در این خاک، در این خاک در این مزرعه پاک
بهجز «مهر» بهجز «عشق» دگر بذر نکاریم
مولانا (دیوان شمس)
احمد کتابی
عرفان ایرانی، از همان بدوِ پیدایش، منادیِ نوعدوستی و مهرورزی، مُبلّغِ فتوت و کرامت، مروجِ مسالمت و سماحت و مشوقِ مدارا و سعهصدر بوده است. آثار اکثر قریب به اتفاقِ عارفان و صوفیان ایرانزمین، و در صدرِ آنها مولانا جلالالدین محمد بلخی رومی، گویاترین گواهِ این مدعاست.
در این مقاله، و یکی دو مقاله آینده، گوهرهایی ارجمند از بحر بیکرانِ معارف مولانا را، که اکثراً جنبه اطلاقی دارند و غالباً در قالب تمثیل بیان شدهاند، تقدیم محضر خوانندگان ارجمند خواهیم کرد.
۱ـ در باب نکوهش تکبر و تفرعن
۱ـ۱ـ مولانا اَنانیت و خودبزرگبینی را ازجمله ناپسندترین رذیلتهای انسانی و منشأ عمده ناخشنودیها و گرفتاریهای آدمی و نیز نشانه کمخردی او تلقی میکند،
این همه غمها که اندر سینههاست | از بخار و گَردِ بود و بادِ ماست |
(دفتر یکم، ۲۲۹۶)
و نیز،
کفرُ و فرعونیِّ هر گبرِ۱ بعید۲ | جمله از نقصانِ عقل آمد پدید |
(دفتر دوم، ۱۵۴)
۱ـ۲ـ مولانا از خودبزرگبینی به «پندارِ کمال» تعبیر میکند و همه انسانها را، کم و بیش، در معرض و مستعدِ ابتلایِ به این بیماری خطرناک میشناسد
علّتی۳ بَتَّر۴ ز «پندارِ کمال» | نیست اندر جانِ تو ای ذو دَلال۵ | |
از دل و از دیدهات بس خون رَوَد | تا ز تو این مُعجبی بیرون رود |
(دفتر اول، ۳۲۱۵ـ۳۲۱۴)
و در جایی دیگر، خودبزرگبینی ر ا«لافِ کاملی» تلقی میکند و آن را موجب مسخشدگی آدمی میداند.
بندگی او به از سلطانی است | که اَنا خیرٌ۶ دم از شیطانی است | |
ورنه گرچه مستعد و قابلی | مسخ گردی تو ز «لافِ کاملی» |
(دفتر چهارم، ۱۵۵۸)
۱ـ۳ـ تکبر، فرجامی شوم در پی دارد
این تکبر زهر قاتل دان که هست | از مِی پُر زهر شد آن گیج، مست | |
… نردبانِ خلق این ما و منی است | عاقبت زین نردبان افتادنی است | |
هر که بالاتر رود ابلهتر است | کاستخوانِ او بَتَر خواهد شکست |
(همان، ۲۷۶۴ـ۲۷۴۷)
و نیز،
این سِلاحِ عُجب من شد ای فتی | عُجب آرد معجبان را صد بلا |
۱ـ۴ـ تکبر سبب گمراهی شیطان شد
زِلَّتِ۷ آدم ز اِشکم بود و باه۸ | وان ابلیس از تکبر بود و جاه |
(همان، ۵۲)
۱ـ۵ـ تحقیر شیطان، از سَرِ تکبر، نارواست
مولانا ضمن حکایتی آورده است که روزی آدم ابوالبشر از سَرِ تحقیر و تمسخر، به ابلیس نگریست و با خود گفت: من از او برترم! خداوند را این عُجبِ او خوش نیامد و با عِتاب به نکوهش وی پرداخت.
مولانا در این تمثیل، تلویحاً به غرورِ مؤمنانِ قشری اشارت دارد؛ زیرا اینان غالباً به طاعات و عباداتِ خود تفاخر میکنند و کسانی را که در امورِ عبادی و آداب شرعی سستی میورزند، به دیده تحقیر مینگرند.
(زمانی، میناگر عشق، ۱۳۸۵، ص ۴۰۷)
روزی آدم بر بلیسی کو شقی۹ست | از حقارت وز زیافت۱۰ بنگریست | |
خویش بینی کرد و آمد خودگزین۱۱ | خنده زد بر کارِ ابلیس لعین۱۲ | |
بانک بَر زد غیرتِ حق: کای صفی۱۳ | تو نمیدانی ز اسرارِ خَفی | |
پوستین را بازگونه۱۴ گر کند | کوه را از بیخ و از بُن برکنَد | |
پرده صد آدم آن دَم بردَرَد | صد بلیسِ نومسلمان آورد |
(دفتر اول، ۳۸۹۷ـ۳۸۹۳)
۱ـ۶ـ ماجرای مگسی که بر برگِ کاه و بولِ خر نشسته بود
مولانا ضمن تمثیلی بس هوشمندانه و عبرتانگیز، از مگسی یاد میکند که بر برگِ کاهی که بر روی بولِ خر قرار گرفته نشسته است و از سَرِ جهالت یا غرور، برگِ کاه را کشتی، قطرات بولِ خر را دریا و خود را کشتیبان میپندارد و با تبّختر و تفاخر بر خود میبالد. گرچه مرادِ مستقیم مولانا در این تمثیل صاحبانِ تأویلِ باطل است، ولی تشبیهِ او بهوضوح درباره افراد مغرور و کمظرفیتی که بینش و افق دیدی بسیار محدود دارند و دچار توهمِ خودبزرگبینی شدهاند نیز، صادق است.
آن مگس بر برگِ کاه و بولِ۱۵ خر | همچو کشتیبان همی افراشت سر | |
گفت: من دریا و کشتی خواندهام | مدتی در فکر آن میماندهام | |
اینک این دریا و این کشتی و من | مردِ کشتیبان و اهلِ رایزن | |
بر سَرِ دریا همی راند او عَمَد۱۶ | مینمودش آن قَدَر بیرون ز حد | |
بود بیحد آن چمین۱۷ نسبت بدو | آن نظر که بیند آن را راست کو؟ | |
عالَمش چندان بُوَد کش بینش است۱۸ | چشمِ چندین بحر هم چندینش است |
(همان، ۱۰۸۷ـ۱۰۸۲)
۱ـ ۷ـ رهایی از تکبر منشأ انساندوستی است
بسیاری از دشمنیها و کدورتها از خودبزرگبینی نشئت میگیرد. از اینرو، اگر آدمی از دایره تنگِ خودپرستی و خودپسندی قدم بیرون گذارد، همه بنیآدم را منِ خویش خواهد شمرد و دوستدارِ بشریت خواهد شد و از کینخواهی و ستیز دست خواهد کشید.
(زمانی، همان، ۷۱۹)
هر که بی من شد همه منها خود اوست | دوست جمله شد چو خود را نیست دوست |
(دفتر پنجم، ۲۶۶۵)
۲ـ تحسین انساندوستی و نیکخواهی
مولانا، همانند شیخ اجل سعدی، انسانها را عضوِ یکدیگر و یا به روایتی، عضوِ یک پیکر میداند.
گفت، انسان پاره انسان بود | پارهای از نانِ یقین که نان بود |
(مثنوی نسخه مصحح محمد رمضانی، ص ۱۱)
ذیلاً، جلوههایی از اندیشههای انساندوستانه و نیکخواهانه مولانا، تحت عنوانهایی جداگانه، ذکر میشود.
۲ـ۱ـ نیکوکاری و خدمتگزاری به خلق، بهترین باقیاتالصالحات و ستمکاری، بدترین یادگار است
محسنان مُردند و احسانها بماند | ای خِنک آن را که این مَرکبْ براند | |
ظالمان مردند و مانْد آن ظلمها | وای جانی کو کنَد مکر و دها۱۹ |
(دفتر چهارم، ۱۲۰۱ـ۱۲۰۱)
۲ـ۲ـ نیکوکاری نهتنها موجبِ رضایتِ خالق که مایه آرامش و رضایتِ خاطر نیکیکننده هم هست
خیر کن با خلق بهرِ ایزدت | یا برای راحتِ جانِ خودت | |
تا هماره دوست بینی در نظر | در دلت ناید زکین ناخوش صور |
(همان، ۱۹۸۰ـ۱۹۷۹)
به نظر مولانا، آثارِ وضعی نیکوکاری به حدی است که حتی میتواند آدمی را، در میانِ امتِ خود به مرتبه نبوت ارتقا دهد.
مکر کن در راه نیکو خدمتی | تا نبوت یابی اندر امتی |
(دفتر پنجم، ۴۶۹)
۲ـ۳ـ پاداش نیکی، نیکی و پاداش بدی و ستم هم، نیکی است
چیست احسان را مکافات ای پسر: | لطف و احسان و ثوابِ معتبر |
(دفتر دوم، ۲۵۶۹)
چارهٔ دفعِ بلا نَبوَد ستم | چاره احسان باشد و عفو و کرم |
(دفتر ششم، ۲۵۹۰)
۲ـ۴ـ قائلشدن تبعیض بین خود و دیگران، نارواست
مولانا در یکی از منظومههای دفتر ششم، بر دو اصل معروف علم اخلاق که شالوده تمام قوانین و ارزشهای اخلاقی است، تأکید ورزیده است:
اصل اول: با دیگران آنگونه رفتار کن که توقع داری با تو رفتار کنند.
آنچ بر تو خواهِ آن باشد پسند | بر دگر کس آن کن از رنج و گزند |
(همان، ۴۵۲۸)
و نیز،
آنچه تو بر خود روا داری همان | می بکن از نیک و از بد با کسان |
(مثنوی مصحح رمضانی، ص ۴۱۹)
اصل دوم: آنچه را نمیخواهی بر تو روا دارند، بر دیگران روا مدار،
آنچ نپسندی به خود ای شیخِ دین | چون پسندی بر برادر ای امین؟ |
(همان، ۱۵۶۹)
و نیز،
و آنچه نپسندی به خود از نفع و ضرر | بر کسی مپسند آن ای بیهنر! |
(دفتر ششم، ۱۵۶۹)■
پینوشت:
- در بسیاری از آثار سخنوران متقدم، واژه «گبر» به مطلق کافر اطلاق میشود.
- به معنای بیگانه. در نسخه مصحح رمضانی بهجای «بعید»، «عنید» (به معنای ستیزهجو و سرکش) ذکر شده است.
- بیماری
- مخفف بدتر
- دلال به معنای عشوه و غمزه است.
- من، بهتر (از دیگران) هستم؛ که خطا و گناهِ مهم شیطان بود.
- گمراهی
- شهوت جنسی
- بدبخت
- غل و غش
- خودپسند
- ملعون
- دوست مخلص، برگزیده، منتخب
- وارونه
- پیشاب
- قایق، بَلَم
- ادرار
- دنیای او متناسب بینش اوست.
- در اینجا کنایه از حیله است.