احمد کتابی
در مقالات گذشته، از انعکاس بسیار وسیع مفهوم فرافکنی در آثار منظوم و منثورِ سخنوران فارسی ـاز متقدمان گرفته تا متأخرانـ یاد شد. شایان ذکر است است که نگارنده، به دلیل التزام به عدمِ اطاله کلام و نیز با توجه به محدودیت صفحات نشریه، از ذکر بسیاری از شواهد مربوطه صرفنظر کرده و در این شماره به آخرین بخش بحث فرافکنی که به ارائه امثال و حکم و داستانهای فولکلوریک مرتبط با آن، اختصاص یافته است میپردازد.۱
۱ ـ ۳ ـ فرافکنی در فرهنگ عامه (فولکلور Folklore) ایران
تورقی سریع در کتابهای مربوط به فرهنگ عامه ایران، از کثرتِ حیرتانگیزِ امثال و حکم و حکایات عامیانه مرتبط با فرافکنی حکایت میکند که این امر، خود میتواند نشانهای بارز از وسعت و شدتِ شیوع این بیماری اجتماعی در جامعه ایران باشد.
۱ ـ ۳ ـ ۱ ـ شواهد فرافکنی در امثال، حِکَم و تعبیرات کنایی
در این بخش نیز، به دلیل رعایت اختصار، تنها به ذکر گزیدهای از این شواهد، همراه با توضیح کوتاه معنای آنها، اکتفا میشود:
آیینه به دست زنگی (یا بر زنگی)، (شاملو، کتاب کوچه، ذیل آینه)
کنایه از: قرارگرفتن کسی یا چیزی در دست کسی که با آن دشمنی شدید دارد و نیز اشارهای است به ماجرای سیاهپوستی که از مشاهده تصویر چهره تیره خود در آیینه خشمگین شد و آن را شکست.
آیینه خود را گمکردن (همانجا)
به دلیل در اختیار نداشتن آیینه، از چگونگی چهره خود ناآگاه بودن.
به کنایه: زشتی صوری یا معنوی خود را از یاد بردن و به دیگران ایراد گرفتن.
آبکش به آفتابه میگه دو سوراخه (همان، ذیل آبکش)
از عیبهای فراوان خود غافل است، ولی بر اندک عیبِ دیگران انگشت ملامت میگذارد.
از ماست که بر ماست
مشکلات ما ناشی از قصور یا تقصیرِ خودمان است. دیگران را گناه و مسئولیتی نیست.
شواهد شعری:
گفت: شاه ما همه صدق و صفاست
آنچه بر ما میرسد آن هم ز ماست
(مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۰۴)
و نیز:
گلهای از هیچکس نباید کرد کز تنِ ماست آنچه بر تنِ ماست
(مسعود سعد سلمان، نقل از امثال و حکم دهخدا)
زی تیر نگه کرد و پَرِ خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
(ناصرخسرو، حکایت عقاب مغرور نقل از امثال و حکم دهخدا)
خود فضیحت و دیگران را نصیحت!
نظیر: دنیا ببین چه فند۲ه کور به کچل میخنده
(امینی، فرهنگ عوام، ص ۴۱۲)
دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه
سه پایه میگوید صَلِّ علی
(همان، ص ۴۲۸)
سی روج (= روز) را کردیم سه روجِه اون هم گردنِ خُروجه (= خروسه):
سی روز ماه رمضان را سه روز کردیم آن هم (به عذر اینکه) خروس ما را بیدار نکرد، روزه نگرفتیم. (این مثل مصداق مکانیسم دلیلتراشی و در عین حال توجیه هم است).
نظیر: دیگ قیر دیگ را گوید که رویِ تو سیاه است. (مأخذ: قره العیون و جامع التمثیل)
عروسِ مردنی را گردنِ خارسو۳ نگذارید. (امینی، پیشین، ص ۵۶۳)
به کنایه: عیب خودی را متوجه دیگران نکنید.
عروس نمیتوانست برقصد، میگفت: اتاق کج است. (امثال و حکم دهخدا)
(مشابه: عروس دوشیدن گاو را بلد نبود میگفت: طویله داماد پایین و بالاست.)
عزرائیل بدنام است (همان)
مردمان، بیشتر، بر اثر افراطها و بیاحتیاطیهای خود میمیرند و گمان میبرند که عمر آنها به سر رسیده است.
کافر همه را به کیشِ خود پندارد.
اعتقادات و باورهای خود را به دیگران تسرّی میدهد.
کاه را در چشمِ غیر دیدن و کوه را در چشم خود ندیدن (امینی، پیشین، ص ۶۱۱)
به عیوبِ کم اهمیت دیگران توجهکردن و از معایبِ بزرگ و مهم خود غفلت داشتن.
کی بود کی بود، من نبودم، شیطون (= شیطان) بود، دورِ کُلاش (= کلاهش) قیطون (قیطان) بود. (ضربالمثل شیرازی)
گربه روغن را میخورد، بیبی دهان مرا بو میکند!
غلامی دهان بیبی میبوسید. خواجه بدید. غلام گفت:… (امثال و حکم دهخدا)
ماظَنُّکَ به جارک؟ قال ظَنّی به نفسی.
به همسایهات چه گمان داری؟ گفت: همان گمانی که به خود دارم.
به کنایه: از دریچه چشم خود به دیگران نگریستن.
مال ما گِلِ۴ منار است و مال مردم زیر تغار۵
به کنایه: عیوب ما بَر سرِ زبانهاست، ولی عیب دیگران عیوب خود را نهان کنند.
هادی! اسمت را به ما نهادی (امثال و حکم دهخدا)
کنایه از: عیب خود را به دیگران نسبت دادن
۱ ـ ۳ ـ ۲ ـ شواهد در داستانهای فرهنگ عامه (فولکلور)
ماجرای سه دختر الکن و خواستگاران
این حکایت، به ماجرای چهار نمازگزار هندو که در مثنوی مولانا آمده، شبیه است:
مادری سه دختر داشت که هر سه از زیبایی بهره کافی داشتند، ولی از بد حادثه، همگی دچار لکنت زبانِ مادرزادی بودند.
از حُسنِ تصادف، برای هر سه دختر، یکباره، خواستگارانی پیدا شد. مادر که نگران آن بود که مبادا خواستگاران از نقصِ دخترانش مطلع و از ازدواج با آنها منصرف شوند، مؤکداً به آنها توصیه میکرد که در حضور خواستگاران سکوت کامل اختیار کنند و لب از لب بر ندارند. اتفاقاً، هر سه خواستگار، طبق قرار قبلی، در روز و ساعتی معین، به خانه آنها آمدند. مادر، به این بهانه که دخترانش بیش از حد خجول و محجوباند، کوشید سکوت آنها را طبیعی تلقی کند.
در این اثنا، مگسی سمج بر چهره یکی از دختران نشست و بنایِ مزاحمت را گذاشت. دختر هر قدر کوشید با دست، آن را از خود دور کند، فایده نبخشید. سرانجام طاقتش طاق شد، توصیه مادر را از یاد برد و با عصبانیت، به زبان الکن خود، گفت: تیش تیش مَدَسا (= کیش، کیش مگسا). دختر دیگر که از غفلتِ خواهر خود ناراحت و دستپاچه شده بود، بیاختیار، اشتباه او را تکرار کرد و خطاب به خواهرش گفت: «مَدِ نَنِه نَدُفت هف نتنید؟ (= مگر ننه ، نگفت حرف نزنید؟!) دختر سوم که نامش ملک بود، به همان غفلت دچار شد، و بیاراده، این جمله را بر زبان آورد: «الحمد دوتینا که مَلِک هفت و هتایت نَدُفتا» (= خدا را شکر که ملک حرف و حکایتی نگفت (روایتکننده داستان: خانم دکتر پروانه سادات، برای روایت دیگری از این داستان: امثال و حکم دهخدا، ذیل «نهنِه ندفت حرف نزنیا»)
من میگویم تاف، تو نگو تاف، تو بگو تاف
معلم مکتبی به علتِ لکنت زبان، کاف را تاف تلفظ میکرد و شاگرد نیز، چون تاف میشنید، همان را ادا میکرد. معلم بر میآشفت و خطاب به او میگفت:… (امثال و حکم دهخدا)
عنوان دیگر این داستان به این ترتیب است: من میگویم اَنِف، تو نگو انف، بگو انف) (دههزار مثل فارسی، شکوری)
از خودِ تو میترسم!
لالایی۶ زشت، کودک خواجه را در آغوش داشت. کودک زاری و بیقراری میکرد. لالا گفت: چون با منی، از چه میترسی؟ کودکی میگفت…
زن روستایی و آیینه
مردی روستایی، هنگام مراجعت از شهر، برای همسرش که تا آن زمان آیینه ندیده بود، آیینهای هدیه آورد. زن چون در آن نگریست، چهره زن جوانی را مشاهده کرد و پنداشت که شوهرش همسر دیگری اختیار کرده و این تصویر اوست. پس به شکایت، نزد مادرش شتافت و آیینه را به دست او داد. پیرزن هم، چون بدان نگاه کرد، نقش خود را در آیینه دید؛ ولی آن را تصویر پیرزنی دیگر تصور کرد. از اینرو، به دخترش گفت: دخترم، نگران مباش! این عجوزهای که من دیدم، هیچگاه نمیتواند جای تو را در دل شوهرت بگیرد. (شبیه منظومه زن انگاسی نیما یوشیج که قبلاً ذکر شد).▪
پینوشت:
۱.علاقهمندان به شرح مبسوط موضوع فرافکنی و شواهد مکرر آن در ادبیات فارسی میتوانند به کتابِ «فرافکنی در فرهنگ و ادب فارسی، تألیف نگارنده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، سال ۱۳۸۳، رجوع فرمایند.
- تلفظ عوامانه فن
- در گویش اصفهانی به مادرزن و نیز مادرشوهر اطلاق میشود.
- روی، بالایِ
- ظرف سفالی دراز که در آن ماست و غیره ریزند و نیز ظرفی که در آن، آرد را خمیر کنند.
- لِهلِه، غلام یا خدمتکاری که موظف به مراقبت از کودک است.