یادی از بزرگمرد مهدی تقوایی
لطفالله میثمی
در زندان عادلآباد شیراز بودم که در ۱۲ خرداد ۵۲ شنیدیم سازمان مجاهدین معاون اداره مستشاری امریکا در ایران به نام سرهنگ هاوکینز را اعدام انقلابی کرده است و سه روز بعد هم بیانیه سازمان در این رابطه منتشر شد و دلایل این اعدام را ذکر کرده بودند. فشار ساواک بر زندانیان و همچنین کسانی که استعداد همکاری با مجاهدین را داشتند زیاد شد. در یکی از این روزها ساواک بهمنظور بازرسی به منزل حاج مهدی تقوایی واقع در خیابان غیاثی رفت. وقتی حاج مهدی در را باز کرد متوجه شد که از جانب نیروهای امنیتی آمدهاند. با صدای بلند رمز خود را اعلام کرد و به همسرش ناهیدخانم گفت چادرت را سر کن. رضا رضایی همزمان در طبقه دوم خانه مشغول به کار بود۱. رضا از پنجره به پایین پریده و با پای مصدوم میگریزد. رضا فکر میکند شاید خانه از طریق تعقیب و مراقبت ساواک لو رفته درحالیکه یک بازرسی معمولی بوده است و به همین دلیل با دور شدن از خانه به زیر یک ماشین پارکشده رفته و با نارنجک خود را متلاشی میکند که به دست ساواک نیفتد. او در آن زمان رهبر سازمان بود. ساواکیها حاج مهدی را دستگیر کرده و بهطور طاقتفرسایی شکنجه میکنند که بهعنوان قهرمان مقاومت زبانزد همه زندانیان میشود. او در دادگاه به حبس ابد محکوم میشود. مهدی تقوایی در سال ۵۷ با بقیه مجاهدین از زندان آزاد شد و با جریان رجوی همکاری میکرد. بعد از شروع کارهای مسلحانه در یکی از این روزها دختر خردسال او، سمیه، در یکی از خانههای جمعی توسط دادستانی انقلاب تهران دستگیر و نگهداری میشود. پس از چند سال سمیه مجبور به ازدواجی ناهماهنگ شد.
مهدی تقوایی علیرغم میلش با خانواده از ایران خارج شده و به فرانسه رفت. بر اساس کتاب خاطرات دکتر محمد محمدی گرگانی، تقوایی در زندان نقدهایی به مطالب آموزشی مجاهدین داشت اما مسعود رجوی به دلایل تمرکز تشکیلاتی او را از این کار بازمیدارد. او در خارج از کشور دست از عقاید خود برنداشت بهویژه در سال ۶۴ که رجوی با همسر ابریشمچی ازدواج کرد و نام آن را انقلاب ایدئولوژیک (بخوانید انقلاب صدا خفهکن) گذاشتند از جریان رجوی جدا شد. در این پروسه توهینهای زیادی به او شد که انسان از گفتنش شرم دارد. مهدی تقوایی پس از جدایی به انگلستان رفت و راه جدید رهایی خود را گشود و به کارهای فرهنگی چون ترجمه کتابهای انگلیسی و عربی به فارسی دست زد و در این راه با پیگیری زیاد با آموختن زبان راه بسیار موفقی را طی کرد. سمیه بعد از مبتلا شدن به سرطان به خارج نزد پدرش رفت که عمرش به درازا نکشید. مادرش ناهید خانم خوشحال بود که سمیه برای درمان به انگلستان رفته، اما دختر دیگرشان سوده در قرارگاه اشرف مانده بود و اجازه خروج به او نمیدادند تا اینکه او هم به سرطان مبتلا شد و رنجهای فراوانی کشید تا اینکه مجبور شدند به او اجازه سفر بدهند. آرزوی مادرش این بود که سوده را در کنار خود و پدرش ببینید که به این آرزو رسید، ولی چیزی نگذشت که خود ناهید خانم هم به سرطان مبتلا شد و درگذشت. حاج مهدی بعد از درگذشت طاقتفرسای همسرش در کنار دخترش سوده که درمان شده بود به کارهای فرهنگیاش ادامه داد. او در تاریخ ۲۸ اسفند ۹۸ بر اثر ابتلا به مرض سرطان دار فانی را وداع گفت و سوده وارث تمام رنجهای خواهر، مادر و پدرش شد. این سه در کنار هم در آرامگاهی در لندن با شرایط پروتکل بهداشتی بیماری کرونا و با شرکت اعضای خانواده به خاک سپرده شدند. از آنجا که اینجانب در زندان قصر که بودم به سرکوبهای رجوی مبتلا بودم و دوران زندان برای من و دوستانم زندان در زندان در زندان شده بود میدانم که رهایی حاج مهدی و ناهید و سوده از روابط سازمان رجوی-که مانند آن در ایران تاکنون دیده نشده- با چه مشکلاتی روبهرو بوده و در این راه تقربی که به خدا پیدا کردند ستودنی بود.
من این درگذشتها را به سوده، آمنه و عاطفه خانم تسلیت میگویم و امیدوارم که سوده خانم با همه مشکلاتی که پیش رو دارد راه فرهنگی پدرش را ادامه دهد و افتخار کند فرزند چنین پدری است. به امید این که کتابهای تقوایی در اختیار هموطنان عزیز قرار بگیرد.■
پینوشت:
- بعدها در زمستان ۵۲ که به مبارزه مخفی پیوستم از بهرام آرام شنیدم که رضا روی کتاب دفاعیات مجاهدین خیلی کار کرده بود و علاقه محسوسی به آن داشت.