً گذرنامه و سایر اسناد مسافرت من و همسرم و همراهانم را صادر کند. جالب‌توجه آن بود که دکتر مصدق با التهاب مخصوصی توصیه می‌کرد که با هواپیما از ایران خارج نشوم زیرا می‌دانست، مردم ایران که مخالف این تصمیم خواهند بود در فرودگاه ازدحام خواهند کرد و مانع پرواز من می‌شوند. از این‌رو پیشنهاد کرد تا مرز کشور عراق و بیروت به‌طور ناشناس مسافرت کنم. با این پیشنهاد هم موافقت شد، اما این راز برملا شد و تظاهرات وفاداری به شاه که از طرف جمعیت عظیم مردم کشور به عمل آمد به‌قدری صمیمی و اقناع‌کننده بود که اجباراً از تصمیم خود در ترک وطن عدول کردم. در این موقع حزب توده با صلاح‌اندیشی مسلم جمعی از پیروان مصدق بدون درنگ جبهه واحدی علیه سلطنت تشکیل داد، ولی این عمل مردم رشید ایران را در حمایت از من و پشتیبانی از مقام سلطنت که من مظهر آن بودم، متحد و متفق ساخت. اینک که به گذشته می‌نگرم می‌بینم که تصمیم من در رفتن از وطن بسیار باعجله اتخاذ شده و در حقیقت عمل بسیار خطایی بود، نهایت آن‌که درنتیجه عنایات خداوند تبارک و تعالی آن تصمیم به نفع من خاتمه یافت».

دکتر مصدق در پاسخ به نظرات پادشاه می‌گوید (خاطرات و تألمات، ص ۱۸۷):‌ «روز ۹ اسفند من تا ظهر خانه بودم و ظهر که شرفیاب شدم تا در موقع حرکت به اتفاق وزیران تشریفاتی به عمل آورم و ساعت یک بعدازظهر هم که برای ملاقات سفیر امریکا از کاخ خارج می‌شدم، علمای روز ۹ اسفند به این عنوان که می‌خواهند از حرکت شاه جلوگیری کنند وارد عمارت شدند و آن‌ها را به اتاق انتظار که نزدیک در ورودی است هدایت کردند و جمعیتی هم که می‌بایست مرا از بین ببرند همان وقت در کاخ جمع شده بودند و منتظر خروج من از کاخ بودند. خبر تشریف‌فرمایی شاهنشاه عصر روز سه‌شنبه پنج اسفند با تلفن دربار به قید استتار به آقای دکتر عبدالله معظمی نماینده مجلس که با جمعی از نمایندگان دیگر از دربار به خانه من آمده بودند، داده شد که از محل تلفن به ‌جلسه آمدند و بر سبیل نجوی [زیر گوشی]، آقای دکتر سنجابی را از این مسافرت مطلع نمودند و بعد چیزی نگذشت که سایر حضار به قید استتار آن اطلاع حاصل کردند».

دکتر کریم سنجابی تا پیش از گفت‌وگو با تاریخ شفاهی هاروارد در سال ۱۳۶۲، از نوشتار و دفاعیه دکتر مصدق مبنی بر مسائل پیرامون ۹ اسفند، بی‌اطلاع بود، زیرا کتاب خاطرات و تأملات مصدق هنوز نشر نیافته بود. با این وصف گزارشی از جریان مطلع شدن خود ارائه می‌دهد که با سخنان دکتر مصدق سازگاری دارد. او در کتاب امیدها و ناامیدها، ص ۱۳۰ می‌گوید: «چند روز پیش از ۹ اسفند، شاه از طریق دکتر مصبا‌ح‌‌زاده و حسین علاء، دکتر معظمی، من (سنجابی) را از سفر خود مطلع کرده بود و از آنان برای خروج از کشور، نظر خواست». باز دکتر سنجابی یک روز پیش از ۹ اسفند را به یاد می‌آورد که حسین علاء به دیدن دکتر مصدق آمده بود: «به خاطر دارم که یک روز پیش از ۹ اسفند ساعت ۴ یا ۵ بعدازظهر من به دیدن دکتر مصدق رفته بودم. وقتی‌که پایین می‌آمدم، دیدم که آقای حسین علاء از داخل حیاط به دیدن مصدق می‌روند. به ایشان گفتم خیلی میل داشتم اعلیحضرت را زیارت کنم! گفت: شما اگر می‌خواستید ببینید زودتر می‌خواستید بگویید چون فردا صبح ایشان می‌روند».

دکتر مصدق در کتاب خاطرات خود (صفحه ۱۸۷) به سخنان پادشاه مبنی بر پنهان نگه داشتن سفر استناد می‌کند: «و باز می‌فرمایند مصدق پیشنهاد کرد که این نقشه مسافرت مخفی بماند و اظهار داشت، به دکتر فاطمی دستور خواهد داد شخصاً گذرنامه و سایر اسناد مسافرت من و همسرم و همراهانم را صادر کند» که عرض می‌کنم راجع به این قسمت هم حتی یک کلام من حضور شاهنشاه عرض نکرده‌ام و مذاکرات راجع به گذرنامه صبح شنبه نهم اسفند که آقای حسین علاء وزیر دربار برای همین کار به ‌خانه من آمده بودند صورت گرفت و دستور گرفتن شناسنامه‌ها [گذرنامه‌ها!] را هم خود ایشان دادند. چنانچه من می‌خواستم شاهنشاه از مملکت خارج تشریف‌ ببرند هم آن روز ۳۰ تیر آن را عملی می‌کردم… و نیز می‌فرمایند: «جالب این بود که مصدق با التهاب مخصوص توصیه می‌کرد با هواپیما از ایران خارج نشوم، […]» در این باب هم حتی من یک کلام عرض نکرده‌ام، چون‌که مورد نداشت در اموری که از مختصات مقام سلطنت است دخالت کنم. این بیاناتی است که روز چهارشنبه ششم اسفند که من شرفیاب شدم خود شاهنشاه فرموده‌اند. اکنون فرض کنیم این پیشنهاد را من داده بودم. اگر غیبت شاهنشاه از ایران در صلاح جامعه می‌بایست بی‌سروصدا تشریف‌ برده باشند. ملّت ایران هم که بعد اطلاع حاصل می‌نمود عکس‌العمل نداشت. چون‌که کاری در صلاح جامعه صورت گرفته بود و چنانچه در صلاح جامعه نبود و من می‌خواستم شاهنشاه را از اعمال نیات خیری که نسبت به مملکت داشتند، باز بدارم، چه شد که در همان روز مردم مملکت را از حیل و دسایس من مطلع نفرمودند و چرا همان روز وزیر دربار طی یک اعلامیه‌ای ملت ایران را از این فکر پلید من مستحضر ننمود؟ و مرا در افکار جامعه محکوم نساخت و چه چیز سبب شد که خود را برای مسافرتی که خلاف مصالح مملکت بود، حاضر کنند؟ … همچنین بیانیه‌ای که در جراید روی ۱۷ فروردین ۱۳۳۲ تهران این‌جانب منتشر کردم، تکذیب نشد و اکنون پس از چند سال آن را در یک کتابی فاش و آنچه را خود فرمودند، به من نسبت داده‌اند؟»

سخنان دکتر مصدق بدون هیچ سو‌گیری و ارزش‌داوری با اسناد سازگار است. در اسناد مربوط به روابط وزارت امور خارجه امریکا و ایران (کتاب اسناد سخن می‌گویند – سند ۳۰۱ – به‌کلی سرّی) چندی پیش از دسیسه نافرجام ترور دکتر مصدق در ۹ اسفند ۱۳۳۱ سخن به میان آمده، یعنی در تاریخ سوم اسفند ۱۳۳۱، دولت امریکا در صدد تَرفندی است که شخص پادشاه را آماده پذیرش یک کودتا کند. شخص هندرسن (سفیر) مُترصد مقدمه‌چینی برای کودتایی خزنده است. در این میان «حسین عَلاء» (وزیر دربار) برای در میان گذاشتن مطالب بسیار جدی، به دیدار سفیر می‌رود. حسین عَلاء از طرح و یا برنامه سفر محرمانه شاه و ملکه، پرده برمی‌دارد که این طرح/ سفر موجبات به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق می‌شود! یعنی پیش از زمینه‌سازی جناب سفیر، خود دربار نه‌تنها آماده‌ طرح براندازی، بلکه خود پیشنهاددهنده طرح است!

سند شماره ۳۰۱، از سوی هندرسن سفیر امریکا در تهران به وزارت امور خارجه ۲۲ فوریه ۱۹۵۳ (سوم اسفند ۱۳۳۱) مطلب به‌کلی سرّی و فوری: «امروز صبح علاء وزیر دربار درخواست دیدار از من نمود. در ضمن این دیدار وی گفت که مایل بود درباره «جدی‌ترین رویدادهای اخیر» گفت‌وگو کند. [… علاء پس از گزارش مجادله دربار و دکتر مصدق] علاء اظهار داشت که شاه از وی خواسته بود که در این باره به‌طور محرمانه با من [سفیر] گفت‌وگو نماید. شاه و او هنوز امیدوار بودند که شاه امتیازاتی بدهد که اعتبار و نفوذش را کاملاً متزلزل سازد، مصدق را بتوان آرام نمود و خشم وی را فرونشاند. بنا به درخواست شاه، علاء به مصدق گفته بود که شاه آماده بود که از کشور خارج شود و در خارج اقامت نماید تا زمانی که مصدق از وی بخواهد که به کشور مراجعت نماید. مصدق پاسخ داده بود که شاه نمی‌بایستی کشور را ترک نماید».

نقش دولت امریکا در دسیسه ترور دکتر مصدق

دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تألمات (صص ۱۸۹- ۱۹۰) به مطالبی از آیزنهاور، رئیس‌جمهور وقت امریکا، استناد می‌کند که رئیس‌جمهور از امور ایران اظهار نارضایتی کرده و گفته بود به‌واسطه حمایتی که هندرسن (سفیر امریکا در ایران) از شاه می‌کند و …: «این بیان رئیس‌جمهوری دلیل قاطعی است که از وقایع روز ۹ اسفند و اعتراض من به هندرسن کاملاً مسبوق و مطلع بوده است […زیرا] بعدازظهر دهم اسفند هندرسن به‌واسطه آقای علی پاشا صالح با تلفن به من گفت: دیروز که از خانه‌ شما رفتم به دربار تلفن کردم معترض خانه شما نشوند و چون می‌دانستم در این توطئه او (هندرسن) دخالت داشته است. گفتم شما چرا از حدود خودتان خارج می‌شوید و در کار این مملکت دخالت می‌کنید؟! او در جواب گفت دخالتی نکرده‌ام. گفتم همین تلفنی که شما دیروز به دربار کرده‌اید آیا جز دخالت چیز دیگری است که چون جوابی نداشت بدهد، سکوت اختیار کرد و مذاکرات قطع شد.» (سند شماره ۳۰۸، گفت‌وگوهای مورد استناد هندرسن با مطالب مطرح‌شده دکتر مصدق مطابقت دارد) دکتر مصدق در جای دیگری از اسناد همین منش را با زبان ملایم‌تری پیش می‌برد. او که می‌دانست دربار و سفارتخانه، دست در دست دیگری، سناریوی سرنگونی دولت را به پیش می‌برند در گفت‌وگویی با هندرسن تأکید می‌کند از پیرامون دربار فاصله بگیرد، چنانچه در گزارش هندرسن آمده: «نخست‌وزیر تأکید داشت اطرافیان شاه آسیب فراوانی به کشور وارد ساخته‌اند، […] سپس افزود:‌ بهتر است که در این دوره بحرانی از ملاقات با علاء و دیگر وابستگان به دربار خودداری کنم».

همان‌طور که در اسناد آمده، دولت امریکا از شخص آیزنهاور تا وزیر امور خارجه امریکا، نه‌تنها از این موضوع باخبر بودند، بلکه در طراحی این جریان نقش داشتند. دکتر مصدق در دادگاه نظامی به این موضوع اشاره نمی‌کند، اما در کتاب خاطرات و تأملات (صفحه ۱۸۵) به نقش دولت امریکا اشاره و اظهار می‌کند:‌

«…ساعت ۸ روز ۹ اسفند آقای حسین علاء از دربار به خانه من آمد و راجع به حرکت شاه که سری بود سخن گفت، ولی مجریان نقشه از آن اطلاع داشتند و صبح همان روز به اجرای آن مبادرت کردند با من مذاکره کرد و چنین قرار شد که ساعت یک‌ونیم بعدازظهر من برای صرف ناهار به کاخ بروم و ساعت دو‌ونیم هم وزرا حضور به هم‌ رسانند که موقع حرکت شاهنشاه تشریفاتی به عمل آورند. از این مذاکرات چیزی نگذشت که ساعت ده همان روز آقای علاء وزیر دربار مرا پای تلفن خواست و اظهار نمود، اعلی‌حضرت می‌خواهند خودشان با شما فرمایشاتی بفرمایند که بلافاصله گوشی به دست شاهنشاه رسید و فرمودند بجای ساعت یک‌و‌نیم ظهر شرفیاب شوم که در همین‌جا مذاکرات قطع شد و از این‌که موضوع مهم نبود و شاهنشاه خودشان مرا برای اصغای [شنیدن] فرمایشات خواستند بسیار تعجب کردم. چنانچه آقای علاء یا هر کس دیگر آن را ابلاغ می‌نمود، اطاعت می‌کردم. ولی بعد از ختم غائله دریافتم که موضوع اهمیت داشت و به همین جهت خواستند شخصاً فرمایشات را بفرمایند تا موجب هیچ‌گونه سوء‌تفاهم نشود و اهمیت موضوع در این بود اگر ساعت یک‌ونیم بعدازظهر می‌رفتم، چون جمعیت برای از بین بردن من مقابل در کاخ جمع شده بود، از خانه خارج نمی‌شدم تا جمعیت را متفرق کنند و موقع تشرف علیاحضرت ملکه ثریا حضور داشتند که پیشخدمت پاکتی آورد‌، به من داد و دیدم تلفنچی خانه خودم نوشته بود برای کاری فوری سفیر امریکا می‌خواهد با من ملاقات کند که به نظر شاهنشاه رسانیدم و از این پیشامد خواستم این استفاده را بکنم که در حرکت عجله نفرمایند، شاید ملاقات من با سفیر سبب شود فسخ عزیمت فرمایند. نامه را که ملاحظه فرمودند اهمیتی به آن ندادند و حتی نخواستند یک کلام در این باب فرمایشی بفرمایند و غیر از ملاقات با هندرسن هیچ‌چیز سبب نمی‌شد که من قبل از حرکت شاهنشاه از کاخ خارج گردم. چون‌که طبق مذاکراتی که با آقای وزیر دربار شده بود، می‌بایست هیئت‌دولت در کاخ باشند و موقع تشریف‎فرمایی مراسمی به عمل آورند. اگر شاهنشاه حرکت می‌فرمودند مقابل در کاخ کسی نمی‌ماند تا بتوانند نقشه را اجرا کنند. چنانچه از این مسافرت منصرف می‌شدند باز تا جمعیت در آنجا بود من از کاخ خارج نمی‌گردیدم. برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز به در کاخ نرسیده بودم که فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری به خانه مراجعت نمایم. هندرسن هم که به اتفاق آقای علی پاشا صالح آمد، هیچ مطلبی نداشت که ملاقات فوری با من را ایجاب کرده باشد».

سند ۳۰۸ به‌خوبی گفته دکتر مصدق را تأیید می‌کند که هندرسن هیچ مطلبی نداشت و این ملاقات درواقع بهانه‌ای برای آوردن مصدق به بیرون از کاخ در وقت از قبل تعیین‌شده بود. «دکتر محمدعلی موحد» با تطبیق اسناد و روایت‌های ۹ اسفند می‌نویسد: «با توجه و دقت در مفاد گزارش هندرسن از مذاکرات آن روز، به نظر می‌رسد که مصدق در برداشت خود محق بوده است که آن تقاضای ملاقات را جزئی از یک نقشه از پیش حساب‌شده تلقی کرده است.» (خواب آشفته نفت، محمدعلی موحد، نشر کارنامه، جلد دوم، ص ۶۸۸).

دسیسه‌‌ای که خود یک «کودتا» بود

دسیسه ۹ اسفند ۱۳۳۱ نه‌تنها یک نقشه برای براندازی دولت ملی با اتکا به طیف‌های اجیرشده و نیروهای لمپن جامعه بود، بلکه کودتایی با پشتیبانی قدرت‌ خارجی بود. همچنان که در اسناد کودتای ۲۸ مرداد، طرح جایگزینی فضل‌الله زاهدی به جای دکتر مصدق توسط سیا طراحی شده بود. این بار نیز دربار و هندرسن، نقشه جایگزینی دکتر مصدق را طراحی می‌کنند؛ بنابراین این دسیسه یک کودتای تمام‌عیار بود. در سند شماره ۳۰۱ در طراحی دسیسه ۹ اسفند توسط علاء و شاه، از هندرسن کسب نظر می‌کنند: «علاء اظهار نمود مسئله این است که درصورتی‌که مصدق در کناره گرفتن و بازنشسته شدن اصرار ورزید چه اقدامی بایستی کرد و چه کسی باید جانشین وی شود و جانشین چگونه ترتیب داده شود؟ … شاه اینک دو امکان را در نظر داشت: سرلشگر زاهدی و صالح سفیر کنونی ایران در ایالات‌متحده…» «هندرسن به علاء پیشنهاد می‌کند که هر چه زودتر دست‌به‌کار شود و فکری بکند، زیرا تا ۵ اسفند وقت چندانی نمانده بود».

نقش آیت‌الله کاشانی در دسیسه ۹ اسفند

با مرور اسناد متوجه می‌شویم که نه‌تنها دکتر مصدق کسی را از سفر پادشاه باخبر نکرده و برخلاف سخن شاه او را وادار به سفر نکرده که مانع از سفر ایشان شده بود. دکتر مصدق در این گفتار و کردار صادق بود و نیز به‌خوبی متوجه ترفند دربار و سفارت امریکا شده بود، اما پادشاه و وزیر دربار (علاء)، کاملاً آگاهانه سفارت امریکا و آیت‌الله کاشانی را از این دسیسه باخبر کرده بودند.

در سند شماره ۳۰۱، هندرسن به نقل از عَلاء، دیدار شب گذشته یعنی دوم اسفند با آیت‌الله کاشانی را گزارش می‌دهد که عَلاء در صدد تحریک کاشانی برای همراهی در دسیسه سرنگونی دکتر مصدق بود؛ اما پیش از هر تحریکی، کاشانی از شرایط به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق بسیار خرسند و خشنود است. کاشانی بین پادشاه و دکتر مصدق، شاه را برمی‌گزیند! عَلاء متوجه می‌شود کاشانی نیازی به زمینه‌سازی ندارد، بلکه او پیش‌تر آماده‌ پذیرش هرگونه طرح سرنگونی دولت دکتر مصدق است! هندرسن در سند آورده است: ‌«[در شب قبل یعنی ۲ اسفند ۱۳۳۱] علاء با کاشانی به‌عنوان رئیس مجلس درباره وضعیت موجود مذاکره کرده بود. کاشانی خشنود و راضی به نظر رسیده و اظهار داشته بود که وی از هر آنچه مصدق ممکن است انجام دهد، شگفت‌زده نیست. هرگاه مصدق در مجلس به شاه حمله نماید، این عمل موجب جلب حمایت همه‌جانبه مجلس از شاه می‌گردد.» (اسناد سخن می‌گویند، همان، ص ۱۰۸۷)

همچنین اسناد وزارت خارجه امریکا درباره نقش آیت‌الله کاشانی در دسیسه ۹ اسفند با دیگر اسناد و روایت‌ها نیز مطابقت دارد. شعبان جعفری که به گفته خود نقش مهمی در ساماندهی اوباش داشته در گفت‌وگو با هما سرشار، فعالیت خودش و دیگر اراذل و اوباش بر ضد دکتر مصدق به نفع شاه را به دستور آیت‌الله کاشانی می‌داند: «(اول صبح روز ۹ اسفند رفتیم خونه آیت‌الله کاشانی)، کاشانی گفت برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نذارین شاه بره! اگر شاه بره عمامه ما هم رفته … من هم رفتم [بازار] سخنرانی کردم و گفتم: ایهاالناس، مغازه‌ها تونو ببندین اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتونون از بین میره…»(هما سرشار، گفت‌وگو شعبان جعفری، ص ۱۲۳).

همچنان که در نوشتار محمدرضا پهلوی آمده بود، او با تأکید گفته بود این دکتر مصدق بود که مرا به خروج از ایران، آن‌هم به شکل زمینی وادار کرد. اساساً بیشترین کشمکش بین شاه و مصدق در همین جمله نهفته بود که چه فردی نخست بار پیشنهاد سفر را داده بود، دکتر مصدق بر این ادعا بود که پادشاه خود پیشگام پیشنهاد خروج از ایران بود، اما محمدرضا پهلوی نه‌تنها پیشنهاددهنده خروج از ایران را مصدق می‌داند که می‌گوید:‌ «مصدق با التهاب مخصوصی توصیه می‌کرد که با هواپیما از ایران خارج نشوم زیرا می‌دانست، مردم ایران که مخالف این تصمیم خواهند بود در فرودگاه ازدحام خواهند کرد و مانع پرواز من می‌شوند. از این‌رو پیشنهاد کرد که تا مرز کشور عراق و بیروت به‌طور ناشناس مسافرت کنم.» تمامی اسناد و خاطرات این سخن او را نقص می‌کنند. ازجمله در خاطرات ثریا آمده: «… شاه تصمیم گرفت در فوریه ۱۹۵۳ برای مدت نامشخصی به خارج برود… ما برای آنکه جلب‌نظر نکنیم، تصمیم گرفتیم، زمینی حرکت کنیم و قصد این بود که ابتدا به بیروت برویم…».

آیت‌الله کاشانی در پی رویداد ۹ اسفند، چهار نامه برای افروختن فضای سیاسی منتشر کرد (مجموعه مکتوبات آیت‌الله کاشانی، جلد ۳، ص ۲۵۷- ۲۶۸). در نامه مهم وی که تصویر آن نیز موجود و به نامه ۹ اسفند مشهور است، خطاب مستقیم به پادشاه است: «خبر مسافرت غیرمترقبه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی موجب شگفتی و نگرانی فوق‌العاده قاطبه اهالی پایتخت شده و هیئت‌رئیسه مجلس شورای ملی به استحضار آقایان به عرض می‌رساند که در وضع کنونی به هیچ ‌وجه مصلحت و صواب نمی‌داند که اعلیحضرت همایونی مبادرت به مسافرت فرمایند؛ زیرا ممکن است در تمام کشور تأثیرات عمیق و نامطلوب حاصل نماید به این لحاظ از پیشگاه همایونی استدعا می‌شود که قطعاً در این مورد تجدید نظر فرموده و تصمیم به مسافرت را به موقع دیگری در سال آینده تبدیل فرمایند. رئیس مجلس شورای ملی- سیدابوالقاسم کاشانی» (همان، ص ۲۶۸). پرسش اینجاست که ایشان بنا به چه صلاح‌دیدی سفر شاه را به مصلحت قاطبه پایتخت نمی‌داند؟! چه صلاح‌دید موجب شده که دقیقاً ایشان سفر را در روز ۹ اسفند صلاح ندانند؟! اگر ایشان چنین صلاح‌دیدی فوری را متصور شده‌اند، چرا هنگامه شنیدن خبر سفر در روز ۲ اسفند، صلاحدید خود را اعلام نکردند؟! همچنان‌که در اسناد آمده ایشان باید خبر سفر را برای تنگنا و بن‌بست قرار دادن دکتر مصدق تا روز موعود پنهان می‌داشت.

چگونگی سامان‌دهی اوباش

سرگرد خسروانی که آن زمان رئیس باشگاه ورزشی بود و با گروه ورزشکاران باستانی مانند شعبان جعفری رابطه نزدیکی داشت، یکی از افرادی بود که به گفته خود در گفت‌وگو با حبیب لاجوردی از مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، نقشه‌ای را طراحی کرده بود که مانع از رفتن شاه شود و جلو کاخ راهبندان کنند. نکته قابل‌توجه این‌که او نسبت به ابعاد نقشه مهندسی‌شده توسط هندرسن و دربار بی‌خبر است؛ زیرا اساساً این افراد نیروهای میدانی، نقشه براندازی بودند.

او درباره نحوه سامان‌دهی نیروها و سازمان‌ها چنین می‌گوید:‌ «در وقایع ۹ اسفند؛ ساعت ۱۲ بود که والاحضرت فقید شاپور علی‌رضا پهلوی به من تلفن کرد که اعلیحضرت در اثر فشار آقای دکتر مصدق می‌خواهند برای مدتی از وطن خارج بشوند و من تشخیص می‌دهم که اگر چنین کاری انجام بشود ممکن است اعلی‌حضرت دیگر بر نگردند و به زیان کشور تمام شود و شما با تشکیلات وسیعی که از لحاظ جوان‌ها و ورزش و اینها دارید فعالیتی بکنید که مردم بدانند و با کمک مردم از رفتن شاهنشاه جلوگیری بشود. از این‌جهت چون ساعت ساعتی بود که اجتماع جوان‌ها در کلوپ‌های مختلف تاج واقعاً آن‌موقع مقدور نبود، ما بلافاصله یک جلسه‌ای تشکیل دادیم از عده‌ای از رؤسای مسئول یک طرحی تهیه کردیم که خیلی قابل توجه بود و تقریباً در حدود ساعت ۲۰: ۲ بیست دقیقه بود که تصمیم گرفتیم برویم در دبیرستان البرز وارد می‌شویم و زنگ مدرسه را بعداً در بیاوریم و همین کار را هم کردیم. پنج نفر شدیم با ماشین رفتیم آن‌جا به بهانه اینکه می‌خواهیم رئیس دبیرستان را ببنیم من هم یک سرگرد جوانی بودم و خب همه در اثر فعالیت‌های ورزشی من را می‌شناختند وارد مدرسه شدیم و بی‌اختیار زنگ مدرسه را زدیم و مدرسه به یک صورت چیزی درآمد و گفتیم که شاه می‌خواهد برود و وظیفه‌ شما جوان‌ها است که بیایید دم کاخ اعلی‌حضرت می‌خواهد خداحافظی بکنند و نگذاریم برود. در این موقع من دیدم عده‌ای از طرفداران باشگاه تاج این‌ها ریختند و پرچم دبیرستان را برداشتند و همین باعث شد که یک هلهله‌ای در بین جوان‌ها چیز شد و یک ستونی رفتند به سمت کاخ سلطنتی و از همان‌جا یک گروهی هم فرستادیم دبیرستان فیروز بهرام و این برنامه به‌طوری شد که دیگر مردم هم در آن واحد فهمیدند و به کاخ جمع شدند؛ البته آن روز واقعاً فعالیت زیاد بود و مردم هم واقعاً با اعتقاد این‌کار را انجام می‌دادند».

در این گفتار خسروانی از وجود نقشه و طرح برای براندازی دولت و قتل دکتر مصدق می‌گوید، همان طرح و نقشه‌ای که سفیر امریکا در گزارش خود آورده است:‌ «تظاهرات طرفداری از شاه، از پیش سازمان داده شده است.»

خسروانی در ادامه از نقش بخشی از علما یا به گفته دکتر مصدق علمای ۹ اسفند، در اجرای این طرح می‌گوید که در این طرح حضوری مؤثر داشتند:‌ «اینجا باید قبول کرد که در آن موقع روحانیت راستین که در ایران بود به سرپرستی آقای آیت‌الله بهبهانی و اینها خیلی فعالیت‌شان شدید شد. تا مرحله‌ای رسید که اعلی‌حضرت ناچار شدند که پشت میکروفون قرار بگیرند و در مقابل واقعاً هزاران نفر که دور کاخ را گرفته بودند از رفتن به خارج انصراف خودشان را به ملت اعلام بکنند، ولی خب البته در این موقع دولت هم بیکار ننشسته بود، فعالیت‌هایی را می‌کرد ولی خب البته در آن موقع متأسفانه کاره‌ای نبود. قدرت حزب توده بود… اطرافیان دکتر مصدق هم یک عوامل بسیار کثیفی بودند … یک خیانت نابخشودنی دکتر مصدق کرده … که آن پرده‌ حرمت نظام شاهنشاهی را پاره کرد…»

خسروانی متوجه نیست که افرادی که به گفته خود از مدارس و باشگا‌ه‌ها آن‌هم با ترفند جلوی کاخ، صف‌آرائی کرده بود، ملت به‌پا خاسته نیستند، بلکه افراد اجیرشده هستند که بسیاری از آنان به گفته خودش در آن جریان قرار گرفتند. از هزاران طرفدار جلوی درب کاخ سخن می‌گوید، درحالی‌که جمعیتی حدود دو سه هزار نفر، حتی ده هزار نفر (که بعید است)، در آن روز جمع شده باشند، از واحد شمارش هزاران استفاده نمی‌کنند. از سوی دیگر به آنان مردم نمی‌گوید. حتی خود جمعیت فردای ۹ اسفند به هواخواهی از دکتر مصدق را میلیونی (میلیون‌ها) می‌داند، به تعبیر خودش آن‌قدر دور از اندازه بود که ورق برگشت:‌ «[فردای روز ۹ اسفند ما را] بردند به زندان و صبح ورق برگشت و با گرفتن من و فعالیت‌هایی که شب دولت کرده بود، با کمک حمایت باطنی کمونیست‌ها به‌کلی ورق برگشت و میلیون‌ها نفر ریختند و به نفع مصدق در خیابان‌ها، علی‌رغم روز نهم که تمام طرفداران سلطنت بودند، روز دهم طرفدارهای مصدق بودند که فریاد می‌زدند یا مرگ یا مصدق…». در این جمله شکست دربار را در دسیسه ۹ اسفند و پشتیبانی مردم از دکتر مصدق را می‌پذیرد. این در حالی است که پس از کودتای ۲۸ مرداد، ۹ اسفند ۱۳۳۱ را روز «ملّت» نام‌گذاری کردند!

خسروانی در گفت‌وگو با لاجوردی طبیعی است از افرادی مانند شعبان جعفری ستایش می‌کند و او را با پرنسیب‌ و آگاه‌تر از فردی مانند دکتر ریاضی می‌داند: «[در زندان با چند نفر بودیم که به‌واسطه رویداد ۹ اسفند دستگیر شدند، ازجمله] طیب حاج رضایی بود یک مرد واقعاً جنوب‌شهری بود… خیلی انسان‌دوست بود… و یک رمضان نامی بود که رمضان‌یخی معروف بود. این‌ها از مردمانی بودند که ضمن لوطی‌گری خیلی درباره‌شان به‌خوبی می‌‌گفتند… یک شعبان جعفری بود… برای اینکه در بعضی مواقع جسارت بیش از حد که داشت به او می‌گفتند بی‌مخ است که این جسارت را به خرج می‌دهد، نمی‌ترسد… به عقیده من شعبان جعفری یکی از افراد با مخ است برای اینکه در تمام طول زندگی‌اش مخصوصاً چون تو ورزش بود من می‌شناسم واقعاً یک مرد با پرنسیبی بوده … ایشان هم ۹ اسفند مثل دیگران واقعاً آن‌ها هم بودند، آن‌ها هم جامعه ورزشکار باستانی آن‌هم خیلی فعالیت انجام دادند».

«مرغ از قفس پرید»

دکتر مصدق چند ساعت پس از رویداد ۹ اسفند در مجلس شورای ملی ظاهر می‌شود، گزارش این رویداد را در صحن غیرعلنی مجلس شورای ملی ارائه می‌کند. با تمام احترامی که برای کیان سلطنت قائل بود، با توجه به این رویداد ارتباط خود را با دربار محدود می‌کند و به دربار شرفیاب نمی‌شود. دلیل آن را فقدان امنیت جانی می‌دانست. پادشاه در دوره تصدی دکتر مصدق نه توانست خود را توجیه و نه مبرا کند، هشت سال بعد زمانی که دوران اقتدار خود را می‌دید و نه دکتر مصدق و نه حتی پیرامونیان دکتر مصدق حق دفاع از مصدق را داشتند، در کتاب مأموریت برای وطنم، درباره این رویداد سخن گفت. سخنانی گفت که برخلاف تمامی رویدادهای رخ داده بود. مصدق به محض رؤیت نوشتار پادشاه، پاسخ وی را داد که اگر پادشاه مُحق در گفتار خود می‌دانستند، چرا همان زمان من را نزد افکار عمومی محکوم نکردند و اکنون با گذشت سال‌ها در این باره سخن می‌گویند؟! البته دکتر مصدق نه‌تنها در صحن مجلس گزارشی از این رویداد ارائه کرد، بلکه پس از چهل روز با بالا گرفتن حواشی پیرامون این رویداد، از دسایس پشت پرده آن سخن گفت، در ۱۷ فروردین ۱۳۳۲ دکتر مصدق در نطقی رادیویی، رویدادهای این رخداد را برای افکار عمومی بیان کرد. نمونه شنیداری گفتار مصدق در فضای مجازی وجود دارد. او مانند همیشه ملت را خطاب قرار داد و گفت:

«هم‌وطنان عزیز: روز نهم اسفند گذشته، به این عنوان که دکتر مصدق می خواهد اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی را به خارج روانه کند، عده‌ای جلو کاخ سلطنتی آمده بودند و قصدشان این بود که در موقع خروج از کاخ، کار مرا یک‌سره سازند، ولی به هدف نرسیدند. پس از آن جلو خانه اینجانب آمدند و باز کامیاب نشدند.

گرچه توضیحات راجع به تصمیم این مسافرت را همان شب در جلسه خصوصی مجلس شورای ملی داده‌ام، ولی نظر به اینکه رسماً و کاملاً منتشر نشد و حتی به مردم چنین وانمود کردند که ابتکار این مسافرت با اینجانب بوده و اختلافات شخصی بین اعلی‌حضرت همایونی و اینجانب وجود دارد؛ لازم می‌دانم چگونگی را برای روشن ساختن اذهان عمومی به استحضار هم‌وطنان عزیز برسانم.

پس از اینکه به اراده ملت ایران مجدداً مأمور تشکیل دولت شدم، روز اول مرداد ۱۳۳۱ که احساسات مردم به اوج عظمت خود رسیده بود و همه از جریان آن واقعه استحضار کامل دارند، برای اینکه رفع نگرانی از اعلیحضرت بشود و دشمنان ملت در این موقع که ما گرم مبارزه با اجنبی هستیم هر روز نتواند به نوعی ذهن ایشان را مشوب نموده، اختلافی میان دربار و دولت بیندازد و از این راه به اساس نهضت ملی ضربتی بزنند، این شرح را: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم بر خلاف قانون اساسی عمل کنم، همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست‌جمهوری را قبول نمایم». در پشت کلام‌الله مجید نوشته و آن را به حضورشان فرستادم. در خلال این احوال یک روز صبح آقای علاء وزیر دربار در ضمن ملاقات خود اظهار نمودند که اعلی‌حضرت می‌خواهند مسافرتی به خارج بفرمایند. عرض کردم علت مسافرت چیست؟ گفتند اعلی‌حضرت از بیکاری خسته شده‌اند. عرض کردم چه کاری در این مملکت ممکن است اعلی‌حضرت را مشغول کند. دولت همیشه به وظیفه خود عمل کرده است و کارهایی که باید از مجاری دربار بگذرد به‌عرض رسانیده است…ضمناً آقای وزیر دربار یکی دیگر از دلایل مسافرت را کسالت اعلیحضرت و همچنین علیاحضرت ملکه و لزوم پاره معاینات طبی ذکر نمودند و من اظهار نمودم که خوب است اول علیاحضرت مسافرت فرمایند و چنانچه لزوم پیدا کرد اعلی‌حضرت هم بعد مسافرت بفرمایند… بطوری‌که اعلی‌حضرت گفته بودند، ظهر این‌جانب به کاخ رفتم. اعلی‌‌حضرت و علیاحضرت وارد کاخ شدند و پس از چند دقیقه مذاکره هیات رئیسه مجلس شورای ملی نامه‌ای از مجلس روانه کرده‌اند. می‌خواهند مانع مسافرت من شوند، عرض کردم بهتر آن است که آ‌نها را بپذیرید اگر دلائلی برای ممانعت از سفر اقامه نمودند، قبول بفرمایید. اعلی‌حضرت برای پذیرفتن آنان تشریف بردند و یک ربع به ساعت تشریف آورده و فرمودند برادران من از مسافرت من اطلاع نداشتند، بهتر از هیئت‌وزیران بیایند تا بتوانم با آنان وداع کنم…

این بود که ساعت یک بعدازظهر بدون همراهی آقایان وزیر از کاخ خارج شدم و هنوز به در نرسیده بودم که صدای جمعیتی به گوشم رسید و موجب تعجب گردید؛ زیرا با توجه به دستوراتی که به مأموران انتظامی داده بودم، چنین وضعیتی را انتظار نداشتم. در ضمن اینکه فکر می‌کردم بروم یا برگردم، یکی از کارمندان دربار از پهلوی من گذشت. سؤال کردم آیا ممکن است من را راهنمایی کنید که از در دیگر خارج شوم؟ ایشان با کمال محبت از در دیگر به سمت شمال کاخ که به سمت چهار راه حشمت‌الدوله باز می‌شود، هدایت نمود. پس از آن کسی را فرستادم که اتومبیل را به سمت این درب آوردند. افرادی که مقابل در معمولی به سمت جنوب کاخ جمع شده بودند، به محض این‌که اتوموبیل به سمت در شمال حرکت کرده بود، آمدند ولی قبل از اینکه به آنجا برسند، این‌جانب سوار شده و به خانه مراجعت کردم. آن‌ها جلوی همان در توقف نمودند. بعدها شندیم که گفته بودند: «مرغ از قفس پرید».

چیزی نگذشت که مشاهده شد تحریکاتی بر علیه شخص اینجانب و تضعیف دولت، از قبیل مذاکرات بعضی از نمایندگان، قبل از دستور در مجلس و تجمع عده زیادی از افسران بازنشسته در اغلب روزها، در جلو خانه اینجانب و غائله ابوالقاسم بختیار در خوزستان و تحریک عناصر مفسده‌جو، به وسایلی که مخالفین دولت در دست داشتند، جریان دارد… . در خاتمه لازم است تأکید کنم، به قسمی که نسبت به اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی یاد کرده‌ام، همیشه وفادار و اطاعت از قانون اساسی را نه فقط در صلاح مملکت بلکه در صلاح مقام سلطنت نیز می‌دانم…در مملکت مشروطه برای اینکه مقام سلطنت محفوظ و مصون از تعرض باشد، پادشاه مسئول نیست و به همین جهت است که گفته‌اند: پادشاه [مشروطه] سلطنت می‌کند نه حکومت.» (پیام مصدق به ملت ایران درباره توطئه ۹ اسفند، روزنامه اطلاعات ۱۷ فروردین ۱۳۳۲- مطابقت با نوار تنظیم‌شده مربوط به همین پیام رادیویی)

***

طبق اسناد وزارت خارجه امریکا، اسناد سیا و همچنین خاطرات، نوشتار و گفتارهای افراد مؤثر در رویداد ۹ اسفند، به‌ویژه اسنادی که حاوی گزارش‌های جناب سفیر به عنوان نماینده دولت امریکا در کتاب اسناد سخن می‌گویند، چند نکته بسیار مهم دیده می‌شود که مخاطب در شگفت می‌ماند:

نخست. حسین عَلاء به عنوان نماینده پادشاه، تمامی اسرار و مسائل ریز و درشت مملکتی دربار، دولت و … را با سفیر در میان می‌گذارد، به ویژه در مورد طرح سفر پادشاه، هیچ استنکافی از در میان نهادن سفر محرمانه پادشاه به سفارت‌خانه ندارد!

دوم. در تمامی گفت‌وگوها، شاه و عَلاء منتظر کسب تکلیف از دولت امریکا هستند!

سوم. در چندین جا شاه – عَلاء و هندرسن در پی آن هستند که پس از دسیسه ۹ اسفند و سرنگونی دکتر مصدق، چه کسی را مُتصدی نخست‌وزیری کنند!

چهارم. این اسناد نشان می‌دهد که پادشاه چقدر به راحتی دروغ می‌گوید و از آن روان‌تر دست‌اندرکار قتل یک انسان/ نخست‌وزیر ملّی و قانونی مملکتش می‌شود. در این مورد جای تأسف است؛ پادشاهی که باید حافظ کیان ملّی و نماد استقلال ملّی باشد و بنابر اصل ۳۹ متمم قانون اساسی مشروطه که پادشاده قسم خورده بود «که تمام همّ خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملّت را محفوظ و محروس بدارم»، این‌چنین هم‌پیمان با قدرت‌های جهانی درصدد براندازی و سرنگونی دولت ملّی و قوای مملکتی خود برمی‌آید!

پنجم. دکتر مصدق به‌خوبی می‌دانست که اگر در حل مناقشه نفت، شاه بین دکتر مصدق و قدرت‌های جهانی جانب مصدق را بگیرد، دولت ملّی/ ملّت ایران پیروز میدان خواهد شد.

ششم. آدمی در شگفت می‌ماند که یک قدرت جهانی آن‌قدر باید منحط باشد که نماینده دولتش در توطئه قتل یک انسان / نخست‌وزیر قانونی یک کشور، نه‌تنها مداخله کند که خود دست‌اندرکار دسیسه باشد. تا جایی‌که دکتر مصدق در کاخ مرمر با خبر می‌شود که جناب سفیر در خانه ۱۰۹ حامل پیام مهمّی است، از سوی دیگر اراذل و اوباش در جلوی کاخ مرمر و خیابان کاخ (پیرامون منزلش)، برای قتل وی به صف ایستاده‌اند! زمانی‌که دیدار وی با سفیر تمام می‌شود، دکتر مصدق متوجه می‌شود جناب سفیر نه تنها حامل خبر مهمی نبود که این قرار طرحی برای ترور وی بود! همچنان‌که گفته شد؛ دکتر مصدق در کتاب «خاطرات و تأملات» به تشریح نقش هندرسن سفیر امریکا، در دسیسه قتل خود می‌پردازد (خاطرات و تأملات مصدق، صص ۱۸۵ – ۱۸۷).■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط