بدون دیدگاه

بازگشت

 

یادی از پروین بختیارنژاد

مینو مرتاضی

بازگشت پروین در دوران و زمانه‌ای که اصرار داریم بگوییم راه‌های رفته  راه‌های بی‌بازگشت‌اند و فضا و هوا برای زندگی و زیست در سرزمین مادری ناایمن، ناشدنی و سخت است نقطه عطفی در مفهوم هجرت و مقوله مهاجران است. پروین در کنار همسر و فرزندانش از خوف بازگشت همسرش به زندان و آغاز دور دیگری از دوندگی‌ها در قالب همسر زندانی و احساس ناتوانی از رویارویی با مخاطرات پیش‌رو با روانی خسته و زخم‌خورده و تنی سنگین از بیماری وطن را ترک کرد. هشت سال در هجرت و غربت زندگی کرد. به ما می‌گفت در هجرت اولین امنیتی که حس کرده بود رهایی از سندرم زنگ خانه بود؛ «به‌قول احمد زیدآبادی سندرم زنگ نابهنگام خانه». چون اینجا که بود مانند اغلب کنشگران سیاسی هر بار که زنگ خانه بی‌وقت و بوقت به صدا درمی‌آید بند دل همسر و مادر و فرزند پاره می‌شود که آمده‌اند ببرند. باید برای ماراتن نفس‌گیر دنبال عزیز گشتن و التماس برای ملاقات در ازای سکوت از آنچه نباید، آماده شد!

پروین هم مانند اغلب زنان و مردانی که بی‌مقدمه  و از سر اعتراض به ستم سر از دنیای سیاست درمی‌آورند از کنشگری سیاسی به‌سوی کنشگری اجتماعی روی آورد. او به‌دلیل زندگی در فضای  ناایمن سیاسی  مانند دیگر زنان و مادران گرفتار در یک درماندگی آموخته ‌شده که ناشی از مجادله و مبارزه با نیرویی به‌غایت نیرومندتر از توان اندک آدمی است؛ احساس ناامنی در اعماق جانش  رسوخ کرد و بر تمامی روابط فردی و جمعی‌اش سیطره یافت. برای زنی از نسل انقلاب باورکردنی نبود آرمان‌های انقلابی که جان جوان و هویتش را معنا بخشیده بود به مؤثرترین عامل ناامنی در زندگی تبدیل شود و  روابط فردی و خانوادگی‌اش را تخریب کند. برای زنان که از آنان انتظار می‌رود ایمنی‌بخش خانه و کاشانه خویش باشند در افتادن با نیرویی که  بسیار قوی‌تر از حدود توانایی‌های جسمی و روحی آنان است، آسان نیست و تأثیرات مخربی بر  روابط عاطفی و زندگی خانوادگی‌شان می‌گذارد. پروین به هر دلیل و بهتر بگویم به هزار دلیل در تار و پود  و چنبره احساس ناامنی مزمن گرفتار آمده بود. احساس می‌کرد  هرکس زنگ خانه‌اش را به صدا درمی‌آورد چیزی می‌خواهد و مهم‌ترین «چیز» برای او امنیت کاشانه‌ای بود که می­خواست با تحمل فشار زیاد و به قیمت از دست دادن سلامتش  تأمین کند. فکر می‌کرد آنچه پشت در خانه کمین کرده هرچه یا هرکه  هست آمده تا مستقیم یا غیرمستقیم آرامش خاطر و خانه و کاشانه‌اش را از او بستاند. او فضای زیست زنانه نسل انقلاب را باور داشت  که  به‌طور اغراق‌آمیزی بر توانمندی‌ها و روحیات سلحشورانه  زنان و مردان مبارز تأکید و تکیه می‌کرد و سعی می‌کرد همپای همسرش درد زندان و  ناکامی‌ها و فقر و بیکاری‌های پس از زندان را تحمل کند و دم برنیاورد. این تابلو زیبایی از زندگی کنشگران سیاسی است، اما با واقعیت زندگی خانوادگی امروز و اکنون  نسبت ندارد.

پس از بازگشتش روزی با هم صحبت می‌کردیم و او چنان‌که گویی از دور به تابلویی که در ذهنش از وضعیت خود کشیده بود می‌نگرد با حسرت   از تخریب ناایمنی پایدار در جانش صحبت می‌کرد و می‌گفت که چگونه هر چیز کوچکی در احساس ناامنی مزمن در روانش تبدیل به هیولا می‌شد و چگونه هر نسیم مختصری در ذهن  ناایمن او در قد و قامت توفان جلوه می‌کرد. همین‌جا بود که با  صدای خوشش ترانه قدیمی از ویگن را برایم خواند:

تا نسیمی می‌وزید

آشیانه می‌لرزید

ما ز بیم جان خود

بر سر هم پر می‌کشیدیم

هجرت برای پروین دبستان و مکتب و دانشگاه بود. در هجرت بود که پروین باور کرد ما در مقام انسان به دنیا می‌آییم و به دنیا تعلق داریم و گستره فضای آموزشمان تمامی آسمان و همه جای زمین است. وطن سکوی پرش و جایگاه فرودها و بازگشت‌های ماست. پروین در فرانسه به‌تدریج زندگی و زیست ایمن را یاد گرفت. با ترس‌ها و بیم‌ها و نگرانی‌های انباشته‌شده‌اش آشنا شد. درس پژوهشگری خواند. دید که معلمان فرانسوی‌اش چگونه  به دور از هرگونه توهین و تحقیر  برای یادگیری زبان و انجام تکالیف به او کمک می‌کنند. با دو چشم خویش دید زن فرانسوی که مشاورش بود چگونه با مهر حتی روزهای تعطیل به او زنگ می‌زند و از او می‌خواهد در خانه ننشیند و با رفتن به موزه‌ها و گشت‌وگذار در شهر روان آزرده‌اش را آرامش ببخشد و از گیر و بندهایی رهایی ببخشد که او را ناتوان و درمانده در کار خودش می‌کند. به چشم خود دید که زناشویی و روابط خانوادگی برابر در جهان آزاد و توسعه‌یافته یعنی چه. او دانست احساس ایمنی از درون و روان پرقدرت و سالم سرچشمه می‌گیرد. پروین  دریافت قدرت بی‌قدرتان،  مهربان بودن با خود و مشارکت  و گستراندن این مهربانی ایمنی‌بخش با دیگری و دیگران است. مهربانی‌هایی از این جنس  که از سر احترام به انسان و تعهد به انسانیت نسبت به او صورت می‌گرفت؛ پروین را متوجه ابعاد وسیع‌تر وجود انسانی خویش کرد. ابعادی که در شرایط ناایمن و در زندگی سیاسی که ناخودآگاه و ناخواسته بر انسان‌ها تحمیل می‌شود هرگز امکان بروز و ظهور نمی‌یابند؛ به‌ویژه اگر زن و همسر مردی متعین باشی که  سرمایه سیاسی جامعه محسوب می‌شود. در اینجا اگر زنی همسر مرد متعین سیاسی باشد، در همه حال از او انتظار می‌رود تابع و پیرو مشی سیاسی و اجتماعی او شود. احساس و بیان نارضایتی بی‌احترامی به مبارزه و آرمان و  انتخاب مشی مستقل زن نوعی بی‌وفایی و اختلاف زناشویی محسوب می‌شود. بعضاً اصرار دارند شکست رابطه زناشویی را شکست آرمان و ایده‌های کنشگران  قلمداد کنند. آنان بی‌رحمانه علل و عوامل شکست را مورد غفلت قرار می‌دهند.  به‌واقع عدم تابعیت در عین وفاداری کار آسانی نیست، اما خاصیت و شگفتی زندگی و زیست آزاد و ایمن برای انسان این است که اراده و اندیشه‌اش جان می‌گیرد و غیرممکن‌ها را ممکن می‌سازد و تحقق می‌بخشد. پروین در پی آشنایی با چنین فضاها و انسان‌هایی، با نوع دیگر زیست و زندگی آشنا شد و در خود توانایی  و حتی نیاز بازگشت به سرزمین مادری و ساختن و زیستن و زندگی از نوع دیگر را حس کرد و جرئت و شهامت بازگشت در جانش شعله‌ور شد. او در بازگشت بیش از هر چیز در صدد پی‌ریزی زندگی و زیستی منفک از زیست پیش از رفتنش بود. نوع دیگری از زندگی که کمتر نمایشی و بیشتر بر واقعیت توش و توان تازه بازیافته‌اش استوار ساخته بود. از این‌رو در برابر احضارها و پرس‌وجوها صبور بود. زنگ تلفن و خانه دیگر او را از جا نمی‌پراند. به شوخی می‌گفت سندرم زنگ خانه‌ام معالجه شد، حالا باید سندرم گرانی و بی‌پولی را معالجه کنم. هرچند بیماری بی‌مروت جانش را گرفت، اما نتوانست حال خوش را از او بازستاند.

پروین خوشبخت و خوشحال رفت، چون توانست ولو اندک در همین فضا و دوران چنان زندگی کند که می‌خواهد و این بزرگ‌ترین کامی است که می‌توان از این دنیا گرفت.  وقتی پروین بازگشت، ابتدا نقش حامی، یعنی نقش آشنای زندگی در این فضا و دوران را می‌خواستیم ایفا کنیم، ولی خیلی زود دریافتیم  آنچه ما را به سمت او می‌کشاند جذابیت نقل ‌و انتقال تجربیات  زیسته و بی‌بدیلش در هجرت و آشنایی با ویژگی‌های زنان سخت‌کوش دیاران دور بود. زندگی سخت اما توأم با تلاش و عرق‌ریزان خواهران هجرت کرده‌مان ما را نسبت به داشته‌ها و نداشتن‌هایمان آگاه و هشیار می‌کرد. زیستن  کنار پروین بازگشته، مانند نشستن و راه رفتن در هوای آفتابی بارانی  زیر چتر رنگین‌کمان جذاب به‌نظر می‌رسید. حیف و افسوس برای ما که او را زود  از دست دادیم و دست اجل فرصت درک بیشتر رنگین‌کمان ذهن زنی را از ما دریغ داشت که بازگشت به خویش و ایمنی درونی را تجربه کرده و زیسته بود. پروین را مانند دیگر زنانی که برایمان نماد سرمایه‌های انسانی اجتماعی بودند بر دوش زنان تشییع کردیم. همچنان که  چند سال پیش پیکر مادر صلح، شهلا فرجاد که نازنین زنی از تبار مبارزان راه آزادی و برابری بود را بر دوشمان نشاندیم و مشایعت کردیم و پیش‌تر از او نیز فریده ماشینی را بر دوش گذاشتیم که او را از دوشمان گرفتند و اجازه ندادند تا مزارش مشایعت کنیم.

تشییع زنانی که سرمایه‌های نمادین جامعه  هستند به دست زنان دیگر، درواقع به‌معنای اصرار و تثبیت تفکیک جنسیتی در حوزه‌های مختلف نیست، بلکه برای جلب‌توجه جامعه‌ای است که نسبت به زنان و کنش‌های اراده‌گرایانه و معنابخش و هبوط و بازگشت آنان کم‌توجه است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط