مستند بدون شرح!
پس از پیروزی انقلاب، درباره حکومت پهلوی سخن بسیار گفته شده، اما به نظر میآید هنوز بعد از گذشت چهار دهه، سیمای واقعی، بهویژه روشهای حکمرانی آن دوران نیاز به بازشناسی و عبرتآموزی دارد. اینکه یک رژیم مقتدر بهلحاظ نظامی و امنیتی و پشتیبانی بینالمللی چگونه ساقط شد، میتواند برای ما و سایر ملتها تأملبرانگیز باشد. در نوشتار زیر با استناد به شخصیتهایی که خود در آن دوران دستاندرکار بودند و نه منتقدان و مخالفان حکومت، نمایی از مدل حکومتی آن زمان ارائه شده است. بیتردید این مستندات تنها بخشهایی از سیستم را نشان میدهد که جنبه اساسی و بنیادی و تعیینکننده دارد.
مهدی غنی
۱-سیستم انتخابات مجلس
مجلس تحت سلطه
محمدرضاشاه پهلوی: «از زمان تاجگذاری خود به اینطرف پدر، مجلس شورای ملی را دائماً تحت سلطه خویش قرار داده بود. هرچند هرگز به انحلال آن اقدام ننمود…»۱
دلسردی مردم از انتخابات
دکتر قاسم غنی (نماینده مجلس دوره ۱۳ و ۱۴، وزیر فرهنگ و بهداری، سفیر ایران در ترکیه، امریکا و مصر) در سال ۱۳۲۹: از حقایقی که با کمال تأسف در ایران مشاهده میشود این است که بهجای آنکه در شئون اجتماعی تکامل و ترقی تدریجی پیدا شود و به طول زمان مردم و وکلای مجلس بیشتر و بهتر از وظائف و حقوق حکومت ملی و دموکراسی واقف شوند در هر دوره از دورههای مجلس آثار نکث و تقهقر بیشتر محسوس شده است… چندانکه امروز مردم نوعاً از مشروطیت و آنچه حکومت ملی نامیده میشود (و البته بههیچوجه من الوجوه حکومت ملی نیست) دلسرد شدهاند و با کمال خونسردی و عدم علاقه به آن مینگرند. فقط در هر شهری معدودی دلال و هنگامهجو در طبقات مختلف پیدا شدهاند که برای یک دسته مردمی که وکالت را یک نوع حرفه و شغلی برای خود قرار دادهاند میدوند و به انواع حلیهها و خیانتکاریها متوسل میشوند که آن عده معدود را به هر نحوی هست، صریح و آشکارا، برخلاف قانون و مقررات و عقل و منطق و علیرغم میل اکثریت عظیم مردم، به وکالت برسانند و در سایه آن وکلای دروغی مصنوعی به نوایی برسند و استفادههای نامشروع بکنند و به یک عده مردم فقیر و عریان زور بگویند. حالا برای این منظور که بدبختانه چند ماه در ایالات و ولایات طول میکشد چه بستوبندها میشود، چه پولهای نامشروع به مصرف میرسد، چه سروصداهایی بلند میشود، چه خونهایی ریخته میشود، چه فریادهای دروغی به نام «قانون» و «ملت» و «مشروطیت» و امثال آن به گوش میرسد، چه وعد و وعیدهایی به میان میآید، چه صندوقها عوض و سوخته میشود…»۲
انتخابات دروغین
دکتر قاسم غنی: «وکیل میداند که نماینده آراء و تمایلات طبیعی مردم نیست (البته استثنا را باید کنار گذاشت و بهحکم کلی ناظر بود). مردم هم میدانند که این وکیل محصول رأی و عقیده آنها نیست. وزیر نیز بهخوبی میداند که هویت اکثریتی که به او رأی اعتماد دادهاند چیست و روی چه ترکیب و ترتیبی وزیر شده. این تشکیلات دروغ اندر دروغ اندر دروغ وضعی پیش آورده که هم خندهآور است و هم مایه تألم و تأثر عمیق. از زیانهای بسیار بزرگ که تدارک جبران آن به این آسانی ممکن نیست انحطاط اخلاقی غریبی است که در مردم پیدا شده و روزبهروز بیشتر میشود، یعنی مردم و وکیل و وزیر همه در درون خود میدانند که اساس کارشان دروغ بوده و هست و همه هم با کمال وقاحت لغات و تعبیرات بدون واقعیتی از قبیل ملت، مملکت، دموکراسی، حکومت ملی، حقوق مردم، وطن، حق، شرافت، اسلام، پیغمبر و خدا به زبان میآورند…»۳
مهندسی انتخابات
محمدرضاشاه پهلوی: قانون انتخابات ما تا قبل از انقلاب ششم بهمن قانونی بود که بههیچوجه منافع طبقات زحمتکش یعنی اکثریت ملت ایران را تأمین نمیکرد. ازجمله مواد این قانون این بود که انجمنهای نظارت انتخابات فقط از اعیان و مالکین و ثروتمندان تشکیل میشد و طبیعی است که در چنین وضعی دست این عده باز بود که جریان انتخابات را به هر نحو که مقتضی بدانند، به نفع طبقه خود بگردانند و درصورتیکه تمایل هر صندوقی را که ممکن بود با وجود پر کردن تقلبی به میل آنها نباشد اساساً باطل کنند. از طرف دیگر بهموجب مواد و مقررات مختلف همین قانون به کارگزاران حرفهای امر انتخابات که همواره در خدمت متنفذان و مالکان و یا عمال مرئی یا نامرئی بیگانگان بودند، امکان همه گونه بندوبست و مداخله آشکارا یا پنهانی در کار رأیگیری و در امر قرائت آرا داده میشد.»۴
به نام مردم، به کام …
محمدرضاشاه پهلوی: «دیدیم که چطور بعد از رفتن پدرم مدتی مدید کارها در ظاهر به دست یکعده ایرانی ولی در عمل قسمتی به دست سفارت انگلستان و قسمت دیگر به دست سفارت روس انجام میگرفت، و بهطوریکه در کتاب مأموریت برای وطنم شرح دادهام، صبح مستشار سفارت انگلستان با یک لیست انتخاباتی به سراغ مراجع مربوطه میآمد و عصر همان روز کاردار سفارت روس با لیست دیگری میآمد… متأسفانه من بیست سال تمام از دوران سلطنت خودم با چنین مجلسهایی سروکار داشتم و همیشه میدیدم که در آنها در برابر هر اقدام اصلاحی که متضمن نفع اکثریت ملت بود، ولی به نحوی از انحای به منافع اقلیت حاکمه لطمه میزد سدی از مخالفتها و کارشکنیها پدید میآمد که آن اقدام را خنثی و بیاثر میکرد… از نظر این متنفذان توسل به هرگونه وسیلهای برای حفظ موقعیت و نفوذ خود در مرکز مقننه کشور مشروع و مجاز بود. در نتیجه همواره انتخابات با انواع تقلبها و سوءاستفادهها و تهدیدها و تطمیعهایی همراه بود که نهفقط در جریان انتخابات انجام میگرفت، بلکه حتی امر قرائت آرا را نیز شامل میشد…
در همه این انتخابات، تودههای عظیم کشاورزان و کارگران آلت فعلی بیش نبودند. آرای آنها یا به عبارت بهتر آرائی به نام آنها، دستهدسته به صندوقها ریخته میشد، درحالیکه بهاصطلاح معروف روح خود آنها از ماهیت آن خبر نداشت.»۵
مداخله در انتخابات
اسدالله علم (نخستوزیر- وزیر دربار) (۱۷/۶/۵۲): دکتر محمد باهری معاون من که حسبالامر مبارک ملوکانه دانشگاهها را بازرسی میکند، خلاصهای از نتیجه بازرسی خود عرض کرد… از نکات مهمی که به عرض رساند وضعیت دانشجویی بود. باآنکه از همه تسهیلات و بورسها استفاده میکنند، دل به کشور ندارند. برای چه؟ واقعاً سؤال مهمی است. به عقیده من چون در هیچچیز کشور، چه در محیط دانشگاه و چه در محیط خانواده و کشور احساس مشارکت نمیکنند، درست است که بعضی از آنها تحت تأثیر عوامل خارجی ممکن است باشند و عدهای را هم دنبال خودشان بکشانند، ولی این بیتفاوتی عمومی فقط معلول این نمیتواند باشد. همه مردم که منحرف نمیتوانند باشند. اگر ما بتوانیم بر همین یک عیب غلبه بکنیم، دیگر در این نقطه دنیا هیچ قدرتی به پای ما نخواهد رسید. شاهنشاه مطالب روشن و صریح و بسیار عالی و پرمغز بیان داشتند. ولی افسوس و هزار افسوس که دولت غافل است… دولت خود را در پناه این مرد بزرگ قرار میدهد و طرز رفتاری که با مردم دارد مثل دولت غالب به مردم کشور مغلوب است، بیاعتنا و گاهی هم خشونتآمیز. انتخابات را که مداخله میکند، حتی انتخابات ده و شهر را برای مردم و علاقه مردم چیزی باقی نمیماند، همه بیتفاوت میشوند.۶
عظمت تقلب
اسدالله علم (۱۹/۹/۵۲): باز هم باید عرض کنم که با دانشجویان اصلاً دیالوگ برقرار نیست. شاید هم با تمام مردم اینطور باشد! فرمودند: چطور؟ عرض کردم ملاحظه میفرمایید برای انتخاب مرحوم سیدامامی، سناتور تبریز، پارسال حزب ایراننوین ۲۱۴ هزار رأی به صندوقها ریخت. امسال برای انتخابات جانشین او که امر فرمودند انتخابات (بین اکثریت و اقلیت) آزاد باشد و کارتها شناسایی شود، این حزب بیش از ۳۴ هزار کارت نتوانسته بگیرد و حزب مردم فقط با سروصدا در حدود ۲۰ هزار رأی داشته است. اولاً «عظمت تقلب را ملاحظه بفرمائید و ثانیاً عصبانیت مردم را که با آنکه حزب مردم هیچ فعالیتی نداشته، به این صورت از کار درآمده است. پس بلاشک مردم از وضع موجود راضی نیستند و برعکس ما با دروغهای ساختگی رضایت آنها بهصورت مختلف میخواهیم نشان بدهیم. مثلاً سال گذشته ۲۱۴ هزار رأی! از کجا؟ برای چه؟ این تقلبات برای چه؟ چه فایده دارد؟ فرمودند صحیح است. خدا به شاه عمر بدهد که اجازه حرف زدن به انسان میدهد. ۷»
انتخابات استصوابی
پرویز ثابتی (معاون رئیس ساواک، رئیس اداره سوم ساواک): «انتخابات به معنی اروپایی و امریکایی آن وجود نداشت. تا موقعی که احزاب ملیون و مردم یا ایران نوین و مردم، در صحنه بودند قبل از انتخابات مسئولان و احزاب، بحث و گفتوگو و گاه جدل صورت میگرفت، ولی نهایتاً توافق میشد چه حوزههایی کاندیدای کدام حزب انتخاب شود و استانداران و بخشدارها نیز طبق آن عمل میکردند. در دورههایی که هویدا، انتخابات را انجام میداد، همیشه بحثم با هویدا این بود که شما نگویید چه کسی انتخاب بشود! فقط بگویید چه کسی نشود! و بقیه را آزاد کنید؛ یعنی بگوییم، کسانی که سابقه جزایی ندارند و مخالف رژیم نیستند، آزاد هستند و هرکس از صندوق بیرون آمد، یعنی برنده شده! ولی او دلش نمیخواست به این منوال باشد و شاه هم دلش نمیخواست که مبادا در آینده دردسری داشته باشند.»۸
نمایندگان خفقان بگیرند
پرویز ثابتی: «در یک صبح خیلی زود، آقای هویدا نخستوزیر به من تلفن کرد و گفت: «آقای پرویز خان! تو که این پزشکپور را برای نمایندگی با نیممن چربی، به ما اماله کردی، حالا بیا و برو جواب ارباب را بده! گفتم ارباب چه فرمودهاند؟ گفت فرمودهاند از او سلب مصونیت شود. گفتم چرا؟ گفت از وزیر کشاورزی سؤال کرده است که صورت اسامی کسانی که از بانک توسعه کشاورزی وام گرفتهاند را به مجلس، ارائه کند. گفتم مگر او صورتحسابهای دربار و ساواک و ارتش را خواسته است؟ وکیل مجلس، حق ندارد چنین سؤالی را از وزیر کشاورزی بکند؟ گفت این سؤال را از من نکن، جواب ارباب را بده. پس از این بحث و گفتوگوی بیشتر، نخستوزیر از من خواست که پزشکپور را بخواهم و به او تذکر بدهم دیگر از این کارها نکند و من او را خواستم و گفتم که بهتراست مدتی خفقان بگیرد.»۹
۲-سیاست خارجی
نفوذ عوامل خارجی
ملکه تاجالملوک (مادر محمدرضاشاه): یک پدرسوخته دیگری بود به نام «شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا میگفت من قبل از اینکه تبعه ایران باشم نوکر ملکه انگلستان هستم! ما از امثال این آدمها که جاسوس و نوکر آشکار و یا پنهان انگلیسیها و امریکاییها بودند دوروبرمان زیاد داشتیم … محمدرضا میگفت چه فایدهای بر اخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم دهها نفر دیگر را اطرافم قرار میدهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد…امریکا برای دادن کمکهای اقتصادی شرط میگذاشت که باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه و بودجه، اصلاً خدمت شما عرض کنم که این سازمان برنامه و بودجه در ایران وجود نداشت و امریکاییها آن را درست کردند. مثلاً ارتش ایران احتیاج به توپ و تانک داشت میگفتند میدهم بهشرط آنکه فلان کس بشود رئیس ستاد ارتش.۱۰
نفوذ دولتهای خارجی
ملکه تاجالملوک: یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادرجان! مردهشور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را بردهاند ویتنام. آن موقع جنگ ویتنام بود و امریکاییها که از قدیم در ایران نیروی نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند از پایگاههای ایران و امکانات ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماها و یدکیهای ما استفاده میکردند برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام. حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتیهایشان را از ایران میبردند… همین آقای ارتشبد نعمتالله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن! و یک گردنگلفتی مثل خر داشت (!) میآمد خدمت محمدرضا و گاهی من هم در این ملاقاتها بودم، میگفت امریکاییها فلان پرونده و فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواستهاند. محمدرضا میگفت بدهید.۱۱
کشورگشایی، ناشنوایی
پرویز ثابتی: شاه مصاحبهای کرده بود و گفته بود اگر در شاخ افریقا بین سومالی و سودان جنگی دربگیرد، ما بیطرف نمیمانیم! ما هم گزارشی درست کردیم که در محافل سیاسی تهران، فرمایش اعلیحضرت را نقد میکنند که: «ما در شاخ افریقا چه منافعی داریم که اگر جنگی بشود، ایران دخالت میکند». نصیری آمد و گفت که: اعلیحضرت خیلی عصبانی شده و گفته است: بگویید این آدمها چه غلطهایی میکنند و این غلطها به آنها نیامده… به ثابتی چه مربوط است؟ این حرفها چیست مینویسد؟ نصیری هم در پاسخ شاه گفته بود که: قربان، این گزارش برگرفته از سخنان محافل سیاسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود: محافل سیاسی تهران، چه گهی هستند؟۱۲
۳-فساد حاکمیت
این همه دزد
ملکه تاجالملوک: گاهی اوقات جشن و مراسم میهمانی و سوروساتی برقرار میشد و مثلاً شبنشینی بود یا میهمانی شام بود، به خاطر سالروز تولید ولیعهد و یا میهمانی شام بود به خاطر ورود فلان پادشاه خارجی.
خب، شما میدانید که در این میهمانیها رجال ترازاول دعوت داشتند. نخستوزیر، وزرا، وکلا و امرای درجه اول ارتش و صاحبان ثروت مثل حبیب آقای ثابت و یا علی آقای رضایی و امثالهم.
قاشق و چنگال و کارد و سایل روی میز یا طلا و مطلا بودند یا نقره اصل. حالا من اگر بگویم که در هر میهمانی از این قبیل اغلب وسایل روی میز مفقود میشد چه میگویید؟!
این رجال که از مال دنیا غنی و بینیاز و از افراد طبقه اول مملکت بودند موقع شام قاشق و کارد و چنگال را میدزدیدند!
یکدفعه مچ یک سپهبد ارتش را موقع گذاشتن قاشق و چنگال در جیبش گرفته بودند و او گفته بود به خاطر یادگاری جشن امشب تصمیم به این کار گرفته است!
شما ملاحظه بفرمایید بدبختی و ادبار ما چقدر زیاد بود. به یک آقای تیمسار خانه میدادند، اتومبیل امریکایی میدادند، حقوق بالا میدادند، مسافرت خارجی میفرستادند و تازه میرفت از جیره سربازها هم دزدی میکرد. وقتی ملاحظه شد میهمانان دستشان کج است، دربار دستور داد در میهمانیها هرکدام از میهمانان که مایل هستند یادگاری داشته باشند از وسایل روی میز هرچه مایل هستند بردارند!
حالا گناه هرچه تقصیرات در مملکت بوده را به گردن پسر عزیز من میاندازند. یک نفر آدم چه کار باید بکند با اینهمه دزد و ریاکار! ۱۳
دزدی میرفت، دزدی میآمد
تاجالملوک: من یک خانه در داخل شهر داشتم که گاهی اوقات برای دور بودن از تشریفات کاخ و برای دور بودن از محیط دربار به آنجا میرفتم و با دوستانم مثل آدمهای معمولی نشستوبرخاست میکردم.
یکدفعه این خانه را دزد زد و مقداری از اموال گرانها را برد. آن موقع سرهنگ بهزادی رئیس آگاهی بود. مدتها از این قضیه گذشت و علیرغم فشار ما دزد پیدا نشد که نشد. یک شب در یک میهمانی یک خانم جوان خوشبرورویی را دیدم که گردنبند به سرقت رفته مرا به گردن داشت!
او را صدا کردم و در مورد گردنبند پرسیدم. معلوم شد از معشوق خودش سرهنگ بهزادی هدیه گرفته است!
آن شب چیزی نگفتم و اجازه ندادم مجلس سرد شود. فردا صبح قضیه را پیگیری کردم و معلوم شد رئیس آگاهی چند دزد را گرفته و دزدها برای استخلاص خود رشوههای کلایی از جمله گردنبند مرا (که از ملک سعودی هدیه گرفته بودم) به رئیس آگاهی دادهاند و رئیس آگاهی هم بدون آنکه متوجه شود این گردنبند همان گردنبند من است آن را به معشوقه خود هدیه داده بود!
همین امر باعث شد که رئیس آگاهی را دراز کنیم. البته چه فایده؟ یک دزد میرفت و یک دزد دیگر میآمد. ۱۴
اطرافیان و حامیان
شعبان جعفری: خدا بیامرزه شاه رو، خدا بیامرزدش، دور و ورش یه مشت آدمای ناجور و حسود بودن، خیلی بد بودن. به خدا نمیخوام حرف بزنم. آگه بخوام بگم انقد از خیانتای همینا میتونم برای شما تعریف کنم که نگو… اونم اگه بدبختش کردن همینا کردن، همین دور و ریاش کردن و به این روز سیاه نشوندنش و گرفتارش کردن. … خودش آدم بدی نبود خانوم به خدا. آدم باگذشتی بود. آدم خوبی بود، محبت میکرد… ولی این دور و ریاش، هر کدومشون که شما فکر کنین، همهشون بد بودن. نمیذاشتن که اون بیچاره کارشو بکنه. البته اونم جدی نبود، مثل رضاشاه خدابیامرز، اونجور مثل پدرش نبود، آدم مهربونی بود. ۱۵
اسدالله علم (۲۵/۶/۵۲): شب به احوالپرسی والاحضرت شاهدخت اشرف رفتم. ایشان مدتی با من مذاکره میکردند که چرا شاهنشاه بیمرحمت شدهاند. عرض کردم نتیجه حرکات و اعمال خودتان است. …
(۲۷/۶/۵۲): صحبتهای والاحضرت اشرف را عرض کردم. فرمودند جواب خوب دادی.۱۶
اسدالله علم (۱۳/۹/۵۲): پسر آیتالله میلانی (میلانی در مشهد است) که عازم حج بود، در عراق گرفتار شده، چون در جیبش تریاک جستهاند و حالا ما باید اقدام کنیم آزاد شود. فرمودند، قطعاً این کار را بکنید. ولی در نظر داشته باشید که پرونده کار را محکم بکنید. چون این آخوندها دائماً زیر منتی که باید داشته باشند، میزنند و مطلب را فراموش میکنند. بعد فرمودند که تعجب است یک آیتاللهزاده خوب هم پیدا نشود، مگر پسر خوانساری. عرض کردم پسر بزرگ میلانی هم بد نیست. فرمودند به هر حال اینها هم که مرد خدا، مثل پدرانشان نیستند، مرد سیاست هستند که دیگر حالا بازاری برای آنها نیست.۱۷
مبارزه با فساد یا سیاهنمایی!
پرویز ثابتی: وظیفه دستگاه ما علاوه بر مبارزه با مخالفان رژیم و کشور، مبارزه با فساد، فقر و بیعدالتی و از بین بردن زمینههای عدم رضایت بود. شاه، چون در سطح بزرگ و بالا برای پیشرفت کشور، کارهای عمدهای میکرد و موفقیتهای چشمگیری داشت، آماده نبود گزارشهای ما را درباره فساد و نارضایی و کمبودها بشنود و چون لااقل در ۱۵ سال آخر، ارسال اینگونه گزارشها را از چشم من میدید، میگفت: «چرا ثابتی کارهای مثبت را نمیبیند و همه گزارشهای او با عینک سیاه و منفی است؟».
یک بار در سال ۱۳۵۰ فردوست، که هنوز قائم مقام ساواک بود، من و سپهبد مقدم را خواست و گفت: اعلیحضرت فرمودهاند درباره شما تحقیق کنم و ببینم از چه خانوادهای میآیید و چه عقدهای دارید؟ این گزارشها چیست که برای ما میفرستید؟ مقدم ساکت ماند، ولی من گفتم: دستور بفرمایید تحقیق کنند! من چه عقدهای میتوانم داشته باشم؟ آجودان کشوری ایشان شدهام. پست و مقام بالایی هم دارم، چرا باید نظریات مرا ناشی از عقده تلقی کنند؟ و خطاب به فردوست افزودم: «در این زمینه با کمال معذرت، شما را مقصر میدانم… گفت: چرا؟ گفتم: «چون به اعلیحضرت توضیح نمیدهید که وظیفه ساواک، گزارش پیشرفتهای کشور نیست، بلکه گزارش مشکلات است. ما پیشرفتهای کشور را میبینیم و تحسین میکنیم، ولی قرار نیست آنها را گزارش بدهیم. وزارتخانهها و سازمانهایی که مسئولیت دارند، پیشرفتها را دائماً گزارش میکنند و حتی گاهی هم غلو میکنند». فردوست گفت: «نه اعلیحضرت میدانند که وظیفه ساواک چیست، معهذا معتقدند گزارشهای ساواک، واقعبینانه نیست».
گاهی هم من مطالبی علیه اطرافیان ایشان میگفتم که اگر میشنیدند بهشدت عصبانی میشدند و یک بار در همان سال ۱۳۵۰ به دلیل حرفهایی که علیه امیر هوشنگ دولو، سپهبد ایادی و علم زده بودم، شاه میخواست مرا تحویل دادگاه نظامی بدهد که البته بیشتر تهدید بود که من ساکت شوم. من از تذکرات و اخطارهای مکرر او، هیچگاه کینهای به دل نمیگرفتم و وضع و موقعیت او را درک میکردم و ممنون و بودم که تا این حد، مرا تحمل میکند و به فتنهها و تحریکات فردی مثل علم، وزیر دربار، علیه من که یکی از دو مورد آن را در خاطراتش آورده است، ترتیب اثر نمیداد. ۱۸
۴- نگاه به مردم
میترسم رضاخان دیگری پیدا شود
تاجالملوک: موقعی که رزمآرا برای اخلال در سلطنت محمدرضا نقشهچینی میکرد، خوابها میدید، به محمدرضا گفتم من میترسم یک رضاخان پیدا شود و همان کاری را که پدرت با احمدشاه کرد با تو بکند. یادم هست که محمدرضا خندید: «نه رزمآرا رضاشاه است و نه من احمدشاه»؛ اما این پیشبینی من درست از آب درآمد و بالاخره کلک سلطنت پهلوی را کندند. ۱۹
کاش رفته بودیم
تاجالملوک: به جهنم که مردم سلطنت ما را نمیخواهند. قابل نبودند. یک روزی پشیمان میشوند و چراغ برمیدارند و دنبال ما میگردند. …موقع ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۲ که محمدرضا بهاتفاق همسرش ثریا خانم اسفندیاری به رم آمده بود، همانجا به من گفت که مادرجان دلم میخواهد به امریکا بروم و آنجا بساط کشاورزی و دامداری راه بیندازم. ایکاش همان موقع همه ما رفته بودیم و اینهمه جان به سر نمیشدیم. ۲۰
ناراحتی شاه از مردم
ملکه تاجالملوک: رضا گفت: درست سرنوشت ناپلئون را پیدا کردهام. مگر نمیبینی ما را به تبعید میفرستند؟
گفتم: این تبعید نیست، یک مسافرت موقت است، وقتی سروصدا خوابید به مملکت برمیگردیم. گفت: به دلم برات شده دیگر ایران را نخواهم دید. ناراحتی زیاد رضا از بیوفایی مردم بود. باید عرض کنم مردم نهتنها از استعفای رضا و رفتن او از مملکت ناراحت نشدند و در برابر مداخله متفقین برای مجبور کردن رضا به استعفا عکسالعمل نشان ندادند، بلکه در کمال چشمسفیدی ابراز خوشوقتی و خوشحالی هم کردند و روزنامهها هم که تا سوم شهریور ۱۳۲۰ دعاگوی رضا بودند شروع به هتاکی و فحاشی نمودند. رضا از این تغییر حالت مردم خیلی ناراحت بود. ۲۱
مردم کارها را از خود نمیدانند
اسدالله علم (۱۸/۹/۵۲): از شلوغ بودن دانشگاهها بسیار ناراحت بودند. فرمودند، قطعاً دستور مسکو رسیده که همه دانشگاهها ناراحت شدهاند بهاستثنای دانشگاه پهلوی شیراز. سایر دانشگاههای تبریز، مشهد، اصفهان، اهواز، آریامهر تهران و دانشگاه ملی و پلیتکنیک و دانشگاه تهران تمام کموبیش ناراحت است. عرض کردم، مسلماً یک تحریک خارجی است ولی یک نکته را هم نباید از نظر دور داشت که اگر زمینه آماده نباشد، خارجی کاری نمیتواند بکند. عمده این است که من مطمئن هستم دیالوگ بین دستگاههای اداری دانشگاهها و دانشجویان نیست و این امر در تمام شئون ما صادق است؛ یعنی مثل این است که دستگاه حاکمه ما دستگاه حاکمه یک کشور غالب نسبت به مردم مغلوب بیچاره است و این خیلی حیف است. با اینهمه کوشش و تلاش خستگیناپذیر شبانهروز شاهنشاه و این نتایج بزرگ و درخشان که حاصل شده است، مردم کارها را از خود نمیدانند. این یعنی چه؟ فرمودند درست میگویی، من هم این مطلب را احساس میکنم و باید فکری برای آن کرد. ۲۲
مخالفین مزدورند
اسدالله علم (۱۷/۱۲/۵۲): در خصوص دانشگاه قدری صحبت شد. فرمودند تعجب میکنم حالا که ما بر تمام مشکلات فائق آمدهایم و حتی سربازان مثل شیر در مرزها میجنگند و جانبازی میکنند، یک عده محدود چطور باز هم جنجال راه میاندازند؟
عرض کردم بعضی جوانها این کار را یک عمل قهرمانی میدانند… یک عده هم مزدورند، پدر اینها را باید درآورد؛ اما چه جور آنها را بشناسیم و فرق بگذاریم؟ فرمودند، بیشتر منحرفین مزدورند. عرض کردم اگر اینطور فکرمان را پایه بگذاریم که با این پیشرفتها حق گله و شکایت نیست، آنها مزدور درمیآیند، ولی اگر قبول بکنیم که بالاخره معایبی هم داریم، مسئله فرق میکند. فرمودند بالاخره باید به نهاوندی رئیس دانشگاه تهران بگویی که یک افکار میهنی حاد را من از دانشگاه انتظار دارم، همچنین به سایر دانشگاهها. عرض کردم اطاعت میکنم. ۲۳
۵-در برابر بیگانه
تاجالملوک: یکی دیگر از افسوسهایی که رضا میخورد و تا روز مرگش آن را به زبان میآورد بیحمیتی و ضعف و زبونی امرای ارتش بود. رضا میگفت من سالها به این قرمساقها دادم خوردند و خوابیدند، برای اینکه یک روز در برابر دشمن مقاومت کنند، اما آنها حتی یک دقیقه هم تحمل نکردند و قبل از رسیدن نیروهای متفقین به ایران، ارتش را مرخص کردند!۲۴
اسدالله علم: شوروی و انگلیس از تمام مرزها به ما حمله کردند و غافلگیرانه به ما شبیخون زدند. انصافاً ارتش ما با روحیه بسیار ضعیف و بد پا به فرار گذاشت که مایه ننگ است. فقط سرلشگر مقدم در کرمانشاه ایستادگی کرد و سبیل انگلیسها را دود داد. در همهجا با این کوهستانها همین کار را میتوانستیم بکنیم، ولی فرماندهان ما متأسفانه از طبقه نوکرباب و معلقزن بودند و فقط در فکر خود و ما را با آن افتضاح روبهرو ساختند. نیروی دریایی هم مقاومت مذبوحانهای کرد، ولی انصافاً خوب جنگید و شهدای فراوانی داد، منجمله مرحوم دریادار بایندر، فرمانده وقت که مردانه جنگید و کشته شد. خدایش بیامرزد. به هر صورت از بیایمانیها متأسفانه پند نمیگیریم و در راه تولید ایمان هم نیستیم. ۲۵
۶- سیستمی مخصوص
اسدالله علم: میپرسند شما میخواهید خود را دموکراتیک معرفی کنید یا طریق دیگر؟ فرمودند، در سؤال و جواب اول نهفته است که ما یک سیستم مخصوص به خود داریم، به ایسمها هم معتقد نیستیم. عرض کردم چرا سیستمهای غربی را تخطئه بکنیم؟ اگر اجازه فرمایید بگوییم ما فکر میکنیم رسیدن به دموکراسی حقیقی از راه مشارکت حقیقی افراد در زندگی روزمره و اقتصادی آنها بهتر تأمین میشود، تا این که یک اقلیتی بهعنوان (سندیکا) union به نام دموکراسی، نظرات خود را بر جامعه و به اکثریت تحمیل نماید. فرمودند، بسیار خوب، همین خوب است، همینطور جواب بده. ۲۶
ادعای الهی بودن
محمدرضاشاه پهلوی: شاید رازی را فاش نکرده باشم اگر بگویم برای خودم مسلم بود که خداوند مایل بود کارهایی به دست من و برای خدمت به ملت ایران انجام بگیرد که شاید از دست دیگری ساخته نبود. من در تمام آنچه کردهام، و آنچه خواهم کرد، خود را عاملی برای اجرای مشیات الهی بیش نمیبینم، و فقط از درگاه احدیتش مسئلت دارم که همواره مرا در انجام مشیات کامله خویش به راه راست هدایت فرماید و از اشتباه دور دارد. ۲۷▪
پینوشت:
۱- پهلوی محمدرضا، مأموریت برای وطنم، ۱۳۵۰، ص ۵۳
۲-غنی قاسم، بحثی در سیاست، انتشارات یغما، ۱۳۳۵، ص ۵ و ۶
۳-همان، ص ۷
۴- پهلوی محمدرضا، انقلاب سفید، کتابخانه سلطنتی، ۱۳۴۵، ص ۱۰۶ و ۱۰۷
۵-همان، ص ۱۰۵ و ۱۰۶
۶- یادداشتهای علم، زیر نظر علینقی عالیخانی، جلد ۳، ص ۱۵۸
۷-همان، ص ۳۲۲
۸- قانعیفرد عرفان، در دامگه حادثه، گفتوگو با پرویز ثابتی، شرکت کتاب لسآنجلس، ۱۳۹۰، ص ۳۷۶
۹- همان، ص ۳۴۹
۱۰- ملکه پهلوی، خاطرات تاجالملوک (مادر شاه)، نشر به آفرین، ۱۳۸۰، ص ۳۸۳
۱۱-همان، ص ۳۸۷
۱۲- منبع شماره ۸، ص ۳۷۲ و ۳۷۳
۱۳- منبع شماره ۱۰، ص ۳۹۸
۱۴-همان، ص ۳۹۹
۱۵- سرشار هما، شعبان جعفری، نشر ناب لسآنجلس، ۱۳۸۱، ص ۳۰۱
۱۶-منبع شماره ۶، ص ۱۷۱
۱۷-همان، ص ۳۱۳
۱۸- منبع شماره ۸، ص ۶۳۹
۱۹-منبع شماره ۱۰، ص ۳۴۹ و ۳۵۰:
۲۰- همان،
۲۱-همان، ص ۳۱۷ و ۳۱۸
۲۲-منبع شماره ۶، ص ۳۱۹
۲۳- همان، ص ۳۷۲
۲۴-منبع شماره ۱۰- ص ۳۰۷
۲۵- منبع شماره ۶، ص ۱۳۹-۱۴۰
۲۶-همان، ص ۳۹۲
۲۷- منبع شماره ۴، ص ۲۱