نگاهی به چالشهای سرمایه اجتماعی در کشاکش مهاجرت در گفتوگو با میرطاهر موسوی
همایون ف: زنگ خطر به صدا درآمده است! این هشدار از گفتوگو با میرطاهر موسوی دریافت میشد. ماجرای تأثیر مهاجرت بر سرمایه اجتماعی در ایران، موضوعی بود که در اتاق کوچک و صمیمی نماینده سابق مجلس و فرماندار سابق کرج در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی به گفتوگو درباره آن نشستیم. میرطاهر موسوی از نشانههایی گفت که جامعه ایران را تهدید میکند؛ نشانههایی که از پایشهای محدودی که در جامعه صورت گرفته است استنتاج شده است. استاد برجسته جامعهشناسی از تهدیدها و فرصتهای مهاجرت و از روند شتابان و تبعات و چشماندازهای آن سخن گفت. چشماندازهایی که اگر امروز به آنها نیندیشیم، فردا ممکن است مجال اندیشیدن را از دست بدهیم.
مهاجرت چگونه شکل میگیرد؟
وقتی جمعیت رو به انباشت میرود و بحث تقسیم منافع و توزیع منابع پیش میآید، طبیعی است که میل به مهاجرت شکل میگیرد. میل به مهاجرت میتواند در اثر تضاد در منافع مبدأ صورت بگیرد یا نامتوازنی در توزیع منابع موجود یا مشوقها و شرایط بهتری که در مقصد وجود داشته باشد. بهنظر میآید مهاجرت همزاد بشر است. مسئله مهاجرت را امری طبیعی میدانم که جزو طبیعت زندگی جمعی و تحرک فعال انسان در جغرافیا و سرزمین است و خصلتهای روحی و روانی انسان هم ایجاب میکند که با تازگی و ناشناختهها آشنا شوند. نکته مهم این است که پدیده مهاجرت را نمیتوانیم فینفسه اتفاقی مثبت یا منفی تلقی کنیم. مهاجرت بسته به نوع و اهداف آن میتواند جنبه مثبت یا منفی به خودش بگیرد یا بهتعبیر جرج زیمل، جنبه فرصت به خودش بگیرد یا جنبه تهدید. پس مهاجرت امری طبیعی است که در رابطه انسان و محیط جغرافیایی اتفاق میافتد. اینکه فرصتآفرین یا تهدیدزاست و رو به سمت کاهش فرصتهای توسعه باشد بسته به نوع مهاجرت دارد.
تأثیر مهاجرت روی جامعه مبدأ و مقصد چیست؟
مهاجرتها در دو شکل اتفاق میافتند، البته این دو شکل خود قابلتجزیه است. شکل اول را میتوان از پیش اندیشیده شده (از پیش قصدشده) و با برنامهریزی بهمنظور تحقق هدفهای تعریفشده عنوان کرد؛ و نوع دیگر میتواند تدافعی یا عکسالعملی باشد و هدف افراد یا گروهها در این شکل از مهاجرت این است که از شرایط موجود خویش رهایی پیدا کنند. این نوع مهاجرت میتواند مربوط به مسائل امنیتی یا اقلیمی یا عکسالعمل به شرایط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی باشد. ضمن اینکه در مواردی دولتها، سازمانها و گروههای اجتماعی این مهاجرت را سازماندهی میکنند؛ مانند اتفاقی که در کانادا و استرالیا و اغلب کشورهای اروپایی میافتد و جذب مهاجران بر اساس برنامهریزی قبلی انجام میشود که به چه گروهها، تخصصها و کارآمدیهایی در جامعه نیاز دارند. مثلاً در کانادا یا استرالیا بر روی سرمایهگذارها، تکنسینها و دندانپزشکها سرمایهگذاری میکنند. یا در دورهای در دهه ۹۰ میلادی و سالهای ۲۰۰۰ و پس از آن نیاز به نیروی کارگری ساده و نیمهماهر در جامعه ژاپن بهوجود آمد و به جذب گروهی کارگران اقدام کردند. در این برنامهریزیها کشورهایی میتوانند از مهاجرت بهعنوان فرصت یاد کنند که اهداف از پیش تدوینشدهای داشته باشند و سیاستهایی طراحی کرده باشند و بر اساس آیندهنگری نیروهای مهاجر را در درون خودشان جای دهند. برای نمونه اتفاق مهمی که فرصتهای بسیاری در آن پیش آمد در دوران پایانی فئودالیته و در میانه رنسانس بود که انتقال تودههای جمعیت از نظام جوامع روستایی به شهرها و جذب در نظام سرمایهداری صنعتی رخ داد. در این دوره شاهدیم انتقال و مهاجرت جمعیت بر اساس چارچوبی اتفاق افتاد و زمینههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی فراهم شد و مطابق برنامهریزیای که حدود دویست سال طول کشید نیروهای وسیعی از مزارع و روستا و نظام فئودالیته به نظام سرمایهداری و شهرها منتقل شدند. در اصل شهرنشینی پدیدهای است که گستردهترین شکل خودش را در این مقطع پیدا میکند. این برنامهریزی هوشمندیهایی داشت که توانستند تعادل بین سه بخش اصلی اقتصاد؛ یعنی کشاورزی، صنعت و خدمات را بهنحوی طراحی کنند که مهاجرت از روستاها با صنعت و با مکانیزه شدن و علمی شدن کشاورزی جبران شود؛ البته این انتقال از نظام روستایی و فئودالیسم به سرمایهداری شهری اتفاقی مطلوب و ایدهآل و بینقص نبوده، چون انفجار آسیبهای اجتماعی و نابرابریهای طبقاتی را پس از این انتقال داشتهایم. در هر صورت، در غرب تا حدودی توانستند بر این مسائل فائق بیایند، اما هنوز آثار نابرابریها و آسیبها نه بهصورت بحرانی، اما نسبتاً قابلتوجه مشاهده میشود. این یک نمونه از یک مهاجرت برنامهریزیشده بود که طی دویست سال آرامآرام شکل گرفت و شوک نسبت به جامعه مبدأ را تعدیل کرد و شوک جامعه مقصد را هم نسبت به جابهجایی فزاینده جبران و مدیریت کرد.
در ایران هم پس از خیز صنعتی شدن، موجی از مهاجرت ایجاد شد. ارزیابی شما از این اتفاق چیست و بهطورکلی مهاجرت ایرانیان را چگونه میتوان دستهبندی کرد؟
در ایران برای روشن شدن مهاجرتها باید مقطعبندی داشته باشیم. مهاجرتی که ما را با پدیده شهرنشینی روبهرو کرده که به آن شهرنشینی شتابان میگوییم. اتفاقی که در یکی دو قرن در غرب رخ داد طی سه دهه در ایران بهصورت شتابان، غلط و ناصحیح شکل گرفت. اگر بخواهیم چارچوببندی زمانی ارائه کنیم، میتوانیم بگوییم خیز اول آن در دهه ۳۰ و شروع دهه ۴۰ با اجرای اصلاحات ارضی است. این قانون ممکن است مزایایی داشته باشد، اما واضح است نقایص جدی داشته که آثار و پیامدهای نامطلوب آن هنوز وجود دارد. مهمترین نواقص و انتقاداتی که به قانون اصلاحات ارضی وارد میشود این است که این قانون پاسخی به نیازهای درون جامعه نبود و بیشتر توسعه برونزا بود و در آن مقطع، پاسخ به نظام بینالملل و در اصل پاسخهایی به مطالبات نظام جهانی و دولت امریکا بود. در نتیجه ما با روستاهای تخلیهشده و شهرهای انباشتهشده بدون برنامه روبهرو شدیم. مردم به امید بهشت به شهر هجوم آوردند، اما در شهر نه از بورژوازی و سرمایهداری بهمعنای حرفهای آن خبری بود و نه از صنعت تولید، بلکه صنعت ناقص مونتاژ در ایران شکل گرفته بود و بخش خدمات هم مربوط به واردات کالاهای خارجی بود که در قبال صادرات نفت، وارد ایران شده بودند. نوعی واژگون و غلط از توسعه در ایران اتفاق افتاد. شهرنشینی شتابان در این مقطع حجم بسیاری پیدا کرد. بهعنوان مثال جمعیت شهر تهران در یکصد سال اخیر، بهویژه در نیمه دوم، ۴۲ برابر و مساحت آن ۳۰ برابر شده است. این آمار نشان میدهد چگونه ابرشهری مانند تهران بهوجود آمد. در مورد دیگر شهرها هم میتوان گفت و نشان داد که روند رشد آنها شتابان بوده است. شهر کرج در شصت سال گذشته، ۶۰ برابر شده است. جمعیت کرج، در سال ۱۳۳۵ حدود ۳۶ هزار نفر بوده است. در ابتدای انقلاب این عدد به ۱۸۰ هزار نفر میرسد و سال ۹۵، بیش از ۱ میلیون و ۹۰۰ هزار نفر جمعیت در این شهر ساکن شد و آن را تبدیل به چهارمین کلانشهر کشور کرد. در این سالها، مناطق و شهرکهایی مانند اسلامآباد، کلاک، خلجآباد، حصار، وسیه، گرمدره، سعادتیه، ملارد، سرآسیاب، منظریه، وحدت، حافظیه، ترکآباد، نوروزآباد، مشکینآباد، شاهینویلا، دهقانویلا، باغستان، رضاشهر، آقتپه، حسینآباد، کمالآباد، خرمدشت، محله یزدیها، محله اصفهانیها و نمونههای بسیار دیگر با ترکیب نامتجانس خود وارد محدوده شهر یا بهصورت مستقل شهر شدند. روند تأسیس و تعداد شهرهای ایران از سال ۱۲۸۶ تاکنون را اینگونه میتوان ارائه کرد:
جدول شماره ۱-روند افزایش تعداد شهرهای کشور
تعداد شهرهای کشور | |
از سال ۱۲۸۶ تا سال ۱۳۴۰ | ۱۸۱ |
افزایش از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ | ۲۷۲ |
افزایش از سال ۱۳۵۷ تاکنون | ۷۸۹ |
جمع کل شهرهای کشور | ۱۲۴۲ |
این آمار قابلتوجه است و نشان میدهد در ایران شهرنشینی شتابان و بدون برنامه بوده که این روند مشکلاتی را به وجود آورده است. همانطور که در جدول هم نشان داده شده است خیز دوم مهاجرتها و گسترش شهرها در انقلاب سال ۵۷ فوران انتظارات مردم است. این فوران انتظارات در قالب وعدههای مسئولان در دهه اول انقلاب و تقسیم اراضی موات تحت قانون مصوب در تهران و سایر شهرهای بزرگ باعث حرکت میلیونی جمعیتها از تمام روستاها و شهرها به سمت تهران شد. در گام دوم کسانی که موفق نشدند به تهران بیایند از روستاها و شهرهای کوچک به سمت شهرهای بزرگ غیراز تهران آمدند. شهرهایی مانند کرج، شیراز، تبریز، اصفهان و مشهد طی یکی دو دهه به کلانشهر تبدیل شدند و جمعیت بسیاری در خود جای دادند. خیز سوم مهاجرتها در سرزمین و جغرافیا هم مربوط به شرایط جنگ تحمیلی بود که هم در مقطع هشت سال جنگ و یک دهه پس از جنگ شاهد مهاجرت و سرگردانی جمعیت هستیم. در این مقطع باید به سیاستهایی که پس از جنگ دنبال شد و منابع و تسهیلات رفاهی که در شهرها ایجاد شد نیز اشاره کنیم. رنگ و لعابی که در شهرها بهوجود آمد موجبات مهاجرتها بود، اما نباید از عوامل مبدأ غفلت کنیم که سبب واگراییها در مبدأ شده و همچنین عوامل مقصد که موجب جذب بیامان جمعیت میشود.
در حدود ۵۵-۵۶ سال به عقب برگردیم، مثلاً سالهای ۴۱ و ۴۲ میبینیم که تصویر جمعیت ایران در سرزمین شامل حدود ۲۸ درصد شهرنشین و ۷۲ درصد در روستاهاست. امروز با گذشت پنج دهه این نسبت معکوس شده است.
شما به سیاستهایی اشاره کردید که این روند شتابان را تشدید کرد. لطفاً کمی بیشتر این سیاستها را توضیح دهید.
بهطور کلی پس از قانون اصلاحات ارضی و سپس پس از انقلاب و تا همین دو دهه اخیر، گاهی رشد ۸۰۰ درصدی تشکیل شهرها را داشتهایم. این آمار برای برنامهریزی شهری و اجتماعی بالا و نگرانکننده است و نشان میدهد ما از چه مسائلی رنج میبریم: نخست اینکه سیاست عمومی مشخص و مدون و موفقی نداشتهایم؛ دوم اینکه سیاستهای اجتماعی مشخص و مدون و موفقی نداشتهایم و درنتیجه میتوانیم بگوییم سیاست جمعیتی در ایران نداشتهایم. متأسفانه طی چهار الی پنج دهه بهطور مشخص چهارگونه سیاست جمعیتی متفاوت در ایران اجرا شده است: نخست سیاست جمعیتی کاهش و کنترل موالید؛ دوم سیاست مبنی بر آموزههای اخلاقی مذهبی برای افزایش جمعیت و زاد و ولد؛ سوم بازگشت به سیاست کنترل جمعیت؛ و چهارم سیاست تشویق به افزایش زاد و ولد در سالهای گذشته. روند پنج دهه اخیر نشاندهنده بیبرنامگی کامل در کشور است، چون سیاستهای جمعیتی برای نیمقرن یا یک قرن نوشته میشود. الآن در شرایط متعارضی هستیم. سیاستهای رسمی جامعه را به ازدیاد موالید تشویق میکند، اما افکار عمومی به سمت کنترل موالید میرود. جالب اینکه گردانندگان سیاستهای رسمی در سطوح مختلف درواقع کاملاً با سیاستهای رسمی زاویه دارند. طنز ماجرا هم این است که همین کارشناسان و مدیران در رسانههای عمومی حرفهایی میزنند که در جلسات تخصصی و کارشناسی آن حرفها را نقض میکنند. به این روش نفاق کارشناسی یا محافظهکاری شدید میتوان گفت که تعارض و رفتار غیراخلاقی علمی در بدنه مدیریت میانی و کارشناسی است؛ یعنی برای تبعیت از برنامه رسمی کشور حرفهایی را تجویز کنیم که حتی مورد تأیید خودشان نیست. الآن جمعیتشناسان معتقدند ما در شرایط پنجره جمعیتی هستیم و در این شرایط بیشترین حجم جمعیت در سن تولید و اشتغال محسوب میشوند و اگر خوب مدیریت شوند و مسئله اشتغال و مسکن و ازدواجشان تأمین شود، زاد و ولد از این طریق مدیریت میشود و جمعیت جوان میشود. اگر این مسئله را حل نکنید و جامعه را بهصورت کور و بسته به افزایش زاد و ولد هدایت کنید، صرفاً مشکلی به مشکلات انباشته جامعه اضافه خواهید کرد.
شما از مشکلات مهاجرت در داخل گفتید، این وضعیت مهاجرت چه تأثیری روی سرمایه اجتماعی دارد؟
بالاخره انسانها چه مهاجرت کنند و چه نکنند این سامانه جمعیتی در حال حرکت، مملو از انرژیای به نام سرمایه اجتماعی است که در اعتماد فردی، اعتماد نهادی، مشارکت اجتماعی، انسجام اجتماعی و حمایت اجتماعی تجلی میکند. اینها سرمایههایی هستند که درون کالبد جامعه با شدت و ضعف جریان دارد. میتوان نتیجهگیری کرد که انتقال جمعیت صرفاً انتقال فیزیکی انسانها نیست، بلکه انتقال تمدنی و تجارب و انتقال سرمایههای موجود در جامعه است. همانطور که مهاجران با خودشان سرمایههای کم یا زیاد اقتصادی را به جامعه مقصد منتقل کنند به همین ترتیب سرمایههای انسانی، اجتماعی و فرهنگی خودشان و انرژیای را هم منتقل میکنند که در قالب اعتماد جمعی برایشان بهوجود آمده؛ بنابراین در برنامههای اجتماعی یکی از مهمترین نکاتی که باید به آن توجه شود این است که مهاجرتها به تقویت سرمایه اجتماعی کمک میکند یا باعث فرسوده شدن و تضعیف سرمایه اجتماعی میشود.
سه نوع سرمایه اجتماعی میتوانیم شناسایی کنیم: باندینگ[۱] (درونگروهی)؛ بریجینگ[۲] (برونگروهی)؛ و سوم لینکینگ[۳] (فراگروهی). طبیعی است کسانی که مهاجرت میکنند نوعی سرمایه اجتماعی سنتی و تعریفشده در درون خودشان و درون سامانه جمعیشان دارند و این سرمایه اجتماعی را با خودشان بهعنوان موجودی وارد جامعه مقصد میکنند. اگر این خروج سرمایه از جامعه مبدأ بهصورت شتابان و گسترده باشد، جامعه مبدأ را دچار اختلال میکند. اگر سرمایهها در جامعه مقصد مستقر شود، ولی نتواند سازگار شود، سبب واگرایی اجتماعی میشود. به این ترتیب سرمایه اجتماعی که نوعاً از روستا و شهر کوچک بهعنوان بخشی از سرمایه انسانها منتقل میشود، بیشتر در قالب باندینگ و درونگروهی و تا حدود کمی بریجینگ است. وقتی به شهر میآیند باندینگ بخش عمدهای از کارایی خودش را از دست میدهد و فرد با پیوندهایی که با قوم و طایفه خودش و خردهفرهنگ و تابوهای حوزه خودش دارد وارد شهر میشود که انبوه بیگانگان هستند. سرمایه اجتماعی قدیم آنها، کارایی خودش را از دست میدهد و سرمایه اجتماعی جدید که مبتنی بر بریجینگ و لینکینگ؛ یعنی، مشارکت نهادمند، اعتماد اجتماعی، اعتماد به نهادها و اعتماد به قوانین تعریفشده جامعه است شکل نمیگیرد و نوعی واگرایی شکل میگیرد و حاشیه شهر شاهد شکلگیری گروههای اجتماعی جدید است. این حاشیهنشینان ممکن است از نظر جغرافیایی در حاشیه شهرها نباشند و درون شهر زندگی کنند، اما نوعی حاشیهنشینی دارند و غریبه تلقی میشوند و بهلحاظ اجتماعی و پیوند اجتماعی با وضعیت موجود جامعه نوعی واگرایی و دوریگزینی دارند. تضاد بین حاشیه و متن، هم در جغرافیا و هم در سامانه اجتماعی و سرمایه اجتماعی دیده میشود. از همینجا ضرباهنگ ضد توسعه آغاز میشود. جامعهای که در آن انواع واگراییهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، شخصیتی و نمادها گسترش مییابد و نوعی شکاف فراگیر ایجاد میشود. میتوان گفت مسئله مهاجرت ارتباط وسیعی با شناخت سرمایه اجتماعی دارد. همانطور که باید پتانسیلهای حرفهای و اقتصادی مهاجران در جامعه میزبان شناسایی و بهرهبرداری شود، پتانسیلهای اجتماعی آنها نیز باید برآورد شود و در جامعه میزبان همافزایی ایجاد شود.
همین روند بهنوعی در اروپا هم اتفاق افتاد. آیا آنجا هم این همه تبعات داشت؟
شهرنشینی طی دویست تا سیصد سال پیش در غرب هم نیمهشتابان و شتابان تلقی میشود؛ زیرا پس از رنسانس و رنسانس اقتصادی و صنعتی، شهرنشینی در غرب شتاب میگیرد، اما آنها در بازه زمانی دویستسالهای آرامآرام توانستند ساخت اجتماعی مبتنی بر روابط سنتی روستایی را بهشکلی برساخت اجتماعی مبتنی بر روابط رسمی درون شهرها نزدیک و نزدیکتر کنند تا از آنومیها و بیگانگیهایی که بهوجود میآید جلوگیری کنند. در عمل با وجود تلاشهای بسیاری که شد نوعی آنومی در جوامع غربی بهوجود آمد که دغدغه مارکس و دیگر اندیشمندان بزرگ علوم اجتماعی شد که این بیگانگیها چه انواعی هستند و چه کار باید کرد.
غرب با وجود فرآیند دویستساله که سعی کردند با نظمی مشخص حرکت از روستا به شهر را هدایت کنند با این آسیبها روبهرو شد؛ بنابراین انتقال سه الی چهار دههای جمعیت در ایران آسیبهای عمیقی برجای میگذارد. مسئله دیگر شرایط اجتماعی ایران در دهه ۹۰ و در آستانه ورود به ۱۴۰۰ است که پیشبینی میشود حداکثر یک دهه آینده شاهد مهاجرت میلیونی انسانها در سرزمین ایران در عکسالعمل به شرایط اقلیمی، محیطزیست، نابرابریها و شرایط اقتصادی جامعه باشیم.
چشمانداز چنین روند شتابانی چیست؟
طی پنج تا ده سال آینده میلیونها نفر از جمعیت ایران خودشان را به مخاطره خواهند انداخت که خود را از مناطق کمآبِ پر از ریزگرد و مناطق مملو از نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی به مناطق پرآب و دارای امکانات رفاهی و فعالیت اقتصادی مناسبتر برسانند. این موضوع نظم و همبستگی اجتماعی را که ترجمان نهایی آن سرمایه اجتماعی است دچار اختلال جدی خواهد کرد. سیاستمداران و برنامهریزان و مدیران اصلی کشور باید به سامانه ناقص سرمایه اجتماعی ایرانیان توجه کنند که بخشی از آن محصول مهاجرت بیرویه و بخشی مربوط به عوامل تاریخی است. این روند در کمتر از یک دهه آینده دستخوش تنش بسیار جدیتری هم خواهد شد و این یک زنگ خطری جدی است. نکته دیگر درباره تشکیل شهرهای جدید، پدیده روستاـشهر است که باید گفت شهرنشینی بهمعنای واقعی اتفاق نیفتاده است؛ شهرنشینی هنگامی اتفاق میافتد که شهروندی، انجمنها، نهادها، سازمانها و سازوکارهای لازم در آن بهوجود آید. در بسیاری از شهرهای ما این سازوکارها و نهادها شکل نگرفته و نظام شهروندی محقق نشده، بلکه با ترکیب متعارض و تلفیقی تحت عنوان روستا-شهر روبهرو هستیم. در بخشهای عمدهای از تهران و سایر کلانشهرها، دیده میشود جمعیت از روستا به شهر آمدهاند و تلفیقی از آداب و رسوم زندگی روستایی و شهری دارند و معماری و سنتها و شیوههای زندگی ترکیبی است. خیلی از شهرهای کوچکی که پس از اصلاحات ارضی و پس از انقلاب تأسیس شده مانند روستا ساخته شدهاند. مثلاً به یک میدان مرکزی ختم میشود و از این میدان چهارراه به چهار قسمت شهر منشعب میشود؛ یعنی هیچ هندسه و شکل مشخصی ندارد؛ مانند یک روستا که چهار یا پنج طایفه در روستا زندگی میکنند و از مرکز روستا یک راه به سمت هر طایفه باز شده است. در شهرهای اطراف تهران و کرج که در طول ده بیست سال اخیر ایجاد شدهاند همان مناسبات و سازوکار روستایی حاکم است. مسئله دیگر که میتواند از لحاظ بافت منطقهای و اجتماعی مشکلآفرین باشد این است که در شهرهای بزرگ و کوچک که عمر ده تا بیست ساله دارند، آرامآرام تعداد مهاجران بیش از ساکنان اصلی شده و در مناسبات اجتماعی و سیاسی و علیالخصوص انتخابات برگ برنده را در دست دارند. جامعه میزبان اقلیت شده و جامعه مهمان اکثریت. در قاعده دموکراسی اکثریت باید بگوییم این مسئله درست است، اما در برنامهریزی اجتماعی این امر اتفاقاً مشکلاتی ایجاد میکند. ضمن اینکه دموکراسی برای حفظ حقوق اقلیت ایجاد شده است و نگاه جدی به حقوق اقلیت دارد. امروز با پدیده واژگونی در جامعه مواجه روبهرو هستیم که جمعیت مهاجر روستایی مناسبات اجتماعی در شهرها را در اختیار گرفتهاند و امکان اثرگذاری از جمعیت میزبان گرفته شده است. از نظر ملی طبعاً اشکالی ندارد؛ زیرا همه متعلق به سرزمین ایران و ذیل یک پرچم هستیم، اما از نظر نظم منطقهای اختلالآفرین خواهد بود.
مسئله دیگر که دغدغه ملی هم میتواند باشد مسئله جمعیت اسکانیافته غیررسمی ایران شامل حاشیهنشینها و حتی برخی شهرنشینان است. منظور کسانی است که مسکن نامطلوب دارند. این جمعیت حدود ۲۰ میلیون نفر است؛ یعنی ۲۵ درصد جامعه ایران در مسکن و بافت نامطلوب یا در حاشیه زندگی میکند. این زنگ خطری برای جامعه است که ۲۵ درصد جمعیت مسکن نامطلوب دارند و آماده به هم ریختگی با هر واکنشی است. نابرابریها روزبهروز خودش را بین کسانی نشان میدهد که از دسترسی منابع رفاهی محروماند. در بسیاری از مناطق دارای اسکان غیررسمی و حاشیهنشینی، اندازه متن و مناطق غیررسمی با سرعت چشمگیری به هم نزدیک میشوند، درحالیکه در یک جامعه درصد ساکنان مناطق با اسکان غیررسمی تکرقمی باشد میگویند آن را مدیریت میکنیم و بحران نیست، ولی در شهرهایی مانند کرج و تبریز و مشهد این حاشیهنشینی و اسکان غیررسمی حدود ۳۰ درصد است که نشانه و گواهی خوبی نیست.
پیش از انقلاب، عامل این تغییر بافتار جمعیت در ایران، اصلاحات ارضی بود، پس از انقلاب دقیقاً کدام سیاستها تأثیر داشتند؟
روندها و برنامههای بسیاری بود که بخشی از آن را گفتم. پس از انقلاب دولت مصوبهای داشت و پس از جنگ عملی شد که مناطقی که بیش از ۵ هزار نفر جمعیت دارند شرایط تأسیس شهرداری دارند و وزارت کشور با توجه به این شرایط شهرداری تأسیس کند. بر این اساس دهها شهر در کشور ایجاد شد؛ شهرهایی که خصلت شهری بهلحاظ فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ندارد. شهر جایی است که فعالیت سوداگری و خدمات در آن پررنگ است. در شهر تولید و صنعت بالاست. نهادهای رسمی شکل میگیرد و جریان دارد.
در پاسخ به پرسشی که در رابطه با سرمایه اجتماعی و نسبت آن با مهاجرت بود باید گفت پیمایشهای سرمایه اجتماعی ایرانیان که انجام گرفته است نتایج مهمی از آن دریافت شده. نخست اینکه این پیمایش نشان میدهد سرمایه اجتماعی ایرانیان درمجموع در حد «متوسط رو به پایین» است. اگر «پایینرو به متوسط» بود خوب بود، چون روند افزایشی داشت، اما الآن روند آن کاهشی است.
نتیجه دوم این است که روند فرسایش سرمایه اجتماعی درمجموع کشور ایران درصد و حجم قابلتوجهی دارد. در این زمینه حتی در ملاقاتی که با رئیسجمهور داشتیم گفتم که دغدغه ما نباید تولید سرمایه اجتماعی در ایران باشد، بلکه باید جلوگیری از فرسایش سرمایه اجتماعی باشد. چون هزاران تریبون رسمی و غیررسمی مشغول تخریب سرمایه اجتماعی است.
درواقع نتیجهگیری سوم این است که بایستی برای جلوگیری از فرسایش سرمایه اجتماعی موجود تلاش کنیم.
چهارمین نتیجه از سنجش سرمایه اجتماعی ایرانیان این است که در بخش عمدهای از جامعه ایرانیان سرمایه موجود، سرمایه اجتماعی سنتی و قدیم و از نوع درونگروهی و باندینگ است. در این جوامع، سرمایه اجتماعی مدرن و بهتعبیری بینگروهی و فراگروهی شکل نگرفته است؛ یعنی جامعه از یکسو در حال از دست دادن سرمایه اجتماعی قدیم است و از سوی دیگر سرمایه اجتماعی جدید را هم پیدا نمیکند. در جدول ۲ این موضوع نشان داده شده است.
جدول شماره ۲- گونهها یا سطوح سرمایه اجتماعی در ایران
سرمایه اجتماعی در بعد پیوندها و اعتماد اجتماعی | قدیم یا درونگروهی (بین آشنایان) | جدید یا بینگروهی (بین غریبهها) | |||
میانگین سرمایه اجتماعی در بین اعضای خانواده | میانگین سرمایه اجتماعی در بین خویشاوندان | میانگین سرمایه اجتماعی در بین همکاران و همسایگان | میانگین سرمایه اجتماعی در بین هممحلهها، همقومان، هممذهبان، همشهریان و هموطنان (ایرانیان) | میانگین کل | |
همکاری و مشارکت در رفع مشکل |
۴.۵۵ |
۴.۰۱ | ۳.۵۸ | ۳.۱۸ | ۴.۳۰ |
شرکت در فعالیتهای جمعی | ۳.۵۳ | ۳.۰۸ | ۲.۳۸ | ۱.۹۲ | ۲.۷۲ |
اعتماد اجتماعی | ۴.۶۰ | ۳.۶۳ | ۳.۰۸ | ۲.۶۰ | ۳.۵۰ |
احساس دوستی، تعلق و یکی بودن | ۴.۵۸ | ۳.۸۳ | ۳.۱۳ | ۲.۷۰ | ۳.۵۶ |
میانگین کل | ۴.۳۰ | ۳.۶ | ۳ | ۲.۶ |
در پیمایش سرمایه اجتماعی میبینیم استانهای سنتی مانند سیستان و بلوچستان، خوزستان، ایلام، اردبیل و استانهایی از این دست سرمایه اجتماعی بالا دارند، اما این سرمایه اجتماعی از نوع سنتی است. در کنار آن سرمایه اجتماعی تهران، مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز و شهرهای بزرگ پایین است.
جدول شماره ۳- سرمایه اجتماعی در کشور، سال ۱۳۸۶
شهر | رتبه | شهر | رتبه | شهر | رتبه |
زاهدان | ۱ | گرگان | ۱۱ | رشت | ۲۰ |
اهواز | ۲ | ساری | ۱۲ | قم | ۲۱ |
اردبیل | ۳ | اراک | ۱۳ | بوشهر | ۲۲ |
ایلام | ۴ | بجنورد | ۱۴ | سنندج | ۲۳ |
یاسوج | ۵ | قزوین | ۱۵ | خرمآباد | ۲۴ |
شهرکرد | ۶ | همدان | ۱۶ | تهران | ۲۵ |
زنجان | ۷ | کرمانشاه | ۱۷ | یزد | ۲۶ |
بیرجند | ۸ | سمنان | ۱۸ | مشهد | ۲۷ |
ارومیه | ۹ | کرمان | ۱۹ | تبریز | ۲۸ |
بندرعباس | ۱۰ | شیراز | ۱۹ | اصفهان | ۲۹ |
جایگاه تهران در این جدول نشان میدهد میلیونها انسان به ابرشهر تهران مهاجرت کردهاند، سرمایه اجتماعی قدیم مضمحل شده و سرمایه اجتماعی جدید هم شکل نگرفته است. این دوگانگی در گستره ملی ما رخ داده است.
مسئله بعدی این است که پاشنه آشیل سرمایه اجتماعی و ضعیفترین بخش آن در ایران مشارکت اجتماعی و مشارکت نهادمند اجتماعی و روابط انجمنی است. در ایران مشارکت بهصورت نهادی و چارچوببندی شده نداریم، بلکه مشارکت اجتماعی از نوع شبهتودهای، احساسی و هیجانی و بهصورت مقطعی جریان دارد. با وجود اینکه مشارکت انجمنی و نهادمند کمترین سطح در سرمایه اجتماعی را دارد، حمایت اجتماعی در ایران وضعیت بهتری دارد. در پیمایش سال ۱۳۸۵ به این نتیجه رسیدیم ۳۶ درصد مردم میگویند از حمایت اجتماعی مطلوبی برخوردار نیستیم، اما ۶۴ درصد مردم خلاف این نظر را دارند. بهنظر میآید حرف شیرین و دلگرمکنندهای است، اما در محتوا که وارد شویم میبینیم حمایت اجتماعی در ایران به شکل شبکههای فامیلی و خانوادگی قوی است، اما حمایت اجتماعی از طریق رسمی و قانونی و نهادهای رسمی بسیار پایین است؛ یعنی بالا بودن حمایت اجتماعی در ایران به ساختار سنتی اجتماعی برمیگردد و مبتنی بر ساختار مدرن نیست. اگر در جامعه بیمه و تأمین اجتماعی و نهادهای حمایتی نتوانند نقش ایفا کنند، این بخش هم بهتدریج مضمحل خواهد شد.
جدا از مهاجرت درونسرزمینی، مهاجرت از کشورهای همسایه به داخل و مهاجرت به خارج هم داشتهایم. تأثیر این نوع مهاجرت را چطور میبینید؟
متأسفانه در هیچ پیمایشی امکاناتی بهوجود نیامده که سرمایه اجتماعی ایرانیان خارج از کشور هم رصد شود و اطلاعات جمعآوری شود و با داخل مقایسه شود؛ بنابراین مستندی نداریم که بتوانیم تشریح کنیم. در مورد میهمانان کشورمان بهعنوان اتباع سایر کشورها هم سنجش ویژهای صورت نگرفته. مثلاً در کانادا سرمایه اجتماعی مهاجران را در دوره پنجساله (بهصورت سالیانه) سنجیدند تا روند رشد یا کاهش آن را ارزیابی کنند. در ایران یکبار سنجش سرمایه اجتماعی بهصورت رسمی در قالب برنامه چهارم توسعه در سال ۸۴ انجام شد و مطابق قانون برنامه پنجم بنا بود تکرار شود که در زمامداری دولت آقای احمدی شد، اما در سال ۹۳ وزارت کشور اقدام کرده و سرمایه اجتماعی ایرانیان را سنجش کرده، ولی متأسفانه اطلاعات این سنجش هم محرمانه تلقی شد و منتشر نشد، درحالیکه سنجش سرمایه اجتماعی مسئله امنیتی نیست و باید در حوزه پژوهش اجتماعی وارد شود تا نقد و تحلیل شود و از درون آن راهکار خارج شود. امیدواریم شرایطی پیش بیاید که سنجش سرمایه اجتماعی بهصورت سالیانه انجام شود. ضمن اینکه پیشنهاد این است دولت همان سنجش سال ۸۴ را که جامعه پژوهشی ایران انجام داد با همان ابزار تکرار کند و راهکارها و توصیهها هم از درون آن بیرون بیاید. نکته دیگر اینکه اجازه دهند سرمایه اجتماعی ایرانیان خارج از کشور سنجیده شود و مقایسه بین دو جمعیت داخل و خارج صورت بگیرد. همینطور اتباع غیرایرانی را که در ایران هستند و چهل سال است با آنها زندگی میکنیم و نسل سوم آنها متولد ایران هستند و تعلقات ایرانی دارند بسنجیم و ببینیم سرمایه اجتماعی آنها بین خودشان به چه شکل است. ارتباط اعتماد اجتماعی آنها با جامعه میزبان چطور است، تنگناها و محدودیتها و فرصتها و نکات مثبت چیست و چه باید کرد.
[۱] Bonding
[۲] Bridging
[۳] Linking