بدون دیدگاه

توازن قوا؛ شرط اجرای قانون اساسی

 

انتقاد مؤثر به دو صورت است: از کنار حاکمیت و رودرروی آن

گفت‌وگو با عباس عبدی

انقلاب توحیدی و مردمی و اسلامی انجام شد و بلافاصله قانون اساسی آن تدوین شد. هرچند مخالفت‌های بسیاری هم با آن می‌شد. برخی گفتند که تک‌تک اصول قانون اساسی مشروط به اصل ۴ است و آن هم مشروط به موازین اسلامی و موازین اسلامی هم مشروط به فهم شورای نگهبان است؛ بنابراین قانون اساسی اصل است یا فهم شورای نگهبان؟ چه راهکار و مهارت قانونی برای اجرای بدون تنازل قانون اساسی وجود دارد؟

ابتدا باید فهم خودمان را از حقوق و عوامل مؤثر بر آن روشن کنیم. وقتی از حقوق صحبت می‌کنیم باید منظورمان را دقیق مشخص کنیم. ما یک امر حقیقی داریم و یک امر حقوقی. حقوق برای تنظیم واقعی روابط میان انسان‌ها و نهادها با خودشان و با حکومت است. این روابط ابتدا باید بین آن‌ها شکل گرفته باشد و بعد ماده ‌قانونی آن مشخص شود. برای نمونه، ارزش‌ها و دیدگاه‌های حکومت و مردم نمی‌تواند با هم خیلی متفاوت باشد. اگر تفاوت زیاد باشد قانونی که بر اساس دیدگاه حکومت نوشته می‌شود چندان اجرا نخواهد شد. دیدگاه دو طرف وجه حقیقی جامعه است و ضابطه و قانونِ مکتوب وجه حقوقی آن است. مشکل این است که از ابتدای مشروطه و نیز پس از انقلاب یک قانون اساسی نوشته شد، اما آن موازنه قوایی که در جامعه معرف امر حقیقی باشد تا بخواهد اجرای این قانون اساسی را تضمین کند وجود خارجی نداشته است؛ بنابراین، اولین برنامه و اصل این است که این موازنه قوا را برای تضمین اجرای قانون موجود چگونه برقرار کنیم؟

در سال‌های پس از انقلاب شورای نگهبان نحوه تفسیرش از قانون در شرایط گوناگون به شکل متفاوتی بوده است. مثلاً یک در میان آقای بهزاد نبوی را رد و تأیید صلاحیت می‌کردند؛ بنابراین، باید مواد و متن حقوق را از ذهن بیرون بیاوریم و ببینیم واقعیت بیرونی چیست. برای مثال به تأثیر درآمدهای نفتی در تخریب موازنه قوا در اجرای قانون اشاره می‌کنم. هنگامی‌که این درآمدها زیاد می‌شوند موازنه قوا میان مردم و حکومت به ضرر مردم می‌شود و شاخص حاکمیت قانون نیز به همین نسبت کم‌رنگ خواهد شد. درآمدهای نفتی واقعیت حاکمیت قانون را تضعیف می‌کند. این استدلال به لحاظ آماری نیز ثابت ‌شده است. من در نوشته‌های خود همبستگی میان این دو متغیر را با استفاده از آمارهای بین‌المللی نشان داده‌ام. در همین رابطه به نظرم به احمدی‌نژاد به چشم یک بشکه نفت نگاه می‌شد. چون اگر درآمدهای نفتی را از او می‌گرفتید اصلاً آن پدیده شکل نمی‌گرفت که بخواهد آن حرف‌ها را بزند و آن حرکات را بکند. او هم اگر نبود هر که کسی جانشینش می‌بود با این درآمدهای نفتی کمابیش شاید همین‌طور فکر و رفتار می‌کرد. می‌بینید که پس از تحریم‌ها و کاهش درآمدهای نفتی او کاملاً تغییر کرد. قبلاً می‌خواست بودجه آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را تأمین کند!!! اما بعد کارش به‌جایی رسید که به هر نحوی در صدد بود که با آن‌ها تفاهم کند.

برای توضیح اینکه قانون متأثر از موازنه قواست و نه ناشی از ارزش‌های انتزاعی، می‌توان نمونه‌های دیگری نیز ارائه کرد. از سال ۴۲ تا ۵۷ بازه پانزده ساله‌ای است که چندان هم زمان زیادی محسوب نمی‌شود. در سال ۴۱ حکومت شاه قانون اصلاحات ارضی و حق ر‌أی زنان را تصویب کرد و آقایان با آن مخالفت کردند، اما در سال ۵۷ همان آقایان مخالف، سه مرحله اجراشده قبلی از اصلاحات ارضی شاه را کافی ندانستند و یک مرحله دیگر هم به آن اضافه کردند و حتی لغو مالکیت اراضی شهری را تصویب کردند که شاه جرئت نزدیک‌شدن به آن را نداشت. حق رأی زنان که سهل است حق انتخاب‌شدن را هم به آن‌ها دادند. نمونه دیگر مگر نمی‌گویند ربا جنگ با خداست و بانک‌ها ربوی است؟ چگونه است که با نام خدا، جنگ با خدا می‌شود؟ پس اگر می‌توان این بدیهی‌ترین و محکم‌ترین حکم خدا را نادیده گرفت، پس نتیجه می‌گیریم قانون متأثر از وضعیت عینی است. نمونه دیگر اینکه در شرع چیزی به شکل شورای نگهبان نداریم که تأیید و رد احکام با رأی‌گیری باشد. هیچ جای شرع نداریم که شش نفر از طریق رأی‌گیری شرع را تعیین کنند. اسلام چنین چیزی ندارد. آن شرع نیست، ولی این قراردادی زمینی میان مردم است. شیخ فضل‌الله به همین دلیل با قانون مخالفت می‌کرد. می‌گفت وقتی ما شرع داریم قانون دیگر چیست؟ ولی وقتی قانون می‌آید موضوع عوض می‌شود. نه اینکه شرع نداریم، بلکه تعبیر و خواست مردم از شرع محقق می‌شود. چنین نظامی عرفی است؛ یعنی، تغییری از شرع است که مردم آن را پذیرفته‌اند. بگذارید مثال ساده‌ای بزنم. در اسلام وطن و ملیت نداریم. یا منع ازدواج ایرانی و افغانی معنی ندارد، اما جمهوری اسلامی این ازدواج را نمی‌پذیرد مگر با موافقت قبلی دولت، که معمولاً موافقت نمی‌کند. ما در شرع چنین محدودیتی نداریم. اگر فراموش نکرده باشم مثلاً در کتاب کشف‌الاسرار امام چیزی به نام گمرکات را قبول ندارند. می‌گوید این سمت و آن سمت مرز ندارد، همه این‌ها ممالک اسلامی هستند. این برداشت از شرع درست است، اما وقتی به جمهوری اسلامی می‌رسیم همه این موارد فرق می‌کنند. نکته این است که اسلام صفت این عنوان است نه قید آن. البته یک قید ایران هم دارد که آن هم یک قید غیرشرعی است. نه اینکه نادرست است منظورم این است که شرع قائل به چنین قیدهای محدودکننده جغرافیایی نیست. اینکه می‌گویم صفت است مانند این است که شما به کشوری می‌روید و می‌گویید این‌ها جامعه اسلامی هستند، زیرا حجاب دارند، نماز جمعه برگزار می‌کنند و ظواهر دینی در این کشور وجود دارد؛ یعنی، صفت به آن می‌دهید. شورای نگهبان و قانون اساسی که مردم به وجود آن رأی دادند یعنی، آن را عرفی کرده‌اند. برخی افراد به چیزهایی اعتقاد دارند که در شرع وجود دارد، ولی در قانون ایران نیست. مثلاً شاید برخی از آقایان برده‌داری را جزئی از اسلام قبول داشته باشند اما قانون اساسی آن را خلاف می‌داند. یا به قانون کار معترض‌اند و آن را در قالب اجاره‌ای و مزدوری تعریف می‌کنند.

در اسلام، مرز اسلام و کفر بوده نه محدوده جغرافیایی. به نظرم باید حقوق را از این زاویه قدرت و موازنه قوا بنگریم. اینکه افرادی به شورای نگهبان می‌روند و تفاسیری از حقوق می‌کنند که ما نمی‌پسندیم لزوماً به دلیل تفاوت انتزاعی در نگرش‌ها نیست، بلکه به دلیل واقعیت بیرونی است که خود را در این تفاوت نگرش نشان می‌دهد. مواد قانونی و حقوقی تا حدی مانند بادکنک است. هرچه توان داشته باشید می‌توانید از طریق تفسیر در آن بدمید بزرگ‌تر یا کوچک‌ترش کنید، البته بیش از یک حدی کشش ندارد و می‌ترکد و باید اصل ماده‌قانونی را تغییر داد. از این‌رو با تغییر مناسبات مادی و موازنه قوا می‌توان از همین قوانین موجود تفسیر بهتری بیرون آورد.

مسئله دیگر ضمانت اجراست. شما حتی اگر قانون را هم عوض کنید، اما ضمانت اجرایش را نداشته باشید، همین اتفاقی خواهد افتاد که با قانون موجود می‌افتد. مگر قانون اساسی مشروطه در طول زمان تغییر کرد؟ غیر از یک بار که متمم زده شد تغییر نکرد، اما با همان قانون چندین دوره حکومت‌های گوناگونی را تجربه کردیم. اگر موازنه قدرت داشته باشید، بهترین تفسیر را از قانون اساسی انجام خواهند داد. این‌طور نیست که ماده‌قانونی به‌ویژه در قوانین اساسی چیز ثابت و مشخصی باشد و هیچ‌کس نتواند برداشت و تفسیر متفاوتی از آن داشته باشد.

بنابراین سیال‌بودن فهم ما از محتوای قانون و نیز تأثیر این محتوا از امر واقعی را فراموش نکنیم. اگر امروز شیخ فضل‌الله زنده بود، قطعاً با اسلحه علیه بسیاری از امور مبارزه می‌کرد. او با مدارس دخترانه مخالف بود، ولی الآن دختران این نظام اسلامی روی تاتامی‌های جهانی مبارزه می‌کنند و مدال می‌گیرند و ارج نیز نهاده می‌شوند! نمی‌توانیم اسلامی داشته باشیم که این‌قدر سیال باشد، مگر اینکه بپذیریم اسلامی که در عمل پیاده می‌شود همان درک و برداشتی است که مردم دارند. نباید در بند استدلال به‌ظاهر اسلامی مخالفان آزادی و پیشرفت باشیم، زیرا آن‌ها بیشتر از اینکه طرفدار اسلام باشند طرفدار استبداد هستند. اگر طرفدار اسلام بودند حکومتی که به قول خودشان ربوی‌ترین نظام بانکی دنیا را دارد قبول نمی‌داشتند. این نشان می‌دهد یک جای ذهنیات آن‌ها ایراد دارد.

آن‌ها هم در نهایت می‌خواهند به هر قیمتی عینیت را تغییر دهند تا به اهداف خود برسند و به همین دلیل است که آقای مصباح مهم‌ترین اشتباهش را انجام می‌دهد و در انتخابات از احمدی‌نژاد دفاع می‌کند، که اگر او را می‌شناخت و با وی کمی صحبت می‌کرد، آینده او را پیش‌بینی می‌کرد، اما آقای مصباح به دنبال حذف سایرین بود. سیاسی رفتار می‌کنند در حالی‌که به آن پوشش دینی می‌دهند و در حمایت از احمدی‌نژاد هیچ‌چیزی عایدشان نشد جز یک شکست استراتژیک. وقتی می‌گوید امام زمان به من گفت که به احمدی‌نژاد رأی بده! و بعد مجبور می‌شود سکوت کند.

گفت او را سحر و جادو کرده‌اند.

این‌ها توجیهات سیاسی است. خب در این صورت می‌توان گفت پس امام زمان باید فکر اینجایش را هم می‌کرد دیگر! آن‌ها سعی می‌کنند از دین در سیاست مایه بگذارند و بیشترین لطمه را هم دین می‌بیند.

ما دراین‌بین باید چه کنیم؟ وقتی می‌گویند یا قانون اساسی یا فهم شورای نگهبان و طبق فهم شورای نگهبان جلو می‌روند، راهکارهای قانونی چیست که کمترین هزینه را هم داشته باشیم؟

فقهای شورای نگهبان بیشترین ضرر را از تأیید روحانی دیده‌اند. این واقعیت نشان می‌دهد که مسائل مهمی وجود دارد که تصمیمات شورای نگهبان را علیه آنچه فکر می‌کنند درست است برگرداند؛ یعنی، واقعیت بیرونی که تغییر می‌کند همین تصمیمات به پاشنه آشیل شورای نگهبان تبدیل می‌شود. به همین دلیل در انتخابات مجلس سال گذشته نیز لطمه سنگینی خوردند. ببینید شورای نگهبان توجه ندارد و فکر می‌کند فقط با چارچوب‌های حقوقی انتزاعی می‌تواند مسائل را حل کند. وقتی چهار رده از اصلاح‌طلبان را رد صلاحیت می‌کنید، ولی آن‌ها همچنان هستند، کشته که نمی‌شوند، در عرصه عمومی هم هستند، اما شورای نگهبان کاری کرد که رده پنجم آن‌ها نیز زنده شوند ضمن اینکه رده‌های دوم و سوم و چهارمشان را هم فعال‌تر کرد. این موضوع نشان می‌دهد که شورای نگهبان درک دقیقی از پویایی جامعه و سیاست ندارد، البته به این معنا نیست که این‌طرفی‌ها درکشان کامل و خوب و مؤثر است. فقط به این معناست که آن سمت این‌طور نیست که فعال مایشاء باشد. تمام شکست‌هایی که این طرف (اصلاحات) خورده محصول ناکارآمدی‌های خودش بوده است؛ بنابراین، اگر این اشتباهات را مرتکب نشویم، آن طرف تصمیماتش نمی‌تواند به‌هیچ‌وجه تعیین‌کننده سرنوشت نهایی باشد؛ زیرا تضاد و پارادوکسی در آن سمت وجود دارد که نمی‌توانند با این شیوه‌ها حلش کنند و آن تضاد این است که از یک طرف سیستم ما به‌ناچار به رأی مردم نیاز دارد. نه ‌فقط به‌ناچار که تا حد زیادی عقیده هم دارند و از سوی دیگر فکر می‌کنند می‌توانند بخش‌های زیادی را رد کنند که البته بخش کوچکی نیستند، اما این‌گونه نیست. کاری که با آقای هاشمی کردند انسان تعجب می‌کند که چقدر از نظر سیاسی اشتباه کارند. آقای هاشمی که آن‌طرفی بود را در موقعیتی متضاد با خودشان قرار دادند و پس از فوتش خودشان نیز آن‌چنان از وی تجلیل کردند که مردم تعجب کردند. با آقای روحانی هم همین کار را دارند می‌کنند. چقدر دیده‌اید آنان یک نیرو جذب کنند به سمت خودشان.

اگر ما دقیق رفتار کنیم و تصمیم دقیق بگیریم مشکلی نداریم. البته با دو سه سال نتیجه خاصی حاصل نمی‌شود. من وضع کنونی را از بسیاری جهات از دوران اصلاحات پیشرفته‌تر و مناسب‌تر می‌دانم. اتفاقاتی که می‌افتد موازنه قوا را بیش از پیش بهبود و تغییر می‌دهد. مهم‌ترینش از بین رفتن انحصار رسانه است. بخش مهمی از غلبه این نگاه رسمی و نحوه تفسیر آنان از قانون بر انحصار رسانه‌ای رادیو و تلویزیون استوار بود. در ده سال اخیر این انحصار به‌کلی کم‌رنگ شد. حتی برای به‌دست آوردن دوباره این انحصار به‌ناچار تابع رسانه‌های غیررسمی شدند. رادیو و تلویزیون غیر از بخش سیاسی‌اش دارد کمابیش مانند ماهواره‌ها عمل می‌کند. اگر این تحول در موازنه قوا تکمیل شود تفسیر از قوانین موجود و قانون اساسی به همان نسبت دموکراتیک خواهد شد. قانون ما ظرفیت تفسیرهای بسیار بهتری را دارد. مهم است که کسی چون آقای ابراهیمیان در شورای نگهبان است و این‌گونه فکر می‌کند. در بیرون از شورا که اکثریت جامعه مثل ایشان فکر می‌کنند.

با توجه به اینکه استقلال و تمامیت ارضی ما در معرض تهدید است و اطرافمان مسائلی می‌گذرد، چه منطق‌های حقوقی داریم که بتوانیم با شورای نگهبان برخورد کنیم و قانونی باشد و هم شورای نگهبان و هم مردم هزینه ندهند؟

ایده‌ای دارم که تا کنون چند بار نوشته‌ام و شاید برخی که مبارزه‌کردن را در سیاست اصل می‌دانند خوششان نیاید. آن هم اینکه باید کنش سیاسی را فاقد وجه مبارزه کرد؛ یعنی چه؟ یعنی، اگر می‌خواهیم مطلبی را به شورای نگهبان بگوییم می‌توانیم به دو صورت بگوییم. نه فقط شورا، به دستگاه قضایی و مقام رهبری و هرجای دیگر. یکی اینکه در مقابلت ایستاده‌ایم و سخنی انتقادی می‌گوییم. دیگری اینکه در کنارت هستیم و صحبتی می‌کنیم. رودررو ایستادن و صحبت‌کردن منطق مبارزه است و ادبیات خاص و نتایج خاص خود را دارد. پذیرش آن از سوی طرف مقابل به‌منزله عقب‌نشینی و شکست تلقی خواهد شد. ولی درکنار بودن، ادبیات و نتایج دیگری دارد که پذیرش انتقاد به معنای شکست نیست، بلکه به معنی همراهی است. واقعیت این است که عده‌ای تا الآن و همین الآن هم در چارچوب منطق مبارزه هستند و فکر و عمل می‌کنند و فقط هنگامی‌که یک طرف را حذف کنند به پیروزی می‌رسند. از این غافل‌اند که طرف مقابل نه حذف می‌شود و نه حذف آن طرف در نهایت برای این گروه نتیجه خاصی حاصل می‌کند. به نظر من پس از سال ۸۸ مهم‌ترین تجربه ایران این است که فرد یا گروهی نمی‌تواند فرد یا گروه دیگر را حذف کند. در غرب هم دیدند نه کارگر می‌تواند سرمایه‌دار را حذف کند، نه بورژوا می‌تواند خرده‌بورژوا یا کارگر را حذف کند. همه باید با هم ‌نوعی رقابت و هم‌زیستی داشته باشند.

روز ۲۱ دی در مراسم آیت‌الله هاشمی همه شعار خود را می‌دادند و کسی با دیگری کاری نداشت و برخورد حذفی نبود و درگیری هم نشد.

البته من چنین برداشتی ندارم. با استناد به این مورد نمی‌توان گفت دو طرف نمی‌خواهند یکدیگر را حذف کنند، اگر موقعیتش پیش بیاید این کار را می‌کنند. همین شعارها مصداق این خشم و کینه فروخورده طرفین است. نمونه مناسبی که در عرصه حقوق می‌توانم ارائه کنم نوشته‌های حقوقی آقای کشاورز است. اگر خوب دقت کنید نوشته‌هایشان به نسبت ریشه‌ای است، اما در مخاطب اصلی‌اش حس منفی ایجاد نمی‌کند. این نمونه‌ای است که وجود دارد و اگر بتوانیم با این ادبیات صحبت کنیم، این ادبیات قدرت اصلاح ایجاد می‌کند.

شما درباره نوعی تعامل صحبت می‌کنید، آقای خاتمی هم چنین نظری دارند که ما باید با رهبری تعامل کنیم، اما تنها خود مقام رهبری نیست، افرادی هستند که تمایل دارند طرف مقابل اصلاً وجود نداشته باشد.

اتفاقاً پرسش مهمی است. فرض کنید که اصلاً این‌گونه هم باشد. این مسئله اصلاح‌طلبان است که باید آن را حل کنند؛ یعنی، این را نیز باید در کنار سایر مسائل خود حل کنند و برای آن برنامه داشته باشند. نه اینکه شرط بگذارند که اول این حل شود و بعد تعامل کنند.

آقای شکوری‌راد در گفت‌وگو با چشم‌انداز ایران گفتند که در سال ۹۴ و پیش از انتخابات هدف ما قانونگرایی و اعتمادسازی آن هم عمدتاً با مقام رهبری بود، چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم.

گفتنِ یک هدف با اجرایی‌کردنش متفاوت است. اینکه هدف ما اصلاحات است را همه می‌گویند. معلوم نیست کاری که می‌کنیم لزوماً به تحقق هدف منجر شود. درباره هدف اختلاف زیادی نیست. باید ببینیم فعالیتمان به تحقق هدف منجر می‌شود یا خیر؟ اصولاً دیگران درباره عمل ما قضاوت می‌کنند نه هدفمان. در اهداف دوستان شکی نیست فقط در نحوه عملشان شک و شبهه وجود دارد. اینکه افرادی در مقابل آقای خاتمی قرار می‌گیرند تا حذفش کنند این مسئله‌ای است که اصلاح‌طلبان باید حلش کنند، اما چطور این را حل بکنند؟ به ادبیات افراد نگاه کنید. چرا آقای خاتمی همچنان در بخشی از اصولگرایان نفوذ کلام دارد؟ به دلیل ادبیات و رفتارش. با این ادبیات می‌تواند راه را باز کند. این ادبیات قدرت ایجاد می‌کند، اما شاید بگویید ایشان خیلی رعایت می‌کند و دست ‌به ‌عصا می‌رود که باید بحث کرد.

شنیده‌شده که مقام رهبری گفته‌اند آقای خاتمی با من بحث می‌کرد، اما نهایتاً حرف ما را انجام می‌داد. دیگر اینکه پس از فوت آقای هاشمی آقای خاتمی گفتند اجازه دهید همگی کار کنند و … همه این کارها انجام‌ شده و باید باز هم ادامه پیدا کند؟

اولاً این پروسه یک روز و دو روز نیست؛ البته به نظر من همه کارهای لازم نیز انجام نشده است. چرا خطاب خود را به اصلاح‌طلبان می‌گویم؟ چون اگر با حکومت کاملاً تطبیق داشتیم که این‌طرف نبودیم، اما معتقد نیستم که مخالفان بی‌اشتباه بودند و راه درستی رفتند. مخالفان اشتباهات کلیدی داشتند و در ارزیابی خود از واقعیت خودشیفته هستند، اما اصلاح‌طلبان اعتمادسازی را در حد مناسب انجام ندادند. فراموش نکنیم اعتمادسازی به این معنی نیست که اگر امروز رفتاری کنند سیستم فردایش به آن‌ها اعتماد خواهد کرد. ظرفیت اعتمادسازی این جناح بسیار بیشتر از این است. به قضیه سال ۹۲ دقت کنید یا همین درگذشت آقای هاشمی. بخش اعظمی از این افراد دلیلشان در ابراز علاقه به آقای هاشمی بیشتر به علت مخالفت با وضع موجود است تا علاقه به شخص آقای هاشمی. این اصیل نیست و حساسیت ایجاد می‌کند، اما علاقه به آقای خاتمی این‌گونه نیست. علاقه به ایشان به نسبت اصیل است.

ممکن است برخورد از کنار و دلسوزانه را بیشتر توضیح دهید؟

فرض کنیم فلان مسئول یا شورای نگهبان تصمیمی گرفته که ما آن را نمی‌پذیریم. یک بار می‌توانیم با ادبیاتی تند و با انگیزه‌شناسی او را محکوم کنیم و خواهان برخورد و تغییر تصمیم او شویم، ولی از سوی دیگر می‌توانیم نقد حقوقی همدلانه کنیم و تبعات منفی تصمیم را شرح دهیم و افراد زیادی را نه فقط در جناح خود که در جناح مقابل با خود همراه کنیم. این نوع ادبیات حقوقی بی‌طرفانه است. ادبیاتی است که حسی که گفتم را ایجاد می‌کند. تجربه ما در مطبوعات همین بود که این ادبیات در مقایسه با ادبیات سیاسی و تهییجی، همدلی ایجاد می‌کند و طرف مقابل را در موضع ضعف قرار می‌دهد.

ممکن است موارد برخوردهای حقوقی با کمک قانون اساسی را توضیح بدهید؟

نمونه‌اش دادگاه‌هایمان است. به‌هیچ‌وجه ما مرتضوی را فرد صالحی برای قضاوت نمی‌دانستیم، اما در دادگاه، حقوقی برخورد می‌کنیم. وقتی می‌گویید که دادگاه را به رسمیت نمی‌شناسم و با آن برخورد و مبارزه می‌کنید، گاهی هم می‌گویید با علم به شرایط این دادگاه و قاضی آن، با دادگاه به‌طور حقوقی برخورد می‌کنم و می‌روم دفاع می‌کنم، علی‌رغم همه مشکلاتی که وجود دارد. تجربه شخصی‌ام چند هزار مطلبی است که نوشته‌ام. البته نه اینکه فکر کنم قرار است یکی یا چند تا از آن‌ها مملکت را تغییر دهد، باید آن‌قدر بنویسیم و تکرار کنیم تا ملکه ذهن شود و ضمناً مشکلات حقوقی هم پیدا نکند؛ بنابراین، اگر هر نویسنده حرفه‌ای بتواند صدها و هزاران مطلب بنویسد، بهتر از این است که یک مطلب بنویسد و ممنوع‌القلم شود و دیگر نتواند بنویسد. این‌طور هم نیست که طرف مقابل با میل خود اجازه انتشار مطالب شما را می‌دهد. اصلاً چنین نیست. یک راه آن استفاده از منطق و ادبیات و رعایت چارچوب حقوقی است. همیشه تلاش می‌کنم نوشته‌هایم چارچوب حقوقی را رعایت کند، مطالب بسیاری نوشته‌ام، اما هیچ‌‌یک از چارچوب حقوقی فراتر نرفته است.

در سال‌های منتهی به ۷۶ نیروهای خط امام و اصلاح‌طلبان بعدی، نقدهای تندی به آقای هاشمی داشتند. می‌شود گفت دوم خرداد در واقع انکار آیت‌الله هاشمی بود. به‌نوعی برخوردهای اصلاح‌طلبان با آیت‌الله هاشمی ادامه همان نقدهای تند پیش از دوم خرداد بود.

نقدهای من به آقای هاشمی وجود دارد و شاید تعجب کنید بیشترین نقدم به سال‌های اخیرشان است. بهترین سال‌های سیاسی مرحوم آقای هاشمی ۸۸ تا ۹۱ است. اگر اظهارات ۷۲ تا ۷۶ ایشان را با اظهارات کنونی‌اش مقایسه کنید، کاملاً متفاوت است. به نظرم در سال‌های آخرشان به دنبال بازسازی خودشان بودند و ۱۰۰ درصد هم موفق بودند که یکی از دلایل آن هم مخالفت‌های مبتذلانه گروه مقابلشان بود که واقعاً انسان خجالت می‌کشد از دیدن این مخالفت‌ها و انتقاداتشان. انتقادات من از آقای هاشمی هیچ‌وقت توهین‌آمیز نبود. این نوع انتقادات به نفع قدرت است. شما اگر از کسی انتقاد کنید، خیرشان را می‌خواهید. متأسفانه در جامعه ما فکر می‌کنند منتقد شر انتقادشونده را می‌خواهد و دشمن اوست. حتی برخی از اصلاح‌طلبان هم این‌گونه فکر می‌کنند. نه فقط از آقای هاشمی از آقای خاتمی هم باید انتقاد کرد. ضمن اینکه حق هر کسی است که انتقاد کند.

آقای هاشمی در دوره ریاست‌جمهوری‌اش به کشور به شکل کارخانه نگاه می‌کرد. احتمالاً صحبت‌های اخیر آقای مهاجرانی را در دفاع از ایشان شنیده‌اید؟ اگر این صحبت‌ها را در دفاع از عملکرد ایشان بپذیریم که رضاشاه خیلی بیشتر خدمت کرده است. پس چرا به او ناسزا می‌گوییم؟ مشکلی که وجود دارد این است که آقای هاشمی یک «نهاد» درست نکرد. به همین دلیل فکر می‌کرد که همیشه خودش باید در مصدر امور باشد تا کارها درست شود. به همین خاطر حتی در سال ۹۲ هم کاندیدای ریاست‌جمهوری شد. ولی ایران بیش از تأسیس هر کارخانه‌ای به ثبات و نهاد سیاسی نیاز داشت. صرف اینکه فردی چهل سال حاکم بوده و فکر می‌کند هنوز فقط با حضور اوست که گردش امور درست می‌شود این خودش به معنای شکست است. ضدیت بی‌منطق و مبتذل مخالفان با ایشان هم در این زمینه به ایشان خدمت کرد تا این نقد دیده نشود. در حقیقت ایشان به بهترین شکل از این نوع مخالفت‌ها استفاده کرد و در داخل حکومت تبدیل به اپوزیسیون شد، اما نمی‌توانستند او را حذف کنند. به علت سابقه ایشان؛ وی مرجعیت سیاسی روحانیت را تا آخرین لحظه داشت.

ولی چرا من به دوره اخیر ایشان نقد دارم؟ آقای کروبی رئیس مجلس بود، شاید یک‌دهم قدرت آقای هاشمی را داشت، اما همیشه از موقعیت خود در نظام استفاده می‌کرد و به دنبال از بین بردن اختلافات و حل مشکلات افراد بود. در واقع نوعی نگاه اصلاحی به‌ویژه با استفاده از ابزار درونی حکومت داشت و این مهم بود. چرا می‌گوییم اصلاحات باید از درون سیستم بگذرد؟ زیرا اگر در بیرون از سیستم باشد به درگیری می‌انجامد و یک‌سری روابط و ضوابط خاصی ایجاد می‌شود که اجازه نمی‌دهد اصلاحات صورت گیرد. در درون سیستم بودن هم هیچ تعارضی با انجام عمل اصلاح‌طلبانه ندارد و حتی محبوبیت افراد را هم زیاد می‌کند؛ همان‌طور که آقای خاتمی هشت سال رئیس‌جمهور بودند و همچنان محبوب هستند. آقای هاشمی کوششی برای وصل و بازگرداندن اصلاح‌طلبان به سیستم و استفاده از موقعیت خود برای تحقق این هدف نمی‌کرد و به نظرم وضع موجود را بر بازگشت اصلاح‌طلبان ترجیح هم می‌داد و این انتقاد اصلی من به دوره اخیر ایشان است. البته یکی از اشکالات اصلاح‌طلبان در این دوره به نظرم نداشتن اعتماد به ‌نفس کافی بود که خود را به آقای هاشمی متصل کردند. چون پایگاهی در سیستم نداشتند خود را به او پیوند زدند و به همین دلیل پس از فوت ایشان احساس خلأ می‌کنند.

البته کار اصلاح‌طلبان در مجلس ششم از انتقاد هم فراتر رفت تا فهرستشان رأی بیاورد.

ولی پرسش این است که آقای هاشمی برای چه به انتخابات مجلس ششم وارد شد؟

گفته می‌شود که مقام رهبری به ایشان گفتند که رئیس مجلس خوبی می‌خواهیم.

آیا ایشان استقلال تصمیم‌گیری نداشتند؟ اشتباه قبلی آقای هاشمی در سال ۷۶ بود. همان وقت به یکی از دوستانشان گفتم آقای هاشمی سرمایه است. اگر کنار بنشیند می‌تواند روزی یک گره را باز کند، اما اگر وارد شود خودش تبدیل به گره می‌شود. آقای هاشمی وقتی به انتخابات مجلس ششم آمد، برای این است که فکر می‌کرد باید اصلاحات را جمع کند. این امر زمینه را فراهم کرد تا برخی افراد هم ابهامات زیاد دوره ایشان را انگشت بگذارند و او هم نتواند پاسخ مؤثری دهد. ابهاماتی که نمی‌شود نگفت و نادیده گرفت. مضمون سیاسی شرکت آقای هاشمی در انتخابات مجلس ششم هم از سطح تهران فراتر رفته بود. یکی از دوستان که نامزد انتخابات در سمنان شده بود بیان می‌کرد که در آن دوران وقتی برای سخنرانی به مناطق حتی روستایی سمنان می‌رفت اولین پرسش از ایشان این بود که موضعتان درباره آقای هاشمی چیست؟ با اینکه آقای هاشمی نامزد آنجا نبود. اصولگراها می‌خواستند از ایشان استفاده کنند. به نظرم نباید در انتخابات سال ۷۸ ورود می‌کردند، اما مهم‌تر از آن در سال ۸۴ برای چه آمدند؟ یکی از دلایل اصلی رأی‌آوری احمدی‌نژاد حضور ایشان بود. اگر نمی‌بودند سبد رأی ایشان به هر کسی جز احمدی‌نژاد تعلق می‌گرفت. البته آقای هاشمی پس از رد صلاحیت سال ۹۲ بسیار خوب عمل کردند. پس از رد صلاحیت برخی به ایشان گفتند انتخابات را تحریم کنید، اما ایشان نپذیرفتند. به نظرم تصمیم بسیار درستی گرفت.

البته من مطمئنم فضای بیرونی هم در تصمیم سال ۹۲ آقای هاشمی بسیار تأثیر گذاشت.

کاملاً موافقم. این را هم بگویم که آغاز این حرکت هم از ناف تهران نبود. کسانی بودند که به احمدی‌نژاد رأی داده بودند و احساس گناه می‌کردند و می‌خواستند جبران کنند. تجربه خود را می‌گویم. روز چهارشنبه پیش از انتخابات ۹۲، من صبح آن روز در اسلام‌آباد غرب بودم. حرکت سیاسی در اسلام‌آباد شروع‌ شده بود، عصر که آمدم کرمانشاه تازه حرکت در آنجا شروع شد، تهران فردایش شروع شد. برخلاف ۷۶ که روند معکوس بود، در سال ۹۲ مردم آن مناطق بودند که مطمئن بودند رأیشان می‌تواند کارساز باشد. همان‌گونه که احمدی‌نژاد را بر سرکار آورد، اما مردم تهران از تأثیر رأیشان مطمئن نبودند.

بله، ولی ناگفته نماند که این تجربه هم وجود داشت که مردم روستاها و شهرهای کوچک نیز می‌گفتند که ما به روحانی رأی می‌دهیم چون روحانی گفت ما با دنیا تعامل داریم؛ لذا جنگ نمی‌کنیم. در نتیجه جوانانمان حفظ می‌شوند و حفظ جوانانمان بهتر از این است که یارانه بگیریم. امیدواریم که این‌گونه گفت‌وگوها ادامه یابد و به کمک گفتمان قانون اساسی بتوان اختلافات را به‌ویژه در شرایط حساس کنونی حل کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط