خاطرات احمد غضنفرپور
#بخش_چهارم
در این شماره، چهارمین بخش از خاطرات احمد غضنفرپور را میخوانید که به واقعیتی تلخ اشاره میکند. اختلافاتی که پیش از پیروزی انقلاب میان روشنفکران و کنشگران سیاسی وجود داشته و رو به گسترش بوده است. این خاطرات به کسانی که به آسیبشناسی سیرانقلاب و جامعه میپردازند کمک میکند که ریشهها را پیدا کنند و به درمان آن بیندیشند.
احمد غضنفرپور کتابی با نام خردورزی و بصیرت در علم آینده در دست انتشار دارد که بخشی از آن به جنبش مه ۱۹۶۸ و بخش دیگر به علل تاریخی انحراف انقلابها از ارسطو تاکنون اختصاص دارد. ایشان در آن سالهای پیش از انقلاب، پایهگذار جلسات سخنرانیهای آزاد در کوی دانشگاه پاریس بودهاند.
در پایان قسمت سوم گفته شد، وقتی مطمئن شدیم پلیس فرانسه برای حفظ نظم و امنیت وارد عمل شده به سازماندهی مشغول شدیم.
قبل از آنکه به موضوع سازماندهی و دیگر مسائل اشاره شود، ضروری است اندکی به گذشته بازگردیم و به پارهای از نکات غیرواقع و ابهامات و همچنین منشأ اختلافات که در شکلگیری اختلافات بعدی و حتی در مسیر انقلاب اسلامی مؤثر بود اشاره کنیم.
اولین اختلاف را میتوان در نقلقولهای متفاوت و متناقض در نحوه سکونت امام و همراهان در بدو ورود و قبل از مستقر شدن در نوفللوشاتو ملاحظه کرد.
در بخش سوم خاطرات نگارنده آورده شد که از فرودگاه اورلی که بیرون آمدیم آقای قطبزاده امام را به طرف جایگاهی که اتومبیلش قرار داشت هدایت کرد و گفت: «منزل برایتان آماده شده، بفرمایید!» امام کمی مکث کرد، آقای بنیصدر به امام نزدیک شد و گفت «ما منزل تهیه کردهایم». امام بلافاصله پذیرفت. من رفتم بیرون فرودگاه و به آقای فائق بیریا که در اتومبیلش در آنطرف خیابان منتظر بود اشاره کردم، و او به طرف جلوی در فرودگاه حرکت کرد.
مرحوم امام، آقای بنیصدر، دکتر یزدی و خانم سودابه سُدیفی (همسر سابق بنده) در اتومبیل نشستند و بهطرف منزل ما رفتند. در ماشینِ پشت سر، من، آقای قطبزاده، احمدآقا و آقای دکتر حبیبی، آقای نوری البالا (وکیل فرانسوی و از دوستان قطبزاده) سوار اتومبیل شدیم. آقای دکتر یزدی این قضیه را به گونه دیگری نقل میکند و میگوید:
از فرودگاه که بیرون آمدیم آقای بنیصدر ما را به ماشینی که در جلوی در منتظر بود هدایت کرد. از آنجا حبیبی چیزی نگفت و من تصور کردم که همه چیز طبق نظری که داده شده تنظیم شده است. در عقب ماشین احمد آقا، آقای خمینی و نگارنده (منظور خودِ ایشان) سوار شدیم و در صندلی جلو، آقای بنیصدر نشست و راننده را هم معرفی کرد، دکتر غضنفرپور. من غضنفرپور را تا آن روز ندیده بودم و یا اگر او را دیده بودم قیافه او را بهجا نمیآوردم. بنیصدر زمان معرفی اظهار داشت از دوستان مورد اعتمادش میباشد.۱
علت اینکه آقای دکتر یزدی قضیه به این روشنی را بدین گونه شرح دادهاند معلوم نیست؛ احتمالاً باید اشتباهی در نگارش رُخ داده باشد، اما وقتی موضوع را ادامه میدهند معلوم میشود گونه دیگری است. ایشان میگویند:
ماشین بهسوی شهر حرکت کرد و سرانجام در مقابل ساختمان چندطبقهای توقف کرد و سرنشینان به طبقه چهارم هدایت شدند… بعد از پرسوجو معلوم شد اینجا منزلِ مسکونی آقای غضنفرپور است و به اقامت آقا اختصاص داده شده است. این اولین تخطی از برنامه پیشبینی شده بود و روشن بود که چرا برنامه اینگونه ترتیب داده شده است، اما در آن موقع فرصتِ اعتراض نبود.۲
آقای دکتر به این نتیجه رسیده بودند که ترتیب دادنِ این منزل طبق یک نقشه حسابشده از قبل بوده و اهداف و اغراضی را به همراه داشته است، درصورتیکه اصل قضیه بهگونهای بود که در بخش سوم شرحش آمد و ضروری است در اینجا برای روشن شدن اذهان دوباره شرح دهم:
گفته شد قرار بر این بود که منزل مستقلی برای امام تهیه شود. به هر بنگاهی که مراجعه کردیم گفتند تا چند روز آینده منزل آمادهای در دست ندارند. کسانی که از وضعیت پاریس با اطلاع هستند میدانند تهیه منزل در پاریس کار بسیار مشکلی است. قضیه را با آقای بنیصدر در میان گذاشتیم و دنبال راه چاره بودیم. ایشان پیشنهاد کردند شما که بهتازگی وارد این منزل شدهاید، هنوز کسی از آن مطلع نیست، بهتر است همین محل را برای ورود امام آماده کنید، کافی است پلاک منزل را به نام امام بنویسید. آقای دکتر یزدی تصور میکردند این محل از روی عمد و غرض انتخاب شده، در صورتی که اگر علت آن را از آقای دکتر حبیبی یا آقای بنیصدر سؤال کرده بودند به چنین باوری نمیرسیدند که تصور کنند تخطئهای در کار بوده؛ چنانچه روزهای بعد متوجه شدند پیدا کردن منزل در پاریس کار آسانی نیست که بتوان در یک فرصت کوتاه فراهم گردد.
دکتر یزدی مینویسند: «به علت اشکالات متعددی که اقامت آقای خمینی در منزل دکتر غضنفرپور بهوجود آورده بود، با کمک دوستان پاریس که به اوضاع محلی آشنا بودند، محل جدیدی فراهم شد. مرحوم صادق قطبزاده خیلی تلاش و کمک کرد و خیلی از شهرها و شهرکهای حومه و اطراف پاریس تا شعاع یکصد کیلومتری مورد جستوجو قرار گرفت؛ اما جای مناسبی پیدا نمیشد. وضع مسکن در پاریس خیلی بد بود، بنابراین، علاوه بر کوشش برای پیدا کردن یک محل استیجاری، خرید محل مناسب نیز مورد توجه قرار نگرفت.۳
این بدبینی و تصور اینکه تخطئهای در کار بوده، موضوعی استثنایی و تصادفی نیست که بتوان ساده از کنار آن گذشت. این حسّ بدبینی ریشه در عمقِ استراتژیک تفکرات غالب افراد، شخصیتها و گروههای آن زمان دارد و آنچنان نهادینه شده بود که سرانجام نمیتوانست جز انحصارطلبی، تحمیل عقاید و دیکتاتوری بهبار آورد. با اشارهکردن به چند نمونه میتوان نتیجه گرفت عین همین بدبینی که آقای دکتر یزدی نسبت به گروه بنیصدر داشت، گروه روحانیون نسبت به خودِ ایشان داشتند و عین همان بدبینی را میتوان در مورد ما نسبت به دیگر گروهها به وضوح مشاهده کرد؛ اما آن چند نمونه:
دکتر یزدی گلهمندند که چرا روحانیون همراه نسبت به ایشان بدبین شده بودند، مینویسند:
مرحوم فردوسیپور سالها بعد در خاطراتش نوشت: «از ژنو پرواز کردیم. آقای دکتر یزدی نقشه و توطئهای در ورود امام به پاریس ریخته بود که حکایت از واقعیتی داشت که در باطن و نیت این شخص بود و آن این بود که ما را از آقای خمینی جدا کند.»۴
و در ادامه اصل قضیه را آقای دکتر یزدی بدینگونه شرح میدهند:
در آن زمان (مقصود حرکت از کویت به پاریس)۵ احساس کردم وظیفه سنگینی بر دوش دارم. در تمام طول سفر، این سنگینی را احساس کرده بودم. احساس وظیفه درباره حفظ جان آقای خمینی از هر گونه خطر و توطئه. احساس میکردم که چشمان یک ملت بهدنبال ماست و همهجا مراقب ما هستند و تمامی انتظارات را متوجه خود میدیدم. فکر میکردم که اگر خطری متوجه ایشان بشود، چگونه میتوان جواب سی و چند میلیون ایرانی چشمانتظار را داد. اعتراف میکنم که در آن لحظات برخلاف خونسردی معمولیام حالت هیجانزدگی بهمن دست داده بود.۶
در جای دیگری مینویسند:
در آن شرایطِ بحرانی و حساس، حساسیت آنها (منظور روحانیون همراه)۷ بیاساس بود. مهم آن بود که یک حادثه بزرگ تاریخی در شُرف وقوع است و باید با تمام وجود این حساسیت زمانی را حس کرد و اجازه نداد کمترین ریسکی صورت گیرد. حال اگر تنی چند برنجند مهم نیست (منظور از تنی چند آن روحانیون همراه است).۸
مورد دیگرِ گلایه آقای دکتر یزدی از حاج احمد آقا و موضوعِ پیشنهاد رفتن به پاریس است. آقای دکتر یزدی مینویسد:
پس از پیروزی انقلاب و برخورداری از قدرت و امکانات، برخی از روحانیونِ پیرامون آقای خمینی و نیز فرزند برومندشان مرحوم حاج احمدآقا، مطالب بیاساسی در مورد این سفر و نقش من نوشتند که مایه تعجب و تأسف شد. آقای حاج احمدآقا با استناد به بخشی از وصیتنامه مدعی شد که آقای خمینی تنها بعد از مشورت با او برای سفر به پاریس تصمیم گرفت و منکرِ پیشنهاد من شد.۹
چنانچه همین چند مورد که ذکر شد موشکافی و رمزگشایی شود، بسیاری از آن عوامل پنهان و آشکار که باعث بهوجود آمدن این بدبینیها شده بود، مشخص میشود و آنگاه هر فرد و یا گروهی نمیتواند بهسادگی دیگر یا دیگران را مقصر جلوه دهد و خود را مُبرا از خطا بداند.
در بخش سوم خاطرات نوشتم که انحصارطلبی آقای دکتر یزدی زمینهای بهوجود آورد که روحانیون در صددِ تلافیجویی و ستیز برآمدند. در این بخش به مواردی اشاره کردم که میشود دریافت که منشأ این انحصارطلبی تنها متوجه ایشان نبوده، بلکه اکثریتِ گروههای روشنفکری، روشنفکران مذهبی، روحانیون و دیگران نیز از این آفت مصون نبودند.
وقتی فردی خود و گروه خود را فعالِ مایشاء و محور قرار میدهد و بارِ تمام مسئولیتها را بهتنهایی به دوش میکشد و دیگران را از قلم میاندازد و در این مسئولیت سهیم نمیداند، در این صورت، دانسته یا ندانسته در مسیری قدم میگذارد که جز انحصارطلبی و تحمیلِ عقاید نتیجه دیگری بهبار نمیآورد.
آقای دکتر یزدی خود را در چنان جایگاه و مقام و محوری قرار داده بود که گویی دیگر انقلابیون حتی فرزند امام هیچگونه نقشی در حفظ و حراست جان امام نداشتند و تمام ملت ایران تنها به ایشان چشم دوخته بودند.
این نگاه و روش یا مسئولیتِ بیش از اندازه در آن زمان بسیار رایج بود و در اکثر انقلابیون روشنفکر و روحانی به چشم میخورد و همین نگاه بود که دیگران را به واکنش وامیداشت. وقتی احساس مسئولیتِ بیش از اندازه به کار رود، باعث سختگیریهای بیش از اندازه میشود و در نتیجه، مسئولان (حتی اگر مسئول یک خانواده باشد) به این نتیجه میرسند که تنها آنان هستند که قادرند و صلاحیت دارند جامعه را مدیریت کنند و به بهشتِ مورد نظر روانه کنند و دیگر افراد و گروهها را فاقد صلاحیت و رهبری میدانند و چنانچه واکنشی از جانب آنان صورت گیرد، سعی میشود به عنوان مزاحم از جلوی راه برداشته شوند.
این نگاه و روحیه و روش، سازوکارهایی پدید میآورد، انحصارطلبی حتی با نیتِ خالص، نقشِ برجسته و یگانه در مدیریت پیدا میکند. زمانی که این نقش نهادینه شد، حذف کردنها آغاز میگردد و سرانجام به دیکتاتوری ختم میشود.
بالعکس اگر از همان ابتدا همه دستاندرکاران، دیگران را در امور شرکت میدادند و خود و گروه خود را محور و فعالِ مایشاء نمیدانستند، بهتدریج بدبینیها و افکار منفی تاریخی به همگرایی و محبت و وحدت میگرایید و آزاداندیشی در سرلوحه آن قرار میگرفت. مسلماً جامعهای که قرنها زیر سلطه ستمگران و مستبدان قرار داشته، نمیتواند ثمری بهتر از آن داشته باشد. در این مدتِ بعد از انقلاب تحولات بسیاری رُخ داد و در باورها و تصورات ذهنی بسیاری از فعالان سیاسی مؤثر در انقلاب تغییر و تحوّل صورت گرفت. آقای دکتر یزدی میگوید در خودِ من نیز تغییر و تحول صورت گرفته است.۱۰
این چند مورد ــ هرچند در حد اختصار گفته شد ــ بیانِ اوضاع آشفته آن لحظاتی بود که امام و همراهان بعد از آنهمه سختی راه وارد پاریس شده بودند.
قبلاً گفته شد وقتی مطمئن شدیم که دولت فرانسه تغییر موضع داده، به سازماندهی دست زدیم. به پیشنهاد آقای دکتر یزدی جلسهای تشکیل شد. اعضای حاضر در جلسه، عبارت بودند از: آقایان بنیصدر، دکتر یزدی، صادق قطبزاده و از روحانیون حاج احمدآقا، آقایان املایی و فردوسیپور.
آقای دکتر یزدی در خاطراتشان مینویسند: «بنا نبود غیر همان چند نفر، کسِ دیگری در جلسه شرکت کند. اگر هم قرار بر شرکت کردنِ دیگران بود باید در آن جلسه تصمیم میگرفتیم، اما دیدم غضنفرپور از طرف آقای بنیصدر، آقای کریم پناهی از طرف آقای قطبزاده و دو نفرِ دیگر به جلسه آمدند، همان موقع فهمیدم موضوعی در کار است…».
تلقی آقای دکتر یزدی از شرکت کردن ما به همان حسِ بدبینی ایشان برمیگردد. اولاً اینجانب به پیشنهاد آقای قطبزاده به جلسه رفتم. آقای دکتر یزدی تصور میکردند با وجود اختلاف بین بنیصدر و قطبزاده حتما این دعوت از طرف آقای بنیصدر صورت گرفته است، چنانکه قبلاً هم اشاره کردم، همیشه سعی داشتم اختلافات آقایان را کاهش دهم، از اینرو ارتباطِ دوستانهام با آقای قطبزاده هیچوقت تضعیف نشد و این پیشنهاد در نتیجه همان ارتباط دوستانه قبلی بود. ثانیاً تا آنجا که بهیاددارم، آقای کریم پناهی در جلسه شرکت نداشت. از روز دوم هم آقای مهندس عبدالباقی آیتاللهی که از دوستان قدیمیترِ قطبزاده و بنیصدر بود، شرکت میکرد. ثالثاً همگی تصور میکردیم هر کسی باید در این انقلاب اسلامی ـ ملی نقشی داشته باشد و در تصمیمگیریها شرکت کند؛ بنابراین تصمیمگیری نباید تنها به یک یا چند نفر خلاصه شود. این موضوع بهقدری حساسیتبرانگیز بود که اعتراض دوستانِ انقلابی ما مانند آقایان دکتر مهدی عسگری و دکتر سلامتیان را که هر دو از سیاستمداران کهنهکار و پایهگذاران اولیه بودند برانگیخت.
سرانجام جلسه تشکیل شد. درآن جلسه مقرر شد هر کسی عهدهدار مسئولیتی شود، که به شرح زیر اعلام شد.
- آقایان بنیصدر و قطبزاده مسئول روابط خارجی.
- آقای دکتر یزدی و نگارنده مسئول روابط داخلی.
- بقیه اعضا بهعنوان رابطِ بین افراد و امام و مسئول تلفنها.
- دکتر حبیبی مسئول تهیه غذاهای شرعی که امام و همراهان نسبت به آن حساس بودند.
جلسات هر روز تشکیل میشد و مسائل مختلف رد و بدل میشد. از همان جلسه اول مشاجرات شدیدی بین آقایان بنیصدر و قطبزاده درگرفت. روحانیون که تا آن زمان از دور اخبار مخالفتها را شنیده بودند، اینبار از نزدیک نظاره میکردند و به اطلاع امام میرساندند. قبلاً گفته شد که آقای بنیصدر بهخاطر وجود همین اختلافات بود که با آمدنِ امام به پاریس و اطلاع پیدا کردن از آنها چندان موافقتی نداشت. آقای دکتر یزدی، قطبزاده و دکتر حبیبی تقریباً موضعِ مشابهی داشتند، با این تفاوت که آقای دکتر حبیبی همیشه مانند گذشته محتاط عمل میکرد.
در آن جلسات، موضوعِ اختلافات بهظاهر بر سرِ ارتباط برقرار کردن و نحوه کمک گرفتن از جناحهای سیاسی در فرانسه و بهخصوص حزب سوسیالیست فرانسه به رهبری فرانسوا میتران بود. آقای بنیصدر به این دلیل از این طرح پشتیبانی میکرد که معتقد بود باید واقعگرا باشیم و ببینیم مطبوعات و تبلیغات در فرانسه چه وضعیتی دارند. او میگفت اینگونه تبلیغات در دست سه گروه بیش نیست: سرمایهداری، کمونیسم و سوسیالیستها. لذا در بین آنها یکی را میتوان انتخاب کرد. بهتر است با دسته سوم یعنی سوسیالیستها که گروه تقریباً میانهرویی هستند، ارتباط برقرار کرد. آقای قطبزاده مخالفت میکرد و علت مخالفتش این بود که میدانست گروه مخالف او (یعنی قطبزاده)، همان کسانی که در ماجرای کلیسای سَن مری نامشان برده شد، در ارتباط با حزب سوسیالیست هستند؛ بنابراین میتوانند ابتکار عمل را در دست گیرند.
نتیجه مباحثات و مشاجرات همانگونه که ذکر شد به اطلاع امام میرسید. هرچه ایشان و دیگر روحانیون بیشتر به عمقِ این اختلافات واقف میشدند، از اعتبار روشنفکران کاسته میشد.
امام خمینی قبل از ورود به پاریس به خاطر دلایلی که ذکر میشود برای روشنفکران دینی داخل و خارج از کشور ارزش و اعتبارِ خاصی قائل بود. اولین دلیل در دیدار آقای قطبزاده با امام رُخ داده بود. ایشان نتیجه این دیدار را بدین مضمون بازگو میکرد:
برای اولین بار که نزد امام به نجف رفتم و درباره آینده انقلاب صحبت کردم، به این نکته تأکید کردم که در داخل و خارج از ایران نیروهای کارآمد و متعهد متخصصِ مذهبی و ملی وجود دارد که میتوانند جامعه را مدیریت کنند. این دیدار در سه نوبت ادامه پیدا کرد. ابتدا ایشان بهدقت به سخنان من گوش دادند ولی در هنگام خداحافظی برخورد گرمی صورت نگرفت. در مرحله دوم بعد از شنیدن مطالب امیدوارتر شدند و در مرحله سوم وقتی مطمئن شدند که سخنان و مطالب مطرحشده قوی و از واقعیتها حکایت دارد بهگرمی استقبال کردند و هنگام خداحافظی برخاستند و با خوشرویی و محبتِ خاصی مرا بدرقه کردند.
مسئله دوم هم که دلیل بر خوشبینی امام بود ملاقات آقای بنیصدر قبل از این جریانات با ایشان بود. ایشان در موقع بازگشت از نجف و دیدار با امام بسیار خشنود به نظر میرسید. وقتی حجتالاسلام زیارتی معروف به روحانی نویسنده کتاب نهضت امام خمینی به پاریس آمدند در ضمن گفتوگو به این مطالب اشاره کردند که خلاصه آن چنین بود: «بدانید و خوشحال باشید که امام برای شما بیشتر از روحانیون اعتبار قائل هستند.»
بعد از پیروزی انقلاب، روزی جلسهای با آیتالله طالقانی که رحمت و درود خدا بر او باد، در منزل آقای فتحالله بنیصدر برادر آقای بنیصدر داشتیم. بحث مفصلی درگرفت. ایشان سخت ناراحت شدند و توصیه کردند شما روشنفکران باید دست از اختلاف بردارید و بدانید امام خمینی اعتبار و حیثیتی خاص برای شما قائل است، قدر آن را بدانید. اختلافات شما باعث از دست دادن اعتبارتان میشود، دیگران هم بیکار ننشستهاند و مسلماً به این جدایی شما از امام دامن خواهند زد.
سه روز پُرماجرا در محله کشان
در خاطرات آقای دکتر یزدی آمده: «برای حفظ امنیت قرار شد از اشخاصی که برای دیدار آقا میآیند بازرسی بدنی صورت بگیرد. چند نفر از آقایان و خانمها داوطلب و مأمور این کار شدند. در میان بازرسان دکتر غضنفرپور و خانم سُدیفی همسر ایشان هم بودند. این مسئله موجبِ اعتراض برخی از دیدارکنندگان شد. جمعی از ایرانیان مقیم پاریس و سایر شهرهای اروپا نسبت به دوستان و اطرافیان آقای بنیصدر از جمله دکتر غضنفرپور و خانمش نظر مساعدی نداشتند و میگفتند که آنها با دانشجویان مسلمان همکاری نداشتند، بعضی هم مدعی بودند که ایشان از مائوئیستهای پاریس هستند.
خانمهای مسلمانی که برای دیدار آقای خمینی میآمدند، از اینکه خانم سُدیفی آنها را بازرسی بدنی کند ناراحت میشدند و شروع کردند به اعتراض و حتی پرخاش. دانشجویان مسلمان هم از اینکه منزل غضنفرپور برای اقامت آقای خمینی انتخاب شده، خیلی ناراحت و معترض بودند. من تا آن زمان آقای غضنفرپور و خانم سُدیفی را ندیده بودم و نمیشناختم. بعد از خروج از فرودگاه و هنگام سوار شدن، آقای بنیصدر در ماشین غضنفرپور را که رانندگی میکرد معرفی کرد. بعد فهمیدم که مقصدمان نیز منزل ایشان است.
همان روز ورود و یا عصر روز بعد، خانمی که یک روسری نصفه ـ نیمه بر سر انداخته بود و نیمی از موهای سرش هم بیرون بود به اتاق آقای خمینی رفت و وقتی درباره او سؤال کردم گفتند ایشان خانم سودابه سُدیفی همسر آقای غضنفرپور است که برای ارائه گزارشهای مطبوعاتی پیش آقا رفته است. بعضی از دانشجویان انجمن اسلامی به این وضع حجاب ایشان اعتراض کردند و با کمال تعجب آقایان فردوسیپور و املایی از خانم سُدیفی دفاع کردند.۱۱
دکتر یزدی در خاطرات خود به چند نکته تأملبرانگیز اشاره کردند که ضروری است برای روشن شدنِ اذهان توضیحاتی داده شود. نخست از آخرینِ آنها شروع کنیم:
آقای دکتر مینویسد: خانم سُدیفی همسر آقای غضنفرپور با یک روسری نصفه ـ نیمه نزد امام خمینی رفت و موجبِ اعتراض بعضی از دانشجویان انجمن اسلامی شد و اضافه میکنند و میگویند با کمال تعجب آقایان فردوسیپور و املایی از روحانیون همراه امام از خانم سُدیفی دفاع کردند. اتفاقاً فردای آن روز چند نفر از خانمها از جمله خانم مینا طاهرزاده همسر برادرم ایرج غضنفرپور نزد امام رفتند و از ایشان درباره حجاب اسلامی سؤال کردند. ایشان در جواب بدین مضمون گفته بودند: در اینجا با همینگونه حجاب بدون اشکال است ولیکن در ایران بیشتر رعایت کنید و چنانچه به عربستان بروید بیشتر از ایران. نظر آقای دکتر یزدی و بهقول ایشان بعضی از اعضای انجمن اسلامی ــ بهقول معروف ــ کاتولیکتر از پاپ بودند. بهطوری که حتی تعجب میکنند چرا آقایان املایی و فردوسیپور که هر دو از روحانیون همراه امام هستند، نهتنها به اعتراضات آقایان بیاعتنایی کردند بلکه در مقام دفاع هم برآمدند. عینِ همین ایرادی که آقای دکتر نسبت به خانم سُدیفی داشتند، آیتالله خلخالی در مورد خودِ ایشان بهکار میبرند. در بخش مربوط به خاطرات آقای خلخالی خواهیم دید چگونه به آقای دکتر یزدی تاخته و میگوید نزد امام رفتم و گفتم: این آقا نسبت به مسائل شرعی بیتوجه است و با خبرنگاران زن دست میدهد.
نکته دیگر اینکه میگویند بعضی از اعضای انجمن اسلامی نسبت به غضنفرپور و خانم ایشان و اینکه چرا آقای خمینی به منزل ایشان آمده معترض بودند، در پاسخ باید به گذشته بازگردیم تا علتِ آن بیشتر روشن شود.
آقای دکتر یزدی بهخاطر دوری از اروپا و سکونت در امریکا و داشتنِ اختلافنظر با آقای بنیصدر، موقعی که به پاریس رفت و آمد میکردند با گروه بنیصدر در تماس نبودند، از اینرو نسبت به گذشته و جوِّ پاریس اطلاع چندانی نداشتند. از اینرو قضاوتشان بر اساس شنیدهها بوده، در صورتی که آقایان حبیبی و قطبزاده بهخوبی میدانستند جلسات آزادی که ما در خانه ایران (در کوی دانشگاه) برگزار کردیم و از گروههای ملی و ملیـمذهبیها دعوت بهعمل میآمد چه غوغایی برپا شد و چگونه سازمانهای چپِ کمونیستی و مخصوصاً مائوئیستی ــ همچنین بخشی از اعضای انجمن اسلامی ــ را به واکنش و مخالفت واداشت. آنها حرفی برای گفتن و طرحی برای ارائه دادن نداشتند، از اینرو سعی بر برهم زدنِ جلسات داشتند؛ البته ساواک هم بیکار ننشسته بود.
افرادی را که در آن جلسات دعوت کرده بودیم، عبارت بودند از: آقای دکتر بنیصدر، دکتر حبیبی، قطبزاده، خانم خانلری (منشی ژان پل سارتر)، دکتر سلامتیان و دکتر ناصر تکمیل همایون، آقای شاکری و خودِ نگارنده. ساواک، چپها و بخشی از اعضای انجمن اسلامی شدیداً با اینگونه جلسات مخالفت میکردند. حتی در جلسه دکتر تکمیل همایون مشاجرات بهحدی رسید که نزدیک بود به درگیری فیزیکی کشیده شود.
این مطلب از این جهت آورده شد که روشن شود مخالفتِ بخشی از اعضای انجمن اسلامی نسبت به ورود امام خمینی به منزل ما چه بوده و چرا با وجود اختلافِ نظر بین آقای بنیصدر و آقای قطبزاده، آقایان حبیبی و قطبزاده در مورد نگارنده و خانم سُدیفی حساسیت نداشتند و مائویست بودنِ ما را بیاساس میدانستند. این نگاه و این سوءظنِ آقای دکتر یزدی نسبت به دوستان آقای بنیصدر ما را به واکنشِ جدی علیه او وادار کرده بود و هر روز دامنه آن گستردهتر میشد.
بعد از سه روز اقامت، بالأخره منزل نوفل لوشاتو آماده شد؛ اما منزلِ کشان تا پایان، محلِ رفت و آمد باقی ماند.
با رفتن امام و همراهان به نوفل لوشاتو، وضعیت بهصورت دیگری درآمد که در بخش بعدی بدان اشاره میشود.■
پینوشت:
- شصتسالصبوریوشکوری،خاطراتدکترابراهیمیزدی،ج. سوم،ص ۷۰.
- همانکتاب،ص ۷۰.
- شصتسالصبوریوشکوری،خاطراتدکترابراهیمیزدی،ج. سوم،ص ۷۳.
- همگامباخورشیدازایرانتاایران،مجتمعفرهنگیامامخمینی، ۱۳۷۲ به نقلازکتابشصتسالصبوریوشکوری،خاطراتدکترابراهیمیزدی،ج. سوم،صص ۷۰ ـ ۷۲.
- درونپرانتزازنگارنده.
- همانکتاب،ص ۶۸.
- درونپرانتزازنگارنده.
- همان.
- شصتسالصبوریوشکوری،خاطراتدکترابراهیمیزدی،ج. سوم،ص ۷۳.
- شصتسالصبوریوشکوری،خاطراتدکترابراهیمیزدی،ج. سوم،ص ۱۸.
- شصتسالصبوریوشکوری،خاطراتدکترابراهیمیزدی،ج. سوم،ص ۹۶.