کمال رضوی
(۱)
در چند سال اخیر، هرگاه در محافل مختلف دانشجویی حضور داشتهام، یکی از پرسشهایی که فعالان دانشجویی مطرح کردهاند، چرایی کاهش استقبال از برنامههای تشکلهای دانشجویی بهویژه انجمنهای اسلامی و تشکلهای سیاسی مشابه و بهعبارتی، پرسش از بحران مخاطب تشکلها در دهۀ اخیر است. تصور بسیاری از فعالان دانشجویی این است که استقبال از برنامههای موسمی دانشجویی کاهش پیدا کرده و دانشجویان علاقهای به شنیدن سخنرانیهای فکری و سیاسی ندارند؛ سالنها اغلب خالی است و برای پای کار آوردن تعداد محدودی دانشجوی فعال در انجام یک کنش مشترک، دشواریهای بیپایانی وجود دارد. دانشجویان بیش از آنکه از برنامههای سیاسی و فکری استقبال کنند به نمایش فیلم و برگزاری کنسرت و برنامههایی از این دست علاقه دارند. گویی نوعی افت در انگیزههای گرایش به فعالیت فکری و سیاسی در فضای دانشگاه رخ داده و باید برای آن چارهجویی کرد.
در پس چنین تصوری، نوعی تصویر از گذشتهای درخشان در فضای دانشجویی نهفته است. گذشتهای که در آن با یک فراخوان تشکلهای دانشجویی سیاسی سالنها پر میشد، تجمعات دانشجویی شکل میگرفت، اعتصاب غذا میشد، کلاسها تعطیل میشد و دانشجویان دستهدسته به فعالان دانشجویی میپیوستند تا مطالبات و مسائل مشترک را پیش ببرند. دورهای تصور میشود که فضای دانشگاه سیاسی بود نه مانند امروز سیاستزدایی شده؛ دورهای که دانشجویان گویی اهل تخصیص بیشتر بودند؛ هم فعالان دانشجویی سماجت و انسجام بیشتری برای فعالیت و تحرک داشتند و هم بدنه دانشجویی ظرفیت بیشتری برای همراهی و کنشگری داشت. دورهای که بحثهای فکری و سیاسی داغ و نقل محافل دانشجویی در بوفه و کافه و خوابگاه و سالنهای دانشکده بود.
این اتوپیای مفقود و این گذشته از دست رفته چگونه شکل گرفته است؟ دورهای که از آن سخن گفته میشود بهصورت انضمامی و عینی کی و کجا در سیر فضای دانشجویی ایران پدید آمده است؟ نمادهای چنان دورانی چه کسانی بودند؟ کدام دادههای تجربی مؤید چنین فضای پرشور و فعالی است که امروز در حسرت آن هستیم؟ اینها پرسشهایی است که هرگاه در فضای دانشجویی امروز با سؤالی از جنس سؤال ابتدای نوشته مواجه میشوم به طور گذرا در ذهنم نقش میبندد. برای اینکه فعالان دانشجویی پرسشگر این سؤال زیاد هم ناامید و دلسرد نشوند، همواره پاسخی دم دستی به آنها دادهام تا بکوشم انتظاراتشان را از استقبال از برنامههای دانشجویی تعدیل کند. برای مثال به برنامههایی اشاره کردهام که در دوران دانشجویی خودمان برگزار میکردیم و از آنها هم استقبال چندانی نمیشد؛ اتفاقات ظاهراً مهیبی که احساس چندانی در بدنه دانشجویی برنمیانگیخت و شور و تحرکی پدید نمیآورد. آنگاه به سؤالکنندگان گفتهام باید به فکر ارتقای همین فضای موجود بود و از ساختن تصویری آرمانی و درخشان از گذشته پرهیز کرد؛ اما اکنون با فرصتی که برای نوشتن این یادداشت برایم پدید آمده میخواهم درنگ کوتاه و شاید عمیقتری بر این پرسش کنم و از دادن جوابی دمدستی مانند آنچه گفتم پرهیز کنم.
من ابتدای دهه ۸۰؛ یعنی مقارن با دومین دولت سید محمد خاتمی و در میانه عصری وارد دانشگاه شدم که بعدها عصر اصلاحات نام گرفت؛ حدود یک سال و اندی پس از خزان مطبوعات و در میانه انسداد سیاسی درون قدرت.
در همان بدو ورودم، ماجرای صدور حکم اعدام برای هاشم آقاجری بهدلیل سخنرانی در همدان درباب پروتستانتیسم اسلامی رخ داد (آذر ۸۱) و تجمعات جسته و گریختهای در دانشگاههای کشور در اعتراض به این حکم افراطی شکل گرفت. دو تصویر از آن روزها در ذهنم نقش بسته است: یکی روزی که برای امانت گرفتن یک کتاب به دفتر مجمع حزبالله دانشگاه علم و صنعت رفته بودم و برخی فعالان این تشکل دانشجویی راستگرا، اما عدالتخواه انگشت حیرت به دهان از این حکم دستگاه قضائی بودند و بهخوبی به خاطر دارم یکی از فعالان این تشکل سخت به هاشمی شاهرودی، رئیس وقت قوه قضاییه میتاخت که با چنین حکمی قوه قضائیه مضحکه شده است. تصویر دوم تجمعی بود که در مقابل ساختمان پانزده خرداد دانشگاه (محل استقرار نهاد رهبری و معاونت دانشجویی و فرهنگی و چند قدمی مسجد) در حال برگزاری بود؛ در اعتراض به صدور حکم اعدام برای هاشم آقاجری. در جمع چهل- پنجاه نفرهای از دانشجویانِ دانشگاهی که بیش از هفت هزار دانشجو داشت، یکی از فعالان سال بالایی رشته ریاضی در حال نقد استادان دانشگاه بود که چرا منفعل هستند و به این حکم اعتراضی نمیکنند؛ میگفت استادان طوری برخورد میکنند که گویی حکم اعدام برای یک قصاب صادر شده و نه برای یک استاد دانشگاه. هیچیک از این تجمعات که بهموازات در دانشگاههای مختلف برپا شده بود شور چندانی برنیانگیخت؛ البته حکم هاشم آقاجری نقض شد.
از همان زمانی که با ورود به انجمن اسلامی دانشگاه وارد فعالیت دانشجویی شدم، هر روز بیشتر از پیش انشقاق و چنددستگی در فضای دانشجویی و عدم همراهی فراگیر بدنه دانشجویان با فعالان دانشجویی را لمس میکردم. با این حال حکمی کلی برای آن سالها نمیشد صادر کرد. درست است که درنتیجه ناکامی جنبش دوم خرداد و انسداد سیاسی رخ داده، بهتدریج فضای عبور از خاتمی و اصلاحات شکل گرفته و اکنون در بخشی از جریان دانشجویی تحولخواه که تا پیش از آن به شکل یکدست حامی جنبش دوم خرداد بود، ساز جدایی از «اصلاحطلبان حکومتی» نواخته میشد و درست است که نزاع و مناقشه میان تحریمیها و مشارکتیها بهشدت در جریان بود و تنور رقابت را در دانشگاه گرم میکرد و درست است که درنتیجه این چنددستگیها که از حد رقابت سازنده فراتر رفته و به نزاع و مخاصمه درونی بدل شده بود هر روز بدنه دانشجویی دلسردتر، منفعلتر و بیاعتمادتر از گذشته به فعالان دانشجویی میشد، اما همان زمان نیز برنامههای متعدد سیاسی و فکری برگزار میشد که گاه استقبال دانشجویی گستردهای از آنها میشد و گاه بهعکس، بسیار کمفروغ جلوه میکرد. اگر بخواهم به نقل خاطراتی از این دست بپردازم، حوصله خواننده سر میرود.
میخواهم بگویم در همان دوره بهتدریج افت فضای پرشور ناشی از دو سه سال ابتدایی جنبش دوم خرداد تحقق یافته بود و این مسیر افتان و خیزان پیموده میشد. درواقع آنچه ما افت فضای دانشجویی میخوانیم، بهنوعی متن اصلی فضای دانشجویی در تمامی سالهای پس از انقلاب بوده است و آنچه خیزشها و جوششها و آفرینشهای نو بوده، استثنایی بر این قاعده افتان است. برهههای محدودی از تاریخ قبل و بعد از انقلاب جریان دانشجویی را میتوان نشان داد که در آن پویایی و جوشش در فضای دانشجویی، تمامی دانشجویان را با تحولات فکری و سیاسی همراه میکرده است. غیر از این برهههای محدود ـاگر نگوییم موقتیـ فضای غالب، همین فضای روزمرگی و جاری بوده که در هر دوره به شکلی بازنمود مییابد.
اجازه دهید پرسش را از این زاویه مطرح کنم: کدام پژوهش تجربی و کدام دادههای کمّی یا شواهد کیفی میتوانند به ما نشان دهند در تمامی سالهای تأسیس دانشگاه از حوالی ۱۳۱۰ به اینسو تا ابتدای دهه ۹۰ همواره جوشش و غلیانی در فضای دانشجویی بوده و تشکلهای سیاسی در اوج کارآمدی و مشروعیت بودهاند و اکنون در ابتدای دهه ۹۰ شاهد فقدان چنان فضایی هستیم؟ البته پژوهشهایی هست که برهههای تحولآفرینی جنبش دانشجویی در ایران را به تصویر کشیده، نشان میدهد که دانشجویان چگونه بر معادلات سیاسی دوران خود تأثیرگذار بوده است؛ اما این پژوهشها فاقد تصویر و شواهدی از عمومیت فضای دانشگاهها حتی در همین برهههای آفرینش جمعی هستند. درست در سالهایی که جنبش چریکی در ایران پویا و زنده و مشغول عضوگیری فعال از فضای دانشجویی بوده، پسزمینه غالب زندگی دانشجویی، همین وضعیت روزمرهای است که ما امروز بهعنوان فضایی سیاستزداییشده تصور میکنیم. اگر غیر از این است، باید شواهد تجربی به میان آورد که نشان دهد فیالمثل جنبش چریکی در شرایطی در دانشگاهها طرفدار داشته که گویی قریب بهاتفاق دانشجویان دستاندرکار کنشگری فکری و سیاسی بودهاند. اگر بخواهم محتاطانه سخن بگوییم، خواهم گفت من تاکنون چنین شواهدی ندیدهایم. ازقضا هنر تکچهرههایی نظیر شریعتی و فعالان جنبش چریکی همین بود که در فضای لذتجویانه و روزمره دانشجویی غالب، توانسته بودند این نیروی جمعی را ایجاد و تقویت کنند که دانشجویان را وارد مدارهای مبارزاتی و از آنها عضوگیری میکرد.
همه این مقدمات برای تأکید بر یک نکته بود: مقایسهای که اغلب برای تحلیل افت فضای دانشجویی و ناکامی تشکلهای فکری و سیاسی در جذب دانشجویان صورت میگیرد، شاید نیاز به یک درنگ و تأمل جدی داشته باشد. شاید این مقایسه نقطه مرجع داوری خود را چهارساله ۱۳۷۹-۱۳۷۵ (دوران اوج جنبش دوم خرداد) قرار میدهد؛ یا شاید سالهای ۱۳۵۹-۱۳۵۶ (دوران اوج انقلاب و پساانقلاب) نقطه مرجع چنین مقایسهای است؛ یا چهبسا سالهای ۱۳۵۱-۱۳۴۸ (دوران اوج جنبش چریکی) و برهه ۱۳۳۲-۱۳۲۹ (دوران اوج نهضت ملی) در چشم و دل دانشجویان چنان جای گرفته که این مقاطع زمانی کوتاه را به رویه و سیر دائمی فضای دانشجویی بدل میکنند. اگر این چهار برهه را در نظر آوریم، با یک استثنای حدوداً شانزده ساله در روند حدوداً نُه دههای دانشگاه مواجهیم.
چنین است که گویی باید پیش از آنکه تصویری از گذشته درخشان بپردازیم و آنگاه دوره کنونی را با برچسب سیاستزداییشده یا فردیتزده یا قهقرایی و هر تعبیر مشابه دیگری یاد کنیم که مؤید نوعی افت انگیزه و کنش دانشجویی است، لازم باشد به درنگ و تأملی در نقطه مرجع استدلال بپردازیم و شواهد تاریخی محکمی فراهم کنیم و آنگاه به مقایسه این دورهها با وضعیت کنونی بپردازیم.
(۲)
برای کسی که بند اول نوشته را میخواند، ممکن است بلافاصله این نتیجه مسجل شود که وضعیت امروز چندان هم بد نیست؛ بیش از یکصد تشکل دانشجویی منتقد در کشور و بیش از ۷ هزار نشریه دانشجویی فعال داریم؛ دهها ابزار اطلاعرسانی جدید و شبکههایی سیال از ارتباطات میان فعالان دانشجویی که امکاناتی بیسابقه برای کنشگری جمعی و مشترک پیش روی آنها نهاده است. ماهی نیست که بیانیه مشترکی از طرف دانشجویان در واکنش به یکی از رخدادهای جامعه منتشر نشود. برنامههای متعدد فکری و سیاسی و رویدادهای مکرری که فضای دانشگاهها را تلنگری میزند و گهگاه شوری برمیانگیزد. گذشته هم چندان آش دهانسوزی نبوده و نباید برای وضعیت کنونی مرثیهسرایی کرد. چه جای گله و شکایت با این همه رویش و امکان برای کنشگری و فعالیت؟
اینجاست که بلافاصله باید زاویه و نظرگاه دیگری گشود: بهرغم حقیقت جزئی که در بند نخست نوشته ممکن است نهفته باشد، همه حقیقت ماجرا هم این نیست. دهه ۹۰ از جهات متعددی با گذشته متفاوت است. وانگهی، چرا در جستوجوی بازآفرینی یکی از همان برهههای مشعشع گذشته در فضای دانشجویی نباشیم و با تمسک به قاعده رخوت در مابقی ۸۰ سال عمر دانشگاه در ایران، کمتحرکی امروز را توجیه کنیم؟ چرا همچنان که دانشجویان در دهه ۱۳۳۰ مشعلدار نهضت مقاومت ملی شدند، امروز سد و مانع و رادعی مقابل غارت و فساد و میهنفروشی و نابودی ایران و رنج مردمان و آلام فرودستان جامعه نباشند؟ چرا همچنانکه در انتهای دهه ۴۰ دست «مای جمعی» ایران از پیکره دانشگاه بیرون آمد و جنبش پر از خون و عرقی آفرید، امروز هم در این وانفسای میهن چنان نیروی جمعیای دستاندرکار تحولخواهی و تحرک به جامعه سیاسی و فکری نشود؟ چه عواملی دانشجویان را از بدل شدن به نیرویی جمعی و کنشگری مؤثر بازمیدارد؟ کدام عوامل دستاندرکار حضور کمفروغ تشکلهای سیاسی در فضای دانشگاههاست؟ بد نیست که قدری بر این پرسشها درنگ کنیم.
- بحران تفرد یا تشخصطلبی بیمهار
برای کسانی که به مقایسه فضای دانشجویی دهه ۸۰ به بعد با برهههای درخشان گذشته در جنبش دانشجویی ایران پرداختهاند، یک واقعیت بسیار آشکار بوده است: فردیت و تشخصطلبی در میان فعالان دانشجویی بسی توسعه یافته است؛ میل به بیشتر دیده شدن، متمایز بودن، تشخص یافتن و نمودِ فراتر از بود و عوارضی از این دست، واقعیتی تلخ و عیان در فضای دانشجویی است. در تحلیل چرایی این امر، گاه انگشت اتهام به سمت جریان روشنفکری دینی رفته است؛ جریانی که در دهه ۷۰، در دانشگاهها واجد مرجعیت جدی بود و به بسط آموزههایی پرداخت که در آن آموزهها وزن اندکی به خودسازی فردی و تقدم دادن جمع بر فرد داده میشود و در مقابل، بیشتر بر فردگرایی تأکید میشد. هرچند نمیتوان مسئولیت گروههای مرجع فکری در بروز این مسئله را نادیده گرفت، اما بهنظر میرسد مسئله پیچیدهتر از این است. در سالهای اخیر و با مد شدن و فراگیری این ایده که هر پدیدهای را به ظهور نئولیبرالیسم پیوند بزنیم، ظهور این فردگرایی خودخواهانه نیز در پیوند با نئولیبرالیسم جهانی تحلیل شده است. این امر نیز گرچه بهرهای از حقیقت در خود دارد، اما همه حقیقت نیست.
اولاً باید به یک زمینه تاریخی وسیعتر اشاره کرد. جامعه ایران از آستانه مشروطه و با طی سیر گذار از اجتماع سنتی به جامعه مدرن، دستاندرکار پروراندن فردیت به عنوان یکی از مشخصههای دوران جدید بوده است. بدین ترتیب، فردگرایی ماجرای امروز و این دهه و دهههای اخیر نیست. مرحلهای از فرایند بیش از یک و نیم سدهای در جامعه ایران (و اصولاً هر جامعهای است که گذار از اجتماع پیشامدرن به جامعه جدید را تجربه میکند). دوم اینکه، درست است اندیشه وسبک زندگی چپ، میدان مانور کمتری برای تشخصطلبی و فردگرایی فراهم میکرد، اما همان اندیشه و سبک زندگی نیز حامل عرصه وسیعی برای بروز خصلتهای فردی بود. شکست یکی از مهمترین سازمانهای چریکی ایران در نتیجه حذف و تصفیههای درونسازمانی (سازمان مجاهدین خلق)، بینسبت با خصلتهای فردی تقی شهرام نبود که خود را نوک پیکان تکامل جریان چپ و مبارز در ایران میدانست؛ همچنانکه سرنوشت بعدی این سازمان بعد از انقلاب نیز بدون لحاظ کردن خصلتهای فردی مسعود رجوی قابل درک نیست.
اما تفاوتی که اینجاست از این قرار است که فردگرایی لجامگسیخته که ویژگی دوران جدید است، باید توسط نیروهای جمعی و همبستگیبخش مهار شود؛ نیروی خودمختاری فردی که اساساً نیرویی گریز از مرکز است، باید توسط نیروهای جمعی مبتنی بر تکلیف و تعهد جمعی مهار شده و تبدیل به نیرویی متوازن شود. در دهههای ۴۰ و ۵۰ که دانشجویان درگیر مبارزه انقلابی بودند و حتی در دهه ۶۰ که دانشگاه و دانشجویان مشارکت جدی در دفاع از میهن داشتند، نیروهای جمعیای وجود داشت که فردگرایی را تعدیل میکرد؛ برای مهار خصلتها، رساله در باب خودسازی انقلابی مینوشت (علی شریعتی) و «انتقاد از خود» و فدا کردن خواستههای خود در قبال منافع جمع را تبدیل به سبک زندگی میکرد (رویههای مسلط در جنبش چریکی).
از دهه ۷۰ و پس از پایان جنگ اما این نیروها کمفروغ شدند. گفتمانهای مسلط فکری و سبک زندگی گروههای مرجع دانشجویان را نیز به همراهی با خود وپوستاندازی فرامیخواند. طبعاً مسئولیت بروز این وضعیت را نمیتوان به لیبرالیسم جهانی فرافکنی کرد یا تنها گریبان روشنفکری دینی را گرفت؛ اما میتوان از جریانهای فکری و سیاسی مرجع انتقاد کرد که چرا جایی برای تحکیم منش و سلوک مبارزاتی در آموزههای خود قائل نشدند و دانشجویان را بدون چشماندازی از تعهد و تکلیف و مسئولیت، تنها به احقاق حقوق فردی فراخواندند. این انتقاد امروز بیش از دهههای هفتاد و هشتاد موضعیت دارد. گروههای مرجع فکری خود در معرض تشخصطلبی بیمهار هستند. ظهور «سلبریتیهای آکادمیک» و خصلت نمایشی در اجتماع مراجع فکری نیز در حال بدل شدن به رویهای عام است. شبکههای اجتماعی میل به دیده شدن بیشتر را دامن میزند. فالوئرهای بیشتر فضیلت است. اخلاقی که فضیلت را در کمتر دیده شدن میداد، جای خود را به ارزش اخلاقی بیشتر دیده شدن داده است.
پس راهحل چیست؟ وقتی گروههای مرجع فکری خود درگیر بحران تشخصطلبی بیمهار هستند، چگونه میتوان از دانشجویان انتظار تاسی به رویه دیگری داشت؟ طبعاً انکار امکانات گستردهای که شبکههای اجتماعی در ایجاد پیوند برای تقویت کنشگری جمعی در اختیار افراد قرار میدهند، دور از حزم و آیندهنگری است. ظرفیت این ابزارهای ارتباطی جدید قابل چشمپوشی نیست؛ اما باید در تناسب با این ابزار و آرایش جدید تکنولوژی، نیروهای اجتماعی مهارکننده نیز آفریده شوند. نیروهایی که فضیلت را در «نمود متناسب با بود» (نه فراتر از آن)، تقویت منش مبارزاتی و آمادگی برای گذار از فردیتها برای مصالح جمعی میبینند. آفرینش این نیروی جمعی هم بر ذمه گروههای فکری مرجع و هم بر عهده خود فعالان دانشجویی است. چرا در کنار حلقههای مطالعاتی متعددی که برای آموختن فلسفه سیاسی و جریانشناسی و تاریخ و جامعهشناسی و … در محافل دانشجویی جریان دارد، جایی برای آموختن منش مبارزاتی نباشد؟
- تکثرِ مولد چندپارگی به جای تکثرِ رو به وحدت راهبردی
تنش و چالش دوم در فضای دانشجویی و تشکلهای سیاسی آن، تکثیر بیمهار تشکیلاتی است. نمیخواهم صرفاً در تحلیل این تکثر به این انگاره تمسک جویم که کسانی که دستاندرکار طراحی و مهندسی فضای دانشجویی پس از سال ۹۲ بودند، عامدانه بر این تکثرها دامن زدند و استراتژی سیاسی سیاستگذاران دولتی، دادن مجوز به تشکلهای دانشجویی متعدد برای در هم شکستن وحدت و هیمنه آنها بود. این انگاره هم بهرهای از حقیقت دارد، ولی به ظرفیتهای درونی تکثرطلبی در فضای دانشجویی توجه ندارد.
در فضای تنفسی که از سال ۹۲ در دانشگاهها ایجاد شد، نتیجه سرکوب و انسداد هشتساله، در قامت واکنشی تکثرطلبانه نمودار شد. ظرفیت آزادشده دانشجویی خواهان سقف تشکیلاتی بود و طبعاً نیروهای سیاسی اصلاحطلب و تحولخواه نیز در کنار سیاستگذاری دولتی در بروز این تکثر دخیل بودهاند؛ اما هر چه بوده، ما امروز با شمار زیادی از انجمنهای اسلامی، شوراهای صنفی و دهها نشریه و تشکل و محفل دانشجویی ریز و درشت مواجهیم که در رقابت و گاه نزاع با یکدیگر به سر میبرند و همین منازعات اغلب باعث هدررفت نیرو و ناتوانی از انجام کنش مشترک و هماهنگ میشود.
با پذیرش واقعیت متکثر موجود، باید به پروراندان الگوهایی برای همکاریهای مشترک، ورای تفاوتهای نظری و سیاسی اندیشید. تکثر چنانچه با الگوی همکاری جمعی تجهیز شود، فینفسه امری میمون است. مرثیهسرایی در باب تکثر کنونی نیز نباید کرد؛ بلوغ فکری نسبی در جریانهای دانشجویی دیده میشود که اختلاف سلیقهها را به چندپارگیهای آنتاگونیستی بدل نکنند؛ اما در عین حال، عدم تعبیه راهبردهای کنشگری مشترک، سبب میشود در برخی نقاط عطف، چنین ظرفیت متکثری میل به تخاصم نیز پیدا کند.
در اینجا نیز هم مسئولیت متوجه نیروهای فکری است و هم به طور اولی متوجه فعالان دانشجویی و تشکلهای آنها. تمرین همکاریهای مشترک میان تشکلها و گرایشهای فکری مختلف و ایجاد ائتلافهای پویا و سیال بر سر مسائل ملی جامعه ایران مابه ازای عملی این مسئولیت است. نیروهای فکری نیز باید دستاندرکار تولید و توزیع مهارتهای مدیریت تضاد و آموزش کنشگری جمعی باشند.
- ظهور سبک زندگی جدید
گفتیم که از دهه ۷۰ شاهد تکثری روزافزون در الگوهای زیست در جامعه و بهتبع آن، تکثر سبک زندگی دانشجویی هستیم. هرچند ظهور سبک زندگی متکثر نیز مانند فردیت، پدیده امروز و دهههای اخیر نیست و به مجرد ورود جامعه ایران به دوره جدید حیات خود از یک و نیم سده پیش به مثابه یک جریان اجتماعی آغاز شده و به شکل روزافزونی گسترش یافته است؛ اما در فضای منتهی به انقلاب و سپس جنگ به سبب شرایط خاص جامعه، میدان مانور سبکهای زندگی متکثر محدود شده بود؛ پس از پایان جنگ طبیعی بود که این تنوع سبک زندگی بار دیگر پدیدار شود و این امر، البته مقارن با تحولاتی در گفتمانها و پارادایمهای فکری غالب دوران و تحولات اقتصادی جهانی نیز بود.
سبک زندگی در قالب مؤلفههایی چون اوقات فراغت، نحوه مصرف، کیفیت ظاهر و پوشش و بدن، آداب معاشرت، ذائقه اجتماعی و سلیقه زیباییشناختی، چشماندازهای سیاسی و اخلاقی، الگوهای زندگی خانوادگی، سلامت و بهداشت، رفتارهای جنسی و … بروز و تجلی مییابد. هر چه از دهه ۷۰ به امروز حرکت کردهایم، مؤلفههای این سبک زندگی جدید، تکوین و تمایز بیشتری یافته است. در دل این حرکت سبک زندگی، میل دانشجویان به افقهای فکری و سیاسی همگون کاهش مییابد و تمایل به لذت بردن از امکاناتی که در دسترس آنان است، افزایش مییابد. در پیوند با رشد فردگرایی و تشخصطلبی، الگوهای پوشش، مصرف مادی و فرهنگی، رفتارهای جنسی نیز تنوع و تکثر مییابند. طبعاً این تمایل در اقبال اندک به گفتمان تحولخواهانه و گاه پرهزینه تشکلهای دانشجویی سیاسی مؤثر است.
در مواجهه با چنین پویشی در بطن اجتماع دانشجویی، رویکردهای انکارورزانه و تحقیرآمیزی که به مذمت مؤلفههای سبک زندگی مذکور میپردازد، راه به جایی نمیبرد و بیش از پیش موجب انزوای فعالان دانشجویی و شکاف میان بدنه و طیف فعالان میشود. در مقابل، مقهوراین وضعیت شدن و عدم مواجهه نقادانه با برخی اشکال و بروزهای این وضعیت جدید نیز به مثابه همرنگ شدن با جماعت و مستحیل کردن هویت تاریخی جنبش آرمانخواه دانشجویی در دل شرایط بیرونی است.
میان این دو وضعیت حد نهایی، باید تعادلی برقرار کرد. تشکلهای دانشجویی محل ایجاد این تعادل هستند. ذائقههای اجتماعی و سلیقههای زیباییشناختی بدنه دانشجویی باید مورد مطالعه قرار گرفته و نتایج این مطالعه، در چینش برنامههای این تشکلها تجلی یابد و در عین حال دعوت و فراخوانی به بدنه دانشجویی برای همراستا کردن خواستههای فردی خود به سوی منافع جمعی وجود داشته باشد که با اتکای به ظرفیت درونی این دعوت، دانشجویان میل به همراستا شدن با جمع را در خود پرورش دهند.
***
درنگ بیشتر بر عواملی که در تکوین وضعیت جاری فضای دانشجویی و تشکلهای سیاسی و صنفی آن مؤثر بودهاند، خارج از حوصله این نوشته کوتاه است. فهرست فوق تنها بخشی از عوامل دستاندرکار را مطرح کرده است؛ اما به عنوان مؤخره باید بر این نکته تأکید کرد که هنر فعالان دانشجویی بدل کردن مضیقهها و تنگناها و وضعیتهای جدید به میدانی برای آفرینش و خلاقیت است. نوع انسانی دستاندرکار تغییر در طول تاریخ نیز جز این نکرده است. عامل تغییر، همواره از ظرفیت و تنگناهای موجود، پلهای برای صعود میسازد. وضعیت این روزهای دانشگاه و فضای دانشجویی چندان هم راکد و بحرانی نیست، اما با فرض رکود و بحران در فضای جاری، سوالی که بلافاصله پیش روی هر فعال دانشجویی تحولخواهی هست این است که چگونه میتوان از این انرژی نهفته و سکونیافته برای رقم زدن تحولی جدید بهره جست و انرژیها را آزاد کرد؛ چنان آزادیای که مقید به منافع جمعی، بسط عدالت و برابری و کاستن از آلام جامعه باشد.