کتاب گذر از دفاعیه گرایی؛ بهسوی پدیدارشناسی متن در سال ۱۳۹۷ به کوشش فرامرز معتمد دزفولی در انتشارات نقد فرهنگ منتشر شده است. گفتنی است قرار بود نام این کتاب الله و دنیای مدرن باشد که بعداً به نام فعلی تغییر یافت. این کتاب مجموعه مصاحبههای معتمد دزفولی با اندیشمندانی مانند عبدالعلی بازرگان، حبیبالله پیمان، تقی رحمانی، مقصود فراستخواه، محمد مجتهد شبستری، لطفالله میثمی، حسن یوسفی اشکوری، سارا شریعتی و احسان شریعتی است. در زیر گزیدهای از مصاحبه معتمد دزفولی با احسان شریعتی با عنوان«از پدیدارشناسی نام الله بهسوی متن اصلی» را خواهیم آورد.
آنچه در گفتوگوی احسان شریعتی با معتمد دزفولی نظر را جلب میکند نخست مقوله مابازای انسانی و اجتماعی توحید و دوم بحث اثباتناپذیری الله است که میتوان وقتیکه صرف اثبات میشود صرف توسعه و تحقق توحید کرد. به نظر شریعتی، هایدگر گمشده فلسفه را غفلت از هستی و افتادن به دام هستندهها میداند و معتقد است فلسفه پاسخگوی این گمشده نیست. گزیدهای از این گفتوگو را تقدیم خوانندگان میکنیم و توصیه میشود اصل این گفتوگو را مطالعه کنید.
اثبات و توجیه
احسان شریعتی در برابر اثبات و توجیه عقلانی الله میگوید: «میخواهم در روش اثبات تشکیک کنم. چرا باید وجود خدا را با روش اثبات عقلانی یا استدلال و برهان اثبات کرد. به قول هایدگر وقتی ما این شکل استدلال میکنیم یا برهان میآوریم خود دال بر این است که خلائی وجود دارد و خدایی زنده نیست و ما مجبوریم آن را اثبات کنیم. به قول عرفا برو خودت را اثبات کن بهجای اینکه خدا را اثبات کنی!
درباره توجیه فلسفی وجود باید توضیح داد فلسفه یعنی آن چیزی که در یونان بود و در یککلام دقیقترین تعریف از فلسفه را افلاطون ارائه داد. به قول وایتهد، تمام تاریخ فلسفه یک پاورقی بر افلاطون محسوب میشود. همانطور که متافیزیک ارسطویی است. به هر رویکرد اندیشهورزانه و پرسشگر نمیتوان نام فلسفه نهاد؛ زیرا اندیشه فراتر از فلسفه است. به قول هگل فلسفه با الهیات یعنی تئولوژیهای پوزیتویستی نهادینه شده و اکنون از جنبه دستگاه نظری و شریعتی تاریخی در چالش است.
کانت به نقد براهین اثبات وجود خدا میپردازد و اثبات وجود آن را بر اساس استدلال و عقل رد میکند. کانت از میان براهین مختلف اثبات وجود خدا تنها برهان نظم و برهان وجودشناختی را میپذیرد و آن را بهنوعی دین اخلاقی و یا دین انتخابی محدود میکند که انسان باید خدا را بهعنوان یک اصل فلسفه عملی و بهگونهای اخلاقی پذیرا باشد و دلیل آن هم همانا خودآئینی (autonomy) و استقلال آدمی است. مارکس نیز میگفت همه دلایل وجود خدا، خود بهترین دلیل بر عدم وجود او نیز هستند.» توضیح اینکه شاید چون پروسه اثبات از نیستی خدا آغاز و به هستی خدا منجر میشود، بنابراین در بدو امر نیستی پذیرفته شده است.
«بهگفته فوکو میتوان به مارکس، فروید و نیچه بهعنوان شبههآفرینان نسبت به مدرنیته یاد کرد. کسانی که ریکور آنها را آموزگاران شبهه مینامد. چنین تفکری اساس ذهنیت مدرن را به چالش میکشد. در چنین موقعیتی است که امکان تجربه جدید دینی، هنری و توجه به معنویت و عرفان و فلسفه باب میشود.
در بحث الله، مشکل اصلی فلاسفه این بود که در آموزشهای افلاطون و ارسطو ایده خلقت به معنای ابراهیمی آن نبود. ژیلسون متخصص تاریخ قرونوسطی نشان میدهد چگونه متفکران مسلمان چون فارابی و ابنسینا، مفاهیم یونانی را برای اولین بار وارد فکر فلسفی عمومی دنیا کردند.»
پدیدارشناسی
احسان شریعتی در برابر سؤالی در مورد پدیدارشناسی و دین توضیح میدهد: «به نظر من پدیدارشناسی نزدیکترین و بهترین روش برای فهم پدیدههای فرهنگی، زبانی و انسانشناسانه و همچنین دینی است. ما نواندیشان دینی معتقدیم فرق ما با سنتگرایان در این است که آنان در خود فرورفتهاند؛ یعنی اصلاً توجهی به پیشرفت علم ندارند؛ اما ما چه در شکل پوزیتویستی و چه در شکل علوم انسانی و هرمنوتیک و پدیدارشناسی، به دستاوردهای جدید فکر و علم بشر توجه داریم. توضیح اینکه پدیدارشناسی مربوط به فلسفه و سیستم فلسفی مدرن است؛ زیرا مکتبی است که در سیستم فلسفی مدرن جای دارد و فهمیده میشود. توحید را باید بهعنوان یک فلسفه در سیستم فلسفه اسلامی فهمید. اینها به هم ربط ندارد و ما نمیتوانیم بین پدیدارشناسی و توحید تلفیقورزی انجام دهیم. باید هرکدام را در زمینه خودش بفهمیم؛ یعنی مفاهیم قرآنی باید در نظام خودش فهمیده شود و بحث فلسفی هم در کنارش انجام بدهیم.»
خاتمیت و عقلانیت بشری
اقبال معتقد است که پارادایم وحی تمام شده و خاتمیت به عقل بشری سپرده شده. احسان شریعتی در این رابطه میگوید: «اقبال میگوید وارد دوره خاتمیت شدیم، اما به این معنا نیست که وحی تمام شده، چراکه وحی رابطه خدا و هستی است و نمیتواند تمام شود.»
هایدگر و پرسش اصلی فلسفه
«من هایدگر را بزرگترین فیلسوف قرن بیستم میدانم که زندگیاش سه مرحله داشت: مرحله اول نبوغ اصلی او در کتاب هستی و زمان است که در سال ۱۹۲۷ منتشر شد. قله دیگرش هم کتاب ادای دین به فلسفه است. در این میان، دوره دوم است که به نظر من هایدگر به آن جرقههای نبوغآمیز پشت پا میزند و همانطور که دریدا نشان میدهد هایدگر چیزهایی را به کار میگیرد که پیشتر آنها را درست نمیدانست و برای توجیه فاشیسم، سنت آلمانی و موقعیت دانشگاهیاش با نازیها همکاری میکند. در این دوره به فکرش خیانت میکند، از مذهب دور میشود درحالیکه روی دستگاه دینی سرمایهگذاری میکند تا تبدیل به متأله شود. در دوره سوم بهاصطلاح تواب میشود. هایدگر متأخر کسی است که کل آن مجموعه را زیر سؤال میبرد. دلیل اینکه او را بزرگترین فیلسوف قرن بیستم مینامم این است که پرسش اصلی فلسفه را دوباره مطرح میکند. در اینجا میگوید فلسفه دیگر نمیتواند به این پرسش پاسخ دهد. کتابی هم با نام پایان فلسفه و آغاز تفکر مینویسد، زیرا معتقد است فلسفه بحث از هستی را مورد غفلت قرار داده و درباره آن سکوت کرده و به همین دلیل بحث از هستی یا وجود به هستنده یا موجود رفته است.»
حقیقت هستی یعنی اینکه در زمان و هستی یک جهت است که من باید آن جهت را نه به معنای سابجکتیو و انسانگرایانه، بلکه به معنای اینکه من بخشی از این همینها هستم و زمان است که اصالت دارد و هستی را در خود زمان به شکل دورهای نشان میدهد. از نظر هایدگر ما در یک دوره تاریخی هستیم و ما تعیین نکردیم هیتلر بیاید و رهبر بشود و این شرایط کل آلمان بوده که چنین وضعیتی فراهم شده و من چه دربیفتم یا نه، یک مسئله جزئی، حاشیهای و ذهنی است.
الآن ضد انقلاب و نسل جوان ایراد میگیرد چرا انقلاب کردید؟ اگر ما صادقانه بخواهیم فکر کنیم مگر ما انقلاب کردیم؟ انقلاب در یک زمانی رخ داد. به قول خود آقای خمینی، که من در پاریس دیدم، که از او پرسیدند نقش شریعتی و بازرگان و طالقانی چه بوده است؟ گفت هیچ نقشی. بعد سید احمد از ایشان میپرسد که خود شما چه نقشی داشتید؟ گفت ما خودمان هم هیچ نقشی نداشتیم، ما از ۱۵ خرداد داریم اعلامیه میدهیم که قیام کنید هیچکس اهمیت نمیدهد، ولی الآن خدایی شده که انقلاب اتفاق افتاد. حالا ایشان میگوید خدایی شده، ولی من میگویم دوره تاریخی خاصی شده و شرایطی حاصل آمده تا این انقلاب بشود.
هایدگر در دوره سوم در جستوجوی انکشاف حقیقت است که خود مفهوم حقیقت کافی و واضح نیست. ما باید ببینیم حقیقت کجا بروز میکند. ما باید برویم در جغرافیای هستی چنانکه حقیقت یکدفعه در تکنولوژی خودش را نشان میدهد.»
مابازای انسانی و اجتماعی توحید
احسان شریعتی معتقد است: «توحید از بعد اجتماعیاش؛ یعنی انسانها در برابر خدا مساوی هستند و به قول دکتر شریعتی توحید یک مابازای عینی و اجتماعی دارد. در بحث فلسفی که بحث وحدت و کثرت باشد، اتفاقاً ما به وحدت در عین کثرت معتقدیم. نه به قول هگل به یک وحدت محض که میشود وحدت وجود، درحالیکه توحید یعنی تفعیل و تکثر حقیقتها. مشرک یعنی کسی که با توحید از نظر مابازای اجتماعی آن میستیزد و کافر کسی است که این حقیقت را که همه انسانها با هم برابرند نفی میکند. پس کافر کسی است که بهاصطلاح نفی حقیقت میکند، در صحنه عمل اجتماعی با شما میستیزد و شما را از دیارتان میراند و قتل انجام میدهد و شما را به دلیل عقیدهتان تحت تعقیب قرار میدهد. در اسلام حق دفاع از عقیده خود برای افراد وجود دارد و آنها میتوانند در برابر تفتیش عقاید و ظلم و زور تا آخر مقابله کنند.» همچنین شریعتی میافزاید: «متکاملترین دین اسلام است و خدای اسلام باید منطقیترین یا اگر درک درستی از آن شود انسانیترین باشد. هگل توجهی ندارد که در اسلام خدا به همان اندازه که انتزاعی، مجرد، مطلق و ناشناختنی است و نسبت به خدایان دیگر این خصلت را بیشتر دارد، اما خود قرآن به ما میآموزد که این خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است. ما در عرفان اسلامی خدایی داریم که حلقه واسطی است میان همه ادیان شرقی و غربی و از این نظر اگر این را خوب بفهمیم میتوانیم، هم با شرق هم با غرب دیالوگ و رابطه بهتری برقرار کنیم.»
خدای زنده و پابرجا
«من به درک جدیدی از خدا برای آینده معتقد هستم که انتظارش را هم میکشم. الآن تبیین دقیقی ندارم جز همین بحث قدیمی که مثلاً ذاتی است و بهتر است سکوت باشد و صفاتی هست که باید آنها را بشناسیم و درست تعریف کنیم تا خود خدا به حالت زنده درآید و احتیاج به اثبات منطقی نداشته باشد. من معتقدم اساس بدبختیهای ما حتی از نظر سیاسی و اجتماعی از درکمان از خدا و الله بهطور مشخص -نه از هر خدایی- است.»
از بود و نبود تا بود و نمود
«در حال حاضر درک غلط از الله میتواند تمام صلح و امنیت جهان را بهخطر بیندازد. اگر مطبوعات و رسانههای جهان را پیگیری کنیم، میبینیم بحث از الله است؛ بنابراین بحث ما اینجا بحث منطقهای و پرت نیست، بلکه امنیت جهانی و صلح پایدار به قول کانت در گرو درک درست از الله است. الله را باید درست تعریف کرد؛ اگر بد تعریف شود جنگ و جدال ادامه خواهد داشت و ما شاهد جنگهای صلیبی جدیدی خواهیم بود که از هر دو طرف برمیخیزد. غربی با نام خدای مسیحی میآید و عرب با نام الله با او میجنگد و درنهایت بشریت تهدید میشود. اگر توحید را بد بفهمیم که فقط یک خدا هست و آن هم الله است و من نیز نمایندهاش هستم و پدر شما را درمیآورم، بنابراین همه خدایان (بنا بر تعبیر نیچه) باید بروند و بمیرند. اگر ما توحید را درست بفهمیم این وحدت خودش را در کثرت نشان میدهد و آن بحث ذات در صفات است.
درواقع ما از طریق نشانههای خدا که متکثر هستند میتوانیم خدا را بشناسیم؛ بنابراین از وحدت به کثرت میرسیم و توحید در اینجا به این صورت خلاصه میشود که حقیقت در ذات یگانه است، اما در نمود متکثر.▪