حسن مکارمی
روانکاو، هنرمند و فعال حقوق بشر
برای قضاوت درباره اعتراض و بهویژه اعتراض یک نسل مجبوریم میدان را هم در عمق زمانی و هم در سطح جهانی خودش بزرگتر ببینیم. از منظر یک روانکاو بهعنوان انسان تنها در مشخصاتی چون سن، جنسیت و ملیت تعریف نمیشویم، بلکه تمام تجربیات، شناخت، تلاشها و شکستهای حداقل یک میلیون سال انسان خردمند[۱] در هرکدام از ما هست و به شکلی بروز پیدا میکند. از آن هم سادهتر میتوان گفت ما دنباله تکامل حیات هستیم. در نظام گوارشی هرکدام از ما ۴۰۰ هزار نوع باکتری هست، یعنی حتی باکتریها که اولین موجودات زنده محسوب میشوند با ما هستند و ما به دلیل حضور آنهاست که زندگی میکنیم. حیات یک پیوستگی عمیق ۳ میلیارد و ۸۰۰ میلیون ساله دارد و اگر عمیقاً در نظر داشته باشیم که کاری بکنیم میتوان گفت این کار باید در حوزه انسانشناسی[۲] و حتی بالاتر حیاتشناسی صورت بگیرد، ولی ما تا آنجا پیش نمیرویم و سعی میکنیم روی نسلی متمرکز شویم که امروز در خیابانهاست و اعتراض میکند و میخواهیم این مسئله را ریشهیابی کنیم.
ابتدا میخواهم به نقش جامعه مدنی بپردازم؛ یعنی جامعه مدنی ایران و تحولات آن چگونه است؟ روند شکلگیری نهادهای جامعه مدنی چه بوده و امروز این نهادها در چه موقعیتی هستند؟ چگونه بعد از مشروطیت تا امروز رشد کردند و به این پرسش میرسیم که اگر این نهادهای جامعه مدنی کار خودشان را درست انجام میدادند یا بدهند چه ضرورتی است که خیابان عرصه تقاضا و اعتراض باشد؟ آن هم با این خشونت. در اینجا از جامعه مدنی و نهادهای جامعه مدنی و تاریخ آن در ایران شروع میکنیم و به نسل موجود، نسلی که در خیابانها و دانشگاهها هستند میرسیم و بررسی میکنیم که چه میخواهند و چه میگویند و چگونه میتوان به آنها پاسخ داد و چگونه میتوان با آنها به مذاکره نشست. اگر هدف این باشد که مذاکرهای صورت بگیرد، از چه راهی میتوان این مذاکره را انجام داد و چگونه میتوان به نتیجهای رسید که برد-برد باشد؟
ابتدا بیایید یک جامعه مطلوب و ممکن را برای ایران عزیز در نظر بگیریم و نسبت به آن مطلوب ممکن بتوانیم وضعیت را بسنجیم. مطلوب ممکنی که همهجا سخن از آن است یک نوع حکومت مردم بر مردم هست که در آن شایستهسالاری، حاکمیت داشته باشد و مردم نمایندگان واقعیشان را داشته باشند و حکومت که در دسترس مردم و نمایندگان آنها هست، هم مسیر ترقی آینده و رفاه آینده را هموار کند، هم امنیت مالی و اقتصادی و زندگی را فراهم کند و هم اجازه دهد تا جایی که ممکن است شهروندان ایران بهطور مساوی از نظر قانون در کنار هم زندگی کنند و مملکت خودشان را بسازند. در دنیایی که هر جامعهای به منافع خودش زودتر از بقیه یا قویتر از بقیه میپردازد میتوان گفت این یک مطلوب ممکن است برای اینکه جوامع دیگری که دوروبر ما هستند با هرگونه مذهبی، توانستند در این مسیر گامهایی کوتاه یا بلند بردارند؛ اما چگونه میتوان مطلوب ممکن را اجرا کرد یا به وجود آورد؟
۸۵ میلیون انسان با ۵-۶ میلیون مهاجر مردم مملکت ما هستند که جمعیتشناسیشان به هم خورده. مایی که در ۱۹۰۰ یعنی ۱۲۰ سال پیش ۹ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر بودیم با ۵۰ درصد مردم که در روستاها بودند، ۲۵ درصد عشایر و ۲۵ درصد در شهرهای کوچک، امروز میتوان گفت که بیش از ۸۰ درصد مردم در شهرهای متوسط و بزرگ هستند و ۲۰ درصد در روستاها. پس این تغییر جمعیت خودش تعریف شهروندی را عوض میکند. در شهرهای کوچک دانشکده، دانشگاه و دانشجو وجود دارد، دانشجوهایی که بعداً پزشکان، پرستاران، مهندسان و حقوقدانهای همین مملکت میشوند. خود همین یک نوع تعویض حضور شهروندی در جامعه است و این تعویض حضور شهروندی طبیعتاً تعریف شهروند را عوض میکند و طبیعتاً جامعه مدنی و نهادهای جامعه مدنی را عوض میکند. پس نمیشود یک دموکراسی مردمسالاری را به وجود آورد، آن هم در کشوری که از یک طرف فرهنگ آن قدیمی است، منابع طبیعی آن بسیار زیاد است و از طرف دیگر، یک جغرافیای فرهنگی بسیار متنوع و عمیق و وسیعی دارد که بعداً میتوان درباره آن صحبت کرد. این تنوع فرهنگی یکی از ویژگیهای خوب ایران است که خوشبختانه ترکها، لرها، بلوچها و اعراب و فارسها با لهجههای مختلف تمول و غنای فرهنگی ایران محسوب میشوند و این حتی از غنای طبیعی هم شاید بالاتر باشد. پس اینطور نگاه کنیم که ما تغییر جمعیتشناسی داریم، یک تغییر نوع و شکل شهروندی داریم مثلاً ۵۰ درصد مردم امروز ایران مشخصاً زیر سی سال هستند و تعداد دانشجوهای خانم معمولاً در علوم انسانی بیشتر از آقایان است. اینها همه تغییر حضور شهروند هست که شکل و نوع جامعه مدنی را عوض میکند. با این نگاه ببینیم که بر سر نهادهای جامعه مدنی چه آمده و برای اینکه حکومت مردم بر مردم یا دموکراسی یا رفتن به این سمت نیازمند نهادهای جامعه مدنی است؛ یعنی نمیتوان یک دموکراسی را به وجود آورد، ایجاد کرد، نگه داشت و پیشرفت داد اگر نهادهای جامعه مدنی نباشند. دموکراسی فقط روی سیاستمداران سوار نمیشود. تا نهادهای جامعه مدنی درست شکل نگیرند، قانونمند نشوند، در کنار هم به زندگی ادامه ندهند و رهبران این نهادها که بهطور طبیعی انتخاب شدند با هم صحبت نکنند، جلو نروند و از بین اینها گروه قدرتی پیدا نشود که نهادهای جامعه مدنی را به هم پیوند دهد که دموکراسی روی آن سوار شود، نمیتوان دموکراسی را ایجاد کرد. مثالهای بسیاری هم داریم. از بعد از قانون اساسی مشروطیت تا امروز وقتی نگاه میکنیم یک دوره حضور نهادهای جامعه مدنی نهچندان جدی در ده سال اول محمدرضا شاه بود که بعد از سال ۳۲ کلاً از بین رفت تا انقلاب ۱۳۵۷. نهادهای جامعه مدنی ما در آن دوره حداقل ۲۷ سال از هم پاشیده و سطحی بودند. حتی دو حزب «ایران نوین» و «مردم» هم سطحی بودند و نماینده هیچچیزی نبودند جز ویترینی برای اینکه بگوییم ما حزب داریم و بعد هم حزب رستاخیز شد که اساساً نهاد جامعه مدنی نشد و عامل پروپاگاندا شد؛ یعنی عکس شد، حزب یعنی از مردم به مدیران سیاسی برود، اما در حزب رستاخیز گفتمان از بالا به پایین آمد. میتوان گفت غیر از آن ده سال ما فضایی که نهادهای جامعه مدنی و احزاب که استخوان و زیربنای جامعه هستند، بتوانند دور هم جمع شوند نماینده به مجلس بفرستند و آن نماینده حکومت را تشکیل دهد نداشتیم. دولت بدون چنین مجلسی حامل دموکراسی نمیشود، آن مجلس وقتی میتواند وجود داشته باشد که نمایندگان آن، نمایندگان جامعه مدنی باشند، نهادهای مدنی داشته باشند که نمایندههای آنها در مجلس باشند والا غیر از این معنی نمیدهد.
از مجلس شورای ملی اول تا ۱۳۴۲، ۶۰ درصد از نمایندگان، اربابها و خانها بودند. بهمرور تا مجلس شانزدهم ۱۱ درصد در اختیار آنها بود. در مجلس هفدهم تغییر اساسی ایجاد شد، ولی باز هم نماینده کارگر یا دهقان به مجلس راه نیافت. باز هم انتخاب بر اساس انتخاب نهادهای جامعه مدنی نبود، ولی به هر حال نمایندگان اربابها و خانها دیگر حضور نداشتند یا کم بودند. منظورم این است جامعه مدنی به وجود آمد، جامعه مدنی ساخته شد، جامعه مدنی حضور پیدا کرد اما نهادهای آن نتوانستند جان بگیرند. تمام سندیکاها، سندیکاهایی بودند که سازوکار انتخاباتشان طوری بود که در آنها افراد وفادار سرکار میآمدند و آنها بیشتر عامل پروپاگاندا بودند. هدفشان انتقال نیازهای صنف نبود بلکه بیشتر مدافع حاکمیت در افراد سندیکای خودشان بودند.
هدف حاکمیت هم آن زمان این نبود که نهادهای مدنی را ایجاد کند تا حرف مردم را بشنود و میبینیم که حتی محمدرضا شاه وقتی متوجه شد انقلابی در راه است پیام کوچکی داد که من پیام انقلاب شما را شنیدم، قبلاً نمیشنیدم. چرا نمیشنید؟ برای اینکه همان اندک نهادهای مدنی نیز در خدمت تبلیغ بودند نه شنیدن حرف جامعه. بعد از انقلاب تا امروز هم اوضاع شبیه همان وضعیت پیش رفته است. در انقلاب تکایا، مساجد و مدارس معممین شیعه تنها نهاد جامعه مدنی شد. آنها نهادهای پیامرسان مانند روزنامهها، رادیوها و تلویزیون را در دست داشتند. مساجد و حوزهها هم که از قبل در دستشان بود. با چنین قدرتی بهمرور دولت، کارمندان دولت و دیگر نهادهای حوزه قدرت باز هم از نهادهای مردمی دور شدند و تبدیل به ساختاری شدند که از بالا بر جامعه تحمیل شده بود؛ یعنی دوباره همان مشکل دوران قبل از مشروطیت تا امروز خودش را نشان داد و نتوانستیم نهادهای جامعه مدنی را بسازیم، نهادهای جامعه مدنی اصلاً تولید نشدهاند و آنهایی که بودهاند نیز از بین برده شدهاند ولی از نظر حضور ویترینی، چند ویترین باز هم وجود دارد. اگر حزب یا روزنامهای میرفت که شکل بگیرد، در مقابل آن مقاومت میشد و از بین میرفت. حتی حزب جمهوری اسلامی هم بهعنوان یک نهاد مدنی باقی نماند. هرچه ماند، برای تبلیغ باقی ماند و بازتاب صدای جامعه نشد. اینگونه شد که ما تا امروز هیچگونه نهاد مدنی که امکان رساندن پیام از پایین به بالا را داشته باشد نداریم. جالب این است که قبلاً به یک شکلی معممین این نقش را داشتند و مقداری در بعضی مواقع حضور داشتند و حرف مردم را میگفتند و بعضاً مؤثر بود. آن هم دیگر از بین رفته است. اگر هم صدایی از روحانیان برآید دادگاه ویژه روحانیت با آن برخورد میکند.
پس اینکه چرا جوانان امروز از راه نهاد مدنی جلو نمیآیند و حرفشان را نمیزنند برای این است که نه وجود دارد، نه اهمیتی به آن داده شده است و نه امکان وجودش هست، حتی ما یک نهاد مدنی که با هدف کمک به مردم به نام امام علی فعالیت میکرد یا نهاد مدنی برای حفاظت از محیط زیست را تاب نیاوردیم. تا این نهادها خواستند قوت بگیرند و مردم آنها را بشناسند و زبان مردم شوند، با آنها برخورد شد و جمع شدند. پس چگونه انتظار داریم نسل جوان و حتی نسل غیر جوان بیایند از نهاد مدنی برای پیگیری مطالباتش استفاده کنند؟ نیست که استفاده کنند.
چندین بار در روزهای اخیر آقای رئیسجمهور و رئیس قوه قضاییه مطرح کردند بیایید گفتوگو کنیم اما عملاً امکان آن را به وجود نیاوردند، اصلاً عملی نیست. چه کسی بیاید؟ چه بگوید؟ برای گفتن باید نهاد جامعه مدنی شکل بگیرد و به آن احترام گذاشته شود و امکانات در اختیار آن نهاد قرار داده شود تا گفتوگو انجام بشود.
من میخواهم نمونهای از فرانسه را ارائه کنم. وقتی نماینده سندیکا در مقابل وزیر مینشیند ازنظر قانون مساویاند و در شرایط برابر حرف میزنند. این نماینده سندیکا واقعاً نماینده نهاد کارگری است که آنجا نشسته است و حرف آنها را میزند و نمیترسد برای اینکه ازنظر قانونی مصونیت دارد و میتوانند بگویند مثلاً اشتباه میگویی و کسی کاری با او ندارد. این نتیجه تقویت نهادهای مدنی است. اعضای سندیکا اینطور پرورش مییابند که بگویند من به تو بهعنوان وزیر یا مسئول احترام میگذارم، اما حق نداری هر کاری که دوست داشتی انجام دهی. اگر کاری برخلاف حقوق اعضای سندیکای من انجام دهی، در مقابل تو میایستم.
وقتی مکرون حزب خودش را راه انداخت گفت در لیست کاندیدای نمایندگان مجلس شورای ملی باید نصف زن و نصف مرد باشند و حتماً باید نیمی از آنها از نهادهای مدنی و انجمنها آمده باشند؛ یعنی کسانی باشند که سالها با مردم سروکله زدند، به خانههای مردم رفتند، با آنها صحبت کردند و زبان آنها را میفهمند. کسی که نماینده جامعه مدنی است زبان آن جامعه را میشناسد، میفهمد و میداند. سیاستمداری که از بالا به پایین به مردم نگاه کند، نمیتواند زبان مردم را متوجه شود و مشکلات آنها را بشنود. کسی میتواند گوش کند که همزبان است و این هنر را دارد که خواستههای جامعه را به یک زبان سیاسی تبدیل کند و به سیاستمدار که نقش خیلی عمدهای دارد بگوید که این جامعه چه میخواهد.
نهادهای جامعه مدنی در ایران عزیز ما تا امروز نه شکل گرفتهاند و نه به حضور این نهادها عادت کردهایم. این عادت میخواهد و خود مردم باید عادت کنند که از آن طریق باید اعتراض کنند نه اینکه یکی بیاید و داد بزند.
حال با چه وضعیتی روبهرو هستیم؟ طبیعتاً انسان و بهطور خاص جوان، نیازهایی دارد. من فرصتی داشتم که در هشت سال گذشته سوپرویژن بالینی بسیاری از روانپزشکان و روانکاوان و روانشناسان ایران را به عهده داشتم. چه گروهی و چه فردی از راه دور. این فرصت بسیار برای من مفید بود زیرا از این طریق وارد زندگی واقعی خانوادهها و مردم شدم و دردها، رنجها و شادیهایشان را شنیدم. اینجا جایی است که دیگر نمیتواند تظاهر و دروغ جایی داشته باشد. یک نفر که دچار آسیب روانی است و به روانپزشک و روانشناس مراجعه میکند باید درددلش را بگوید. اگر نگوید که درمان نمیشود. آنها هم درددل مراجعین را به من بهعنوان سوپروایزر میگویند و کسی که نظارت بالینی میکند. میتوانم بگویم که اگر بخواهم همه این تجربیات هفت هشت سال گذشته را خلاصه کنم این است که بهطورکلی دو رنج از داخل آن بیرون میآید: رنج اینکه این چه زندگی است که ما انجام میدهیم؛ و رنج اینکه کجا داریم میرویم. هر دو رنجآور است و جوان چون میخواهد آیندهاش را ببیند بیشتر از کسی که چهلساله یا پنجاهساله است درگیر این دو رنج است. کارمندی که پنجاهساله است درست است که مسئله تورم ۴۰ درصد تمام قدرت خریدش را از او میگیرد، اما فرزند همین کارمند هم به دلیل کاهش قدرت خرید پدر، قدرت خریدش را از دست داده، هم وقتی به آینده نگاه میکند، دچار رنج بیشتری میشود. این جوان میخواهد بیرون برود، میخواهد جای خودش را در این جامعه پیدا بکند. از طرف دیگر نسلی که پیشروی ما هستند نسل اینترنت هستند، نسلی هستند که از طریق ماهوارهها و اینترنت با دنیای بیرون از خودشان آشنا شدند و این آشنایی نوع زندگی دیگری را برای آنها رقم زده است. امروز حتی در چین جوانان این مشکلات را ندارند. نمیشود تنها با غم، سوگواری، دعا و مسائل عبادی جامعه را به جلو برد. همه مردم مجبور نیستند متدین باشند و تمام توجهشان بهسوی اجرای اعمال و فرایض دینی باشد. لازم نیست، امکانش نیست، کجا چنین دستوری داده شده؟ حتی عربستان سعودی هم که به دلیل حضور کعبه سختگیریهای خاصی داشت، تغییر کرده.
جدای از زندگی روزمره و مسئله آزادی، جوان نگاهش به آینده است. وقتی آینده را میبینند و وقتی با آینده جوانان جهان مقایسه میکنند، مغزشان در قالب سرشان میجوشد و این جوشش را من میشنوم که «چرا؟». جوانی که میداند کشورش یک فرهنگ قدیمی روشن دارد که تمامی کسانی که از مملکت بیرون رفتهاند توانستهاند خدماتی بکنند، رهبران دو تا از احزاب بزرگ آلمان و رئیس پارلمان سوئد ایرانی هستند. میتوانیم بگوییم که این عزیزان که بیرون از ایران آمدهاند موفق بودهاند و نامشان بهخوبی و بزرگی برده شده است.
جوان میبیند که همکلاسی که از ایران رفته است، چه وضعی دارد و چگونه زندگی میکند و زندگی خودش را هم میبیند. اینها را میبیند و به معنی واقعی کلمه جوش میآورد که من چیزی برای از دست دادن ندارم. با وضع فعلی جوان نمیتواند ازدواج کند، خانهدار شود، شغل مناسب و فرزند داشته باشد و آنها را هم خوشبخت کند. برای او این امکان وجود ندارد و نمیفهمد چرا این امکان وجود ندارد. او حتی آزادیهای اجتماعی پدر و مادرش و یکی دو نسل قبل خودش تجربه کرده بودند را ندارد، حتی برای غذا خوردن در دانشگاه هم تفکیک جنسیتی میشود، چه انتظاری از آنها داریم؟ آنها جوش میآورند و جوش آوردن این نسل با کشتن و دستگیر کردن کنترل نمیشود. ممکن است دو روز به منزل بروند. بعد چه؟
اگر نهادهای مدنی بود، نمایندگانشان صحبت میکردند تا راهی باز شود. جز این چه راهی باقی میماند؟ تا کی به او بگوییم حرف نزن و نخواه؟
به نظر من اگر دیر نشده باشد، باید به سراغ فعال کردن نهادهای مدنی رفت. نهادهای مدنی ما را به سمت دموکراسی به معنای شایستهسالاری میبرند تا بتوانیم از همه امکاناتمان استفاده کنیم. وقتی در یک شهر سیل بیاید، دیگر آمده است و اگر پیشتر چاره نیندیشیده باشی، شهر را ویران میکند و به نفع هیچکس هم نیست. باید افراد باتجربه سیاسیمان و افرادی که در سمتهای سیاسی بودند به هوش بیایند و بتوانند تا حدودی واسطهای شوند تا فضا برای تشکیل نهادهای مدنی ایجاد شود و مردم هم آنها را بپذیرند. باید مجلس و دولت و حکومت در جای درست خود قرار گیرند. دولت باید به ما به چشم ملت نگاه کند نه امت. به نظر میرسد امروز بیشتر به مردم شبیه امت نگاه میشود.
احساس من این است که این پیام هنوز دریافت نشده و میشود گفت اگر نخواهیم به معنی واقعی کلمه نهاد مدنی را بسازیم و درد مردم را گوش دهیم و از آن طریق دولت را به سمت دولت-ملت ببریم، این طغیان به شکلهای گوناگون ادامه پیدا خواهد کرد. در تاریخ حیات روی کره زمین هیچ تکاملی به قبل از خودش برنگشته است. این اصل اول است، اگر شامپانزه به تکامل رسید، نمیتوان آن را به صد میلیون سال قبل خود بازگرداند. در زندگی امروز نمیتوان جامعه را به عقب برگرداند و مردم را در قبیله سازمان داد. نه امکان آن است نه نیازی به آن است. بهتر اینکه تا دیر نشده به جامعه احترام بگذارند و با آن تعامل کنند. باید بهتدریج به سمت جامعه مدنی و نهادهای آن بیایند. به سمتی که جوشش مغز این جوانان را آرام کنند.
[۱] Homo sapiens
[۲] Anthropology