بدون دیدگاه

احیای قانون‌اساسی و عبور از معادله ترس

درس‌هایی از انتخابات امریکا

لطف‌الله میثمی

 

بررسی انتخابات هفتم نوامبر ۲۰۰۶ امریکا مسئله‌ای است درخور تأمل و شایسته تجزیه و تحلیل.

ملت امریکا درنتیجه پی‌گیری مسائل مربوط به کشورشان و تصمیم‌‌گیری نهایی پای صندوق‌های رأی بدون خشونت، حماسه آفریده‌اند. نتیجه‌ای که از درون صندوق‌ها بیرون آمد چشمگیر و قابل تعمق بود و دست‌کم این‌که تصادفی تلقی کردن آن با عقل جور در نمی‌آید و نمی‌توان آن را گل دقیقه ۹۰ به حساب آورد!

در این مقال و مجال کوتاه تلاش بر این است که ابعادی از زمینه‌های تدریجی و هدف‌مند چرخش و جهش ملت امریکا در این انتخابات را، در شش محور جداگانه مورد بررسی و بازبینی قرار دهیم:

۱ـ احیای قانون‌اساسی

از آغاز ریاست‌جمهوری بوش تاکنون موارد آشکار زیادی از مواد قانون‌اساسی امریکا زیر پا گذاشته شده است. سخن از عدول مواد قانون‌اساسی‌ای است که همیشه داعیه دفاع از حقوق‌بشر و آزادی را داشته و سعی کرده حداقل در ظاهر به آن وفادار بماند، اما حالا آشکارا نقض می‌شود. ال‌گور(۱) معاون دوران ریاست‌جمهوری کلینتون در سخنرانی‌ای به‌تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۰۶ به برخی از موارد زیر پا گذاشته‌شدن قانون اشاره می‌کند و برای “سیاست راست جلوه‌دادن دروغ‌ها” به‌منظور دستیابی به مقاصد، مثال‌های متعدد می‌آورد. ازجمله ماجرای ترور دکتر لوترکینگ، جنگ ویتنام و جنگ عراق و…

درباره دکتر لوترکینگ، اعتقاد دارد که ترور وی یکی از موارد عدول از قانون‌اساسی و تلاش FBI برای کمونیست‌ جلوه‌دادن لوترکینگ بود که درواقع چنین چیزی صحت نداشت. اما بنا به خواست و تلاش FBI یک دروغِ به ظاهر راست به همگان باورانده شد:

“بسیار ضروری است که احترام به حاکمیت قانون بار دیگر احیا شود. بنابراین، بسیاری از ما در تالار قانون‌اساسی حضور یافته‌ایم تا زنگ خطر را به صدا در بیاوریم و از هموطنان خود بخواهیم تا با کنار گذاشتن اختلافات حزبی، در تقاضای دفاع از قانون‌اساسی و حفظ آن به ما بپیوندند. مناسب است که چنین درخواستی را در روزی انجام دهیم که ملت ما آن را برای گرامیداشت زندگی و میراث دکتر مارتین لوترکینگ اختصاص داده است، دکتر لوترکینگ، امریکا را به چالشی کشید تا بتواند به ارزش‌های کهن‌مان حیات جدیدی ببخشد. در این روز خاصی که به مارتین لوترکینگ اختصاص دارد، بویژه مهم است به خاطر بیاوریم که مکالمات وی در چند سال آخر زندگی‌اش به صورت غیرقانونی شنود می‌شد و او تنها یک نمونه از صدهاهزار نفر امریکایی بود که در طول این دوره، ارتباطات خصوصی‌شان توسط دولت امریکا مورد تجاوز قرار می‌گرفت.”(۲)

ال‌گور می‌گوید همین سیاست راست جلوه‌دادن دروغ‌ها درباره جنگ ویتنام، در جنگ عراق نیز به اشتباه تبدیل به بیانیه‌ای در لباس حقیقت شد که اجتناب‌ از این اشتباهات می‌‌توانست وضعیت امریکای امروزی را بهتر کند:

“حاکمیت قانون با مطمئن کردن این‌که تصمیمات از طریق فرایندهای حکومتی که برای اصلاح سیاست‌ها طراحی شده‌اند مورد امتحان و مطالعه قرار می‌گیرند و بازنگری و بررسی می‌شوند، ما را قوی‌تر می‌سازد و آگاهی از این‌که تصمیمات، مورد بررسی قرار خواهند گرفت از دادن وعده‌های فوق طاقت جلوگیری می‌کند و مانع از یکپارچه‌شدن قدرت می‌شود. تعهد به شفافیت، صداقت و پاسخگویی همچنین کمک می‌کند تا کشور ما از بسیاری از اشتبا‌هات جدی اجتناب کند. برای نمونه ما از اسناد محرمانه‌ای که اخیراً غیرمحرمانه شده‌اند باخبر شدیم که قطعنامه خلیج تونکین که مجوز جنگ غم‌انگیز ویتنام را صادر کرد، درواقع بر اطلاعات غلط استوار بوده است. اکنون با گذشت ۳۸ سال باز هم شاهد هستیم که تصمیم کنگره برای صدور مجوز جنگ عراق بر اطلاعات غلط استوار بود. اگر حقیقت را می‌دانستیم و از این دو اشتباه مهلک در تاریخ خود اجتناب می‌کردیم، اکنون امریکا وضعیت بسیار بهتری داشت. پیروی از حاکمیت قانون، ما را ایمن‌تر می‌سازد، نه آسیب‌پذیرتر.”(۳)

یکی دیگر از موارد نقض قانون که به اعتقاد ال‌گور لاقیدی آشکار به قانون‌اساسی است و اصولی را که از زمان جورج واشینگتن رعایت شده است زیر پا می‌گذارد شکنجه زندانیان است:

“… رئیس‌جمهور ادعا می‌کند که می‌تواند شهروندان امریکایی را برای مدت نامحدودی بدون در اختیار داشتن حکم دستگیری زندانی کند، بی‌آن‌که به آنها متذکر شود که اتهام‌شان چیست و یا زندانی‌شدن آنها را به اطلاع خانواده‌های‌شان برساند. در همین حال، شاخه اجرایی ادعا کرده است که دارای یک اقتدار ناشناخته پیشین است که به او اجازه می‌دهد با زندانیان تحت اختیار خودش بدرفتاری کند. این بدرفتاری به شیوه‌هایی صورت می‌گیرد که آشکارا شکنجه به‌شمار می‌آید و از الگویی پیروی می‌کند که اکنون در مراکز امریکایی واقع در چندین کشور سراسر جهان ثبت شده است. بنابر گزارش‌ها، بیش از ۱۰۰ نفر از این زندانیان، زیر شکنجه بازجویان قوه‌مجریه جان خود را از دست داده‌اند و تعداد بیشتری نیز شکنجه و تحقیر شده‌اند. در زندان بدنام ابوغریب، بازجویانی که الگوی شکنجه را ثبت کرده‌اند، تخمین زده‌اند که بیش از ۹۰درصد قربانیان از هر اتهامی مبرا بوده‌اند. این اعمال قدرت شرم‌آور، یک‌سری اصولی را که ملت ما از زمان ژنرال جورج واشینگتن رعایت کرده است زیر پا می‌گذارد. جورج واشینگتن این اصول را برای اولین‌بار طی جنگ انقلابی ما صریحاً اعلام کرد و از آن زمان تاکنون تمام روسای جمهور آن را رعایت کرده‌اند. این‌گونه اعمال، نه‌تنها تخطی از قوانین منع شکنجه کشورمان است، بلکه تجاوز به قرارداد ژنو و عهدنامه‌های بین‌المللی علیه شکنجه نیز می‌باشد.”(۴)

بنا به اعتقاد ال‌گور، رئیس‌جمهور با توجیه استفاده از اختیارات فرماندهی کل قوایش دارد شکنجه را قانونی جلوه می‌دهد، حتی چنی گفته است برای حفظ نیروها لازم است سر یکی را زیر آب بکنیم! همچنین بنا به گفته ال‌گور سوءاستفاده از اختیارات فرماندهی کل قوا توسط رئیس‌جمهوری در تاریخ حکومت‌های مختلف امریکا بی‌سابقه بوده است:

“آیا واقعاً این درست است که مطابق قانون‌اساسی ما، هر رئیس‌جمهوری از چنین اختیاراتی برخوردار است؟ اگر جواب “آری” است، پس طبق نظریه‌ای که این‌گونه اعمال با توسل به ‌آن صورت می‌گیرد، آیا هیچ کاری هست که بتوان گفت انجام آن ممنوع است؟ اگر رئیس‌جمهور برای شنود، زندانی کردن شهروندان از سوی خود، آدم‌ربایی و شکنجه، دارای اختیار ذاتی است، پس او چه کارهایی را نمی‌تواند انجام دهد؟ رئیس دانشکده حقوق دانشگاه ییل، هارولد که، بعد از تجزیه و تحلیل ادعاهای شاخه اجرایی درخصوص این قدرت‌های سابقاً نامأنوس چنین گفته است: “اگر رئیس‌جمهور قدرتی در حد قدرت یک فرمانده کل‌قوا برای ارتکاب شکنجه دارد، در این صورت او قدرت ارتکاب قتل‌عام، تجویز برده‌داری، ترویج تبعیض‌نژادی و تجویز اعدام بدون محاکمه را نیز خواهد داشت.”(۵)

و نیز کسب درآمد نمایندگان مجلس سنا و مجلس نمایندگان مورد دیگری است که ال‌گور به آن بی‌توجه نمانده است:

“… در مجلس نمایندگان، شمار افرادی که هر دو سال یک‌بار با یک مبارزه انتخاباتیِ واقعاً رقابتی روبه‌رو هستند، نوعاً به کمتر از یک دوجین از میان ۴۳۵ نفر بالغ می‌شود. در این میان تعداد زیادی از نمایندگان کنونی به این باور رسیده‌اند که کلید دسترسی مداوم به پول برای انتخابات مجدد این است که در صف حمایت از کسانی بایستند که پول لازم را در اختیارشان قرار می‌دهند و در مورد حزب اکثریت، کل این روند عمدتاً توسط رئیس‌جمهور حاکم و سازمان سیاسی او کنترل می‌شود… گذشته از این، شمار زیادی از اعضای مجلس نمایندگان و سنا در حال حاضر احساس می‌کنند که ناگزیر باید بخش اعظم وقت خود را نه در بحث‌های متفکرانه درباره مسائل، بلکه در گردآوردن پول برای خرید ۳۰ ثانیه از آگهی‌های تلویزیونی صرف کنند.”(۶)

ال‌گور اعتقاد دارد امریکای کنونی به‌طور کامل از قانون‌اساسی جدا شده است و در پاسخ “چه باید کرد؟”، شهروندان امریکایی را تلویحاً دعوت به یک قیام می‌کند و از آنها می‌خواهد به مسئولیت شهروند بودن، صداقت و شرافت‌شان وفادار بمانند، که دیدیم حرکت مشارکتی مردم و سرانجام حضورشان در پای صندوق‌های رأی به نوعی پاسخ در برابر این دعوت بود. البته این حرکت، اتفاقی یک‌شبه نبود. به نظر من قیام بدون خشونت مردم، پشتوانه‌ای محکم داشت. اگر به سیر تفکر و تغییر جهت مردم توجه کنیم، انتشار بیش از یکصد هزار جلد کتاب با موضوعات مختلف در تیراژ بالا و یک‌میلیون مقاله بنیادین متنوع ـ بی‌سابقه در تاریخ نشر امریکا ـ همه در انتقاد از عملکرد نظام حاکم و متوجه عدول از قانون‌اساسی، مخالفت با اشغالگری، جنگ و شکنجه، همه نشانه‌های آغاز این حرکت بود؛ همچنین اظهار اعتراض و انتقاد به “گزارش‌های دروغ” و “اطلاعات موازی.” مردم همواره در جریان مسائل داخلی و سیاست خارجی کشورشان بودند، عملکرد مسئولان را بررسی می‌کردند که بتوانند پای صندوق‌های رأی تصمیم قاطع خود را بگیرند. من اسم این قیام آرام را “پی‌گیری” و “جدیتِ” بدون خشونت می‌گذارم. به قول حنیف‌نژاد هر قیامی دو مولفه دارد: جدیت و پی‌گیری.

۲ـ دموکراسی نمایندگی یا دموکراسی مشارکتی؟

در اینجا می‌خواهم به تفاوت “دموکراسی نمایندگی” و “دموکراسی مشارکتی” اشاره کنم. دموکراسی نمایندگی یعنی این‌که مردم هر چند سال یک‌بار پای صندوق‌های رأی بیایند، رأی‌شان را داخل صندوق بیندازند و بعد با خیال راحت به خانه‌های‌شان بروند، با اعتماد کامل به مسئولان، مثل مسافر اتوبوسی که به راننده اعتماد می‌کند و با خیال تخت می‌خوابد! اما دموکراسی مشارکتی با دموکراسی نمایندگی متفاوت است. در دموکراسی مشارکتی، افراد وقتی رأی می‌دهند همیشه مواظب و مراقب مسئولان و منتخبان خود هستند، که اگر عدول کردند گوشزد کنند و یا حتی آنها را عزل کنند. در این نوع دموکراسی، مردم همواره نقد می‌کنند، با پی‌گیری و جدیت کار می‌کنند. عملکرد چهارساله مردم امریکا هم براساس دموکراسی مشارکتی است؛ پتانسیل آنها بیشتر از آن است که به دموکرات رأی بدهند یا به جمهوری‌خواه؛ چرا که دموکرات‌ها هم در ابتدا به جنگ و اشغال عراق رأی مثبت دادند و بعدها با آن مخالف شدند. این‌که مردم در انتخابات اخیر به دموکرات‌ها رأی دادند برای این بود که در مخالفت با جمهوری‌خواهان صاحب یک پیروزی ملموس، مقطعی و چشمگیری باشند. از زمانی‌که مخالفت‌ها و انتقادها آغاز شد؛ شاهد تظاهرات علیه جنگ در شهرهای دانشگاهی بودیم، تظاهرات و درگیری‌هایی که در اعتراض به کشتار مردم و کشته‌شدن امریکایی‌ها، مجروح‌شدن و تشییع جنازه‌ها بود. دیگر کسی داوطلبانه به سربازی نمی‌رفت تا جایی‌که سربازی اجباری شد و تمامی این صحنه‌ها با حضور مردم همراه بود. به اعتقاد من الهام از نوع دموکراسی مشارکتی مردم امریکا می‌تواند درس مهمی برای ما باشد که چند روز پیش از انتخابات فعال می‌شویم و انتظار داریم دموکراسی از صندوق‌های رای بیرون بیاید، این کار نیاز به مشارکت، کار پی‌گیر و پشتوانه‌ای دائمی دارد.

۳ـ نیروهای مذهبی، قانون‌اساسی جدید و امریکای جدید

برگردیم به گذشته، به انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۰۴؛ یک روز پس از انتخابات ریاست‌جمهوری نوامبر ۲۰۰۴ “توماس فریدمن” در سرمقاله‌ای باعنوان “دو ملت زیر سایه خدا”(۷) در نیویورک‌تایمز بدین‌ مضمون نوشت که این انتخابات، حال و هوای دیگری داشت، مردم نیامدند تا فقط یک رئیس‌جمهور انتخاب کنند، بلکه آمدند “قانون‌اساسی جدید” و “امریکای جدید” را رقم بزنند، چرا که ۷۵% مردم امریکا مذهبی‌اند و می‌خواهند رئیس‌جمهوری مذهبی داشته باشند، علاوه بر آن می‌خواهند رئیس‌جمهورشان از گزاره‌های مذهبی هم استفاده کند. “خیر و شر”، “حق و باطل”، “محور شرارت”، “هر که با ما نیست بر ماست” اینها عباراتی است که بوش به کرات از آنها استفاده کرد. این مردم می‌خواهند باوجود قانون‌اساسی، مسائل مذهبی را وارد حکومت و جامعه کنند:

“… طرفداران بوش به‌قدری با شدت و حدت به‌دنبال وضع قوانین درباره مسائل اجتماعی و گسترش دامنه مذهب هستند‌که‌گویا درصدد بازنویسی قانون‌اساسی می‌باشند، نه انتخاب یک رئیس‌جمهور.”(۸)

“توماس فریدمن” اظهار نگرانی خود را از نیروهای مذهبی‌ای که تکیه‌گاه بوش قرار گرفته‌اند، این‌گونه بیان می‌کند که این نیروها می‌خواهند جامعه ما را به سمت مبارزه با “علم”، “دموکراسی” و “وحدت” سوق دهند. وی برای رفع نگرانی از آینده امریکا و پاسخ به “چه باید کرد؟” پیشنهاد می‌کند شخصیت‌های دموکرات معتدل، باید حرکت  این مذهبی‌ها را به سمت “علم”، “دموکراسی” و “وحدت” سوق دهند وگرنه باید با قانون‌اساسی وداع کرد. وی راه چاره را در گفتمان درون‌دینی می‌بیند به‌طوری‌که این مذهبی که در جهت مخالفت با علم و دموکراسی و وحدت قرار گرفته است،  به سمت موافق با آن سوق داده شود و دیدیم که دموکرات‌ها به توصیه صاحبنظران ازجمله توماس فریدمن که هماهنگ با بررسی‌های خودشان نیز بود، نیروهای معتدل خود را وارد صحنه انتخابات کردند که همین امر می‌تواند از دلایل مهم پیروزی‌شان نیز باشد. درس مهم در اینجا، توجه به این نکته است که در انتخابات اخیر حتی نیروهای مذهبی‌ای که به بوش رأی داده بودند به او پشت کردند، چرا که بدی رفتار، کردار و گفتار گروه بوش و یاران نئوکانش به حدی آشکار شد و موارد متعدد پیدا کرد که این نیروهای مذهبی با انصاف و وجدانی که هر انسانی دارد متوجه شدند از احساسات مذهبی‌شان سوءاستفاده شده است. به نظر من، شایسته است که از این جمع‌بندی و درس مهم دیگر، جوامع نیز درس بگیرند.

۴ـ ناسیونالیسم امریکایی

مردم امریکا بسیار ناسیونالیست هستند، برای منافع ملی‌شان ارزش قائل‌اند. از ۳۰۰۰ موسسه تحقیقاتی در امریکا، ۹۰درصد روی منافع ملی کار می‌کنند، غرور ملی دارند، حتی زبان خارجی یاد نمی‌گیرند، مگر مأموران وزارت‌خارجه و سفارت‌ها که یادگیری‌شان ضروری است. آنها منابع نفت، گاز، اورانیوم، معادن، کشاورزی، آفتاب، باران، برف و… دارند. بنابراین خود را بی‌نیاز و صاحب همه‌چیز می‌پندارند. همگان می‌دانیم که یک ملت ناسیونالیست معمولاً از حاکمیت منتخب خود دفاع می‌کند، بویژه حاکمیتی که در حال جنگ با دشمن است و درس مهم اینجا، همین نکته است که این مردم ناسیونالیست علیه فرمانده کل قوا و حاکمیت در حال جنگ، بسیار پی‌گیرانه مبارزه کردند و درنهایت علیه او و جنگ رأی دادند و همان‌طور که دیدیم، محبوبیت بوش از ۹۰درصد در آغاز جنگ درنهایت به ۲۷درصد رسید. من فکر می‌کنم باید روی این ویژگی‌های مردم امریکا مانور داد و از حرکت عمیق و گسترده آنها درس‌هایی معنادار گرفت.

۵ـ معادله ترس

برمی‌گردیم به صحبت‌های ال‌گور، وی بدین‌مضمون می‌گوید چگونه می‌شود در نظام لیبرال دموکراسی همچون نظام‌های بسته، معادله ترس به‌گونه‌ای حاکم ‌شود که نتایجی چون ترور لوترکینگ و جنگ ویتنام و جنگ عراق بدهد؟ معمولاً گفته می‌شود این نظام‌های توتالیتر و بسته هستند که بر محور انضباط آهنین و ترس استوارند و برای ال‌گور جای سوال است که چرا معادله ترس در یک نظام لیبرال دموکراسی حاکم شده و فاجعه‌آمیز می‌شود؟ به نظر می‌رسد وی تلویحاً با یک بن‌بست روبه‌رو می‌شود. به اعتقاد من، پاسخ آن “هستی‌محوری” و “معادباوری” است. اگر انسان‌ها به حقیقتی بینا و شنوا باور داشته باشند، بدون بیم و هراس از شخصیت‌های مافوق، در هر شرایطی حتی اگر خطر جانشان را نیز تهدید کرد، ملتی و دنیایی را به خطر نمی‌اندازند. وقتی چنین باوری نباشد کارمند FBI و CIA گزارش دو رو، مطابق میل مافوق می‌دهد تا از اخراج یا تغییر رتبه‌اش دوری کند:

“ترس، منطق و استدلال را کنار می‌زند. ترس باعث بسته‌شدن سیاست گفتمان و بازشدن درهای سیاست تخریب می‌شود…”(۹)

به هر حال ال‌گور، راه چاره را در قیام و حرکت مردم می‌بیند. یک چنین شخصیت سیاسی‌ای که زمانی معاون کلینتون و از نوجوانی همراه پدرش سال‌ها در کنگره حضور داشته و بسیار خوب به زیر و بم سیاست و حکومت امریکا آشناست درنهایت به قیام مردم روی می‌آورد. نه به سنا و مجلس نمایندگان اعتماد دارد و نه بهFBI و نه CIA! ال‌گور از مردم دعوت می‌کند که به مسئولیت شهروندی‌شان عمل کرده و آن را احیا کنند و همان‌طور که گفتم مردم با حرکت خود، به نوعی به دعوت او پاسخ دادند و این درس مهمی است برای مردم کشورهای جهان سوم که خواهان اجرای قانون‌اساسی هستند:

“ما به‌عنوان مردم امریکا وظیفه داریم که نه‌تنها از حق زندگی شهروندان‌مان، بلکه همچنین از حق آزادی و حق کسب شادمانی آنها نیز دفاع کنیم. بنابراین در شرایط کنونی ما بسیار حیاتی است که در جهت حفاظت قانون‌اساسی‌مان در برابر خطر کنونی، گام‌هایی فوری برداریم، خطری که با زیاده‌طلبی متجاوزانه شاخه اجرایی و باور آشکار رئیس‌جمهور مبنی بر این‌که او نیازی به زندگی تحت حاکمیت قانون را ندارد متوجه قانون‌اساسی ما شده است.”(۱۰)

پی‌گیری مصرانه و حرکت مردم امریکا، فشار زیادی به کنگره تحت سیطره جمهوری‌خواهان آورد تا آنجا که گروه ده‌نفره‌ای مرکب از پنج نماینده دموکرات و پنج نماینده جمهوری‌خواه به رهبری بیکر و هامیلتون انتخاب کرده تا از وضعیت عراق گزارش تهیه کند! گویا نظام امریکا با این کار می‌خواهد مسائل و نارضایتی‌های درون مردم را که بسیار جدی است به راهکارهایی درون نظام، محدود می‌کند تا مردم دست از مخالفت خود بردارند. تغییر جایگاه رامسفلد با رابرت گیتس نیز نمونه‌ دیگری است از این ترفند دربرابر فعالیت، اصرار و مشارکت مردم امریکا!

۶ـ آغاز حرکت نوین

ملت امریکا با مطالعه و تجزیه‌وتحلیل، پی به سیاست خارجی امریکا برده‌اند و حالا دیگر نمی‌خواهند سرنوشت کشورشان با سرنوشت اسراییل گره بخورد و این آغاز حرکتی نوین است و فرصتی مناسب برای ما. شایسته است در راستای یک بازنگری، طراحان سیاست خارجی ما با این حرکت جداخواهانه مردم امریکا با ویژگی‌ احیای قانون‌اساسی پیوند بیشتری بخورند.(۱۱)

 

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ چشم‌انداز ایران، شماره ۳۷، احیای حاکمیت قانون، ال‌گور، ص ۵.

۲ـ همان منبع.

۳ـ همان، ص ۶

۴ـ همان، ص ۷.

۵ـ همان.

۶ـ همان، ص ۱۰.

۷ـ چشم‌انداز ایران، شماره ۲۹، دو ملت زیر سایه خدا، توماس فریدمن، لطف‌الله میثمی، ص۵.

۸ـ همان منبع.

۹ـ چشم‌انداز ایران، شماره ۳۷، احیای حاکمیت قانون، ال‌گور، ص۱۲.

۱۰ـ همان منبع.

۱۱ـ رجوع شود به لابی اسراییل و سیاست خارجی ایالات‌متحده، جان.جی. میرشایمر و استیون. ام. والت، لطف‌الله میثمی، ۴ شهریور تا اول آذر ۱۳۸۵، روزنامه آفتاب یزد و همچنین سرمقاله چشم‌انداز ایران، شماره ۳۷، رویکردی جدید به قطب‌بندی جهان، لطف‌الله میثمی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط