لطفالله میثمی
یکی از ویژگیهای قانون اساسی و قانونگرایی، «حق شهروندی» بهویژه در کشورهای مرکب مانند ایران است که اقوام، مذاهب و زبانهای مختلفی دارد.
تأکید بر حق شهروندی برای این است که پروسه مدیریت جامعه از مشارکت تمام آحاد ملت برخوردار باشد، زیرا ضمن درست بودن، یکی از لوازم توسعه و پیشرفت است. در تاریخ معاصر ایران، با وجود قانون اساسی انقلاب مشروطیت دیدیم رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی ید طولایی در دور زدن قانون اساسی، دور زدن مردم و بهعبارتی بازی با حق شهروندی و قانون اساسی داشتند. رضاشاه در طول سلطنت خود از یکسو نیروهای وفادار به انقلاب مشروطیت، آزادیخواهان و استقلالطلبان را حذف کرد و از سوی دیگر افراد وفادار به خودش را که به «مردان شاه» معروف بودند به زندان انداخت یا کشت، بهطوری که در مقطع شهریور ۲۰، با یک اشاره انگلیس بدون مقاومت استعفا کرد، سلطنتی که قرار بود از یکسو ودیعه الهی و از سوی دیگر متکی به آرای مردم باشد، چون همه را حذف کرده بود به تحقیرآمیزترین شکل مملکت را ترک کرد، بدون اینکه ولیعهد هم به این شیوههای تحقیرآمیز انتقادی بکند. میتوان سقوط او را از یکسو خودکامگی و از سوی دیگر حذف مردم تلقی کرد. بهطوری که در آن مقطع مردم در سراسر ایران این سقوط را جشن گرفتند.
محمدرضاشاه در پی مجلس مؤسسان دوم در سال ۲۸، زمینه قانونی برای سرکوب و حذف مخالفان را فراهم کرد. در پی کودتای سال ۳۲، از یکسو وفاداران به قانون اساسی را حذف کرد و از سوی دیگر نیروهایی را کنار زد که به کودتا کمک کرده بودند. آیتالله کاشانی را بازداشت کرد، اعضای فدائیان اسلام را محاکمه و اعدام کرد و بقایی و مکی را منزوی کرد. افسرانی را که در جریان کودتا تاجبخشی کردند و به مردان شاه معروف بودند به اشکال مختلف حذف کرد. در پروسه برجستهسازی شاه سلطنت موروثی و نظام شاهنشاهی را، بهویژه پس از قیام ۱۵ خرداد برجسته کرد و از قانون اساسی جدا کرد و از قانون اساسی بهتدریج جز سلطنت شاهنشاهی، اصلاحات شاهانه و حزب رستاخیز چیزی نماند. خودکامگی او به حد اعلا رسید؛ بهطوری که حتی سرمایهداری وابسته صنعتی، تجاری و مالی نیز امنیت نداشتند. دانشگاههایی که در دوره او بهوجود آمدند همه علیه او شدند. در سال ۵۷ اعلام کرد دیگر شکنجه نمیدهیم، اما دیر شده بود و مردم با شعار «جمهوری اسلامی آری، حکومت خودکامه هرگز» سقوط او را هموار ساختند.
حق شهروندی در جمهوری اسلامی تقویت و برای همه از بالا تا پایین یکسان شد، حتی آیتالله منتظری در رساله حقوق خود این حق را به صورتبندی قرآنی و فقهی تبدیل کردند. آیتالله مطهری گفت اسلام خودش دموکراتیک است و نیاز به واژه جمهوری ندارد. قانون اساسی مصوب سال ۵۸، احزاب و دستهها را بهرسمیت شناخت. اصل پنجم ولایتفقیه را به رأی مردم مشروط کرد و در اصل ششم، تمام کارها مبتنی بر آرای مردم شد که بدون آن اعتبار ندارد. متأسفانه از پیش و پس از انقلاب، زمینههایی بهوجود آمده بود و تا جایی که حافظهام یاری کند آنها را بازگو میکنم.
- در زمستان سال ۵۴، پس از تصفیهها و برادرکشیها، بیانیه تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین منتشر شد که در پی آن معادلات جامعه به هم خورد. بدین معنا که نیروهایی که با سلطنت وابسته مبارزه میکردند و در اتحاد با هم بودند، بهتدریج جدا و حتی رویاروی هم شدند. مسئله نجسـپاکی که در بعضی رسالهها وجود داشت چشمگیر شد و گفته شد هر کسی خدا را قبول ندارد نجس است و همسفره شدن و چای خوردن و معاشرت با آنها ممنوع شد. چه در زندانها و چه در بیرون و دانشگاهها قطببندی کاذبی بر این اساس بهوجود آمد. کاذب بدین معناست که در قرآن حتی شیطان که پدر کافران، منافقان، ملحدان و مشرکان است خدای خالق را قبول دارد و به خدا و برخی از صفات خدا قسم میخورد. همچنین چهار آیه در قرآن وجود دارد که اگر از مشرکان بپرسند چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده میگویند خدا؛ بنابراین در قرآن بیخدایی مطرح نشده است و کسی حق ندارد با استناد به قرآن حتی کسی را که مدعی بیخدایی است از چرخه مدیریت حذف کند. متأسفانه این قطببندی کاذب که ساواک هم آن را دامن میزد اساس کدورتها، جداییها، بدبینیها و حذفها شد و پس از انقلاب نیز در گزینشها به حذف سیستماتیک بخشی از نیروهای مبارز انجامید.
از آنجا که این نیروها دیدند در چنین جامعهای نجس تلقی میشوند و در آینده انقلاب نیز سهمی نخواهند داشت به این فکر نادرست افتادند که در بعضی نقاط ایران جای مستقلی را برای خود لحاظ کنند؛ بنابراین بهنادرستی دست به اسلحه زدند که مشکلات راهبردی بهوجود آورد، درحالیکه این نیروها میتوانستند با استناد به نیروی انقلاب و قانون اساسی، بدون مبارزه مسلحانه راه خود را دنبال کنند و با کار فرهنگی که زمینههای آن هم موجود بود این نقیصه را برطرف کنند. مرحوم امام در سال ۵۸ در تفسیر سوره حمد گفتند همه انسانها خداجویند؛ حتی دزد سر گردنه و کارتر. مرحوم طالقانی نیز از آیه ۲۱ سوره آلعمران تفسیری داشتند که در راستای حل این قطببندی کاذب بود و معتقد بودند مارکسیسم فرضیهای است که در عمل ممکن است درست یا نادرست دربیاید. نباید به آن اهمیت داد و انسانها را حذف کرد تا پدیدهای به نام ضد مارکسیسم بهوجود آید.
- دامنه این قطببندی کاذب تا آنجا تسری یافت که نیروهایی مذهبی بودند که بین کار و سرمایه، به کار اصالت میدادند که هم زمینهای در معارف اسلامی داشت و هم در تجربه بشری. دانشمندانی چون لاسال و ریکاردو بهلحاظ اقتصادی به نظریه ارزش اضافی رسیدند و مارکس نیز بهعنوان یک اقتصاددان این نظریه را تکمیل کرد. متأسفانه این نیروها نیز در ردیف چپ فلسفی در معرض حذف قرار گرفتند. در ابتدای انقلاب شنیده شد، در بعضی از محافل، روحانیونی که در انتخابات رأی نیاورده بودند میگفتند تا وقتی نظریه ارزش اضافی در اذهان جوانان است ما نمیتوانیم به حاکمیت برسیم. همچنین گفته میشد نیروهای مذهبیای که در امر اقتصاد از یکسو به خدا-مالکی و از سوی دیگر به کالا-امانتی معتقد بودند نیز علیرغم اینکه اعتقادات توحیدی محکمی دارند؛ معهذا چون مالکیت را قبول ندارند، باید در معرض حذف قرار گیرند.
- یکی دیگر از موارد حذف نیروها، موضوع «بیدینی» بود که اساساً در قرآن «بیدینی» موضوعیت ندارد. همه حتی کافران هم دین دارند، ولی هر کس و هر گروهی باید دین خود را برای خدا و حقیقت خالص گرداند. «وَأَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ» (۱۴۶ نساء)، «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (۶۵ غافر) و «أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ» (۳ زمر) که متأسفانه اینها نیز در معرض حذف قرار گرفتند.
نکته مهم دیگر، مسئله ایمان است که برخی به بیایمانی متهم میشوند و در معرض حذف قرار میگیرند. در این باره نیز قرآن، بهگونه دیگری توضیح میدهد. همه انسانها ایمان دارند. قرآن فقط جهت ایمان و درجه ایمان را معلوم میکند؛ ایمان برخی به خداوند بیشتر میشود: «یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» و در بعضی نیز ایمان به طاغوت و جِبت بیشتر میشود: «یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ.» دانشمندان علوم تجربی، بدون ایمان به نظم نمیتوانند به تعمیم و تجرید و استقرا بپردازند و نظریهپردازی کنند و هدف اینان دستیابی به سازگاری درونی عالم است که اگر استثنا، گسل و عدم انسجامی پیدا شود بایستی به قاعده و نظم بالاتری دست یابند. دانشمندان علوم قرآنی نیز سعی دارند سازگاری درونی آیات را نشان دهند؛ بنابراین باید در این باره توجه بیشتری کرد و اجازه نداد به هر دلیلی کسی از چرخه مدیریت جامعه حذف شود.
- علیرغم اینکه در قانون اساسی، احزاب و دستهها حتی کمونیستی آزاد شناخته شدند، اما از ابتدای انقلاب شعار «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» مطرح شد که دایره فعالیت تشکلها را محدود میکرد. در این راستا احزاب سراسری و معروف، گروهک خوانده شدند. مردم در آستانه انقلاب، خطمشی امام یعنی مبارزه با سلطنت، امریکا و اسرائیل را قبول داشتند؛ البته نه به آن معنا که احزاب و تشکلهای خود را نداشته باشند. در سال ۶۶ «روحانیون مبارز» از «روحانیت مبارز» انشعاب کردند و در شعار فوق شکافی بهوجود آمد. با این وجود هنوز فرهنگ قانون اساسی درباره احزاب در نیروهای امنیتیـنظامی نهادینه نشده و ایجاد تشکل با موانع بسیاری روبهرو است. خطری که انقلاب را تهدید کرده و میکند این است که بعضی نیروها بدون مواضع اعلامشده بهصورت باندی در نظام نفوذ کنند و به اهداف خود برسند، اما نیروهایی که مواضع اعلامشده دارند و بر این مواضع ایستادهاند باید فشارهای زیادی را تحمل کنند.
- بیبته کردن انقلاب از موارد دیگری بود که به حذف نیروهای انقلاب انجامید. بدین معنا که گفته میشد انقلاب در ۲۲ بهمن از آسمان به زمین آمد و ریشهها و زمینههایی در تاریخ معاصر نداشت. انقلاب مشروطیت، نهضت ملی و مبارزات پس از ۱۵ خرداد ۴۲ و دهه ۵۰ بسیار کمرنگ و انحرافی جلوه داده شد. طبیعی بود نیروهای وابسته به انقلاب مشروطیت، نهضت ملی و دیگر نیروها کمرنگ و حذف شوند. بدیهی است هر فرد و نیرویی که از جایگاه طبیعی خود حذف شود به واکنش خواهد افتاد و نیروی حذفکننده نیز سعی دارد آنها را سرکوب کند و زمینه خشونت در جامعه فراهم میشود.
- مورد دیگر حذف نیروهاست که از مجلس چهارم به بعد سیستماتیک شده و تفسیری است که از اصل ۴ قانون اساسی میشود؛ تکتک مواد قانون اساسی، مشروط به اصل ۴ است، اصل ۴ نیز مشروط به موازین اسلامی و موازین اسلامی هم مشروط به فهم فقهای شورای نگهبان است. فهم فقهای شورای نگهبان هم وابسته به اجتهاد مصطلح و احکام فرعی و فردی است. باید توجه داشت شورای نگهبان عضوی از ارگان قانون اساسی و قوه تقنینیه است و باید فهم خود را بر تکتک مواد قانون اساسی منطبق کند که این مواد مقبولیت و مشروعیت دارند؛ بنابراین آیا میتوان شرعی جدا از قانون اساسی تصور کرد؟ شاید این نقیصه بهمنظور حفاظت از قانون اساسی، با قسم یادکردن فقهای شورای نگهبان به قانون اساسی و تکتک مواد آن برطرف شود و فقهای این شورا خود را به اصل ۴ منحصر نکنند. پیدایش نظارت استصوابی که برخلاف قانون اساسی است و متأسفانه در مجلس چهارم تصویب شد و در مجلس پنجم تعدیل شد و در مجمع تشخیص بهصورت قانون درآمد به این دلیل است که نظام فکری فقهای شورای نگهبان با قانون اساسی و مصلحت مردم تفاوت دارد. این مقولهای است که مرحوم امام هم به آن اشاره کردند. دلیل این مخالفت این است که طی ۲۳ سال اخیر پیام مردم در انتخابات مختلف با مهندسی شورای نگهبان مغایرت دارد. این نمیتواند حتی به نفع شورای نگهبان باشد. حذف سیستماتیک نیروهای کنشگر تا جایی توسعه یافته است که نیروهای بیرون از نظام یا مخالف عملکردها از خود نظام بیشتر شده است. در این باره اصطلاح «حزب رجا» باب شده که مخفف «راندهشدگان جمهوری اسلامی» است. افراد این حزب اسلام، اصول انقلاب، قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی را قبول دارند و در انتخابات مختلف هم مشارکت میکنند، اما مخالف عملکردها هستند. این روند به نفع مملکت و نظام جمهوری اسلامی نیست و باید تحولی اساسی در آن بهوجود آید. با همین قانون نظارت استصوابی نیز شورای نگهبان قادر نیست کسی را رد صلاحیت کند؛ لازمه این کار دادگاه انتخاباتی و هیئتمنصفه است. وقتی قانونی در روند خود بهضرر جمهوری اسلامی و مملکت است چرا باید آنقدر ادامه یابد؟ بهنظر میرسد در درجه اول خود شورای نگهبان باید این قانون را بهنحوی لغو کند، زیرا بهضرر خود شورا تمام شده و میشود. اگر شورا این کار را نکند طبیعی است درصورتیکه مجلس دست به چنین اقدامی بزند با مخالفت شورای نگهبان و مجمع تشخیص روبهرو میشود. مگر اینکه مقام رهبری بر اساس «حقالناس» بودن آرای مردم، این آرا در انتخابات مختلف را به کرسی نشانده و ترکیب شورای نگهبان، خبرگان و مجمع تشخیص را تغییر دهد. قرآن به ما میآموزد که اسلام، امتیازی برای آرای ملت است و نه قید، بهطوریکه باعث تحکیم ملت شده و عنصر «ملی» را مضاعف میکند.
- در پایان آنچه مصلحت جامعه، مملکت و نظام جمهوری اسلامی است «جامعه بدون حذف» است. خطاب خداوند در قرآن به «ناس» است و ناس شامل تمامی اقشار مردم حتی کافر، منافق و مشرک است. تا زمانی که تعدی و تجاوز رخ نداده مرزبندی در درون ناس و مردم نخواهیم داشت؛ البته واضح است در صورت تعدی و تجاوز مرزبندی بهوجود میآید و دفاع صورت میگیرد. در پروسه دفاع هم نباید به انهدام نیرو پرداخت. ممکن است بگوییم ما با نظام شاهنشاهی تفاوت داریم و اسلامی و مستثنی هستیم و شکست نخواهیم خورد. توضیح اینکه در جریان جنگ احد که در آیات آلعمران آمده است دیدیم در ابتدای جنگ مسلمانها پیروز شدند، اما نیروهایی که از مکه آمده بودند با دور زدن تنگه به مسلمانان حمله کردند و هفتاد نفر را کشتند. این پرسش مطرح شد که چرا با وجود اعتقاد مسلمانان به خدا و نبوت و حضور پیامبر در بین آنها ما از مشرکان شکست خوردیم. قرآن جواب شفافی به ما میدهد: در جنگ بدر یا ابتدای جنگ احد، سنتها، روشها و قوانین جنگ را رعایت کردید، اما در مرحله دوم رعایت نکردید و ضربه خوردید؛ بنابراین نمیتوان گفت ما تافتهای جدابافته هستیم و مشمول قوانین تاریخ نمیشویم. «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عَاقِبَهُ الْمُکذِّبِینَ»؛[۱] این آیه در پی جنگ احد نازل شد و سعی دارد مکانیسم افول و سقوط کسانی را نشان دهد که واقعیت را انکار کرده و نادیده میگیرند.
در تجربه شصتساله خود در مسائل سیاسی بهیاد ندارم هیچگاه استقلال و تمامیت ارضی ما تا این حد در معرض تهدید باشد. در داخل نیز بحرانهایی را رصد و شمارش کردهام که همه میدانیم. اگر قرار باشد اقتصاد مقاومتی سامان یابد و توسعه و پیشرفت رخ دهد بدون مشارکت مردم نمیشود. اگر در دوران نهضت ملی قویترین تحریمهای تاریخ ایران را پشت سر گذراندیم و اقتصاد متوازنی داشتیم، این مسئله بدون مشارکت، همبستگی و اعتماد مردم و نیروها به دولت مصدق امکان پذیر نبود. اگر ائتلاف امریکا، اسرائیل، عربستان و امارات و ایادی خارجی و داخلی آنها فضای جنگی برای ما ایجاد کردهاند، راه دفاع در برابر آنها اعتماد به مردم در پرتو فرآیند «ایرانِ بدون حذف» است.
[۱] سوره آلعمران آیه ۱۳۷