بدون دیدگاه

جنایت و بینامتنیت در پنج اپیزود

 

راسکولنیکف۲، اسام ایاچی۳، بهروز بوچانی، جورج بوش پسر و فیلم «محاصره»

عرصه انکار و وهن و عذر و بیداد

 

حمیدرضا عریضی

غلامرضا طالبی

قبل از انقلاب مجید شریف‌واقفی هدف ترور گروهی در سازمان مجاهدین قرار گرفت و به شهادت رسید. موضوع مهم این بود که شریف واقفی را کسانی کشتند که قبل از آن با یکدیگر دوست و همراه در مبارزه علیه ظلم پهلوی بودند. چهره‌های نامدار چپ مانند حمید اشرف و محمدعلی عمویی هرچند آن را نادرست خواندند، ولی نه اینکه آن را جنایت بخوانند. حمید اشرف آن را به دلیل تأثیر منفی که بر مردم ایران در مبارزه با رژیم ستم‌شاهی می‌گذارد و محمدعلی عمویی با ادبیاتی مشابه بدون استفاده از جنایت از واژه «تلفات» استفاده کرده بود. تنها مبارزان مذهبی آن را جنایت دانسته و بسیاری از نیروهای مذهبی پس از این جنایت، حمایت خود از سازمان مجاهدین خلق را قطع کردند. داستایوفسکی در کتابی که علی‌اصغر خبره‌زاده آن را تسخیرشدگان و سروش حبیبی آن را به نام شیاطین ترجمه کرده است داستانی بسیار مشابه با ترور شریف واقفی را روایت می‌کند. رمان او بر اساس واقعیتی است که در نوامبر ۱۹۶۹، یکی از اعضای گروهی که عملیات مسلحانه علیه حکومت تزاری انجام می‌داد و نام او ایوانف بود به فرمان رهبر گروه نچایف به قتل رسید. داستایوفسکی معتقد بود این عمل جنایت بود، درحالی‌که اعضای آن گروه دلیل آن را خیانت ایوانف قلمداد می‌کردند.

 موضوع اصلی این مقاله جنایت یا قتل است که نمی‌توان آن را با استحاله زبانی به واژه دیگری تبدیل کرد که جنایت را توجیه کرده یا حداقل آن را یک عمل نادرست و نه فراتر از آن تقلیل دهد. جورج بوش پسر با گفتن اینکه «هرکه با ما نیست بر ماست» نقش زیادی در این استحاله معنایی ایفا کرده است. از نظر او عمل کشتن اگر به نفع امریکا باشد عملی قهرمانانه و اگر به ضرر او باشد جنایت است. از آنجا که داستایوفسکی در جنایات و مکافات به این مسئله پرداخته است، سعی می‌کنیم ابتدا تمایز «جنایتکار و قهرمان» را بررسی کنیم. سپس به دو نمونه واقعی اسام ایاچی و بهروز بوچانی می‌پردازیم، در ادامه مقاله نشان خواهیم داد که جنایتکاران گاهی در خدمت نظام سرمایه‌داری بوده‌اند و جورج بوش پسر به کمک یک جنایتکار حرفه‌ای توانست پدر خود را به مقام ریاست‌جمهوری برساند. در پایان به فیلم محاصره خواهیم پرداخت که از نظر القای مفهوم تروریسم به مسلمانان و اعراب فیلمی بسیار مهم است. درواقع سازندگان این فیلم سعی کرده‌اند مسلمانان و اعراب را اگر در مقابل آن‌ها باشند جنایتکار و اگر همراه با آنان باشند قهرمان تصویر کنند. این فیلم این دوگانه را به‌صورت زیرآستانه‌ای در ذهن بینندگان خود تبلیغ می‌کند. شخصیت‌های واقعی و داستانی و فیلم‌ها در این مقاله به‌صورت بینامتنی مطالعه شده‌اند.

 

 

 

اپیزود اول: جنایتکار/ قهرمان در رمان «جنایت و مکافات»

قهرمان اصلی رمان جنایت و مکافات راسکولْنیکُف۴ است. راسکولنیکف و اسکیزوفرنیا هر دو به یک معنی هستند، دوشق‌شدگی و این دو شق نزد راسکولنیکف، دوگانه جنایتکار/ قهرمان است. موضوعات اساسی برای داستایوفسکی در جنایات و مکافات، این است که جنایت چیست جنایتکار کیست و مرز جنایت و عمل قهرمانی چگونه ترسیم می‌شود. راسکولنیکف در روزنامه‌ای در شوروی در مورد ناپلئون نوشته است که چرا او جنایتکار نیست، علی‌رغم اینکه او با به مسلخ فرستادن هزاران فرانسوی در روسیه سبب مرگ آن‌ها شده است. ناپلئون در ذهن مردم این باور را ایجاد کرد که مردم روسیه دشمن انقلاب فرانسه هستند و جوانان باید به مقابله با این دشمن بشتابند. راسکولنیکف می‌گوید که مردم فرانسه، ناپلئون را قهرمان می‌شناسند و از او با ستایش سخن می‌گویند آیا او جنایتکار یا قهرمان است. از نظر او جنایتکاران معمولاً با کشتن یک نفر در نظام‌های حقوقی محکوم می‌شود، اما ناپلئون که مردم کشور خود را به کام مرگ فرستاد قهرمان تلقی می‌شود. راسکولنیکف نتیجه می‌گیرد که نمی‌توان مردان بزرگی از قبیل ناپلئون را با همان ملاک‌های ارزشی مردم عادی قضاوت کرد. راسکولنیکف تصور می‌کند که او هم از نسل افرادی چون ناپلئون است و بنابراین می‌تواند موجب مرگ دیگری شود. پیرزن رباخواری که او کشته است با رباخواری جامعه را فاسد می‌کند. او همچون قهرمان آرمانی‌اش ناپلئون نه جنایتکار که قهرمان است و پورفیری دادستان هیچ استدلال و مدرکی علیه او ندارد. مسئله بدتر اینکه وجدان او معذبش نمی‌کند، چون نظریه جنایتکار/قهرمان این باور را در او ایجاد کرده است که کار خطایی نکرده است. همه کاری که او باید انجام دهد همان جمله‌ای است که شریعتی را شیفته داستایوفسکی کرده است؛ جمله‌ای که پورفیری دادستان به راسکولنیکف جنایتکار می‌گوید «اگر خدا نباشد، همه‌چیز مجاز است» شریعتی آن‌قدر به این جمله علاقه دارد که در کتاب‌های خود بارها به آن ارجاع می‌کند و حتی خیلی شورمندانه می‌گوید؛ «خدایا این آیه‌ای است که تو آن را بر زبان داستایوفسکی جاری ساخته‌ای». تمام تلاش پورفیری در جنایات و مکافات آن است که نشان دهد آنچه یک عمل جنایتکارانه را از یک عمل قهرمانانه جدا می‌سازد تابع یک مرز عینی و واقعی است. استدلال‌های مشابه راسکولنیکف را امثال تقی شهرام در توجیه جنایت خود برای حذف فیزیکی مخالفانی همچون مجید شریف واقفی می‌آوردند. معمولاً جنایت تابع این گزاره است اگر بتوان X را قضاوت کرد در آن صورت می‌توان X را کشت. به‌عبارت ‌دیگر اگر بتوان X را انسان‌زدایی کرد در آن صورت به‌راحتی می‌توان او را از بین برد. درواقع راسکولنیکف، پیرزن رباخوار را از مقام انسانیت پایین آورده بود؛ و او را به‌صورت یک شیء درآورده بود. به همان صورتی که در فیلم اینک آخرالزمان۵ (۱۹۷۹) به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا، با آن روبه‌رو می‌شویم؛ کشتن ساده‌تر از قضاوت کردن است. ژنرال کورتز (مارلون براندو) می‌گوید: «تو نمی‌تونی به من بگی جنایتکار. تو می‌تونی من رو به قتل برسونی؛ اما نمی‌تونی من رو قضاوت کنی. برای کسانی که قادر به فهمیدن مفهوم ترس و وحشت نیستند، هر توضیحی احمقانه ست». این فیلم که عنوانش تداعی‌کننده روز داوری است، اقتباسی است از رمان دل تاریکی، اثر جوزف کنراد که البته در کنگو اتفاق می‌افتد، اما سناریونویس معروف، جان میلیوس، با کاپولا به بهترین شکل آن را به جنگ ویتنام و در زمان حمله امریکا به ویتنام تغییر داده‌اند. ژنرال کورتز که زمانی قهرمان بوده حالا فردی است که با پیروانش در جنگل‌های ویتنام سیستمی آئینی و ماوراءگونه را ترتیب داده و دیگر از ارتش امریکا تبعیت نمی‌کند و در پایان فیلم توسط سروان ویلارد (مارتین شین) که مأمور نابودکردن او شده است به قتل می‌رسد. کاپولا (۱۹۷۹) در فستیوال فیلم کن درباره فیلم اینک آخرالزمان گفت: «فیلم من در مورد جنگ ویتنام نیست، خودِ ویتنام است». ویتنام جنگی بین قهرمانان امریکایی و متحدان ویتنام جنوبی با جنایتکاران ویتنام شمالی که در امتداد خطر گسترش مارکسیسم قرار داشتند، بود. ماحصل آن قتل، تجاوز، معلولیت و آسیب روانی بود. پس از ترور جان اف. کندی (۱۹۶۳) لیندون بی.‌جانسون جانشین و رابرت مک نامارا وزیر دفاع او عملاً وارد جنگ شدند. در سال ۱۹۶۸ ریچارد نیکسون، با کمک راجر یوجین ایلز۶، مدیرعامل ارشد اجرایی فاکس‌نیوز تلویزیونی رئیس‌جمهور، شد. ایلز پس از نیکسون، بارها به رؤسای‌جمهور دیگر از حزب جمهوریخواه مثل رونالد ریگان و جورج دابلیو بوش در رسیدن به کاخ سفید کمک کرد. افرادی چون لورنس اودانل در کتاب بازی با آتش زدوبندهای نیکسون با رسانه‌های قدرتمند امریکا همچون فاکس‌نیوز را روایت می‌کند؛ و جو مک‌گینیس در کتابش با عنوان فروش ریاست‌جمهوری ۱۹۶۸ ثابت می‌کند که در این سال همه‌چیز برساخته و پرداخته دست‌های پشت پرده بوده است. آن‌ها در بحث‌های ‌تأمل‌برانگیز مشابهی پیروز شدن عجیب نیکسونِ جمهوریخواه در انتخابات سال ۱۹۶۸ که حاصل بهره‌برداری او از بحران ویتنام بود را طرح‌ریزی کردند.

اپیزود دوم: جنایتکار/قهرمان در جریان محاکمه اسام ایاچی

اسام ایاچی که در بلژیک می‌زیست به اتفاق رافائل شاندرون که او را مسلمان کرده بود از طریق دریا عازم سوریه شد. در دریای مدیترانه بعضی از مهاجران غیرقانونی سوریه به او پول دادند تا بتوانند از طریق کامیونی که در کشتی داشت به ایتالیا بروند. این مهاجران دستگیر شدند و ایاچی و شاندرون نیز دستگیر شدند. اتهام اولیه آن‌ها قاچاق انسان بود. ضبط مکالمات آن‌ها و مونتاژ این مکالمات نشان می‌داد که آن‌ها فراتر از قاچاقچی انسان هستند و هدف آن‌ها این بود که مواد انفجاری را که در باغی در دمشق پنهان کرده بودند برای عملیات تروریستی به اروپا بیاورند؛ کلمه مواد انفجاری در نظر دادستان در متن مکالمه به‌صورت انار (باغ انار) به‌صورت رمزی به ‌کار برده شده بودند. وکیل آن‌ها به نقایص این پرونده اشاره کردند، ازجمله اینکه مهاجران دستگیرشده در کمپی در بلژیک در آستانه بررسی حمایت اجتماعی خود بودند، درصورتی‌که اگر آن‌ها به‌راستی تروریست بودند باید به زندان می‌رفتند. پس از سه سال اسام ایاچی و رافائل شاندرون در دادگاه تبرئه شدند. سال بعد موکلان از وکیل ماهر خود که باعث رهایی آن‌ها از زندان شده بود دعوت شدند. در بلژیک، وکیل ایتالیایی ناباورانه دریافت که مقامات بلژیک از ایاچی و شاندرون خواسته‌اند که به‌عنوان قهرمان به داعش بپیوندند. شاندرون در سوریه کشته شد و ایاچی که یک دستش را از دست داده بود به‌عنوان یک قهرمان ملی مورد ستایش قرار گرفت. بار دیگر به نظر می‌رسد که رفتار ناهنجار توسط جامعه تعریف می‌شود همان‌طور که داستایوفسکی در جنایات و مکافات از طریق قهرمان خود راسکولنیکف تعریف کرده است این مرز آن‌چنان ناپایدار است که ممکن است یک فرد برای یک عمل در مکانی جنایتکار و در مکانی دیگر قهرمان معرفی شود.

 اپیزود سوم: آیا قهرمان به جنایتکار نیاز دارد

جورج دابلیو بوش در جریان انتخابات، پدرش را به‌عنوان قهرمان مبارزه با جنایت درآورد. برای این کار او نیاز به یک جنایتکار داشت. فاصله پدرش از رقیب انتخاباتی دموکراتش در فاصله‌ای نزدیک به روز نهایی انتخابات آن‌چنان زیاد بود که آمارها نشان می‌داد این فاصله جبران‌پذیر نیست. در این زمان در ایالت ماساچوست جنایتکاری که در زندان بود به مرخصی رفت. این مرخصی (فصل ۷۲ حقوق زندانیان امریکا) نه برای کوتاه‌کردن زمان محکومیت که برای اقدام اصلاح کردن جنایتکاران است که طبیعتاً استفاده از این قانون موافقان و مخالفان خود را دارد. جورج بوش پسر از پدرش خواست که همه شعارهای انتخاباتی خود را با مایکل دو کاکتیس که در زمان تصویب این قانون، فرماندار ایالت ماساچوست بود بر آزادی یکی از مجرمان به نام ویلی هورتن که پس از مرخصی به زندان بازنگشته بود متمرکز شود. همان‌طور که وایت در ۱۴ نوامبر ۱۹۹۸ در مجله تایم نوشت: «این جنایتکار بازیگر اصلی بود که بوش پدر را قهرمان کرد». او قبل از دستگیری در مریلند هم دزدی و هم جنایت کرد و با هر اقدام جنایتکارانه، بوش پدر را گامی به پیروزی نزدیک کرد. تبلیغات جورج هربرت واکر بوش (پدر) که توسط راجر یوجین ایلز با نام «درهای چرخان»۷ طراحی شده بود نشان می‌داد که جنایتکاری که از در چرخان بیرون می‌رود تا بازگشت از طریق همین در دست به اقدامات خلاف زیادی خواهد زد. همین بوش پسر با مشاوره تبلیغاتی‌اش، ایلز، این ‌بار نه با کمک طراحی تبلیغات تلویزیونی چنان‌که نیکسون را به‌صورت ۲۴ ساعته حمایت کرده بود، بلکه با تدوین سخنرانی‌های تأثیرگذار، مسلمانان را دشمن آزادی نامیدند.

اپیزود چهارم: بهروز بوچانی برنده جایزه ویکتورین ۲۰۱۹

دولت استرالیا پناه‌جویانی را که به سواحل این کشور وارد شوند را بازداشت و به اردوگاه‌هایی در جزیره نائورو در اقیانوس آرام و جزیره مانوس متعلق به پاپوآ گینه‌نو اعزام می‌کند و برای توجیه کار خود به کمک شبکه عظیم رسانه‌های خود، پناه‌جویان را جنایتکار و تروریست می‌نامد. این تغییر روایت را نیز در خاطرات محسن نجات حسینی، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق، در کتاب بر فراز خلیج فارس می‌خوانیم. هنگامی‌که او و یاران مبارز سیاسی‌اش برای عدم تحویلشان به ایران از سوی دبی، هواپیمای ایرانی از امارت را می‌ربایند و در بغداد فرود می‌آیند، می‌نویسد؛ رژیم شاه ضمن پخش خبر هواپیماربایی، اعلام کرده بود که ربایندگان هواپیما یک باند «دزد و جاعل اسناد» هستند و برای اینکه این دروغ‌ها در باورها بگنجد، سوابق شغلی مختلفی نیز برای بعضی از ما مطرح کرده بود (صفحه ۱۵۶). ساواک نیز برای بازداشتن دیگران از کمک به ما، با فرستادن تلگرام‌های متعددی که فرستنده آن نامشخص بود، در سطح مجامع ایرانی، اروپا و امریکا، به شایعه‌پراکنی پرداخته بود. مضمون این‌گونه تلگرام‌ها این بود که «شاید هواپیماربایان وابسته به ساواک باشند» (صفحه ۱۵۸). در مانوس از فجایعی چون تجاوز و شکنجه به‌خصوص علیه زنان و کودکان در این زندان امری طبیعی بود. بهروز بوچانی ایرانی‌تبار جزو قوم کرد از ۲۰۱۳ در جزیره پاپوآ در زندانی به نام مانوس محبوس بود. او مخفیانه توسط واتس‌آپ توانست به‌صورت پاره‌ای (هر فصلی یک ‌بار) کتاب رمان خود را به‌ نام هیچ دوستی به‌جز کوهستان۸ بنویسد. او از طریق زندانبانان بومی با تعویض سیگار، سرانجام توانسته بود تلفن همراه به دست آورد. او متن رمان خود را به فارسی می‌نوشت و از طریق واتس‌آپ برای امید توفیقیان می‌فرستاد که به زبان انگلیسی تسلط داشت و سرانجام رمان او به‌صورت استادانه‌ای به زبان انگلیسی بازگردانی شد (این کتاب را نشر چشمه به فارسی منتشر کرده است). بوچانی سعی کرد نظام استعماری دولت استرالیا را در رمان خود افشا کند که با انسان‌هایی چون او مانند برده رفتار می‌کردند. او این را برده‌داری مدرن نامیده است. بوچانی برنده «جایزه ادبی ویکتورین استرالیا در سال ۲۰۱۹»۹ شد و توانست از زندان خارج و هویت یک نویسنده را پیدا کند. استحاله زبان مهم‌ترین مسئله‌ای است که در رسانه‌های استرالیا وجود دارد که واژه‌ها را به‌صورت دیگری استفاده می‌کنند. در مثالی بسیار ساده دزدی را می‌توان «برداشتن چیزی از جایی» خواند. وینستون اسمیت قهرمان رمان «۱۹۸۴» نوشته جورج اورول که به‌عنوان کارمند (سانسورچی) در «وزارت حقیقت»، کار می‌کرد. مأموریت این وزارتخانه، تغییر و تحریف واقعیت‌های تاریخی و ایجاد حقایقی که «برادر بزرگ»، لزوم ثبت شدنشان را تعیین می‌کند. اورول که کتابش را در سال ۱۹۴۸ نگاشته است، ولی نام آن را ۱۹۸۴ گذاشته است. او از همان ابتدا به‌طور ضمنی اشاره می‌کند که چگونه واقعیت‌ها با ابزار زبان تحریف می‌شوند. او در این رمان نیاز نظام‌های سرکوبگر و تمامیت‌خواه به دشمن را مطرح می‌کند. ۱۹۸۴ نشان می‌دهد چگونه دشمن با تحریک احساسات مردم از طریق تبلیغات ساخته می‌شود. دشمن در ۱۹۸۴ بزهکار فکری است. بزه فکری۱۰ هر اندیشه متفاوت با ایدئولوژی حزب حاکم است و «وزارت عشق و دوستی»، سازمانی است برای مجازات و شکنجه افرادی است که مرتکب بزه فکری شده باشند. اورول با دوگانه‌باوری‌های۱۱ جنگ- صلح، آزادی- بردگی و جهالت- قدرت، نشان می‌دهد چگونه گفتار نو۱۲ (گفتاری ساختگی یا زبانی فراساخته)، باور و نگرش افراد را تغییر می‌دهد. کلماتی نظیر آزادی، افتخار، عدالت و اخلاق که برای حکومت توتالیتر ایجاد مزاحمت می‌کنند به کمک ابزار و روش‌هایی چون نوواژه‌سازی، خلاصه و کوتاه‌سازی کلمات و ترکیبات به‌کار رفته در زبان از ادبیات جامعه حذف یا مقلوب و تغییر می‌یابند. جمهوری دموکراتیک خلق کره شمالی در سال ۱۹۴۸ به رهبری کیم ایل سونگ تشکیل می‌شود. کشوری که به خفقان و سانسور مشهور است و نه به جمهوری می‌ماند و نه نشانی از دموکراسی دارد و از قضا در این کشور هم وزارتخانه‌هایی شبیه وزارتخانه‌های داستان اورول وجود داشته‌اند. کیم جونگ ایل، پسر کیم ایل سونگ که پس از مرگ پدر در سال ۱۹۹۴ به‌عنوان جانشین پدر دومین رهبر کره شمالی شد، در زمان حیات پدر در سال ۱۹۶۴ در بخش مرکزی وزارتخانه سازمان‌دهی و ارشاد حزب کارگران و در سال ۱۹۶۸ رئیس وزارتخانه تبلیغات و تحریکات۱۳ شد. گفته می‌شود شخصاً در اتاق تدوین فیلم‌ها را می‌برید و ویرایش و تغییر می‌داد. ایل همچنین به فرماندهی جنبش سه انقلاب۱۴ رسید. این جنبش شبیه گارد سرخ چین۱۵ (گروهی از وفاداران جوان شبه‌نظامی متشکل از دانش‌آموزان و دانشجویان تندرو بودند که با یونیفرم سبزرنگ و بازوبندی قرمز با هدف انقلاب فرهنگی در سال ۱۹۶۶ با حمایت مائو رسمیت یافتند) بود. جنبش سه انقلاب از کارخانه‌ها، مدارس،‌ مزارع و نهادهای دولتی بازدید می‌کردند و تمام جوانب کار و رفتار را رصد می‌کردند آن‌ها مردم را مجبور می‌کردند آشکارا از خود انتقاد کنند و دیگران را هم به پیوستن به آن‌ها تشویق می‌کردند. اعضای این تیم وظیفه جاسوسی [با عنوان نظارت] از مکان‌هایی که بازدید می‌کردند را هم داشتند و اطلاعات مربوط به آن را به مرکز منتقل می‌کردند. ایل حتی دستور نظارت (جاسوسی) از پدرش را داده بود تا تلفن او را به‌دقت شنود کنند و بدین طریق از این اطلاعات بهره می‌جست تا مردی که به مردم گفته بود او را چون بت بپرستند را کنترل کند و در برابر او آمادگی اقدام مقتضی و متقابل را داشته باشد. کوچک‌ترین نافرمانی از مردم عادی گرفته تا بالاترین رده‌های قدرت مصادف با جرم بود که اعدام یا اردوگاه کار اجباری را در پی داشت. پس از  درگذشت جونگ ایل در سال ۲۰۱۱، کیم جونگ اون در سن بیست‌وهفت سالگی با عنوان جانشین اعظم به رهبری رسید. او پس از رسیدن به رهبری رویه خفقان پدر را در پیش گرفت. او ساختار کهنه قدرت را برکنار کرد و نیروهای جوان وفادار به خور را به کار گماشت. هنوز هم در کره شمالی داشتن کتاب غیردرسی حداقل به لحاظ هزینه سخت است. شهروندان نظام‌های تمامیت‌خواه به‌شدت تحت نظارت کامل (اعمال سانسور) هستند تا مبادا دچار خطای بزه فکری شوند. وینستون اسمیت با نگارش مخفیانه خاطرات و افکارش در دفتر یادداشت روزانه، به‌نوعی تاریخ‌نویسی واقعیت متهم است. او مبارزه‌ای را برای رسیدن به عدالت و آزادی شروع کرده و از نظر حزب حاکم دچار لغزش بزه فکری شده است. همان‌طور که گای مونتاگ قهرمان رمان فارنهایت ۴۵۱، به‌عنوان آتش‌نشان کتاب‌سوز (سانسورچی) دچار بزه فکری می‌شود و از بین بردن تاریخ و اندیشه را برنمی‌تابد. در رمان فارنهایت ۴۵۱ که آن را ری بردبری در سال ۱۹۵۳ نوشته است نیز با گفتار نو یا همان زبان فراساخته حاکمیت تمامیت‌خواه روبه‌رو می‌شویم. حاکمیت از بین بردن همه کتاب‌های روی زمین را شادکردن همه می‌داند. تمام کتاب‌ها ممنوعه هستند و باید سوزانده شوند. کار آن‌ها به نفع جامعه و همه بشریت است، چراکه آزاداندیشی ممنوع و خطرناک است و تعادل جامعه را بر هم می‌زند. مانوس را در رسانه‌ها «مرکز پردازش منطقه‌ای» می‌نامیدند تا این تصور را ایجاد کنند که مکانی است که پرونده پناهندگان در آنجا بررسی می‌شود و در عین حال بر موقت بودن آن تأکید کنند برای اینکه از مخالفت سازمان‌های حقوق بشری در امان باشند، پناهندگان را تروریست می‌نامیدند. بوجانی نیز مانند وینستون اسمیت و گای مونتاگ در راه آزادی با تحریف واقعیت‌ها و زنده نگاه داشتن تاریخ و اندیشه مبارزه می‌کند، اما تفاوت آن‌ها این است که او خود مؤلف۱۶ زندگی خویش است. با وجود اینکه این رویکردها در دنیای غرب وجود دارد، اما به معنی آن نیست که ما از این نوع استحاله واژگانی استفاده نکرده باشیم. مثالی که به‌خوبی شناخته ‌شده است مربوط به اوایل انقلاب است که پس از طی شدن دوره محکومیت زندانیان، رئیس زندان (لاجوردی) آن‌ها را آزاد نمی‌ساخت. بالاخره یک ‌بار جریان نزد امام مطرح شد که آیت‌الله منتظری و آیت‌الله موسوی اردبیلی منتقد برخورد رئیس زندان بودند و او برای توجیه کار خود از ادبیاتی مشابه استفاده کرد؛ مانند جوابی که (به نقل از عبدالهی، تسنیم، ۱۳۹۸) به آیت‌الله خمینی می‌دهد: «آیا شما صلاح می‌دانید که این‌ها توبه نکنند و هنوز سر موضع خودشان هستند من این‌ها را آزاد کنم بروند در خیابان‌ها آدم بکشند». نوشین نفیسی فرزند دکتر ابوتراب نفیسی، پزشک مخصوص آیت‌الله منتظری بود که در سال ۱۳۳۸ در اصفهان متولد شده و در سال ۱۳۵۸ به عضویت گروه پیکار درمی‌آید. لاجوردی آن‌قدر آزادی نوشین را برای خود تلخ نامید که در پشت برگه حکم آزادی نوشین نفیسی که به وی ابلاغ شده بود، می‌نویسد: خدایا تو شاهدی با دیدن این نامه و تبعیض غیرقابل تصور، مرگ خود را از تو خواستم؛ اما نوشین نفیسی بعد ازآن (تا امروز) در ایران فقط به نقاشی پرداخت و به این ترتیب بر قولی که پدرش به آیت‌الله منتظری داده بودند پایدار ماند.

اپیزود پنجم: فیلم «محاصره» برساخت اجتماعی جنایتکار خوب

سینما همواره وسیله‌ای برای نمادسازی علیه دشمن بوده است. فیلم‌هایی از قبیل به وقت شام (داعش)، روباه (اسرائیل) و شبی که ماه کامل شد (تروریسم عبدالمالک ریگی) نمونه‌ای از این فیلم‌ها در ایران بوده است. سینمای هالیوود نقش تروریست‌ها را برای نخستین بار در فیلم رونین (۱۹۹۸) برجسته کرد. فیلم  به کارگردانی جان فرانکن‌هایمر و نویسندگی جی.دی. زیک است. با وجود بازیگران مشهور، از قبیل رابرت دنیرو، ژان رنو، ناتاشا مک‌الهون، این فیلم چندان جایگاه برجسته‌ای پیدا نکرد. داستان فیلم حول یک افراطی ایرلند شمالی (سیموس اوروک)۱۷ با بازی جوناتان پریس۱۸ است. رونین در معنای ژاپنی، روماجی و به گروهی از سامورایی‌های بدون استاد در دوران فئودالی در ژاپن گفته می‌شد. رونین‌ها درنتیجه سیاست‌های شوگون‌ها، تدریجاً به گروه آشوبگر در تعارض با فرمان شوگون تبدیل شده بودند. فیلم رونین به‌عنوان سرآغازی برای فیلم‌هایی است که تروریسم را نمایش می‌دهند. نمونه‌ای دیگر، نیروی هوایی یک۱۹ (۱۹۹۷) است که در آن هاریسون فورد( جیمز مارشال) به‌عنوان فردی که از جنگ ویتنام بازگشته است و گاری اولدمان (ایوان کورچنوف) به‌عنوان فردی که از جنگ افغانستان بازگشته است در مقابل هم قرار می‌گیرند. این فیلم به کارگردانی ولفگانگ پترسون۲۰سعی می‌کند تهدید کمونیست‌ها را بازسازی کند. فیلم دیگر میانجی صلح۲۱ (۱۹۹۷) نیز فضایی ضد کمونیست دارد که در آن یک کمونیست در بوسنی سعی دارد از نیروهای امریکایی به کمک تهدید آلوده‌سازی هسته‌ای انتقام بگیرد و این در حالی است که بعد از تخریب دیوار برلین دیگر تهدید کمونیسم به توهم می‌ماند. امریکا همواره به یک دشمن نیاز دارد. و به همین دلیل رویداد برج‌های دوقلو می‌تواند زمینه برای یک دشمن جدید در فیلم‌سازی هالیوود را ایجاد کند. مهم‌ترین فیلم در این زمینه که اهمیت فوق‌العاده یافت (با وجود فقدان اهمیت هنری) فیلم محاصره است. که نقدهای بسیاری بر آن وارد است ازجمله فصلی از کتاب هلنا و اذهال(۲۰۱۱) می‌باشد. هنگامی‌که جورج بوش پدر در نیمه راه از سقوط صدام حسین بازگشت. در امریکا تمایل به سقوط صدام حسین به‌خصوص در جورج بوش پسر باقی مانده بود. اینکه او الگوی خود در حکومت‌داری را نه پدرش که ریگان می‌دانست در این آزردگی‌خاطر از پدرش بود که پدرش از او خواسته بود در حکومت او نقشی نداشته باشد و برادر بزرگ‌ترش را به کار فراخواند. هنگامی‌که ویلیام جفرسون (بیل) کلینتون به قدرت رسید، تصویرسازی اعراب و مسلمانان به‌عنوان قومی که تمایل فطری به جنایت داشتند در سینمای هالیوود به‌خصوص در فیلم محاصره۲۲ (۱۹۹۸) تجلی یافت که توسط ادوارد زوئیک۲۳ نوشته و کارگردانی شده است، بازیگران این فیلم دنزل واشنگتن، آنت بنینگ و بروس ویلیس بود. در این فیلم دنزل واشنگتن در نقش آنتونی هوبارد بازی می‌کند که افسر اف‌بی‌ای است. او یک همکار لبنانی‌-امریکایی به نام فرانک حداد (تونی شلهوب) دارد که سعی می‌کنند جلو انفجار اتوبوسی را که در آن مواد منفجره دارد بگیرند. هدف این بمب‌گذاری شیخ احمد طلال روحانی تندرو است. در فیلم محاصره ۲۴، نشانه‌های شهری۲۵ منهتن توسط گروهی از تروریست‌های عرب از بین می‌روند. تصویر فروریختن ساختمان‌های شهر نیویورک از اعتبار داستانی (غیرواقعی) کافی برخوردار بود که واقعیت یازده سپتامبر را برای بسیاری از ما شکل دهد. این احتمال را مدنظر قرار دهیم که تروریست‌ها از این تصاویر سینمایی مطلع بودند و این تصاویر را با خاصیت وحشت‌زایی به کار گرفتند. نمادگرایی۲۶ که در کار آن‌ها وجود داشت حاکی از تسلط آن‌ها بر قدرت تصویر است. آیا ممکن است این تروریست‌ها فیلم‌های پرفروش هالیوود را به نام خود سکه زده باشند؟ به پیشنهاد یک منتقد، «تروریست‌ها نشان داده‌اند که قادرند از هالیوود یک هالیوود درآورند». از این حیث، عوالم ژئوپولتیکی و فرهنگی در لحظه ایجاد مرگ و وحشت تصور فیلم‌های پرسروصدا با هم تلاقی پیدا می‌کنند. آنچه رابطه میان واقعیت و سینما را پیچیده می‌کند، میانجی‌گری تلویزیونی است. در گزارش شاهدان عینی نگرانی نابودی مرکز تجارت جهانی، (چنان‌که آویتا رونل۲۷ در جایی متذکر شده است)، خودآگاهی تلویزیون در سایه ویدیوها مؤثر واقع شد. یکی از منتقدان فیلم از خود می‌پرسد که آیا شبکه‌های تلویزیونی بدین خاطر صحنه این فاجعه را در نمای گسترده‌تر روی آنتن بردند، تا از نشان دادن مردمی که در پنجره‌های این ساختمان‌های عظیم برای کمک دست تکان می‌دادند یا خود را از پنجره‌ها به بیرون پرت می‌کردند اجتناب ورزند یا خیر. آیا این برای یک شبکه تلویزیونی که خود را تماماً درگیر «تلویزیون مبتنی بر واقعیت»۲۸ کرده بیش ‌از حد واقعی نبود؟ محاصره به خاطر اینکه سیاست خاورمیانه، سیاست خارجه ایالات‌متحده و نگرانی‌های فرهنگی پیرامون رابطه امریکا با خاورمیانه را صراحتاً مطرح کرده است، سزاوار بررسی عمیق‌تری است. محاصره در سال ۱۹۹۸ اکران شد؛ یعنی یک دهه بعد از ریاست‌جمهوری ریگان. تفاوت پلات این فیلم با سایر فیلم‌های تروریستی در آن است که تروریست‌هایی که در این فیلم ایفای نقش می‌کردند، واقعاً تحت آموزش سیا قرار داشته‌اند. سمیر،۲۹ رهبر شبکه تروریست‌های فعال در نیویورک‌سیتی، شخصیتی فلسطینی بود که با به خدمت گرفتن جنگجویان برای سرنگونی رژیم صدام حسین، به سیا کمک کرد. به خاطر یک «دگرگونی سیاسی» (حاکی از کنار گذاشتن نیروهای مخالف صدام از جانب جورج بوش۳۰ در پایان جنگ خلیج‌فارس،۳۱ این جنگجویان به حال خود رها شدند و صدام آنان را از دم تیغ گذراند. برخی جان به در بردند و اکنون در نیویورک‌سیتی، «آنچه سیا به آنان آموزش می‌دهد» یعنی ساختن بمب و از این قبیل را انجام می‌دهند. این دقیقاً همان اپیزودی است که در مورد ایاچی به آن پرداخته شده است. این فیلم با کلیشه‌سازی تروریست‌ها را به دو دسته «تروریست‌های خوب»که در نقش قربانی هستند و «تروریست‌های بد» تقسیم می‌کند. محاصره به‌عنوان خرده‌ای از «فرهنگ عامه»۳۲، با وجود اینکه درگیر تصاویر شرق‌گرا بوده است، اعتبار خود را دوباره با مطرح‌کردن پرسش‌های اساسی که در تضاد شدید با اکثر مباحث میلیتاریسمی تکراری در مورد تروریسم (که به دنبال واقعه یازده سپتامبر در مطبوعات مطرح می‌شدند) است، به دست آورد. این فیلم بر نگرانی‌های پیرامون فعالیت‌های امریکایی‌ها در خاورمیانه تأکید می‌کند و به گفته محی‌الدین مصباحی۳۳ بیانگر ترس از این است که امریکایی‌ها دیگر نمی‌توانند وانمود کنند که در حبابی زندگی می‌کنند که با فعالیت‌ها و سیاست‌های خارجه امریکا فاصله بسیاری دارد. مزیت بررسی زمینه سیاسی تروریسم آن است که چشم‌انداز تاریخی مناسبی را به امریکا می‌دهد؛ برعکس گفت‌وگوی راحت و رضایتمندانه در مورد «برخورد تمدن‌ها»۳۴ یا آنچه ادوارد سعید۳۵ «برخورد نادانی»۳۶ می‌خواند. دوگانه‌یِ ماهرانه طراحی‌شده تروریست خوب/ تروریست بد، پرسش‌هایی پیرامون رابطه امریکا با «متفقین» خود (مسلمانان خوب) و دشمنان خود (مسلمانان بد) را مطرح می‌سازد. چگونه تروریست‌های خوب را می‌توان قربانی دانست؟ به گفته اسلاوی ژیژک،۳۷ جهان‌شمول‌سازی۳۸ معاصرِ روایت‌های قربانی شدن،۳۹ دو هدف را دنبال می‌کند. در یک‌سو، ترحم نسبت به قربانیان محلی جهان سوم، مفهوم (تصور) نادرست لیبرال دموکراتیک در مورد تقسیم کلی امروزی میان به قول بوش «کسانی که با ما هستند و کسانی که با آن‌ها هستند» را شکل می‌دهد. از سوی دیگر، قربانی شدن سوژه‌های لیبرال دموکراتیک، موجب شده که مابقیِ جهان سوم۴۰ به یک تهدید تبدیل شود. مفهوم برخورد تمدن‌ها در سال ۱۹۹۳ توسط ساموئل هانتینگتون۴۱ مطرح شد که واکنشی به انتشار کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان (۱۹۹۲) از فرانسیس فوکویاما۴۲ بود. امروز، زندگی کوهستانی و غارنشینی طالبان موجب شده که تصویر مسلمانان (به‌خوبی و به‌آسانی) بدوی و عقب‌مانده تجسم شود. محمد خاتمی، رئیس‌جمهور پیشین ایران، سعی کرد با ایده‌سازی مفهوم گفت‌وگوی تمدن‌ها گسترش برخورد تمدن‌ها را بازداری کند. ایده‌ای که ریشه‌اش را می‌توان در گفت‌وگوی ادیانِ انجمن صفاخانه اصفهان توسط آقانجفی‌ها (۱۲۸۱) و بنیاد فرهنگی گفت‌وگوی فرهنگ‌ها که در دوران پیش از انقلاب توسط داریوش شایگان، حسین ضیایی و روژه گارودی (۱۳۵۵) تأسیس شده بود جست‌وجو کرد، اما به دلیل فقر نظری و رویدادهای پس از آن در عمل موفق نبود. فیلم محاصره این برخورد را به‌صورت تضاد بین مسلمانان و تمدن‌های اروپا و امریکای مسیحی مطرح می‌کند. به ادعای بابی سید۴۳ ماهیت شبح‌گونه این پدیده از حالتی نشئت می‌گیرد که حضور مسلمانان در نظر غرب، به تقویت یک «شبح‌شناسی»۴۴ گرایش داشته است که مسلمانان و اشباح را به‌سادگی به تعارض می‌کشد. (ژاک دریدا۴۵ در جایی گفته است که آینده به اشباح تعلق دارد و فنّاوری تصاویر مدرن تنها بر قدرت اشباح می‌افزاید). آیا این امر توضیحی بر مشکلات یافتن و مجازات دشمن در افغانستان نیست؟ اشباح را نمی‌توان کشت؛ نه با بمب‌های قیچی آفتاب‌گردان (بزرگ‌ترین بمب‌های متداولی که تاکنون ساخته شده‌اند و به سمت افغانستان پرتاب شده‌اند) و نه با بمب‌های خوشه‌ای و نه حتی با مادر همه بمب‌ها. یک سؤال اساسی و مهم این است که چرا در تصویرسازی‌های مدرن فرد شرور از میان نمی‌رود؟ آیا به خاطر این نیست که آن‌ها از نوع شبح هستند. نمایش شبح فقط در تصویر (تلویزیون و سینما) واقعیت دارد. مهم‌تر آن‌که «تصویر مسلمانان» نشانه‌ای از نظم نوین جهانی۴۶ است. «جامعه بین‌الملل»۴۷ برای ممکن‌الوجود شدن به بیان ارنست لاکلاو۴۸ باید آنتی‌تز یا در زبان فیلم آنتاگونیست را داشته باشد که مسلمانان نشانه آن هستند. القای نگرش منفی بین‌المللی و تعارض اجتماعی موجود در بطن اجتماع، برای مسلمانان به تصویر درآمده است. به عبارت دیگر، غرب با شیاطین خود در خاورمیانه می‌جنگد. این همان تصویر جنگ بوسنی است که علیه اسلوبودان میلوشویچ۴۹ ترسیم شده است. جنگ نیازمند یک شرور است. این همان مفهوم‌سازی است که بوش در سخنرانی‌های خود بعد از واقعه برج‌های دوقلو پرورش داد. در آینده در مقاله مستقلی نشان خواهیم داد که چگونه جورج بوش پسر در دوره دوم انتخاباتی خود از همین شگردها استفاده کرد تا اعراب را به‌صورت دشمن بشریت تعریف کند.

پی‌نوشت:

  1. Intertextuality
  2. Rodion Raskolnikov
  3. Ossam Aiachi
  4. Rodion Romanovich Raskolnikov
  5. Apocalypse Now
  6. Roger Eugene Ailes
  7. Revolving Door
  8. No Friend But the Mountains
  9. The Victorian Premier’s Literary Awards 2019
  10. Thought crime
  11. Double think
  12. New speak
  13. Propaganda & Agitation Department
  14. Three Revolutions
  15. China’s Red Guards
  16. Author
  17. Seamus O Rourke
  18. Jonathan Pryce
  19. Air Force One
  20. Wolfgang Petersen
  21. Peacemaker
  22. The Siege
  23. Edward Zwick
  24. The Siege
  25. landmarks
  26. symbolism
  27. Avita Ronel
  28. reality-Based television
  29. Samir
  30. George Bush
  31. The Gulf War
  32. Pop-culture
  33. Mohiaddin Mesbahi
  34. Clash of civilizations
  35. Edward Said
  36. Clash of Ignorance
  37. Slavoj Zizek
  38. Universalization
  39. victimization
  40. Third World other
  41. Samuel P. Huntington
  42. Yoshihiro Francis Fukuyama
  43. Bobby Sayyid
  44. Hauntology(منظور روح یا شبحی است که وجود افراد را تسخیر می‌کند)
  45. Jacques Derrida
  46. New World Order
  47. The International Community
  48. Ernesto Laclau
  49. Slobodan Milosevic

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط