بدون دیدگاه

صنعتگران جدید در دوره پهلوی

 

بخش خصوصی دهه ۴۰ و ۵۰ در گفت‌وگو با علی‌اصغر سعیدی

بخش پایانی

حسین ترکش‌دوز: در گفت‌وگو با علی‌اصغر سعیدی، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران، موقعیت صنعتگران در دوره حاکمیت پهلوی پدر و پسر بررسی شده است. ایشان که سال‌هاست در این زمینه پژوهش کرده و آثار ارزنده‌ای نیز ارائه کرده‌اند، در بخش اول به وضعیت صنعتگران در دوره رضاشاه پرداختند و سپس در بخش بعدی گفت‌وگو وضعیت آنان را در دوره محمدرضاشاه نشان دادند. در بخش اخیر نقش و عملکرد این صنایع را در رابطه با اقتدارگرایی شاه و تعاملات آن‌ها بررسی می‌کنند. مجموعه این گفت‌وگو، هم برای تحلیلگران سیاسی انقلاب و هم فعالان بخش خصوصی می‌تواند راهگشای روزنه‌های فکری و پژوهشی جدیدی باشد.

 

تجربه تاریخی نشان می‌دهد که شاه علاوه بر اینکه تابع نیروهای درونی جامعه نبود، در مقابل اعمال فشار خارجی هم، اگر آن را مغایر با منافع خود تشخیص می‌داد و توانش را داشت، می‌ایستاد یا می‌کوشید فشار بیرونی را به نفع خودش کانالیزه کند. او که در داخل کشور، قدرتی هم‌عرض خود را برنمی‌تافت، چطور می‌توان گفت در مقابل فشار ناشی از اتحاد سرمایه داخلی با سرمایه خارجی تن به دموکراسی می‌داد؟ گرچه او با ادغامی که کاری به ساخت سیاسی مطلقه نداشت، مشکلی نداشت.

روایت‌ها و اَسنادی که تا به‌ حال به‌ دست ‌آمده نشان می‌دهد که شاه هیچ تصمیمی را بدون نظر انگلیس و امریکا نمی‌گرفت؛ البته این ضعف شاه بود؛ و شاید همین ضعف به نفع تشکیل یک نظام اقتصادی و برتری آن بود؛ آن‌چنان‌که نظام اقتصادی بر تصمیمات سیاسی مؤثر باشد. در زمان امینی چنین وضعی را تجربه کردیم. به‌علاوه باید توجه کرد که در مواردی مثل مشارکت شرکت چندملیتی دوپان در پروژه پلی‌اکریل، و یا نستله، سرمایه خارجی کماکان مایل به پیوند با سرمایه داخلی بود و توانست در ایران سرمایه‌گذاری کند. خود این پیوند سرمایه داخلی با خارجی می‌توانست در مراحل بعدی، قدرت مطلقه شاه را مهار کند. توجه کنید که این سرمایه‌گذاری‌ها بدون محاسبه هزینه ریسک سیاسی صورت نمی‌گیرد.

اما این سرمایه‌گذاری در حدّی نبود که قدرتی مسلط بر -یا حتی قدرتی هم‌عرض با- شاه باشد.

همان‌طور که گفتم وقتی سرمایه‌گذاری خارجی انجام می‌شد، به‌ویژه در فنّاوری‌های پیشرفته، هزینه ریسک سیاسی مطرح می‌شد و در این موارد، حتماً نظر دولت‌ها نسبت به سرمایه‌گذاری‌ها لحاظ می‌شد. منظورم این است که هرچه این روند ادغام بیشتر می‌شد و بخش خصوصی بیشتر با بخش خصوصی خارجی مشارکت می‌کرد، تأثیرگذاری قدرت شاه کمتر می‌شد.

شاه حتی رفرمیستی در حد علی امینی را تحمل نمی‌کرد. همان‌طور که فرمودید از به وجود آمدن علی امینی دوم هم می‌ترسید و عالیخانی را کنار گذاشت. به نظر می‌رسد هرگونه اظهارنظر در مورد آینده صنعت در دوره پهلوی نمی‌تواند بدون توجه به ماهیت دولت در این دوره صورت پذیرد.

بله درست است. او را تحمل نمی‌کرد؛ اما تا امریکایی‌ها را قانع نکرد که خودش می‌تواند تحولات موردنظر امریکا را انجام دهد، قادر نبود او را برکنار کند. شاه، در مورد عالیخانی، همین‌که دید وضعیت اقتصاد خوب است او را کنار زد و خود را به‌عنوان کسی که می‌تواند آن برنامه‌ها را جلو ببرد نشان داد. البته وضع فرق کرده بود، اما باز هم گزارشی از سفارت امریکا رفته بود که تکنوکرات‌هایی آمده‌اند که هماهنگ با هم هستند و میهن‌پرستانه اقتصاد را به پیش می‌برند. چندین دسته از سرمایه‌گذاران خارجی در آن سال‌ها و سال‌های بعد از عزل عالیخانی وارد شده بودند تا اوضاع را ببینند. در بانک توسعه صنعتی و معدن ایران سرمایه‌گذاری کرده بودند و منتظر رشد بخش خصوصی بودند تا وارد مشارکت با بخش خصوصی شوند. به نظر می‌رسد امریکا دیگر دنبال شخص دیگری مثل امینی نبود. البته همان‌طور که قبلاً عرض کردم، شاه اراده‌ای به توسعه صنعت داشت؛ اگرچه به توسعه سیاسی نداشت و تأسیس حزب رستاخیز نیز این را نشان می‌داد. هرکه ایده تأسیس این حزب را داد، به هرحال معنی‌اش این بود که توسعه اقتصادی در یک نظام اقتدارگرا بهتر پیش خواهد رفت. شاه حتی در آن زمان، بحث احزاب فرمایشی را هم برنمی‌تابید؛ اما معلوم نبود که این توسعه، به توسعه سیاسی راه نَبَرد.

خود شاه هم در مقام اصلاح نحوه حکمرانی برنیامد.

درست می‌فرمایید. برکناری عالیخانی نشان داد که شاه کاملاً قوی شده و البته شرکت‌های بخش خصوصی به‌اندازه لازم نیرومند نشده بودند. خود آقای اکبر لاجوردیان می‌گفت از دربار زنگ می‌زدند و مثلاً می‌گفتند این سه نفر را در هیئت‌مدیره اتاق بازرگانی قرار دهید. البته در همان دوران به‌تدریج اتفاقاتی در حال رُخ دادن بود مثلاً وقتی سخنرانی‌های قاسم لاجوردی را در مجلس سنا نگاه کنید یا کارهایی که رضایی انجام می‌داد را ملاحظه می‌کنید، می‌بینید که صدای این‌ها بلندتر و نیرومندتر شده بود. من فکر می‌کنم که این نیرومندی صدا به خاطر موقعیت توسعه‌ای بود که در شرکت‌هایشان در جریان بود. به همین خاطر می‌گویم از یک جایی به بعد ممکن بود وضعیتی مشابه کره جنوبی در ایران به وجود بیاید؛ یعنی این شرکت‌ها آن‌قدر قدرت پیدا کنند که بتوانند بعضی سیاست‌ها را به دولت تحمیل کنند و قدرت دولت کم شود. من فکر می‌کنم برای پیش‌بینی روند توسعه در پیش از انقلاب باید آن را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم و ملاحظه کنیم که یک شرکت وقتی بزرگ می‌شود چه تأثیراتی می‌تواند در سیاست بگذارد. ما نمونه کره جنوبی را داریم و می‌توانیم با ملاحظه این نمونه در مورد آینده صنعت در آن دوره حدس بزنیم.

مگر اوضاع و احوال ایران دوره پهلوی و کره جنوبی در آن زمان از همه لحاظ مانند هم بوده که وضعیت فعلی کره جنوبی را آینده ایران دوره پهلوی بدانیم؟

تا حدّی. اولاً دولت اقتدارگرایی در کره بر سر کار بود. وضع جغرافیای سیاسی‌اش هم شبیه به ایران به نظر می‌رسید. شاه نشان داده بود که می‌تواند ژاندارم منطقه باشد. از سوی دیگر امریکا در مقابل شوروی متحد شاه بود. بخش خصوصی ایران جلوتر از بخش خصوصی کره بود؛ اما باندها و گروه‌های کارآفرین کره‌ای روز به روز پیوندشان قوی‌تر می‌شد. تمایل سرمایه‌گذاری امریکایی‌ها در ایران شبیه به کره جنوبی بود. این‌ها شاید عوامل کافی باشند تا این دو را با هم مقایسه کنیم.

چرا این گروه از کلان سرمایه‌داران یا صنعتگران در سال‌های ۵۶-۵۷ که اعتراضات مردم رشد پیدا کرد نتوانستند اراده خود را به شاه تحمیل کنند؟ چرا نیرومندی اقتصادی ایشان ملازم با نیرومندی سیاسی نبود؟

آن زمان هنوز نیرومند نبودند. این نکته که گفتید نکته جالبی است. من با آقای عباس میلانی تلفنی صحبت می‌کردم. او می‌گفت این‌ها اصلاً نه به سیاست توجه می‌کردند، نه می‌توانستند جلوی انقلاب را بگیرند و نه شاه به ایشان توجه داشت. به نظرم حرف درستی است. آقای اکبر لاجوردیان تعریف می‌کرد که در اتحادیه تولیدکنندگان روغن نباتی با تیمسار ازهاری جلسه داشتیم که باید قیمت روغن را بالا ببریم؛ چون حقوق کارگران را زیاد کرده‌ایم و هزینه تولید بالا رفته است. در ضمن بحث ناگهان زد زیر گریه. ما پرسیدیم که تیمسار چرا ناراحت شدید؟ گفت من به فکر تظاهراتی هستم که در تاسوعا و عاشورا قرار است برگزار شود، اما شما به فکر سود و هزینه خودتان هستید. این نشان می‌دهد که آن‌ها نگران تحولات سیاسی نبودند. آقای ایروانی تعریف می‌کرد که رفتم پیش امام و کمک‌های بازاریان را با خودم بُردم و از ایشان تقاضا کردم دستور دهند مواد اولیه از گمرکات ترخیص شوند، چون آن موقع همه در اعتصاب بودند. بخش اعظمی از کارآفرینان با فشارهای چپ‌گراها بر کارگران که بعد از انقلاب وارد شده بود، از ایران رفتند. نیرومند نبودن کارآفرینان در مقابل شاه به دلیل توسعه‌شان بود. هنوز جدایی مالکیت از مدیریت رخ نداده بود و این بخش مهمی از توسعه بنگاه‌ها است.

بنابراین با توجه به وضعیت این دسته از صنعتگران در آن مقطع، آن‌ها نمی‌توانستند نطفه یک جامعه مدنی باشند.

در آن موقع نشانه‌هایی از نارضایتی در نهاد مدنی اتاق و سایر سندیکاها از خود بُروز می‌دانند اما به‌اندازه کافی نبود؛ اما می‌توان گفت که اگر نارضایتی ادامه پیدا می‌کرد این نهاد، قدرتمند می‌شد. البته سخن من یک نوع پیش‌بینی برای ده سال آینده صنعت در آن دوره است.

اما حدس ما درباره آینده یک پدیده، نمی‌تواند بی‌ارتباط با گذشته و حال آن باشد. حدس‌های ما درباره آینده صنعت در دوره پهلوی هم باید بر اساس سابقه و ویژگی‌های واقعاً موجود آن صورت پذیرد. نمی‌توان این پدیده را از شرایط پیرامونی‌اش اعم از ارتباطش با دیگر بخش‌های اقتصاد و زمینه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن جدا کرد و در موردش پیش‌بینی کرد.

نظرات مختلفی در این زمینه وجود دارد. مثلاً دکتر مسعود کارشناس در یک سخنرانی می‌گفتند اگر شما انقلاب را هم کنار بگذارید و فرض کنید که وقوع پیدا نکرده بود، باز هم ایران دوره پهلوی نمی‌توانست طی فرایندی از لحاظ رشد اقتصادی به پایه کره جنوبی برسد. به باور ایشان انقلاب هیچ تأثیری بر وضع اقتصاد بخش خصوصی ایران نگذاشت؛ حتی اگر بخش خصوصی زمان شاه را با مانعی مواجه نمی‌ساختند، به خاطر خصوصیاتی که خودش داشت بازهم به‌جایی نمی‌رسید. ولی من وقتی تحقیقات بیشتری انجام دادم و به این نتیجه رسیدم که اگر صرفاً اتاق بازرگانی را موردنظر قرار دهید، شاید به نظر برسد نطفه‌ای تشکیل نشده و مستقل نیست؛ اما اگر به ساخت شرکت‌ها توجه کنید، تغییرات در بنگاه‌ها، لاجرم روی ساخت نهادها نیز تأثیر می‌گذارد. همان‌طور که وقتی یک منطقه صنعتی درست می‌کنید توسعه شرکت‌ها روی هم تأثیر می‌گذارد، این تأثیر می‌تواند روی نهادهای همسو نیز رخ دهد. آن دسته از واحدهای صنعتی در دهه پنجاه که مورد بررسی من بوده‌اند قطعاً در ده سال بعد بزرگ می‌شدند. برنامه برخی از آن‌ها این بود که بازار خاورمیانه را بگیرند و حتی در مناطق آفریقایی کارخانه بسازند. شرکت اورئال و لانکوم۱ که وسایل آرایشی تولید می‌کرد، قرار بود در ایران کارخانه بسازد و برای کل بازار خاورمیانه تولید کند. باز هم به‌عنوان نمونه می‌توان از کارخانه پلی اکریل اصفهان یاد کرد که خیلی مهم است. مقاله‌ای که آن خانم لهستانی نوشته بود و پیش از این، از آن یاد کردم، یک‌باره ذهن من را روشن کرد که چرا شرکت آمریکائی دوپان آمد با ایران کار کرد، درحالی‌که خیلی از پروژه‌ها – مثل مس سرچشمه – هنوز به تولید نرسیده بود. من خیلی علاقه‌مند هستم که نمونه‌های مشخص را مطالعه کنم و ببینم چگونه این پروسه پیوند بین سرمایه‌داری داخلی و سرمایه‌داری جهانی شکل می‌گیرد.

به نظر شما حکومت پهلوی در واپسین سال‌های عمر خود به جریان ادغام کمک می‌کرد؟

سال ۵۷ با اعتراضاتی که آغاز شد، روند ادغام سرمایه داخلی با سرمایه خارجی به عقب برگشت؛ اما قبل از آن روند ادغام روندی نبود که بشود جلویش را گرفت. اروپایی‌ها نیز به این روند دامن می‌زدند و در جریان رقابت بودند. مثلاً کرایسلر۲ انگلستان ورشکست شد؛ اما انگلستان برای اینکه ایران ناسیونال با پژوی فرانسه قرارداد نبندد، به حمایت‌های خود ادامه داد. این در حوزه‌های دیگر به‌ویژه انرژی اتمی نیز در حال اتفاق بود.

یک مقدار ‌عقب‌تر از سال ۵۷ برویم، یعنی زمانی که هنوز خیزش مردمی آغاز نشده بود. رژیم شاه در روند ادغام، اخلال ایجاد می‌کرد یا به آن مدد می‌رساند؟

من فکر می‌کنم برای پاسخ به این سؤال تا حدودی باید گرایش‌های سوسیالیستی شاه را هم در نظر گرفت؛ اما با وجود این گرایش‌ها که خودش را در برخی قوانین دست و پاگیر مانند اصل فروش سهام به کارگران نشان می‌داد، باز هم بخش خصوصی در حال رشد بود.

گرایش شاه را اتاتیستی۳ ارزیابی می‌کنید یا سوسیالیستی؟ به نظر می‌رسد گرایش او اتاتیستی بود.

من از خلال روایت تاریخی، موضوع را می‌فهمم. این‌طور که خواهر شاه – اشرف – می‌گوید شاه از نتیجه پیشرفت تا حدودی می‌ترسید بنابراین دو کار انجام داد. یکی اصلاحات ارضی بود که حاصلش منفرد کردن دهقان‌ها بود و مرحله سوم آن سال ۴۸ اجرا شد. دیگر اینکه از سال ۵۳، دولت وقت، فروش سهام به کارگران را تشدید کرد که بر بخش صنعت تأثیر منفی گذاشت و به صاحبان صنایع صدمه زد تا آنجا که برخی سرمایه‌شان را از صنعت بیرون بردند و برخی هم شرکت سهامی خاص تأسیس کردند. اگرچه بخش خصوصی را شفاف می‌کرد. این دو حادثه، نشان‌دهنده نزدیک شدن شاه به گرایش‌های سوسیالیستی بود که البته از واهمه او از مخالفینش نشئت می‌گرفت. همین‌طور ماجرای مبارزه با مفاسد اقتصادی در دوره پهلوی که آن‌هم اثر منفی بر بخش صنعت داشت. شعار مبارزه با فساد آن‌چنان‌که امروز هم شاهدش هستیم، مسبوق به سابقه است. شاه هم به وجه سیستمی و ساختاری فساد توجه نداشت، اما بعد با اشاره به حسین همدانیان که کارخانه قند نقش‌جهان را داشت افتخار می‌کرد که ثروتمندترین آدم ما در زندان است و این را نشان‌دهنده عدالت گرا بودن خود می‌دانست. درصورتی‌که برای همدانیان توطئه چیده بودند. می‌گفتند کارخانه قند او، کم‌فروشی کرده است؛ حال‌آنکه ماجرا اصلاً به آن صورت که می‌گفتند نبود؛ اما اگر نگاه کنید به بنگاه‌ها، به جایی رسیده بودند که نمی‌توانستند عقب بکشند. علی خسروشاهی به مدیرانش می‌گفت باید مواظب رقیبان بود، چون شرکت‌هایشان به جایی رسیده بودند که اگر کمی کُند عمل می‌کردند، ممکن بود به زمین بخورند و به سبب اندازه، دیگر نمی‌توانستند بلند شوند.

سؤال دیگر مربوط است به رابطه صنعت جدید با همبستگی اجتماعی. دورکیم۴ برای گروه‌های صنفی نقش اخلاقی قائل است. در سنت ما هم مجامع صنفی کمابیش چنین نقشی داشتند. آیا در دوره پهلوی، گروه‌های صنفی صنعتگران توانستند حافظ اخلاق جمعی باشند؟

آنچه من از اخلاق صنفی موردنظر دورکیم می‌فهمم، نوعی اخلاق تجاری و اخلاق جمعی است که روابط بین آن‌ها را تنظیم می‌کند. در اتاق‌های بازرگانی، زمانی که تجار حضور داشتند، نوعی اخلاق تجاری وجود داشت که از قدیم میان بازاری‌ها متداول بود. این نوع اخلاق تا حدی بین صنعتگران حفظ شد؛ چون خاستگاه اکثریت آن‌ها بازار سنتی بود. ولی از آنجایی که سازمان‌دهی‌شان یک مقدار رسمی‌تر شد و دولت هم بر قدرتش افزوده شد و افراد جدیدی وارد شدند، این اخلاق، از طریق دولت هم تنظیم می‌شد؛ اما در بیشتر آن‌ها اخلاقیات سنتی هنوز وجود داشت. مثلاً حاج سید محمود لاجوردی خیلی اهل وفای به عهد بود و این اخلاق به فرزندانش هم منتقل شده بود. اخلاق تجاری هم در میان صنعتگران از طریق سنت‌های خانوادگی و از طریق اتاق بازرگانی منتقل شده بود و تنظیم می‌شد. بنا برمطالعات موردی‌ای که انجام داده‌ام این وضعیت را در خانواده‌های ایروانی، برخوردار، خسروشاهی‌ها، لاجوردی‌ها، خیامی‌ها و ارجمندها دیده‌ام.

آیا در دوره پهلوی، نظم اخلاقی جدیدی متناسب با صنعت جدید شکل گرفته بود؟

خیر! البته این‌ها در ابتدای کار بودند و اخلاق تجاری از دوره تجاری به آن‌ها منتقل شده بود. در برخی موارد، رقابت‌های ناسالم رخ می‌داد که در دوره کار در تجارت سابقه نداشت. مثلاً رقابت لاجوردی‌ها با قاسمیه و امیر صالح. البته بعدها که بازار روغن نباتی تقسیم شده بود این رقابت ناسالم به شراکت هم کشید. یا مثلاً شرکت‌های بزرگی که وابسته به اشرف – خواهر شاه – بود در برخی رشته‌ها انحصار درست کرده بودند و اصلاً به بقیه مجوز نمی‌دادند. اتفاقاً اگر اخلاق صنعتی را نوعی اخلاق سکولار در مقابل اخلاق تقدیرگرا در دوره سنتی تجارت بدانید، صنعتگران از روحانیت فاصله گرفتند؛ از بازار بیرون آمدند، اما اخلاق سنتی خودشان را تا حد زیادی حفظ کردند.

آیا این فقدان نظم اخلاقی نمی‌توانست آن پیش‌بینی جنابعالی را در مورد آینده صنعت در دوره پهلوی تحت تأثیر قرار دهد؟ آیا می‌شد انتظار داشت که از مجرای آن سنخ صنعتی شدن که در آن دوره اتفاق افتاد، نظم دموکراتیکی ایجاد شود؟

اولاً این بنگاه‌های صنعتی در مراحل اولیه بودند. حتی وقتی وارد بورس شدند و به شرکت‌های سهامی تبدیل شدند، بلوغ یک شرکت سهامی را نداشتند. مدیران حرفه‌ای، نقش مهمی در آن نداشتند؛ اخلاق سنتی هنوز حاکم بود و اخلاق صنعتی متناسب با یک شرکت مدرن به‌تدریج حاکمیت پیدا می‌کرد. نخست روابط کارگری را در یک رابطه پدر و فرزندی دنبال می‌کردند؛ اما بعدها مجبور شدند تن به اجرای قوانین کار بدهند که ضابطه دیگری داشت. وقتی واحد صنعتی داخلی بزرگ با سرمایه‌داری جهانی ادغام می‌شود، به‌خصوص اگر برای ادامه کار نیازمند پروانه یا اجازه‌نامه رسمی۵ باشد، ناگزیر می‌شود که دنباله کار آن‌ها را در چارچوب مجموعه‌ای از ضابطه‌ها انجام دهد؛ بنابراین من فکر می‌کنم به دنبال ادغام، اصول اخلاقی تجارت در یک نظام سرمایه‌داری مدرن به‌تدریج وارد می‌شد و اجتناب‌ناپذیر بود.

به لحاظ تجربی و تاریخی ادغام شکل‌های مختلفی داشته است. چه تضمینی وجود داشت که این ادغام به‌صورت کره جنوبی باشد؟ چه تضمینی وجود داشت که بعد از ادغام، اتحاد سرمایه داخلی و خارجی با دولت اقتدارگرا سازش نکند؟ ما نمونه‌هایی داشته‌ایم که اتحاد سرمایه داخلی و سرمایه خارجی با دیکتاتوری محلی سازش کرده است.

البته این امر هم ممکن بود؛ اما اگر به شرایط تاریخی نگاه کنید: از یک‌سو این صنعتگران در حال رشد بودند و از سوی دیگر، شاه از ترس کمونیست‌ها و شوروی تلاش می‌کرد حقوق بیشتری به کارگران بدهد. احمد اشرف در مقاله‌ای نشان داده است که کارگران در انقلاب شرکت نکردند و گروه‌های مارکسیست در اعلامیه‌هایشان از آن‌ها گله می‌کنند که شما باید در صف اول باشید. این نشان می‌دهد که سیاست‌های کارگری شاه، آن‌ها را نسبت به انقلاب منفعل کرده بود و تنها راه فعالیت‌های کارگری، پیگیری حقوق صنفی بود. از سوی دیگر صنعتگران نیز روبه رشد بودند. اگر همین روند جلو می‌رفت، امکان تشکیل احزاب کارگری مورد حمایت دولت در مقابل صنعتگران محتمل بود و شرایط بین‌المللی ادغام سرمایه داخلی در سرمایه‌داری بین‌المللی اجازه نمی‌داد اقتدارگرایی ادامه پیدا کند. ادامه کار را در نوعی برخورد و سازش در تنش‌های صنفی بین کارگران و صنعتگران باید جستجو کرد که صحنه این برخورد و سازش، در سیاست خودش را نشان می‌داد که در آن، نقش خودکامگی شاه روزبه‌روز بیشتر رنگ می‌باخت.

در بحث از سیاست‌گذاری اجتماعی و رفاه‌گستری، علاوه بر وظایف تأمینی دولت، از نقش اتحادیه‌های صنفی، گروه‌های داوطلب و بخش خصوصی هم سخن گفته می‌شود. عملکرد صنعتگران موردنظر جنابعالی از منظر تأمین اجتماعی چگونه بود؟ هم از جهت نقشی که در مجامع صنفی خودشان مثل اتاق بازرگانی داشتند هم از جهت سازمان‌دهی درونی واحد تولید و هم از جهت نحوه تعامل با فعالیت صنفی کارگران. فعالیت‌های امدادی حمایتی ایشان و رابطه‌ای که آن‌ها با فعالیت‌های رفاهی دولت و امکان دهی به این فعالیت‌ها داشتند را هم می‌توان بررسی کرد؛ مثلاً با بررسی رفتار مالیاتی ایشان.

همان‌طور که گفتم در دوران اولیه صنعت‌گستری، بنگاه‌ها با کارگران در چارچوب روابط پدرسالارانه عمل می‌کردند. روایت‌های مختلفی است که حتی کارگری را برای معالجه به خارج هم اعزام می‌کردند. این در دورانی بود که نه بنگاه‌ها آن‌قدر رشد کرده بودند و نه قوانین کار شکل مشخصی پیدا کرده بود؛ اما به‌تدریج هم بنگاه‌ها بزرگ شدند و دیگر روابط پدرسالارانه را برنمی‌تابیدند و هم دولت باید رابطه کارگر و کارفرما را تنظیم می‌کرد. سازمان بین‌المللی کار هم در بسیاری موارد ورود می‌کرد. در جریان ادغام، واحدهای تولیدی داخلی، ناگزیر بودند که به حقوق کارگران هم توجه کنند و نوع جدیدی از رابطه کار شکل می‌گرفت. البته برخی بنگاه‌ها از مرحله خیریه که مربوط به دوران تجارت بود به انجام مسئولیت اجتماعی رسیده بودند و بنیادهایی برای مدرسه‌سازی، تأسیس هنرستان و غیره بنا می‌کردند. در بهترین نمونه عده‌ای از صنعتگران، مدرسه مطالعات مدیریت (دانشگاه امام صادق فعلی) را با کمک دانشگاه هاروارد تأسیس کردند.

نقش صنعتگران جدید در تحولات فرهنگی دوره پهلوی چه بود؟ صنعتگرانی که در مورد زندگی آن‌ها پژوهش کرده‌اید، در عرصه فرهنگ چه کارکردی داشتند؟ آیا به انسجام فرهنگی کمک می‌کردند؟ یا شکاف‌های فرهنگی را افزایش می‌دادند؟ در شکل‌گیری این کارکرد و ویژگی‌های آن، نقش اصلی را باید به عوامل اقتصادی داد یا ساختار مسلط سیاسی؟

در دهه پنجاه نمونه‌های زیادی داریم که می‌توان آن‌ها را در جهت تعمیق شکاف‌های فرهنگی و اخلاقی در جامعه دانست. نُمود این جهت‌گیری را در حمایت از برخی آثار فرهنگی یا در شکل و محتوای تبلیغات بازرگانی می‌توان دید. آگهی‌های تجاری، نوعی سبک زندگی مدرن را تبلیغ می‌کرد که با خرید محصولات صنعتی تحقق پیدا می‌کرد؛ اما مهم‌تر آنکه، رشد رمانتیسم ایرانی که واکنشی به مصرف‌گرایی بود نیز محصول همین رشد صنعتی بود، اگرچه مخالف آن بود. این تضادی بود بین رمانتیسم و عقلانیت صنعت‌گرایی؛ اما خواننده رمان‌ها فرد مصرف‌کننده محصولات صنعتی بود. من این رابطه متضاد را مفصلاً در یکی از فصول کتاب زندگی و کارنامه حاج محمدتقی برخوردار۶ که پدر صنعت خانگی به حساب می‌آید نوشته‌ام.

درست است که ساختار سیاسی و اقتصادی اَحکام متفاوتی دارند، اما در مورد حد و اندازه این تفاوت نباید اغراق کرد. ما نمی‌توانیم زندگی اقتصادی ایرانیان را از نوع ساختار سیاسی که در آن دوره اعمال می‌شد جدا کنیم. به‌خصوص اگر سطح داوری خود را از مقیاس خُرد به سطح کلان ارتقا دهیم، نمی‌توان به‌راحتی گفت به لحاظ اقتصادی رشد بوده و قابل‌قبول ارزیابی می‌شود، اما به لحاظ سیاسی دیکتاتوری بوده است. رشد به آن صورت خاص که در مقاطعی از دوره پهلوی اتفاق افتاد، متناسب با چگونگی ساختار سیاسی در دوره پهلوی بوده است. اگر این رشد می‌خواست در چارچوب مفهوم جامع توسعه اتفاق بیافتد با ساختار سیاسی در تضاد قرار می‌گرفت.

خیر! موافق نیستم. نمی‌توانیم بگوییم این دسته از صنعتگران حامی حکومت استبدادی بوده‌اند یا آن‌ها به چنان حکومتی کمک می‌کرده‌اند. در فرازهای مختلف در دوره پهلوی، ما با دولت‌های ضعیف مواجه بودیم. در دهه ۲۰ ما گروه‌های صنفی نیرومندی داریم و سیاست مقتدری وجود نداشته که آن‌ها را حمایت کند. ولی از یک دوره‌ای – یعنی اواخر دهه ۴۰ به بعد – نقش دولت خیلی قوی می‌شود و وضعیت متفاوتی پدید می‌آید. در دوره پهلوی به‌ویژه هنگامی‌که دولت، دولت نیرومندی است و از حالت ضعف بیرون آمده، ما بعضاً شاهد مانع‌تراشی در مقابل – یا برخورد با – صاحبان صنایع هستیم. مثلاً در مورد یکی از همین صنعتگران -یعنی رضایی – وقتی گزارش‌هایی به مسئولین وقت می‌رسد که سخنی گفته که موردپسند نبوده گفته می‌شود که او پُررو شده و باید با او برخورد شود؛ بنابراین من حاکمیت و صاحبان صنایع در دوره پهلوی را لزوماً دریک راستا نمی‌بینم. اگر در یک راستا بودند یا باید دست سیاست، عوامل اقتصادی را به وجود می‌آورد و یا عوامل مزبور جهت‌گیری‌های سیاسی را تعیین می‌کردند؛ حال‌آنکه این‌چنین نبود. اگر این اقتصاد به سیاست وابسته بود باید در جریان انقلاب ۵۷ به شاه و حکومت پهلوی کمک می‌کرد. من تنها چیزی که خواندم یا شنیدم از آقای عباس میلانی بود که می‌گفت هژبر یزدانی آمد به شاه گفت من حاضر هستم به شما کمک کنم یا مثلاً خیامی گفته بود چند هزار کارگر ایران ناسیونال دارم می‌توانم آن‌ها را به پشتیبانی از حکومت به خیابان‌ها بریزم. ولی این قبیل موضع‌گیری‌ها در مورد همه صاحبان سرمایه صادق نبود، چراکه آن‌ها ریشه‌ها و گرایش‌های مختلفی داشتند.

 مخالفان فرهنگی و سیاسی رژیم پهلوی هم وارد فعالیت صنعتی شده بودند. برخی از ایشان یا به دلیل فعالیت سیاسی یا به هر علت دیگر از موقعیتی برابر با همتایان و رقبایشان برخوردار نبودند. آیا همین توجه نابرابر، به‌نوعی شکاف و نزاع در بخش خصوصی نمی‌انجامید؟

برخی از کسانی که در حوزه صنعت فعال بودند، با گرایش مذهبی یا ملی، مخالف حکومت بودند؛ اما آن‌ها آن‌چنان‌که خود نیز بعضاً گفته‌اند نمی‌خواستند بزرگ شوند. آن‌ها بعضاً دنبال مبارزه بودند و پولی که درمی‌آوردند در آن راه خرج می‌کردند. برخی می‌گویند در دوره پهلوی دولت به گروه‌های ملی‌گرا وام نمی‌داد. ولی به نظر من، این ادعا درست نیست؛ چون شواهد تجربی دلالت‌های دیگری دارند. من گزارش درخواست وام شرکت‌هایی که مرتبط با نهضت آزادی ازجمله مهندس بازرگان بودند را دیده‌ام؛ اما آن‌ها خودشان هم نمی‌خواستند زیاد وام بگیرند. مهندس سحابی صراحتاً می‌گفت ما کار اقتصادی را برای تأمین کارهای سیاسی دنبال می‌کردیم. عده‌ای از بازاری‌ها نیز اصلاً بلد نبودند کار صنعتی کنند و حتی یک درخواست وام بنویسند. مدیر بانک توسعه صنعتی و معدنی – آقای خردجو- آدم بسیار درستی بود و زیر بار هر طرحی بدون توجیه اقتصادی، از سوی هر کسی نمی‌رفت. به هر حال آن دسته از صنعتگران که سیاسی بودند اصلاً تمایلی به فعالیت اقتصادی در مقیاس بزرگ نداشتند. البته من یک مقدار در این مورد تردید دارم. قبول دارم که در مورد استفاده از اعتبارات، برخی که به حکومت نزدیک بودند، بهتر می‌توانستند استفاده کنند؛ اما رشد نکردن دیگران که مخالف با حکومت بودند، عمدتاً به علت خواست و شرایط خودشان بود. در دوره پهلوی اشخاصی بودند که اصلاً با حکومت رابطه خاصی نداشتند و در عین حال به لحاظ اقتصادی رشد کردند. یا در موردی یکی از صنعتگران که به لحاظ مذهبی یا سیاسی مخالف حکومت بود به شاه گزارش عملکرد نوشت و شاه هم از ایشان تشکر کرد. البته برخی از صاحبان صنایع و سرمایه‌گذاران مثل فولادی‌ها یا خانواده رضایی با حکومت ارتباط داشتند؛ اما در این قبیل موارد هم نمی‌توان حکم کُلی صادر کرد. مثلاً در مورد همین رضایی که عرض کردم، این نکته هم گفتنی است که به‌رغم ارتباطی که با حکومت پهلوی داشت، بالاخره حکومت، معدن مس سرچشمه را از او گرفت، چون نمی‌توانست به کارش ادامه دهد. روند امور به سمتی رفت که می‌توان گفت بازاری‌ها حذف شدند. وقتی اتاق بازرگانی با اتاق صنایع و معادن ادغام شد، بازاری‌ها حذف شدند. به همین خاطر بازاری‌ها همه عقب‌افتادگی‌شان را از چشم صنعتگرها دیدند؛ درصورتی‌که صنعتگرها گروهی بودند که عمدتاً با پیشینه بازاری و مهندسی آمده بودند و هیچ ارتباط ویژه‌ای با شاه نداشتند، غیر از ارتباطاتی که ناگزیر باید برقرار می‌کردند؛ بنابراین به معنای معمول کلمه نمی‌توانیم بگوییم صنعتگرانی مثل ایروانی، لاجوردی، برخوردار، خسروشاهی و… به رژیم پهلوی وابسته بودند.

آقای دکتر! شکل‌گیری صنعت جدید آن‌چنان‌که دوره پهلوی اتفاق افتاد ارتباطی با رشد حاشیه‌نشینی نداشت؟

فکر می‌کنم رشد حاشیه‌نشینی بیشتر با توسعه نامتوازن بخش صنعت و بخش کشاورزی رابطه داشته باشد. اصلاحات ارضی متوازن با بخش صنعت نبود. ما کارخانه تراکتورسازی تأسیس کردیم برای زمینداران؛ اما کسی این تراکتورها را نمی‌خرید. این مشکل اصلی نه‌تنها صنعت بود، بلکه به حاشیه‌نشینی و مهاجرت روستاییان نیز انجامید.

عملکرد صنعت در دوره پهلوی را، هم در سطح واحد تولیدی و بنگاه می‌توان مطالعه کرد و هم از منظر کلان و از منظر ارتباط‌های پسینی و پیشینی آن در برنامه توسعه کشور. آیا برنامه‌ریزی کلان صنعت در دوره پهلوی به‌گونه‌ای بود که بر شاخص‌های توسعه اجتماعی تأثیر منفی نداشته باشد؟ به‌عنوان نمونه می‌توان حاشیه‌نشینی و عوارض آن را مورد بررسی قرار داد.

در آن مقطع، نیاز بخش صنعت به نیروی کار خیلی بالا بود، لذا با مهاجرت نیروی کار از روستا به شهر مواجه بودیم؛ اما تعداد کارخانه‌هایی که مناطق مسکونی کارگرنشین مثل پیکان شهر را درست کردند زیاد نبود. ممکن است خدماتی برای ایاب و ذهاب کارگران در نظر می‌گرفتند اما به نظر می‌رسد که هیچ راهی نبوده جز اینکه کارگرها به حاشیه شهرها بروند. ولی در مورد اینکه آیا این رشد حاشیه‌نشینی ناشی از نحوه رشد صنعت در آن دوره بوده یا ناشی از درآمدهای نفتی که بخش خدمات را گسترش داد، یا نحوه توسعه کشاورزی؟ من نقش توسعه نامتوازن بخش صنعت و بخش کشاورزی را بیشتر می‌دانم. همچنین رشد صنعت به‌ویژه از زمان رشد درآمدهای نفتی، به‌شدت از رشد توسعه اجتماعی بیشتر بود و همین عدم تناسب، به رشد صنعت لطمه می‌زد؛ اما هیچ دلیلی وجود نداشت که یک توازن در سال‌های بعد به وجود نیاید.

نحوه رشد صنعت در آن دوره، متناسب با اقتضائات و امکانات کلان توسعه و اقتضائات و امکانات دیگر بخش‌ها بود؟

تا سال ۴۸ بله! اگرچه درهمان مقطع سال‌های ۴۲ تا ۴۸ هم رشد صنعت با رشد کشاورزی توازن نداشت. برای همین به‌تدریج صنایع را به مکان‌های مختلف انتقال دادند. در مورد کشاورزی بسیاری معتقدند که اصلاحات ارضی زیان‌بار بود؛ چون توسعه بخش‌های اقتصادی اصلاً با همدیگر در ارتباط نبود. مشکل اصلاحات ارضی این بود که زمینداران را با شرکت‌های تعاونی روستایی دولتی جابه‌جا کرد و در حقیقت، کشاورزی را بورکراتیزه کرد و عده بیشتری را صاحب زمین کرد؛ که برخی آن را فروختند و رفتند زیارت و وقتی برگشتند شدند کارگر فصلی و برخی هم مهاجرت کردند. اصلاحات ارضی نظام سهم بری را از بین برد و قطعات کوچک زمین را بیشتر کرد و بهره‌وری را کاهش داد.

پایان

 

پی‌نوشت:

  1. L’Oréal and Lancôme
  2. Chrysler
  3. Étatist دولت‌گرا
  4. Émile Durkheim(1858 – 1917)
  5. licence
  6. سعیدی،علی‌اصغر،شیرین‌کام،فریدون،زندگیوکارنامهحاجمحمدتقیبرخوردار – موقعیتتجاروصاحبانصنایعدرایرانعصرپهلوی،گامنو،تهران،چاپاول، ۱۳۸۸

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط