کتاب گذر از دفاعیهگرایی؛ بهسوی پدیدارشناسی متن در سال ۱۳۹۷ به کوشش فرامرز معتمد دزفولی توسط انتشارات نقد فرهنگ منتشر شده است. گفتنی است قرار بود نام این کتاب الله و دنیای مدرن باشد که به نام فعلی تغییر یافت. این کتاب مجموعه مصاحبههای دزفولی با اندیشمندانی چون عبدالعلی بازرگان، حبیبالله پیمان، تقی رحمانی، مقصود فراستخواه، محمد مجتهد شبستری، لطفالله میثمی، حسن یوسفی اشکوری، احسان و سارا شریعتی است. در این شماره گزیدهای از گفتوگو با دکتر مقصود فراستخواه را به خوانندگان تقدیم میکنیم.
مقصود فراستخواه در این گفتوگو در صدد آن است که بگوید خدا را نه میشود اثبات کرد و نه میتوان وصف کرد، بلکه خدا گمشده انسان است و رابطه وجودی با انسان دارد. انبیا نیامدهاند که «الله» را به ارمغان بیاورند، بلکه «الله» در ادبیات جاهلیت وجود داشته است.
گمشده انسان
خدا یک گمشده انسانی است. از همینجا یک رویکرد انسانبنیاد نسبت به خدا برایم معنی دارد، یعنی انسان با همه خودبنیادی و عقلانیتش و با همه تقلاها و تمناها و دغدغههای انسانی خودش، خدا را آرزو و جستوجو میکند. خدا وجهی متعالی است که انسان در خود و در همه هستی، طلب و تمنا میکند. جستوجوی خدا؛ یعنی انسان در جستوجوی معناست و کسانی مانند ویکتور فرانکل۱ این بحث را کردهاند. خودفریبی است که بکوشیم تا اساساً خودمان را از فضای معنایی مدرنیته و موقعیت امروزی خودمان جدا بکنیم و بعد برویم سراغ متن و ببینیم که پیامبر از خدا چه تعریفی داشت. به نظر من (خدا) حقیقتی منبسط در انسان و همۀ هستی است، راز کردگاری است که در عالم و آدم موج میزند، خدایی که در این نزدیکی است، لای این شببوها، پای آن کاج بلند، روی قانون گیاه، روی آگاهی آب… ما برای عبور از پوچی، در پی راز میرویم و خدا، یک راز و یک گمشده بشری است. ما خدا را اثبات نمیکنیم، بلکه آن را جستوجو میکنیم. با آن یک نسبت نظری و تئوریک نداریم، بلکه نسبت وجودی داریم. بیشتر موضوع تمناهای ماست. ایمان به خدا یک تصمیم است، همانطور که کانت مطرح میکند. کانت میگوید به لحاظ عقل نظری میتوان دلایلی له یا علیه خدا استدلال کرد. ولی از حیث عقل عملی برای حیات اخلاقی خویش (Moral life) چنان زندگی میکنم که خدا هست و من برای زندگی اخلاقیام احساس نیاز به خدا دارم. خدا ناشناختهای است که در فرامتن وجود آدمی و در متن طبیعت تجلی میکند و در دل این طبیعت و با هر ذرهای هست. دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی. من با این رویکرد احساس میکنم که رسولان هم یک چنین نسبتی با خدا و البته بنا به موقعیت آن روزی و جهانشناسی قدیم و زبان ماقبل مدرن داشتند.
تجربه در متن سنت
شما مدام نسبت خودتان را با هستی و جهان تعریف و گزارش میدهید، پس چرا پیوسته در دنبال آن کلمه خداوند را هم به آن اضافه میکنید؟
خدا یک چیزی است که احساس میکنیم کم است و آن نیاز را با همان رویکرد انسانیمان دنبال میکنیم و برای آن یک استعارهای درست میکنیم و میگوییم خدا. چراکه ما در متن سنت هستیم. اگر تجربههای تازه، افقهای تازه و چشماندازهای تازهای هم داریم و حتی چالشهای جدی داریم و حتی شالودهشکنی هم میکنیم، همه در متن سنت است. سنت فقط محدودیتزا نیست، ظرفیت و قابلیت هم دارد که ما با استفاده از همان ظرفیتهای سنت، با سنت درگیری داریم. این یک رویکرد جدالی (دیالکتیکی) به سنت است و من از آن بهعنوان «تجربه در متن سنت» تعبیر میکنم. یکی از استعارههای خیلی رایج سنتی در ارتباط با آن رازی که جستوجو میکنیم، خداست و یکی از استعارههای دیگر، استعاره خلقت است. خلقت تعبیر دیگری از طبیعت و هستی است و یک استعارهای است که در سنت وجود دارد. این استعاره از همان واژههای روزمره زندگی، یعنی کلمه «ساختن» و آفریدن و خلاقیت درست شده است. ساختن یک واژه غیردینی و حتی غیرقدسی است، ولی انسان برای جستوجوی یک معنایی که در تاریخ نیاز داشته است از همان ملموسترین و عینیترین و روزمرهترین مدلها و استعارهها و تمثیلها استفاده کرده است. همانطور که وحی هم اینگونه است؛ وحی یعنی، اشاره کردن و رساندن و در واژه و زبان عربی وجود دارد و از همین هم استفاده میکند تا بگوید که در این هستی، به بشر و موجودات و چیزهای دیگر یک اشارتهایی میرسد و آنها دریافت میکنند و آدمی برای جستوجوی تعالی با همان اشارتها که دریافت میکند (با هدایت وحی) مسیر هزارههای تاریخ کهن خود را پیموده است.
خدا را هم میتوانیم به صورتهای اندیشگی و فلسفی منطقیتری تبیین و توصیف بکنیم و هم با زبان عرفانی و نمادین از او سخن بگوییم. الگوهای توصیفی و اندیشگی مختلفی داریم. من در یکی از مقالاتم گفتهام خدا، همان «خود آ» است، یعنی همان واقعیت خود آی هستی، واقعیتی که هست و تمام پدیدهها و تمام چیزهای دیگر نشانگانی از این واقعیت پایدار است. گمشدهای است که انسان جستوجو میکند.
این سوژه که جهان برایش مسئلهای است و درگیر مسئله است چگونه میتواند به بیرون از خود نقبی بزند و-از نقد راسل که میگوید این تجارب برآمده از احساس است و یا فروید توهم مینامد، یا مارکس آرزواندیشیهای یک انسان تحت فشار اجتماعی و طبقاتی در زندگی است- گذر بنماید و نشان دهد که این تجربه غیرقابل تحویل و کاهش به این ساحتهاست و معقول است؟
امروز جستوجوی خدا باید با نقدهای مدرن، خود را درگیر نکند و توجیهی منطقی در برابر این نقدها داشته باشد. با همۀ جدالها و چالشها و گسستهایی که میان دنیای مدرن و جهان قدیم وجود دارد، پیوندی و تداومی هرچند جدالی در میان آنها هست. ببینید خود همین الله چیزی نبود که پیامبر آورده بود. الله در همین تجربه قوم بوده، زبان پیامبر هم حاوی تجربه قوم است (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ) در قرآن آمده است «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ»، یعنی مردم عرب قبل از پیامبر با الله آشنایی داشتند. اشعار و ادبیات جاهلیت قبل از اسلام، یعنی ادبیات عرب پیش از پیامبر، پر از واژه الله است.
فوئرباخ که میگوید آیا ما آفریده خدا هستیم یا خدا آفریده ما و او اندیشه و تمنای ما انسانهاست چراکه به نظر وی این مفاهیم آفریده انسان و آدمی است؟
به نظر فوئرباخ انسان تمامی کمالاتی را که باید در خود بجوید و کسب بکند، به بیرون از خود فرافکنی (Projection) میکند و در یکچیز بیرونی جستوجو میکند که همان مفهوم سنتی خداست؛ یعنی همه آن چیزهایی مانند خلاقیت و دانش و قدرتی که انسان در خود باید داشته باشد را، فرا میفکند و در یک موجودی به نام خدا بازآفرینی میکند و درواقع خدا را بر صورت خود میسازد. درواقع برخلاف آن چیزی که در سِفر تکوین هست که خدا، انسان را بر صورت خویش ساخت. این نقد فوئرباخ وقتی وارد است که خدا یک جستوجوی انسانی نباشد و میان انسان و خدا یک فاصلهای باشد و خدا، یک وجود بیرون از طبیعت و بشر باشد و دغدغه درونی آدمی نباشد و با انسان نباشد و ظهور قدرت خدا، ظهور قدرت انسانی نباشد و ظهور خلاقیت الهی، همان خلاقیت انسانی نباشد. به تصور اینجانب، خدا در دنیای مدرن، بیشتر با مفهوم تنزیهی، معنیدار است. پل تیلیش این را مطرح میکند که حتی ما «وجود» را نمیتوانیم به خدا نسبت بدهیم؛ یعنی وقتی میگوییم «خدا هست» این جمله بدان معناست که خدا مثل چیزهای متّعین و متشخص دیگر، وجود دارد. درحالیکه خدا چیزی مثل چیزهای دیگر نیست، بهکلی دیگر the wholly other است و حتی نمیتوان گفت مثل چیزهای دیگر، وجود دارد. خدایی که تیلیش مطرح میکند، خدای تنزیهی است که در قرآن هم هست؛ خدا یک رازی است فراتر از وصف ما و میگوید شما هر چه درباره خدا فکر میکنید مخلوق شما هست و به شما برمیگردد… من معتقد نیستم که مدرنیته تداوم سنت است، اما گسست کامل هم از سنت نیست. مفهومهای جدید و پارادایمهای تازه آمده و گسستهای بسیاری صورت گرفته است اما، در عین گسست، تداومهایی جدالی وجود دارد. این تداوم را میتوان با الگوی دیالکتیکی توضیح داد. در همین راستا میخواهم بگویم که در بعضی از دغدغههای قدیم و جدید میتوان مشابهتهایی دید. ببینید وقتی ما در قرآن داریم «سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یصِفُونَ» و در ادبیات ایرانی داریم «ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم، از هرچه گفتهاند و خواندهایم و شنیدهایم» اینها شبیه چیزهایی است که در دنیای مدرن، میولیتس مطرح میکند و میگوید یک بهکلی دیگر (The wholly other) و یک سرّ وجودی (The Mysterical Exiestans) در عالم و آدم هست. من معتقد نیستم در دوره مدرن، مفهوم خدا از ادبیات بشری و از افق جستوجوهای انسانی و حتی از زندگی روزمره مردم برون و یا حتی به حاشیه رفته است. در یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین و پلورالیستیکترین و دموکراتیکترین کشور مدرن و در یکی از نیرومندترین جامعه صنعتی و فراصنعتی و حتی قویترین جامعه اطلاعاتی دنیا که ایالاتمتحده امریکاست، رشته فزایندهای از انواع و اقسام فرقههای مذهبی موجود است که حتی در چارچوب یکسری از شعائر و آدابورسوم، خدا را جستوجو میکنند. وقتی مفهومی از خدا داشته باشیم که بیرون از انسان نیست، این نقد فوئرباخ آرام میگیرد. خدای انسانی، در مقابل خودبنیادی بشر، دانایی، قدرت و خلاقیت، معنی، عزت و سرزندگی و شادابی بشر نیست، بلکه نمادی از احساس تعهد انسانی به ارزشهای معنوی است.
اگر این منبع و ارزش و معنی در خود انسان است و در جایی دیگر نیست چرا نمیگویید خدا همان انسان است؟
خدا، امری عظیمتر از تعین و فعلیت آدمی است. وقتیکه شما میگویید خدا انسان است، انگار صورتمسئله را پاک میکنید. واقعیت مسئله آن است که این یک نوع برداشت کودکانه از موضوع است که ما معنیها، رازها، جستوجوها، دغدغهها و تقلاهای انسان را دور میزنیم و به نقطه اول برمیگردیم و میگوییم خدا همان انسان است. وقتی خدا را میجوییم، از خود به خود، سفرهای درازی میکنیم و موجه نیست که معنای عظیم خدا را در حد بشریتِ بالفعل، تقلیل بدهیم.
الهیات تنزیهی
الهیات تنزیهی تا جایی میرسد که الحاد نیز دربرگیرنده نوعی ایمان میشود، درواقع انکار وجود خدا، نوعی جستوجوی خداست. کسی که میگوید خدا نیست، درواقع میخواهد بگوید خدا به صورتی که توصیف میکنند وجود ندارد. در دل این گزاره، شاید این مفهوم نهفته است که خدای منزّه، برتر از این توصیفهاست. الهیات مدرن بیشتر حالت تنزیهی دارد. خدا بیشتر بهصورت امری بینامونشان، معنیدار است. در سنت آمده است که مورچه هم فکر میکند که خدا دو تا شاخک دارد. ما هم مثل مورچه از خدا، تعبیرهای انسانی میکنیم و راز خدا با این تعبیرها به نهایت نمیرسد. خدا را نمیتوان به امور و چیزهای متعین قیاس کرد. در جای دیگر آمده است. او با شماست، نه بهصورت فیزیکی و خارج از شماست، نه به صورتی که از شما جداست: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَینَ ما کُنْتُمْ؛ هر کجا که هستید با شماست»، «أَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛ هرکجا بنگرید او همانجاست.
وقتی راسل میگوید: چرا مسیحی نیستم؟ حق دارد، چراکه دارد سنت را نقد میکند. مارکس حق دارد که وضعیت و سنتی را که خدای سنت در مرکز آن قرار دارد، نقد میکند و یک مفهومی است برای سرکوب و استثمار و واقعاً همینطور است؛ اما از سوی دیگر، الهیات رهاییبخش هم در امریکای لاتین وجود دارد.
خدا اساساً اثباتکردنی نیست. خدا، موضوعی برای تجربههای معنوی است و استدلالهای قدیمی فلسفی، دیگر در تفکر مدرن، بیاعتبار شدهاند.
به نظر من برهانهای سنتی که درواقع در ارتباط با خدا وجود دارند یادگار دورانی است که ما یک فلسفه قدیم داشتیم، یک دستگاه منطق قدیم و یک دستگاه منطق صوری و ارسطویی. برای نمونه وجود یا واجب است یا ممکن، اگر واجب است هوالمطلوب و اگر ممکن است، پس مستلزم وجود واجب است. این یک استدلال فلسفی است که فقط با پارادایمهای دنیای قدیم و با دستگاههای منطقی دنیای قدیم معنیدار بود؛ اما در همان دنیا هم کسانی بودند که خدا را از طریق این استدلالهای انتزاعی جستوجو نمیکردند، بلکه مثلاً با رویکرد عرفانی خدا را احساس میکردند.
در دنیای جدید یک دیدگاهی که رواج دارد این است که مفهوم خدا را کارکردگرایانه توضیح میدهد. مثلاً ویلیام جیمز یک پزشک و یک روانشناس است و بنیانگذار مکتب کارکردگرایی است. ایشان در کتاب (تنوع تجربههای دینی) مطرح میکند که درواقع خداگرایی و جستوجوی خدا و خداپرستی و حتی دینداری، یک نوع تجربهای است که انسان میخواهد به امید و طمأنینه برسد. آرامش و شادی داشته باشد و خودش را از استرسها و اضطرابهای روزمره زندگی برهاند، به جدیت برسد و جدیت اخلاقی و احساس تعهد پیدا بکند. این یک رویکرد کارکردگرایانه است.
این اثبات مربوط به دوران ماقبل مدرن است که مبتنی بر واقعنمایی خام است. در پارادایم ماقبل کانتی، تصور این بود که ما میتوانیم خدا را اثبات بکنیم، اما مبنای مدرنیته این است که ما نمیتوانیم اثبات کنیم، مخصوصاً در این دوره «پسامدرن» که مسئله از این مرحله هم گذشته است؛ یعنی شما با اصرار بر اثبات خدا در ناخودآگاه خودتان، بخشی از الگوها و مفاهیم و سرمشقهای دنیای کهن را در ذهنتان حمل میکنید و تصور دارید که ما میتوانیم اثبات بکنیم. در اوایل مدرنیته کانت میآید و بنبست اثبات را مطرح میکند و بعد نوبت رویکردهای فلسفی جدید میرسد که میگوید ما آن واقعگرایی خام را نداریم که بتوانیم حقایق را با صغری و کبری چیدنهای قدیمی اثبات بکنیم. عقلانیت انتقادی جدید به نسبیت و یا نسبیگرایی نزدیک میشود. اپیستمهایی (معرفتشناسی) که فوکو طرح میکند و یا پارادایمهایی که تامس کوهن مطرح میکند صورتمسئله را اساساً تغییر میدهند. درواقع کار خدا دیگر از اثبات به مفهوم قدیمی کلمه گذشته است. خدا که سهل است، حتی «ماده» نیز قابلاثبات نیست. نهایتاً یک وفاق و اجماعی وجود دارد و آن اینکه ما دیگر نمیتوانیم با یک دستگاه منطقی تمام هستی را شکار بکنیم و یا با یک سری استدلالها، درباره موضوعی مانند خدا، به نتایج اثباتی برسیم. ما چگونه میتوانیم درباره موضوعی که چیز متعین و متشخصی مثل سایر چیزها نیست، از اثبات دم بزنیم درحالیکه ما فقط با فنومنها سر و کار داریم.
وقتی بودن با خدا، برایتان معنیدارتر از بودن بیخداست و با این احساس، به تجربه درمییابید که بهتر میتوانید با مشکلات زندگی و جامعه خود درگیر بشوید و مثلاً آزادیخواهی، مبارزه و خدمت به خلق کنید، احساس میکنید که این معنیدارتر است. البته این هم باز مشمول تصمیم انسانی و فردی است، ممکن است به فردی چنین احساسی دست ندهد و او دیگر لزومی ندارد که زندگی اخلاقی خود را به مفهوم خدا گره بزند. ایمان یک تصمیم آزادانۀ انسانی است و نباید به یک بخشنامه حکومتی و دستورالعمل عمومی تبدیل شود. درواقع کسانی که خدا را انکار میکنند- خدای موصوف سنت را انکار میکنند، نه حقیقتی را که خودشان جستوجو میکنند. اتفاقاً کسانی که خدا را انکار میکنند چهبسا خداجوتر از خداشناسان اسمی باشند. در امر دین نهتنها نباید اجبار باشد، بلکه اِکراه نیز نباید باشد. این عبارتها، خیلی صریح دلالت دارند که ایمان یک تصمیم انسانی از نوع دوست داشتن است و یک نوع انتخاب آزاد است و یک دستورالعمل الزامآور عمومی (بهصورت رسمی و غیررسمی آشکار و پنهان) نیست.
درباره سخن نیچه نیز مدتهاست بحثهایی به میان آمده و مقالاتی با عناوین اینکه «خدا دارد به دنیا میآید»، «خدا دارد دوباره بازمیگردد» نشر و طرح میشود. دورهای از قرن نوزدهم دوره غرور عقلانیت مدرن بوده و یک مرحلهای بوده که نیچه با زبان خاص خود آن را توصیف میکند، ولی پس از نیچه، عقلانیت پختهتر میشود. از غرور جوانی خود عبور میکند و درباره خدا، مفاهیم پویاتری مطرح میکند. اصولاً به نظر من، در مدرنیته ما شاهد پویایی نظریههای «دین شناخت» و الهیات هستیم. نه دین و نه الهیات از بین نمیروند، بلکه تحول و توسعه مییابند. به نظر من تقلاهای بشری تداوم پیدا کرده و نمیشود گزاره «خدا مرده است» را جمعبندی مدرنیته دانست. اتفاقاً قابلیت مدرنیته به نظر من همین تکثر و شالودهشکنی و نقدش است و حتی در همان حدی که خودش موضوع نقد پسامدرن است؛ چراکه به نظر من موجهترین روایت پسامدرنیته همان تداوم مدرنتیه است تا حدی که خودش را زیر سؤال میبرد و نقد میکند، شالودههایش را میشکند و مجموعه همه این تقلاهاست که فرآیند مدرنیته را رقم میزند و دیگر هیچ واژهای از این پس مطلق نمیشود، حتی واژه خدا، حتی واژه متعالی و امر متعالی مشمول قرائتهای انسانی و تکثر میشود. انسان مدرن با عقلانیت خودبنیاد و با قابلیتهای انسانی خودش مسئولیت زندگیاش را به عهده میگیرد و همین انسان یک وقتی با الگویی از خدا که سرکوبگر است، درگیر میشود و نقدش میکند. یک زمانی نیز احساس میکند که خدا بهعنوان یک نیاز اخلاقی برایش مطرح است و آن را بازتولید میکند. انسان دارد مفهوم خدا را بهعنوان یک معنی توسعه میدهد تا هر شهروندی با آزادی انتخاب بتواند دربارهاش تصمیم بگیرد.
خدای پیامبر برای ما یک خدای ذهنی است. پیامبر با خدای خودش یک نسبت اگزیستانس و یک نسبت وجودی داشت، با او زندگی میکرد، از او الهام میگرفت- میگوید (علمک لم تکن ما تعلم). پیامبر معرفتش را از این خدا گرفته، خدایی که با خودش است و جدا از او نیست و وحی و عصمتش را از او گرفته (عصمت یعنی تقوا به توان n، عصمت دیالکتیکی که در آن، مرتب با گناه درگیر است و در یک جهت دیالکتیکی و بالنده حرکت میکند). خدای پیامبر مرتب او را در جهت تعالی راهنمایی میکند، این خدا از آدمی جدا نیست و در عمق انسانیت انسان است و در عمق طبیعت است که تجلی میکند و همان راز کردگاری است که در عالم و آدم موج میزند.
آیا شما بر اساس شرایط و تغییر آن شرایط خداپرستی میکنید؟
شما دنبال خدایی هستید که میتوان خارج از شرایط بشری آن را فهمید. من چنین خدایی را سراغ ندارم، خدایی که خارج از شرایط و موقعیت بشری و خارج از جغرافیا و افق بشری بتوان دربارهاش سخن گفت؛ این خدایی است که من از آن اطلاعی ندارم.
قاعدتاً خدا باید مستقل و قائم به ذات خود باشد؟
خدایی که من دربارهاش سخن میگویم موضوع یک گزاره انسانی، آن هم در محدودۀ کوچک ذهن و زبان دانشآموز کوچکی، مثل من است و فکر من در ارتباط با خدا یک فکر انسانی است. ببینید نمیگویم خدایی خارج از وضعیت بشری نیست، چون در این صورت نیز دارم ادعای بزرگ و بیربطی میکنم. من فقط از تجربۀ شخصی خودم دربارۀ خدا حرف میزنم و نه بیشتر. به نظر من، شما و همه، همیشه در وضعیت بشری قرار دارید.
چرا علاقه دارید نام خدا را در این تغییر منزل باز بیان نمایید و به آن بدهید؟
ببینید شما وقتی میگویید «میسازید» باز در یک پارادایم خاص حرف میزنید که برای من قابلفهم نیست. من خدا را نمیسازم، بلکه من فهمی از خدا و تجربهای از خدا را در زندگی ذهنی و عملی و روزمره خودم، مرتب آزمایش میکنم. آنچه به شما عرض کردم و در مقالاتی که قبل از سال ۱۳۷۵-۱۳۷۶ منتشر شده است توضیح دادم، نتیجه این فهمها و تجربهها و آزمایشهاست. این قصه البته همچنان ادامه دارد. درواقع من وقتی جهان را با مفهومی از خدا که اشاره کردم، تفسیر میکنم برایم معنیدارتر و دلپذیرتر میشود و زندگی اخلاقی و معنوی مرا و فعالیت مثبت اجتماعی و تعهد و التزام دموکراتیک و رعایت حقوق بشر و امید و شادی و پایداری را برایم با معنا میکند.
بقای نفس بعد از مرگ که همه در دنیای قدیم شکل گرفته اکنون چگونه فهم خواهد شد؟
کانت در اوایل مدرنیته اعلام کرد همانطور که ما خدا را با عقل نظری نمیتوانیم اثبات کنیم، جاودانگی بشر را نیز نمیتوانیم. ولی آنطور زندگی میکنیم که خدایی هست و همیشه خواهیم ماند. به نظر من زبان استعاری آخرت در دنیای مدرن، بهکلی منتفی نشده است و این بشارتی که خدا در دنیای قدیم داشت که انسان میماند و انسان فقط جسم نیست، بلکه روح هم هست در دنیای مدرن هم میتواند توسعه پیدا کند و معنیدار باشد.■
پینوشت:
- Mans search for ultimate meaning