سخنرانی لطفالله میثمی در مراسم یادبود زندهیاد پروین بختیارنژاد
بسمالله الرحمن الرحیم. مدتی فکر میکردم در رسای پروین بختیارنژاد چه بگویم. آیه «کادِحٌ إِلَی رَبِّک کدْحًا فَمُلَاقِیهِ»[۱] را مصداق رفتار او یافتم: ای انسان تو در روندگی که بهسوی خدا داری و در راه رفتن بهسوی خدا رنجهای زیادی تحمل میکنی و نتیجه آن این است که دائماً خدا را در همین زندگی و پس از مرگ ملاقات میکنی.
یک سناتور امریکایی گفته بود مرگ مهمترین مسئله تمدن ماست، اما در دنیای اسلام مرگ، اول حیات نوین است. «وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِی الْحَیوَانُ»؛ یعنی دار آخرت یک زندگی پرجوشوخروش بیش از این دنیاست.
مدتی که پروین خانم از فرانسه به ایران برگشته بود در برخوردهایی که با او داشتم از خودم میپرسیدم چرا آنقدر شاد است. علیرغم رنجهای زیاد و بیماریهای مختلف و مشکلات و دغدغههای اجتماعی که داشت خوشحال بود. اولین کسی بود که به کردستان سفر کرد و به ملت ایران خبر داد خودسوزی زنان وجود دارد. به شهرهای استان خوزستان سفر کرد و از قتلهای ناموسی سخن گفت. از موانع درون ساختاری سمنها گفت که نیروی سومی در ایران خواهند شد و در انتخابات نقش دارند. دغدغههایی درباره مسائل اجتماعی زنان و مردان داشت. از قانونشکنیها و قانونگریزیها گفت. علیرغم اینها از بازگشتش به ایران خیلی خوشحال بود. به من میگفت سه تصمیم مهم در زندگیام گرفتم: اول اینکه به آنجا که رفتم فوقلیسانسم را گرفتم و به دکترا فکر کردم و در کلاسهای هنری هم شرکت کردم؛ دومین تصمیم این بود که زندگی مستقلی داشته باشم؛ و سومین تصمیم بازگشتم به ایران بود.
قلب پروین برای حضور در ایران میتپید. خانهای اجاره کرد و بعد خانهای خرید و گروههای مختلفی هم به خانهاش دعوت میکرد و از شور زندگی میگفت. از نقاشیهایش و کلاسهایی که شرکت کرده بود تعریف میکرد. ساماندهی تصویر یک زندگی خوب را به ما نشان میداد. من تعجب میکردم منشأ این شادی کجاست؟ احساس میکردم پروین خانم در این دنیاست، اما یک زندگی اخروی انجام میدهد. یک زندگی که هدف مشخصی دارد و مراحل مختلفی برای طی کردن به هدف میگذراند. آیه کریمه «یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّک …» اینطور معنی میدهد که وقتی انسان میخواهد بهسوی خدا حرکت کند مانند حضرت ابراهیم میگوید «وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیهْدِینِ»؛[۲] یعنی بهراستی من رونده بهسوی خدا هستم و خدا مرا بهزودی و بهتدریج هدایت میکند. آیا این سفر آسان بود و غم و رنج نداشت؟ مشکلات داشت، اما چون ابراهیم آرمان رسیدن به خدای خالق داشت و در این راه حرکت میکرد، با موانع این راه تکامل برخورد میکرد، پس شادکام بود. رنج میکشید و مشکلات را تحمل میکرد، اما در اوج شادی و لقای خدا بود. نه ترسی از جهنم و نه شوق بهشت داشت و هر لحظه در این دنیا خدا را ملاقات میکرد. احساس من این بود که در پروین خانم نسبتی از این روند وجود دارد و دائم به این مسئله فکر میکردم. من وقتی میخواستم به مبارزه مخفی بپیوندم مدام این آیه را میخواندم و میگفتم مبارزه مشکلات زیادی دارد و درگیری با ساواک، ضد اطلاعات، دربار، امپریالیسم و همه اینها هست، ولی داوطلبانه این راه را انتخاب کرده بودم و شاد بودم. وقتی در سلول بودیم علامت سلامتی ما در صبحهای زود، مورسکردن «درود بر غم، سلام بر رنج» بود. غم و رنجی که آگاهانه انتخاب شود بهجت است. وقتی نهجالبلاغه را میخوانیم میبینیم پر از درد و رنج است، اما از سوی دیگر، علی (ع) خیلی شاد بود؛ چراکه با مانع راه تکامل برخورد میکرد و این مانع را از بین میبرد و این بهجت و شادکامی اصلی بود. من پروین خانم را در این راه دیدم.
من از شادکامیاش الهام گرفتم و دنبال این بودم که بستر شادکامی او کجاست. راهی انتخاب کرده بود که راه خدا و تکامل است و موانع بسیاری دارد. از بین بردن این موانع بهجت میآورد. انگار که سنگلاخ گذشته را بکوبد و تبدیل به سنگفرش کند. بعدیها که بیایند به این سنگفرش اضافه میکنند. این راه تکامل است و راهی است که پروین خانم طی کرد.
مسئله دیگر مسئله مرگ است. فلاسفه هنوز این مسئله را حل نکردهاند، اما ما میگوییم «الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ الْحَیاهُ الْآخِرَهَ»؛ در تمامی قرآن، حیات دنیا و حیات آخرت هست. این یک پروسه است که با هم پیوند دارند. به نظر من در قرآن حیات دنیا از نظر متدولوژی دو مؤلفه دارد: یکی ظاهربینی و دیگری نزدیکبینی است. ظاهربینی یعنی بهظاهر قضایا توجهکردن و به باطن و محتوا بیاعتنا بودن. نزدیکبینی هم یعنی از نوک دماغ بیشتر ندیدن و دنبال منافع زودگذر و آنی بودن. میدیدم پروین از این دو صفت گریزان است و با ظاهربینی و نزدیکبینی وداع کرده است. دنیا بد نیست درصورتیکه انسان در این دنیا زندگی اخروی کند. زندگی اخروی، هم بهتر هم متکاملتر و هم پایدارتر است. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا. وَالْآخِرَهُ خَیرٌ وَأَبْقَی»؛[۳] ما به این زندگی دنیوی چسبیدهایم، درحالیکه آخرت بهتر و پایدارتر است. «إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی. صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی»؛[۴] قاعدهای که در طول تاریخ بوده و در نوشتههای موسی بوده است. آخرت از نظر متدولوژی دو مؤلفه دارد: یکی آیندهنگری؛ و دیگری ژرفنگری. در علم، آینده جایگاهی ندارد و ناکجاآباد است. گرچه دانشمندان آیندهنگر در زمینه فضا و آب و هوا پیشبینی میکنند، اما به لحاظ علمی نمیتوانیم بگوییم فردا و پسفردایی وجود دارد. چیزی که ادیان به ما معرفی میکنند آخرت است که آیندهنگری و ژرفنگری دارد. آیندهنگری، مآلاندیشی و برنامهریزی دارد و ژرفنگری هم این است که فرد از ظاهربینی عبور میکند و به عمق اشیا میرسد. پیامبر میگفت: «اللهم ارنی الاشیا کما هی»؛ یعنی خدایا محتوای اشیا را به ما نشان بده تا از ظاهربینی خارج شویم. ربط این دو با هم اولویت آخرت بر دنیاست، اما دنیا را نفی نمیکند. ژرفنگری و آیندهنگری بر ظاهربینی و نزدیکبینی اولویت دارد. این فهم من از این معادله قرآنی است و پروین هم در این راستا بود. همه این شادی را در او میدیدند. در این دنیا، هم ساماندهی میکرد و هم با مشکلات و موانع برخورد میکرد.
من مدتها فکر میکردم بستر این معادله چیست و چطور باید به آینده نگاه کرد. برتراند راسل، فیلسوف معروف پوزتیویست، تعمیم و تجرید را قبول نداشت و میگفت ذهنیت بشر در تعمیم و تجرید دخالت میکند و تنها تجربه مورد قبول است. گفتوگویی از او با کشیش کاپلستون وجود دارد. کاپلستون میگوید شما آنتروپی را قبول داری و آن را تجربهای جهانی میدانی که همه جا پاسخگو است که دنیا رو به کهولت میرود، بنابراین این جهان محدود است و راسل را با یک پرسش روبهرو میکند: حالا که جهان محدود است نکند میخواهد به او (راسل) بقبولاند خدایی وجود دارد. راسل میگوید من جهان رو به افول و محدودیت را دوست ندارم. اتفاقاً این جواب خیلی خوب است، چون عین توحید است. حضرت ابراهیم وقتی ستاره را دید و بعد دید ستاره افول کرد و ماه افولش را دید گفت: «لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ»؛ یعنی من این روند رو به افول را دوست ندارم. بهدنبال جاودانگی میگشت. وقتی راسل میگوید محدودیت و رو به افول رفتن را دوست ندارم از نظر منطقی در بن جانش نیروی جاودانگی وجود دارد که به همان اعتبار میگوید محدودیت را دوست ندارم؛ بنابراین در یک پوزیتویست که بهطور رسمی میگوید خدایی وجود ندارد و حتی میگوید اگر خدایی بود، من به او میگویم دلایل کافی برای من معرفی نکردی که من تو را باور کنم، باور به جاودانگی مشخص است. وقتی صحبت از آینده میکنیم این آینده ناکجاآباد نیست. ایمان و باور به جاودانگی در همه وجود دارد. برتراند راسل رسالهای مینویسد و استدلال میکند میزی که در اتاق من است را چطور باور کنم؟ از طرق مختلف فلسفی سعی میکند و به این نتیجه میرسد که نمیشود میز را اثبات کرد. در انتها نتیجه میگیرد که به میز در اتاقش باور دارد؛ یعنی نمیتوان واقعیت را اثبات کرد. این نتیجهگیری یک پوزتیویست و تجربهگراست، هم ایمان و باور را قبول میکند و هم جاودانگی را میپذیرد.
وقتی زندگی پروین را دیدم به نظرم او مصداق همان آیه بود. آن آیه هم بدون «رب» نمیشود و رب هم باید جاودانه باشد و این مسئله بستر حرکت او بود. ما در این دنیا هستیم، اما این باورها زندگی ما را اخروی میکند. گرچه در زندگی، ظاهر و نزدیک را فراموش نمیکنیم و پیرامون را در معادلات زندگی لحاظ میکنیم، اما قسمت اعظم دغدغههای ما رو به آینده و ژرفنگری است. قرآن هم میگوید عدهای ظاهر اشیا را میدانند، ولی به باطن و آخرت اشیا توجهی ندارند.
پروین خانم پیش از رفتن به فرانسه با نشر صمدیه همکاری میکرد و کتابهایی به نام زنان خودسوخته و موانع درونساختاری انجیاوها نوشت که هر دو کتاب را منتشر کردیم. کتابی هم با موضوع قتلهای ناموسی نوشت که مجوز نگرفت و گویا خارج از کشور به نام قتلهای خاموش منتشر شد. برای شادی روح پروین خانم دو کتابی که از ایشان منتشر کردیم را در این مراسم به دوستان و حاضرین هدیه میکنیم.
حرف آخرم این است که خدایا ما چقدر تحمل داریم، چقدر باید مصیبت تحمل کنیم؟ در این یکی دو سال انسانهای فرهیختهای از ما دور شدند؛ دکتر یزدی، حسین شاهحسینی، مهندس معینفر، آقای احمدزاده، آقای بستهنگار و آقای اشکیانی. خدایا واقعاً ما طاقت محدودی داریم. همانطور که گفتی «لَا یکلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وسعها»؛ وسع تحمل به ما بده. نرگس محمدی هم از زندان پیام فرستاد که به شما برسانم. گفت سلام مرا به همه برسانید و بگویید تسلیت میگویم. پروین خانم دوست دیرین نرگس خانم بود. امیدوارم که ایران، ایران بماند و ایرانیان سربلند باشند.
[۳] اعلی ۱۶ و ۱۷