مهدی غنی
حتماً از این عنوان جا خوردهاید، ولی زیاد نگران نباشید. من که در خواب هم چنین چیزی را نمیبینم. چون لحظهای قادر به پذیرفتن چنین مسئولیت خطیری و حتی خیلی پایینتر از آن نیستم. منظور از این عنوان، جلب توجه به یک پیشنهاد نه از موضع تقابل، بلکه از سر دلسوزی است، اما برای طرح پیشنهادم ناگزیرم خاستگاه آن و تجربه پیشینی آن را قدری توضیح دهم؛ بنابراین از گذشته شروع میکنم تا به امروز برسم:
شهریورماه ۱۳۴۳ آیتالله خمینی در یک سخنرانی عمومی در قم (صحیفه امام، ج ۱، ص ۳۷۳)، خطاب به دولتمردان و مردم مطالبی گفتند که در تحلیلهای تاریخی کمتر به آن توجه شده است. این سخنرانی چند ماه پس از آزادی ایشان از زندان و نیز یک سال و سه ماه پس از کشتار ۱۵ خرداد ۴۲ ایراد شده است. در این دوره هنوز مبارزههای قهرآمیز و برانداز علیه سلطنت شکل نگرفته و اعضای نهضت آزادی مانند آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان در زندان هستند.
مطالبات روحانیت مبارز
آیتالله خمینی در این نطق، ضمن پرداختن به مسائل جهان اسلام و ضعف کشورهای اسلامی در برابر اسرائیل، مطالبات خود را از حکومت ایران اعلام و سران کشور را نصیحت میکنند که به این خواستهها عمل کنند، این خواستهها عبارتاند از:
- یک دستگاه فرستنده رادیویی
ایشان به تبلیغات سوئی که اسلام را دین عقبمانده نشان میدهد اشاره میکند و سپس میگویند: «این دعوا نیست؛ این نصیحت است؛ این خیرخواهی است؛ خدا میداند خیر شما را ما میخواهیم. خوب به ما هم یک دستگاه فرستنده بدهید؛ اجازه بدهید مسلمینْ خودشان یک دستگاه فرستنده درست کنند، من ضامن میشوم که برخلاف صلاح شما- خیلی- نباشد. بله برخلاف صلاح ارباب بزرگها هست و نمیگذارند؛ نخواهند گذاشت. اینجا باید «بدتر از یهودی» تلویزیون داشته باشد و هر طور دلش میخواهد تبلیغات بکند لکن تبلیغات ما آزاد نیست.»
- وزارت فرهنگ
در جای دیگری از همان سخنرانی میگویند: «شما یک فرهنگ مستقل درست کنید یا بدهید ما درست کنیم، شما میترسید از امریکا، میترسید از دیگران، بدهید ما درست کنیم؛ اختیار فرهنگ را دست ما بدهید.
باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد؛ و فرهنگ هم حقش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از امریکا؟! خوب یکیاش هم از ما. خوب بدهید این فرهنگ را دست ما؛ ما خودمان اداره [میکنیم]. ما یک کسی را وزیر فرهنگ میکنیم و اداره میکنیم. اگر از شما بهتر اداره نکردیم، بعد از ده پانزده سال ما را بیرون کنید. تا یکمدتی دست ما بدهید، فرهنگ را دست ما بدهید، وزیر فرهنگ را از ما قرار بدهید، یکمدتی هم مهلت بدهید که ما کار را درست انجام بدهیم، اگر ما گفتیم که شما تحصیل نکنید؛ اگر ما گفتیم شما خوب تحصیل نکنید؛ اگر ما گفتیم شما به اعماق آسمان نروید. شما عرضهاش را ندارید؛ و الّا، چون عرضهاش را ندارند میگویند روحانیون نمیگذارند، بفرمایید کی جلوتان را گرفته؟ بفرمایید کارخانه ذوبآهن بیاورید، کدام روحانی گفته نیاورید؟ هرکدام گفته بگویید تا ما بشناسیم. بفرمایید طیاره سازی کنید؛ اتومبیلسازی کنید؛ آقا، عرضهاش را ندارید، بیچارهها! یک مملکت بیعرضهاید! و این هم که شما عرضه ندارید نه اینکه عرضه ذاتی ندارید، شما را دست استعمار اینجور کرده است؛ غربزده هستید.
این حرفهای ما یک حرفهای کهنه پوسیدهای است که بله دیگر کسی نمیخرد آن را؟! به شما قول میدهم که آلمان هم این را بخرد؛ شما نخرید. یک وزارتخانه دست ما بدهید، یک چند ساعت از این رادیو که دارد موسیقی و بچههای ما را دارند سوق میدهند به فساد اخلاق، یک دو سه ساعتش را هم دست ما بدهید، اما آزادمان بگذارید، نه اینکه برنامهاش هم خودتان بنویسید که اینجوری برو بگو- ما را آزاد بگذارید، یک دو سه ساعت از برنامه رادیو دست ما بدهید، ما برایش تعیین میکنیم برنامه را که او صحبت کند؛ و من به شما قول میدهم که نه با سلطنت شما مخالفت داشته باشد، نه با وزارت شما مخالفت داشته باشد، نه با ریاست شما مخالفت؛ با هیچکدام مخالفت ندارد. فقط اگر وزارت فرهنگ و دستگاههای فرستنده، یک مقداری، در دست ما باشد ما مردم را آشنا میکنیم؛ دنیا را آشنا میکنیم به احکام اسلام و اسلاممان…»
- وزارت اوقاف و حل مشکل فقر
خواسته دیگر ایشان مدیریت وزارت اوقاف است: «وزارت اوقاف میخواهید درست کنید، باید وزارت اوقاف از ما باشد، نه اینکه شما تعیین کنید. تعیین شما قبول نیست؛ شما ارزش ندارید که تعیین کنید؛ ما باید تعیین کنیم. بگذارید تعیین کنیم ما یک نفر را، یک آقایی را رئیس فرهنگش کنیم، یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم؛ اوقاف را، آنوقت ببینید که اینطوری که الآن دارد لوطیخور میشود نخواهد شد؛ تمام مطالب به خودش خواهد رسید. دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آنوقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنیشان میکنیم؛ با همین اوقاف، با همین اوقاف، ما فقرا را غنی میکنیم. شما خاضع بشوید برای چند تا حکم اسلام، شما ما را اجازه بدهید که مالیات اسلامی را به آن طوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم، آنوقت ببینید که دیگر یک فقیر باقی میماند؟ من برای شما راه هم میسازم؛ من برای شما کشتی هم میخرم. بگذارید. شما نخواهید گذاشت. من میدانم این حرفهایی که میزنم بیهوده است؛ تمام شد. شما الآن تشریف میبرید و بنده هم خواهم رفت؛ آنها هم که نخواهند گذاشت این مطالب را لکن خوب، چه بکنیم؛ دردی است که ما داریم؛ دردی است که ما داریم.»
- خواستههای حداقلی
سال ۱۳۴۳ که این مطالب را آیتالله خمینی مطرح کرده است، پس از سرکوب ۱۵ خرداد است، همزمان آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی و همفکرانشان بازداشت و محکوم به حبس شدهاند. در چنین فضایی بهطور طبیعی انتظار این میرفت که مطالبات بسیار بالاتر و تندتر باشد، مانند برکناری شاه، محاکمه عاملان کشتار ۱۵ خرداد یا آزادی زندانیان، اما میبینیم چنین نبوده، بلکه حداکثر واگذاری دو وزارتخانه فرهنگ و اوقاف و داشتن روزی چند ساعت برنامه رادیویی بوده است. تا این زمان از براندازی رژیم پهلوی و مبارزات قهرآمیز علیه سلطنت خبری نیست و کسی قانون اساسی و کلیت نظام را رد نمیکند. آیتالله خمینی بهعنوان نماینده رادیکالترین بخش روحانیت مدعی است با گرفتن این اختیارات میتواند به آن اهداف اعلامشده دست یابد.
اگر شاه به این مطالبات پاسخ مثبت میداد
آنچه در عمل اتفاق افتاد این بود: شاه که نگران حاکمیت خود و قدرتگرفتن مخالفان بود، بدون توجه به این مطالبات به ادامه سیاست سرکوب و انحصار قدرت ادامه داد و دو ماه بعد آیتالله خمینی را هم به خارج کشور تبعید کرد. فضای ذهنی جامعه به این سمت رفت که امکان هیچ نوع فعالیت سیاسی قانونی و مدنی وجود ندارد و حاکمیت هیچ ندای مخالف و منتقدی را تحمل نمیکند و راهی جز براندازی رژیم باقی نمانده است. از این پس گروههای مختلف سیاسی مشی براندازی، قهرآمیز و مسلحانه را در پیش گرفتند و خشونت سازمانیافته از دو طرف شروع به اوج گرفتن کرد. بخش مهمی از توان و نیروی حکومت صرف این شد که این مبارزات گسترده نشود، اما سرانجام چهارده سال بعد آنچه نگرانش بودند اتفاق افتاد. شاه از ایران فرار کرد و اساس سلطنت مشروطه ملغی شد.
اما اگر شاه مشی دیگری در پیش میگرفت و با مطالبات اعلامشده که در آن مقطع حداقلی بود، مسالمتآمیز و همدلانه برخورد میکرد چه میشد؟ طبق اعلام آیتالله خمینی، حداکثر دو وزارتخانه و دو ساعت برنامه رادیویی در اختیار روحانیت میگذاشت و از آنها میخواست به وعدههای خود عمل کنند. چه اتفاقی میافتاد؟
الف- مشارکت روحانیت در حاکمیت
- روحانیون با در دستگرفتن این وزارتخانهها درگیر کار اجرایی شدند و برای ایجاد یک سیستم آموزشی کارآمد که بتواند تولید و صنعت کشور را توسعه دهد اوج تلاش خود را بهکار میگرفتند. همچنین درآمد اوقاف را صرف بهبود زندگی فقرا و محرومان کشور میکردند.
- همزمان با آشناشدن آنها با مشکلات کار اجرایی از رادیکال شدن و اوجگیری مطالبات فاصله میگرفتند و مخالفان قدری تعدیل میشدند، به ضعفها و کمبودهای خود پی میبردند و به این نتیجه میرسیدند که باید به اصلاح درون و کسب صلاحیت و آمادگی بپردازند. از طرح شعارهای کلی عبور کنند و برنامه و طرحهای عملی ارائه دهند، به مطالعه دستاوردهای دیگر کشورها بپردازند و دریابند اصلاح نظام آموزشی یا حل مشکل فقر در کشور کار بسیار دشوار و سهمگینی است و به چه پارامترهایی نیاز دارد.
- با حاکمیت درگیری جدی نداشتند و بلکه با شاهی که اینچنین آنها را در اداره امور مشارکت داده بود، همراه میشدند و او را در انجام برنامههای مفیدش حمایت میکردند.
- با اصلاح روابط میان حاکمیت و روحانیت، سایر نیروهای سیاسی نیز در مخالفت با حکومت تعدیل میشدند. در آن زمان بخش اعظم مردم پیرو روحانیت بودند و هر نیرویی با آنها مخالفت میکرد منزوی میشد. نکته مهم دیگر اینکه وقتی حکومت دست از انحصارطلبی و دیکتاتوری برداشته و به مشارکت نیروی مردمی در حاکمیت تن درمیداد برای مخالفت با وی کمتر توجیه منطقی پیدا میشد. بهطور قطع جریان براندازی به آن گستردگی که راه افتاد ظهور نمییافت.
- حاکمیت نیز بهجای اینکه نیروی عظیمی را صرف سرکوب نیروهای مذهبی و سیاسی کند، در رقابت با آنها میکوشید نیروی خود را صرف توسعه و پیشرفت کشور کرده و بخشهایی را که در اختیار دارد به بهترین وجه اداره کند.
- از سوی دیگر حضور روحانیون و نیروهای سیاسی منتقد در حاکمیت، موجب میشد حکومت وقت هم در برخوردهای خود با مردم و نیروها عاقلانهتر رفتار کند. بهجای تحریک و تخریب احساسات مردم، بستر رشد و ارتقای فکری و فرهنگی آنها را فراهم کند.
- برخی روحانیون که مخالف دخالت در سیاست و حکومت بودند، دلایل و نظریاتشان را مطرح کرده و اختلافات فکری میان روحانیون علنی و مطرح میشد و بخشی از نیروی آنها صرف اندیشهورزی و حل معضلات فکری درون روحانیت و ارتقای فکری آنها میشد.
- با وارد شدن روحانیون و در پی آن نیروهای منتقد و سیاسی به کار اجرایی، مردم نیز با تواناییها و کاستیهای آنها آشنا میشدند و حالت تقدس و تنزه آنها نزد مردم تعدیل میشد. مطالبات و انتظارات مردم نیز از آنها، حالت منطقی و معقول پیدا میکرد. آنهمه هزینه داده نمیشد تا چهارده سال بعد انقلابی صورت گیرد و شاه مجبور به فرار از کشور شود.
ب- کنارهگیری روحانیت
- شاه مطالبات آیتالله خمینی را میپذیرفت و از روحانیون دعوت میکرد به میدان عمل بیایند، ولی آنها از این کار خودداری میکردند. مسلماً در این صورت منتقدان حاکمیت بیمنطق شده و محبوبیت و مقبولیت حاکمیت افزایش مییافت.
- حاکمیت در برابر هر انتقادی میتوانست بگوید این گوی و این میدان، به این ترتیب باز هم از رادیکال شدن نیروهای آرمانگرا و تمامیتخواه پیشگیری میشد. پایههای حاکمیت محکمتر میشد و نیروهای منتقد منزوی و به منفیبافی متهم میشدند. باز هم زمینهای برای انقلاب و سرنگونی حکومت وجود نداشت.
- با نپذیرفتن مشارکت و پیگیری مطالبات، روحانیون مبارز در میان حوزویان مخالف خود منزوی و خلع سلاح میشدند. روحانیت غیرسیاسی تقویت میشدند و مناسبات جامعه به پیش از سال ۴۰ و حتی پیش از نهضت ملی کردن نفت برمیگشت که جامعه روحانیت در حوزه سیاست مستقیماً دخالت نمیکرد.
ج- مشارکت و موفقیت کامل روحانیت
- حالت دیگری که احتمال داشت پیش آید این بود که دو وزارتخانه فرهنگ و اوقاف و دو ساعت برنامه رادیویی به روحانیت واگذار میشد و آنها هم با استفاده از نیروی انسانی کارآمد در اداره این امور توفیق حاصل میکردند.
- این حالت وقتی متصور بود که نیروهای منتقد حاکمیت همه از این اقدام پشتیبانی و با روحانیون همکاری کنند. فارغالتحصیلان دانشگاهها و مدیران و متخصصین مستقل به یاری آنها بشتابند و در سروسامان دادن به کارهای اجرایی و سازماندهی ادارات روحانیون را یاری دهند. مشابه آنچه در ابتدای انقلاب رخ داد.
- تفاوتی که این تجربه با تجربه انقلاب ۵۷ داشت این بود که در تجربه انقلاب بهدلیل حضور گروههای سیاسی مختلف و آنچه در سیر براندازی حاکمیت رخ داده بود، فضای خشونت، انتقام، تنش و تقابل در جامعه بالا بود، مطالبات حداکثری و انتظارات شتابزده وجود داشت، تضادهای پنهانشده در دوره سرکوب نمایان شد و دیدم آنچه شد، اما در تجربه سال ۴۳ هیچیک از این عناصر وجود نداشت، بلکه با تعدیل حاکمیت و تعامل با نیروها، فضای مشارکت و تعامل و همدلی بر جامعه حاکم میشد و چهبسا نیروهای سیاسی مسیری متفاوت با سیر پس از ۵۷ را طی میکردند.
- با ورود روحانیون و سیاسیون به حوزه اجرایی و مدیریت کشور، مسلماً آنها نیز تغییر میکردند و با آنچه در سالهای ۴۰ و ۴۱ بودند، فرق میکردند. شاه، درباریان، نخستوزیران و وزرا هم که با این اقشار در تماس و همکاری بودند، متفاوت میشدند و رفتار و افکاری دیگر پیدا میکردند. اگر جملهای که شاه در سال ۵۷ گفت که صدای انقلاب شما را شنیدم و از این به بعد در چارچوب قانون اساسی عمل میکنم و بسیار دیر بود، آن موقع به اجرا گذاشته میشد و جواب مثبت میگرفت؛ تعدیل طرفین، جامعه ایران را برای همزیستی مسالمتآمیز و مناسبات دموکراتیک آماده میکرد.
- چنانچه روحانیون و سیاسیون در اداره امور دو وزارتخانه موفقیتهایی پیدا میکردند، کارآمدی خود را نشان میدادند، دو اتفاق میتوانست به وقوع بپیوندد: یکی اینکه دیگر بخشهای حاکمیت نیز در رقابت با آنها کارآمدی خود را افزایش دهند و موفقیتهایی کسب کنند که به نفع مردم و کشور بود و ایران آباد میشد؛ و دوم اینکه آنها عقب میافتادند، طبیعی بود که جریان رقیب امتیازات بیشتری میخواست و میتوانست یکی دو وزارتخانه ناموفق دیگر را مطالبه کند. این نیز اتفاق مثبتی برای کشور بود که بدون تنش و تغییر نظام و خونریزی، مدیریت کارآمد بتواند جایگزین ناکارآمد شود.
- در هر صورت باز هم نظام کشور و قانون اساسی ثبات بیشتری مییافت و هزینه چندانی برای پیشرفت و آبادانی کشور نمیدادیم. نیروی عظیمی از جوانان و نخبگان صرف تغییر حاکمیت نمیشد، بلکه در راه اعتلای وطن به کار میافتاد. خیل عظیمی از تولیدگران و نخبگان سیاسی- اقتصادی به کشورهای دیگر مهاجرت نمیکردند و همه برای سازندگی ایران تلاش میکردند. سلطنت هم مانند بسیاری از کشورهای دموکراتیک بهجای کنترل انتخابات مجلس شورای ملی و انتصاب نمایندگان ملت، بهجای سرکوب نیروها و تقویت ساواک و بهجای استبداد و دیکتاتوری که سرانجامش معلوم بود بر امور کشور نظارت عالیه داشت، مراقب حسن انجام امور بود و پدر سیاسی و معنوی جامعه میشد.
گذشته چراغ راه آینده
متأسفانه چنین درایت و عقلانیتی در حاکمیت آن زمان نبود و شد آنچه شد. برگذشته هم افسوس خوردن راه بهجایی نمیبرد. بهتر است با تجربه دیروز امروز گام بهتری برداریم.
بهگفته اغلب نخبگان از جناحهای مختلف، امروز در نقطه حساس و مهمی از تاریخ پس از انقلاب قرار گرفتهایم. در چهار دهه گذشته نیروهای مختلف به شکلهای گوناگون خود را نشان دادهاند. بخشی بیرون حاکمیت بودند و بخشی در مقاطع زمانی خاص توانستهاند مدیریت کشور را به چنگ آورند. اکنون کارنامه همه پیش روی ملت باز است.
اصولگرایان در هشت سال پس از جنگ و نیز در هشت سال دولت نهم و دهم که سه قوه کشور را در اختیار داشتند، میزان کارآمدی خود را نشان دادند. کارنامه اصلاحطلبان هم در هشت سال دولت هفتم و هشتم و نیز دولت فعلی که یک یا گاه دو قوه را در اختیار داشتند قابلرؤیت است. برخی نیروهای منتقد و مخالف داخل و خارج کشور هم هستند که مدعیاند و بر اصول و آرمانهای خود پافشاری میکنند. مردم هم ناظران بیطرفی هستند که سر در گریبان در جستوجوی انتخاب راه آینده تأمل میکنند.
بیگانگان هم چهارچشمی وضعیت ما را رصد میکنند و در تلاشاند که از این نمد برای خود کلاهی بدوزند و از این سرزمین پر از نعمت، هرچه بیشتر لقمه چربی برای خود تأمین کنند.
کاری که میتوان انجام داد؟
- گام اول، شناخت واقعی وضعیت: ما امروز صاحب دو وضعیت خیر و شر یا فرصت و تهدید هستیم. از یکسو ایران ما فرصتهای مهمی دارد: منابع زیرزمینی متنوع و ارزشمند، آبوهوای چهارفصل همزمان، خاک پهناور، نیروی انسانی متخصص و کارآمد، نسل جوان تحصیلکرده و سالمندان باتجربه، مردمی آبدیده با تجربه یک انقلاب و یک جنگ، ملتی وطندوست و فداکار در حفظ میهن، تاریخی کهن و آثار بهجاماندهاش، طبیعتی متنوع از کویر تا جنگل، اقوام و مذاهب گوناگون که قرنها کنار هم زیستهاند، از سوی دیگر با تهدیدهایی نیز روبهروست: مشکل کمآبی، زلزلهخیزی، آلودگی هوای شهرها و ریزگردهای منطقهای، مشکل بیکاری، فقر و تبعیض طبقاتی، مشکلات بخش کشاورزی، مشکلات بخش صنعت، مشکل واردات بیرویه و قاچاق، اقتصاد ربوی، مشکل ترافیک در شهرها، مشکل مصرف بیرویه آب، بنزین، برق، نان، مشکلات اخلاقی و فرهنگی، اختلافات فکری و عقیدتی، اقوام و مذاهب گوناگون، مسئله اعتیاد، مشکلات ازدواج و طلاق، مهاجرت، خرافات، مشکل زباله، مشکل تحریم و وابستگی به خارج و از همه مهمتر نارضایتی مردم.
- گام دوم، پاسخ صادقانه به یک پرسش: کدام نیرو برای حل این مشکلات برنامه مشخص، اجراشدنی و نیروی کارآمد کافی دارد؟ واقعیت این است که هیچ نیرویی بهتنهایی قادر به حل مشکلات جاری نیست. بگذریم از آنها که کاری به این مشکلات کمرشکن ندارند و سادهاندیشانه مدعیاند تنها راه نجات ملت، کنار رفتن عدهای و سپردن مصدر کارها به ایشان است که بعید است ملتی که این تجربه را یک بار در حیات خودش تجربه کرده بار دیگر آن را بیازماید.
سال ۱۳۸۰ بهمناسبتی در محکمه قضائی افتخار حضور یافتم. بازپرس محترم سخت از برخی نوشتههای دوستان برآشفته بود و جملاتشان را با اعتراض میخواند و از من پاسخ میطلبید.
پس از قدری تأمل گفتم از اینکه وقت شما صرف این نوشتهها میشود متأسفم، درحالیکه من در این فکرم که مشکلات جامعه ما آنقدر گسترده و دامنگیر شده است که اگر رئیسجمهور اصلاحطلب با مقام رهبری و کل نظام، با همیاری نیروهای منتقد مانند دکتر یزدی، مهندس سحابی و آیتالله منتظری متفق و متحد شوند، چهبسا با سختی بتوانند بخشی از این مشکلات را حل کنند تا چه رسد به اینکه نیروی ما صرف حذف یکدیگر شود. برخی مثالها و نگرانیها را توضیح دادم، احساس کردم او هم قدری به فکر افتاد.
اکنون هفده سال از آن تاریخ گذشته است. در این سالها نیز تجارب تلخ و شیرین بزرگی داشتیم. شاهدیم کسانی که میخواستند جهان را مدیریت کنند و خود را مدیران نورچشمی امام زمان و بقیه را خس و خاشاک میپنداشتند، چه به روز کشور و خودشان آوردند. ۷۰۰ میلیارد دلار درآمد ارزی کشور را از دست دادیم و امروز دلار چه جولانی میدهد!
- اکنون حدس میزنید برای مسئولان کشور چه پیشنهادی دارم و اگر جای ایشان بودم چه میکردم. فارغ از اختلافهای گرایشی و سیاسی، از همه نیروهایی که دغدغه ایران و آینده کشور را دارند یا حتی داعیه آن را دارند، یک به یک دعوت میکردم، هرکدام یکی از مشکلات کشور را بر عهده گیرند و برای حل آن با تمام توان اقدام کنند. برای این مهم اختیارات و امکانات لازم را نیز در اختیارشان قرار میدادم. به همه آنها اعلام میکردم برنامه عملی و کارشناسی خود را برای حل آن معضل خاص ارائه دهند و نیروی لازم و کارآمد را مشخص کنند و وارد میدان شوند. یا توصیه میکردم مناطق محروم مشخصی در اختیارشان گذاشته شود تا آنجا را به آبادانی و توسعه برسانند. دولت هم بهجای کار اجرایی و مانعتراشی برای تولیدکنندگان مختلف، ناظر و پشتیبان طرحهای عملی آنان باشد. از عقلا و دلسوزان خارج کشور هم برای انجام این اقدام ملی دعوت میکردم.
- با این حرکت همه نیروهایی که وقت و انرژی خود را صرف تخریب و حذف یکدیگر میکنند، برای آبادانی کشور بهکار گرفته میشوند. با تکریم هموطنان ایرانی به نبرد با تحریم بیگانه میرفتم. در این مسیر هر نیرویی بهجای لاف زدن و شعار دادن، در عمل تمامی توان خود را برای ساختن گوشهای از کشور بهکار میگیرد. مدعیان بیکفایت در عمل شناخته میشوند و در صورت صداقت، به اصلاح خود و کسب صلاحیت میپردازند. امید در دل مردم زنده میشود. یک عزم ملی برای ساختن میهن شکل میگیرد.
- بهنظر میرسد در آن شرایط، سکه و دلار قدری از رونق افتاده و ارزش نیروی انسانی دوچندان میشود. کشور مسیری دیگر را پیش خواهد گرفت. شاید این هم مصداقی از اقتصاد مقاومتی باشد.
نیروهایی که تمام توانشان را صرف تخریب و افشای رقیب و مچگیری از او میکنند که دائم یأس و نومیدی را به جامعه تزریق میکند، در یک رقابت سالم قرار گرفته و نیروی خود را برای هرچه بیشتر ترقی و تعالی کشور به کار میگیرند. همگان شاهدند بهجای پراکنش یأس و نومیدی در جامعه، بارقه امید و تلاش گسترش مییابد.
- برای انجام این مهم، قوانین و آییننامههای لازم را هم تدوین میکردیم تا وظایف و اختیارات همه مشخص بوده و طبق برنامه پیش برویم.
- بهیاد دارم در سالهای اول جنگ که آیتالله خامنهای ریاستجمهوری را بر عهده داشتند، با تنی چند از دوستان خدمت ایشان رسیدیم. گلایهای شد از اینکه در جبههها، مانع حضور برخی نیروها میشوند. ایشان فرمودند در جبههها نمیشود انحصار ایجاد کرد، هرکس آزاد است از وطن خودش دفاع کند، نباید جبهه دفاع و مبارزه با دشمن را به افراد خاصی منحصر کرد. من از این سخن الهام گرفتم. با توجه به اینکه اکنون دشمنان جنگ را به میدان اقتصادی، فرهنگی و مدیریتی کشور کشاندهاند، نهتنها باید اجازه دفاع به همه اقشار ملت داده شود، بلکه از همه نیروها دعوت کرد در این جبهه حضور یافته و سنگری برگزینند و به تحکیم مواضع درونی کشور بپردازند.
تجارب زیبا
حیف است همینجا گفته نشود، مستقل از دولتمردان و حاکمان در همین شرایط که برخی بسیار نومیدانه به آینده مینگرند، با همه محدودیتها و موانع بسیار، کسانی هستند که منتظر دعوت مسئولان ننشستهاند، آستینها را بالا زده و در جایجای این کشور بزرگ به اصلاح گوشهای از ناهنجاریها و آسیبهای موجود همت گماشتهاند. در قالب تشکلهای خیریه، سازمانهای مردمنهاد، حتی بینامونشان، بیمزدومنت، تمامی توان خود و اطرافیانشان را بهکار گرفتهاند تا سنگی از میان راه بردارند. اغلب آنها هم در محدوده کار خود موفق بودهاند. این تجربه صرفاً به بازپروری یک فرد آسیبدیده محدود نمیشود، پرورش نیروی انسانی کارآزموده، مهارتهایی که افراد در این مسیر میآموزند و بسیاری نتایج دیگر از ثمرات کار آنهاست. بازخوانی تجربه زیبای آنها در کنار زشتیها و پلیدیهایی که بیشتر به چشم میآید، میتواند چشماندازی نوین را برای جامعه ما به ارمغان آورد.