بدون دیدگاه

دستاوردهای فکری سازمان مجاهدین و رابطه دین و علم

با نگاهی به رخداد خونبار ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴
گفت وگو با لطفالله میثمی

مهدی غنی، مرتضی نیساری: این روزها مصادف است با ایام شهادت مجید شریف واقفی و ضربهای که نارفیقان به سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴ وارد کردند. نقل شده است مجید به همفکرانش گفته بود باید ببینیم اگر علم پاسخگوی همه نیازهای ماست، دیگر چه نیازی به دین و قرآن داریم؟
پس از ۴۶ سال که از آن رخداد میگذرد، همچنان این پرسش مطرح است که وقتی علم اقتصاد، مشکلات اقتصاد و علم طب مشکل بیماریها را حل میکند و علوم سیاسی و علوم اجتماعی مشکلات بشر را حل میکند، جایگاه دین و قرآن در این میان چیست؟ به نظر میرسد نواندیشی دینی در این راستا کار درخوری انجام نداده است. اگر هم کاری انجام شده، پاسخگو نبوده است. نظر شما در این باره چیست؟
پیام مجید شریف واقفی این بود که ابتدا باید رابطه دین و علم مشخص شود. در سال ۱۳۵۴ به مجید پیشنهاد شده بود که تشکل جدیدی راه بیندازد و راه سازمان را ادامه دهد. او گفته بود تا به این سؤال پاسخ داده نشود که نسبت دین با علم چیست به فرض که تشکیلات جدیدی راه بیندازیم، دوباره بحث علم و دین مطرح خواهد شد و این بار اگر انشعاب جدیدی رخ دهد، جو ناامیدی بر جنبش مردم ایران غالب خواهد شد. دوگانه دین و علم یا وحی و عقل همواره مطرح بوده است و کتاب راه انبیا-راه بشر سازمان مصداق این نیاز بود. راه انبیا نماد وحی و راه بشر نماد علم و عقل بود. امروزه دیدگاههای مختلفی در این باره وجود دارد، برخی میگویند دین در جای خود و علم هم در جای خود. دین به ما انگیزه میدهد و علم هم راه و روش را به ما نشان میدهد. یکی از متفکران به نقل از عبدالسلام، دانشمند پاکستانی، میگوید هر چیزی که صد درصد علمی باشد، قرآنی هم است و نمیتواند خلاف قرآن باشد؛ البته نه آن نظریات علمی که هنوز در بستر زمان محک تجربی نخورده است.
پس از سال ۱۳۵۴ در پی پیروزی انقلاب، طی مقالههایی توضیح دادم که قرآن «علمآفرین» است؛ یعنی روش استدلال داشته و علمآفرین است. برای نمونه از یونان به بعد چندین قرن دوگانه «ماده-معنا» بر اندیشهورزی حاکم بود؛ ماده مقولهای است پست و معنا ارزشمند، چون ماده پست تلقی میشد کار تجربی درخوری روی آن انجام نمیشد، درحالیکه در روش قرآنی ماده، شیء، آیه و اسم الله تلقی میشود، بنابراین نظام خلقت را آیهگرا میداند. لذا شیء ناشی از شأن و اراده خداوند است و نمیتواند پست باشد. در رنسانس نیز کشیشهای مترقیای بودند که شهامت به خرج دادند و حتی شهید شدند که بگویند خدا در ماده پست هم وجود دارد. این موضوع مقدمهای برای تجربهگرایی و پیشرفتهای علمی شد. این دیدگاه زمینه را برای تحقیق دانشمندان آماده میسازد. برای نشان دادن اینکه دین و علم در یک راستا قرار دارند به فرازی از نیایش حضرت علی(ع) اشاره میکنم: یا او‎ل ‎الاولین، خدایی که اولتر از هر اولی است. در این فراز نیایش امام علی (ع)، خداوند از یک لفظ خارج شده و مابازای علمی پیدا میکند که از دل آن منشأیابی و ریشهیابی نتیجه میشود.
فرض کنیم در کنار رودی قرار دارید و با انداختن قطعه چوبی در آب جهت آب را مشخص میکنید. بعد در راستای منشأیابی به ابتدای رود میرسیم و ملاحظه میکنیم این رود ناشی از چشمههایی در دل کوه است و از آنجا به آبهای زیرزمینی و سپس به برف و بارانی که در قله کوههاست و از آنجا به بخار آب میرسیم. این منشأیابی و ریشهیابی ما را به دامن طبیعت میبرد. در آیات دیگری آمده است که در زمین سیر کنید و ببینید منشأ آن چیست یا ببینید چگونه انکارگران سقوط کردهاند. در مسیر طلب خدا، ریشهیابی و منشأیابی و علمآفرینی هم انجام میشود. نمونه دیگر اینکه «ایمان به نظم واحد جهان» راهنمای عمل دانشمندان علوم تجربی است. دانشمندان در پی دستیابی به قانون و اصلی هستند که از نظم و انسجام و سازگاری درونی برخوردار باشد. در آیات ۳ و ۴ سوره «الملک» آمده که در آفرینش هیچ اختلاف، بینظمی و خلل و گسل و عدم انسجامی وجود ندارد. در همین راستاست که دانشمندان به قوانین دست مییابند و این قانون ممکن است از مسیر تجربه و تکرار تجربه، فرضیه، تئوری، قانون و اصل عبور کند. ممکن است کاخ این علم هم فروبپاشد، ولی دانشمندان به دلیل ایمان به نظم مأیوس نشده و با تلاشهای خود به نظم نوینتری میرسند. معمولاً دانشمندان اگر به استثنائی برخورد کنند، آن را در قرنطینه علمی قرار میدهند و اگر چند بار این استثناء تکرار شد در پی قاعده کلیتری برمیآیند که علاوه بر گذشته استثناها را نیز تبیین کنند. موتور محرک این تلاش و این تجربه و خطاها همانا ایمان به نظم است که یکی از تجلیات ایمان به خدای واحد است.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق نیز به این دلیل که دانشمندان به نظم جهان باور داشتند، آنها را اهل کتاب و بدین لحاظ متحد راهبردی خود قلمداد میکردند.
سؤال این بود که وقتی علم مشکلات ما را حل میکند، چه نیازی به دین است. آیا دستاوردهای علمی موجود را هم قرآن آفریده است؟ برخی از این دستاوردها محصول تلاش افراد و دانشمندانی است که قرآن را قبول ندارند، درحالیکه مسلمانها نیز با استفاده از این دستاوردها مشکلات خود را حل میکنند، نه از طریق دین و قرآن.
دستاوردهای علمی موجود، حاصل تلاش دانشمندانی چون اینشتین و پلانک است که راهنمای عمل آنها ایمان به نظم است که آن هم از تجلیات توحید است؛ بنابراین دستاوردهای علمی هم بدون ایمان به نظم امکانپذیر نبوده است، ولی ممکن است نواقصی داشته باشد. طبیعی است که راه علم، تجربه و خطا را طی میکند تا به نظم نوینتری برسد و ممکن است به نظم نهایی هم نرسیم، اما باید طی شود و این، هم راه انبیا و هم راه بشر است.
برخی از دادههای علمی با قرآن هماهنگی ندارد، بنابراین به نظر نمیآید که این دو یکی باشند.
ممکن است دستاوردی صد درصد علمی نباشد، یک فرضیه ممکن است در عمل به واقعیت بپیوندند یا نپیوندند. برای تقریب به ذهن مارکس وصیت کرده بود که بر سر مزارش بگویند من «مارکسیسم نیستم، چراکه مارکسیسم یک فرضیه است و باید در بستر زمان به محک تجربه درآید»، بگذریم از اینکه برخی مارکسیستهای ایران با آن برخورد دینی دارند. بشر با توان فعلی و تاریخی خود تلاش میکند در راه ایمان به نظمی که فطری است به دستاوردهایی برسد، چه باخدا باشد و چه ظاهراً بیخدا باشد. ممکن است در طول تحقیقات، در انتخاب تجربه یا گزینش مدل خاص اشتباهی رخ دهد و به دستاوردی برسند که از انسجام درونی برخوردار نباشند.
برای نمونه یک روز در منزل زندهیاد آیتالله جعفری تبریزی بودم که دکتر حسابی هم تشریف داشت. دکتر میگفت اینشتین به من پروژهای داد که روی آن کار کنم، من روی آن کار کردم ولی اینشتین گفت زیبا نیست، من فهمیدم یعنی انسجام و هماهنگی درونی ندارد، لنگیهای آن را برطرف کردم، اینشتین این بار گفت زیبا شده است. به نظر من اگر این راه بشر است، دور از راه انبیا هم نیست. برخی این دو را دو راه متفاوت میدانند. در قرآن آمده که انبیا هم بشر هستند و روی آن تأکید شده و یکی از موانع فهم ما از قرآن این است که بشر بودن انبیا در ما نهادینه نشده است و به نادرستی میگوییم پیامبر اکرم (ص) شخصیت ویژهای بود و از مدرکات ویژهای هم برخوردار بود و نتیجه میگیریم وحی برای بشر قابل فهم و استدلال نیست، درحالیکه ما دو نوع بشر نداریم، ممکن است بشر از دو نوع روش و متدولوژی برخوردار باشد، برای نمونه پلانک میگوید راه علم از نسبی تا مطلق است و هیچگاه به مطلق نمیرسد، ولی در راه دین ابتدا خدا مطرح است. حضرت موسی و بنیاسرائیل هر دو بشر بودند، اما متدولوژی موسی بر محور خدا دور میزد، اما بنیاسرائیل نقش خدا را در معادلات به حساب نمیآوردند.
یکی از موانع فهم رابطه دین و علم این است که ما دو پایه، هستی و نیستی، بود و نبود یا باخدا و بیخدا را مبنای کار قرار میدهیم، درحالیکه چنین تقسیمبندی در قرآن وجود ندارد. ما هنوز انسان را بهدرستی نشناختهایم، برای نمونه برتراند راسل که نه قرآن خوانده و نه نهجالبلاغه و نه در ظاهر به خدا باور داشت، میگفت اگر بعد از مرگ حقیقتی باشد، به خدا خواهم گفت مرا در دنیا قانع نکرده بودی. همین آقای راسل با کشیش کاپلستون گفتوگویی دارد که کاپلستون از او میپرسد شما که تجربه آنتروپی را جهانشمول میدانید و بر اساس آن به این نتیجه میرسید جهان محدود است و باید خدایی باشد، ولی راسل به این نتیجهگیری تن نداده و میگوید من جهانی که محدود و رو به افول باشد را دوست ندارم؛ یعنی در بن جان راسل باوری به جاودانگی وجود دارد که بر اساس آن جهان محدود را دوست ندارد. این از نوع دوست داشتن یا نداشتن سلیقهای نیست. ما با چنین انسانی در تاریخ روبهرو هستیم. آیا میتوان به دستاوردهای چنین انسانی بیتفاوت باشیم؟
حضرت علی(ع) پس از ضربه خوردن و پیش از شهادت به حسن و حسین وصیت میکند: «اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لَا یسْبِقُکمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیرُکمْ». تأکید بسیاری روی قرآن دارند که مبادا دیگرانی که مسلمان نیستند در عمل به آن از شما پیشی بگیرند. علی تأکید دارد مبادا تجربیات بشر را نفی کنید، ممکن است در راستای ایمان به خدای واحد، نظم واحد و قانون واحد که وجه مشترک بشر است برخی از دستاوردهای بشری ناشی از عمل به نگرش قرآنی باشد و به همین دلیل از ما پیشی گرفته باشند، برخی انبیا را پدیده خاص و ویژه در نظر میگیرند که برای بشر نمیتواند الگو باشد.
عملاً الگو نبوده است.
نظر من این است که دیدگاه بسیاری از ما نسبت به وحی نادرست بوده است. من با الهام از خون پاک شهدا و تحقیقاتی که در نیمقرن انجام دادهام، به این نتیجه رسیدهام.
برعکس ما میبینیم که دستاوردهای بشری قرآن را تحتالشعاع قرار داده است و وقایع درون سازمان در سال ۱۳۵۴ هم در این رابطه است. برای نمونه زمانی بطلمیوس معتقد بود که خورشید دور زمین میگردد و مفسران قرآن هم همین نظر را قبول داشتند و آیات مربوط قرآن را برهمان مبنا معنی میکردند. بعد کپرنیک و سایرین نشان دادند قضیه برعکس است، باز آیات به همینگونه تفسیر شد و این نشان میدهد راه علم پیشتازتر از راه دین بوده است.
علت آن این است که از قرن دوم هجری به بعد، علما و مفسران نحوه نگرش خود را نسبت به قرآن تغییر دادند و به جای اینکه صفات خدا را در زندگی خود تحقق و نهادینه کنند، خدای خالق را اثبات کرده و به خدای مخلوق تبدیل کردند و از گردونه شکوفایی علمی و تمدن صدر اسلام عقب افتادند. باید دید عناصر ذاتی آن تمدن و شکوفایی صدر اسلام چه بود و چرا راه انحطاط را طی کردند و عقب افتادیم و این روش درست نیست که بگوییم آنها پیشرفت کردند و ما عقب افتادیم و باید کاری کنیم که به آنها برسیم.
نیکسون، رئیسجمهور اسبق امریکا، در کتاب لحظه را دریاب، اعتراف کرده آنچه به نام رنسانس و پیشرفتهای ما نامیده میشود، محصول سرازیر شدن علوم از دنیای اسلام به دنیای غرب بوده است و این واقعیت را باید پذیرفت؛ البته او نتیجهگیریهای سیاسی هم میگیرد که فعلاً کاری به آن نداریم.
من معتقدم انسان را بهدرستی نشناختهایم و به دو قطببندی کاذب «باخدا-بیخدا» افتادیم و جنگ سرد هم در تاریخ معاصر آن را نهادینه کرد و متأسفانه در رسالههای برخی مراجع هم آمده است و حتی کودتای ۲۸ مرداد هم به بهانه جنگ سرد انجام شد به خاطر این بود که مبادا ایران کشوری کمونیستی شود. بشر را نباید به شرقی و غربی تقسیم کرد، بلکه بشر دو متدولوژی دارد: یک متدولوژی این است که خدا اول و آخر هر کار است و متدولوژی دیگر این است که خدا را وارد معادلات نکنیم. درحالیکه خدا یک لفظ نیست و مابازای انسانی و اجتماعی دارد. خدا در قرآن در آیه ۲۹ سوره بقره خطاب به بشریت میگوید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ»؛ یعنی چگونه است که خدا را در معادلات به حساب نیاورده و لحاظ نمیکنید.
حضرت علی (ع) میگوید: رحمت خداوند در هر شیئی فراگیر است و نور خدا شئ را روشن میکند و وقتی میگوییم یا اول الاولین هم خدا را میخوانیم و هم به دستاوردهای علمی میرسیم؛ بنابراین نباید در هر جامعه گروهی را کاست تلقی کنیم، چراکه مغایر با رحمت خداست.
وقتی امری به لحاظ علمی کشف میشود، میگوییم ما خودمان آن را داشتیم و منظور فلان آیه در قرآن هم همین است. یا وقتی بشر به کره ماه رفت برخیها به آیه ۳۳ سوره الرحمن «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ» استناد کردند که گفته است: اگر میتوانید بهکرات آسمانی بروید. اگر اینگونه است چرا ما نرفتهایم؟
پیامبر اسلام ضمن توجه به تجربیات بشر آن را به دو بخش تقسیم میکند: یکی علمی که به مردم نفع میرساند و دیگری علمی که نفعی برای مردم ندارد و پناه میبرند به خدا از علمی که نفعی برای مردم ندارد. بشر با بینش دینی میتواند این مرزبندی را انجام دهد.
دانشمندان در غرب بدون اینکه لزوماً به اولالاولین و آخرالاخرین یا به دین خاصی اعتقاد داشته باشد در آزمایشگاه با آزمون و خطا به یک دستاورد علمی میرسند. حال سؤال این است نقش دین در این میان چیست؟ دین چه مشکلی از ما حل میکند؟ در مورد همین ویروس کرونا که امروز جهان با آن دست به گریبان است دانشمندان مختلف بدون اینکه ربطی به دین آنها داشته باشد، با آزمون و خطا و روشهای علمی موفق شدند واکسن آن را بسازند و تا حدودی این بیماری مهلک را کنترل کنند، ممکن است آن دانشمندان به خدا ایمان داشته باشند یا نداشته باشند، اما این اعتقاد آنها نقشی در کارشان ندارد.
مشکل ما این است که دین و خدا را یک لفظ تلقی میکنیم و ویژگی انسان را خوب نمیشناسیم. فردی مثل برتراند راسل از قرآن و نهجالبلاغه خبر ندارد، ولی جاودانگی خدا را باور دارد. یکی از ویژگیهای نواندیشی دینی نسبت به بخشی از دیدگاههای سنتی این است که معتقدند همه انسانها مستقیماً با خدا ارتباط دارند. در آموزشهای جاری اینطور آمده که خداوند به پیامبران وحی میکند و پیامبران هم به امامان منتقل میکنند و امام زمان هم پس از غیبت با نایب خود در جامعه ما یعنی روحانیت ارتباط دارد. این یک فرآیندی است که ممکن است در بستر زمان و طی تاریخ چیزهایی به آن اضافه یا کم شود. برای نمونه در آموزشهای رایج دینی خدای خالق به خدای مخلوق تبدیل شده و کلید فهم قرآن، منطق ارسطو یا کلید فهمهای دیگر شده است، چنین دینی نمیتواند تحقیق و تجربه کند. نواندیشی دینی ضمن توجه به این فرآیند معتقد است بشر با خدا رابطه مستقیم دارد. انسانی که رابطه مستقیم با خدای جاودان دارد، هیچچیز محدود را نمیپذیرد و انسانی که به خدای واحد معتقد است هیچ حقیقتی را نمیپذیرد که در ذات آن تضاد یا کثرت باشد. برای نمونه به آیه ۷ سوره روم اشاره میکنم: «یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ»؛ یعنی عموم مردم ظاهربین هستند و از باطن و ژرفای پدیدهها غافلاند. این بینش میگوید اگر به دستاوردی رسیدید، به آن بسنده نکنید. روش دینی میگوید به ژرفا و عمق آن هم توجه کنید، ولی علم میگوید اگر به دستاوردی رسیدیم آن را به میدان عمل برده و ما در عمل با دادن هزینه و برخورد با موانعی به لایه درونیتر از پدیده میرسیم. بینش دینی میگوید به دستاورد خود ننازید. در آیه ۵۳ سوره مؤمنون آمده: «کلُّ حزبٍ بَما لَدَیهِمْ فَرِحُونَ»؛ یعنی عمیقتر و آیندهنگرتر از دستاورد شما هم وجود دارد. درست مانند اللهاکبر که رکن اصلی جهانبینی ماست؛ یعنی خدا بزرگتر است از هر تصوری که ما داشته باشیم. در عمل اگر ما تصویری از خدا داشته باشیم این، خود خدا نیست، بلکه فهم و قرائتی از خداوند است و باید آن تصور را ارتقا دهیم. بینش دینی میگوید اگر ما در پروسه تحقیقات به یکی از ذرات بنیادی به نام کوراک رسیدیم، حتماً باید ضد کوراک هم باشد و دانشمندان را تشویق میکند که آن را پیدا کنند. آقای دکتر رکنیزاده، معاون پژوهشی دانشگاه اصفهان، به نقل از آیتالله جوادی آملی میگوید: اگر ارزش دانشمندانی که روی صنع خدا و علوم تجربی کار میکنند، بیشتر از علما که با کلام خدا مأنوساند نباشد، کمتر نیست و این دقیقاً هماهنگ است با دستاورد مهندس سحابی در کتاب سه کتاب؛ یعنی هم به کتاب مکتوب قرآن اعتقاد دارد و هم به کتاب طبیعت و تاریخ. قرآن مابازایی به نام طبیعت دارد و دانشمندان علوم طبیعی به دنبال نظم هستند و علمای کلام نیز به دنبال قرائتی هستند که از سازگاری درونی برخوردار باشد. حال ما مواجه میشویم با پنج آیه درباره حرمت شراب. وقتی فردی در برابر اختلافات بین این پنج آیه قرار میگیرد، دچار گیجی و پارادوکس میشود. در اینجا، کتاب تاریخ یا عنصر زمان به کمک ما میآید، موضوع حل شده و انسجام پیدا میکند و این راه و روشی است که قرآن معرفی میکند و راه بشر ادامه راه انبیاست.
ضربه سال ۱۳۵۴ و پیام مجید شریف واقفی این روشنی را به من داد که به این دستاورد رسیدم.
وقتی از طرف علم به دستاوردهای دینی هجوم شد و دین سنتی پاسخی برای آن نداشت نواندیشان دینی قرائت جدیدی را سامان دادند تا بتوانند مشکلاتی را که در اعتقادات افراد به وجود آمده است پاسخ دهند؛ یعنی در اینجا نیز علم پیشرو است و قرائتهای دینی به دنبال علم، فلسفههای جدید به وجود میآوردند. نظر شما چیست؟
این وضعیت تهاجمی مربوط به زمانی است که ما در برابر دستاوردهای علمی عقبنشینی کنیم و سنگر دین را به مسائل عاطفی مانند پرستاری تقلیل دهیم، درحالیکه ما به جهشی دست یافتهایم و میگوییم دین علمآفرین است.
این علم آفرینی را نشان دهید.
برای نمونه به شکوفایی صدر اسلام و همچنین اعتراف نیکسون و دانشمندانی که روی تاریخ علوم کار کردهاند اشاره میکنم.
صدر اسلام تمدن است و ما پیش از اسلام هم تمدنهایی داشتیم مانند تمدن ایرانی. بعد از صدر اسلام دانشمندان بسیاری بودهاند. چگونه علمآفرینی میتواند ناشی از قرآن باشد؟ هر انسانی چه مسیحی چه مسلمان، به دلیل حقیقتجویی، نظمطلبی و خداجویی به دستاوردهای علمی میرسد. ولی چگونه میتوان آن را به قرآن ربط داد؟
دانشمندان بر اساس فطرت حقطلبی و نظمطلبی خود کار میکنند و به دستاوردی میرسند، درحالیکه قرآن قانون فطرت است.
اینکه شما میفرمایید یک نظر است.
شواهد زیادی است که رشد دانشمندان ایرانی پس از اسلام بینظیر بوده و قابل قیاس با پیش از اسلام نیست. این مطلب در نشریه چشمانداز در گفتوگو با آقای ثبوت بهطور مستدل بیان شده است. ادعای این دانشمندان این است که اسلام موجب رشد ما شده است.
این درست است که قرآن میگوید ناامید نشوید، تحقیقات را ادامه دهید و دل ذره را بشکافید، ولی دانشمندان علوم تجربی در فرآیند تجربه و خطا به دستاورد جدید میرسند و آنها هم ناامید نمیشوند و اگر ناامید میشدند، دستاوردی نداشتند و این ربطی به قرآن ندارد. نقش دین برای رسیدن به دستاورد جدید چیست؟
علت بدبختی ما این است که خدا و دین در لفظ خلاصه شده و مابازای انسانی و اجتماعی خدا و دین برای ما مطرح نشده است، حتی جان لاک میگوید این دین است که پشتوانه دموکراسی است چون روح برادری و برابری ترویج میکند. آیا انسان غربی، البته من به تقسیمبندی غربی و شرقی اعتقاد ندارم، چون همه انسانها با خدا ارتباط دارند و مخلوق خداوند هستند و در مخلوق بودن انسانها نمیتوان شک کرد و کسی نمیتواند ادعا کند من خالق آسمان و زمین هستم و میلیاردها سال تکامل را من سازماندهی کردهام- ارتباط مستقیمی با کانون خلقت دارد. تأکید من روی این ارتباط و ایمان به نظم است که موتور محرک انسان است. آن ایمان به نظم است که موتور محرک است اگرچه قرآن نخوانده باشد. در دستاوردهایی که پس سال ۱۳۵۴ داشتیم به این موضوع رسیدیم که روش استقراء که راهنمای دانشمندان است بدون ایمان به نظم نمیشود، این در حالی است که دنیای علم روی استقراء بنا شده است. مگر بدون ایمان به نظم میتوان با یک یا چند آزمایش آن را به کل جهان تعمیم داد. من تأکید دارم که ایمان به نظم زیرمجموعه ایمان به خدای واحد است. نظمی که در خلقت است از تجلیات خداوند است و قرآن بازتاب یا مابازای مکتوب این نظم است. من قرآن را بیانگر قانون تکامل میدانم. در این راستا کتاب سه کتاب مهندس سحابی را باید مطالعه کرد. سید جمال میگفت به دیار غرب رفتم اسلام را دیدم، اما مسلمان ندیدم به دنیای اسلام آمدم، مسلمان را دیدم اما اسلام ندیدم. بیان سید جمال میتواند ترجمه فارسی از تأکید حضرت علی به حسن و حسین باشد که مبادا غیرمسلمانان به کمک بینش قرآنی و عمل به آن از شما پیشی گیرند.
من میگویم خداوند یک لفظ نیست، شاهد این بیان، آیه ۱۰۳ آلعمران است که خطاب به مردم حجاز میگوید نعمت بزرگ خدا را به یاد آورید، هنگامیکه دشمن هم بودید و خداوند بین قلبهای شما الفت ایجاد کرد و با نعمت پذیرش خدا، همه با هم برابر و برادر شدید و باز یادتان بیاید شما در لبه پرتگاه جنگ داخلی بودید که شما را از آن نجات دادیم.
کانت در قرن هجدهم میگوید خدا را نه میتوان اثبات کرد و نه میتوان انکار. فلاسفه و مذهبیها پیش از کانت هزینههای بسیاری در راهی بینتیجه پرداختند. ما میبینیم ادیان از نوح تا محمد در هیچیک از آموزههایشان، اثبات یا انکار خدا نیست. انبیا هم برای اثبات خداوند نیامدهاند، بلکه وظیفه اصلیشان این بود که ارتباط بشر مستقیماً با خدا تقویت و نهادینه کند. متأسفانه ما هنوز در آموزشهای جاری به دنبال اثبات خداوند هستیم و به همین دلیل از توسعه و پیشرفت عقب افتادهایم.
میتوان گفت دانشمندانی همچون جان لاک و کانت دین را بهتر از ما فهمیده اند؟
به نظر من ممکن است، چراکه حقیقتطلبی انسان را به چنین جایگاهی میرساند.
برای تفسیر دین به امثال راسل و کانت استناد میکنیم. شما یک عالم دینی میشناسید مانند جان لاک حرف زده باشد.
موتور اصلی حرکت انسان حقیقتجویی اوست. زمانی که راسل جواب کاپلستون را میدهد من به حقیقتطلبی او درود میفرستم که راسل حرف حضرت ابراهیم را زد که من جهان رو به افول را قبول ندارم.
این حقیقت طلبی چرا در دانشمندان اروپایی تا این حد تحول آفریده، ولی در جوامع مذهبی و اسلامی رکود ایجاد کرده است؟
متد و نگرش دینی در صدر اسلام به حقیقت نزدیکتر بوده و میخواستند صفات خدا را در زندگی روزمره نهادینه کنند. عبادت هم یعنی نهادینه کردن صفات خداوند در خود، ولی در جوامع ما این حقیقتطلبی به اثبات خدا منجر شد و «خود-خدابین» شدیم و به «دور» افتادیم. اثبات خدا آموزش رسمی و همهجانبه شد، ولی اینگونه نیست که آدمهای حقیقتطلب نداشته و نداریم. من از دکتر حسابی نام بردم. علمایی که علیه اثبات خدا قیام کردند کم نبوده است. دکتر هشترودی میگفت کسانی که میخواهند برهان نظم را برای اثبات صانع به کار ببرند با ایمان اولیه به نظم این کار را میکنند.
برخی از نواندیشان دینی معتقدند قرآن و دین به انسان بینش میدهد، ولی روش نمیدهد. برای حل مسائل جامعه باید به علم آن رشته رجوع کرد. علم اقتصاد، سیاست و طب. نظر شما چیست؟
پس از اینکه در سال ۱۳۵۵ کتاب مبنا-وجود را در زندان نوشتیم با استناد به دعای عرفه امام حسین میگفتیم «مِنْکَ أَطْلُبُ الوُصُولَ إِلَیْکَ»؛ یعنی ای خدا راه دسترسی به تو را از تو میطلبم؛ بنابراین اگر بینش قرآنی از موضع برتر توانسته این دوگانه تاریخی «ماده-معنا» را نقد بکند و این روش بازدارنده علوم را اصلاح کند، آیا بینش دینی نقشی در روشها نداشته است.
دوگانه ماده-معنا حداقل تا رنسانس نقش بازدارنده بسیاری داشته است. اگر یادمان باشد، در فیلم سربداران آمده بود که اتهام شیخ علی خلیفه این است که در بازار که کانون پست مادی و معامله است اذان میگوید؛ یعنی در محل پست و مادی از خدا حرف میزند. این دوگانه ماده-معنا مانع پیشرفت علم بود. در روش توحیدی اللهاکبر، اگر به دستاوردی رسیدیم، دچار سکون و رکود نشویم و نباید به آن بسنده کنیم و بنازیم، بلکه تعالی و تکامل باید ادامه پیدا کند. پیامبر (ص) میگوید: «الَّلهُمَّ ارِنِی الْاشیاءَ کَماهِیَ»، از خدا میخواهد که اشیا را همانطور که هستند به او نشان دهند. در این راستا پوسته ظاهربینی کنار رفته و ژرفاندیشی است که دسترسی ما را به کنه اشیا آسان میکند یا آیه ۷ سوره روم اولویت ژرفنگری بر ظاهربینی و سطحبینی را مطرح میکند. قرآن میگوید هدف تاریخ رشد و گسترش امت واحد است؛ یعنی روابطی که در آن اشرافیت و طبقات استثمارگر نباشد. باید قوانین اقتصادی و اجتماعیمان را بهگونهای تنظیم کنیم که به این هدف برسیم.
چه تفاوتی بین روش دینی و روش علمی وجود دارد؟ روش علمی مبتنی بر تجربه و خطاست، اما در روش مذهبی وقتی به باوری میرسند، آخر همهچیز است و حقیقت مطلقی است که بهتر از آن یافت نمیشود و این روش مذهبی خودش موجب غرور است. هر چیزی یافت میشود میگوییم خوبش پیش ماست، غرب آن را از ما گرفته است.
در آموزشهای جاری همینطور است که میگویید. میگویند ما باید احکام خدا را اجرا کنیم و در احکام خدا هم شکی نیست و حتی اگر مانعی هم پیدا شد باید با خشونت مانع را برطرف کرد. در نوشتههایم آمده که منشأ درگیری ۳۰ خرداد هم همین بوده است. مسعود رجوی هم میگفت ما نوک پیکان تکاملیم و از ایدئولوژی ما بالاتر چیزی نیست. طبیعی بود این دو دیدگاه با هم تلاقی پیدا کنند و به جان هم بیفتند و مشاهده کردیم چه هزینههای اجتماعی سنگینی پرداخته شد، اما دینی که هبوط انبیا را قبول دارد و انسان خطاپذیر را وارد تاریخ میکند، با این بدفهمی که در آموزشهای رایج وجود دارد تفاوت میکند. برخی از مفسران هبوط انبیا و بشریت را قبول دارند، ولی بسیاری از مفسران هبوط بدین معنا را قبول ندارند که انبیا دچار خطا یا خطاپذیر بودند، اما قرآن مستقیماً به خطاهای آنها اشاره میکند. برای نمونه آدم وقتی از خدا نافرمانی کرد، گمراه شد. موسی میگوید این قتل غیرعمدی که مرتکب شدهام عملی شیطانی بود و خدا به موسی میگوید تو آدم کشتی، ولی چون عمیقاً ناراحتی شدی ما تو را نجات دادیم یا وقتی فرعون به موسی میگوید تو مرتکب قتل شدهای، موسی در جواب میگوید من در آن زمان راه را گم کردهام، اما بسیاری از مفسران ضمیر را به چیز دیگری نسبت میدهند.
وقتی انسان خطاپذیر وارد تاریخ شود، اگر یکی باخدا باشد و دیگری به ظاهر بیخدا، هر دو در یک امر مشترک هستند که خطاپذیرند؛ بنابراین اینها میتوانند بدون اینکه به دام قطببندی کاذب باخدا-بیخدا بیفتند، با هم گفتوگو کنند و همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند، همدیگر را حذف نکنند و به دام خودی و غیرخودی موجود نیفتند. ملاحظه میکنیم این متدولوژی قرآن است که انسان پس از هبوط با اعتصام؛ یعنی چنگ زدن به ریسمان خدا به مسیر درست میافتد.
این دیدگاه هابرماس است.
به نظر نمیرسد آیتالله طالقانی هنگام بیان قرائت خود از داستان آدم از نظر هابرماس اطلاع داشتهاند. ما هم در سال ۱۳۵۵ از نظریات هابرماس اطلاعی نداشتیم. قرائتی از قرآن داشتیم، وقتی در زندان شایع شد که علما فتوا دادهاند که هرکس خدا را قبول ندارد نجس است و باید سفرهها را جدا کنید، من گفتم شیطان هم خدا را قبول دارد، مگر میشود بیخدایی را پذیرفت. اصولاً ما میگفتیم فلاسفه جهان را تفسیر میکنند و به دنبال لذت فلسفی هستند، ولی ما میخواهیم جهان را تغییر بدهیم و مطالعات فلسفی آنچنانی نداشتیم.
دیگران هم بدون قرآن به این موضوع رسیدند.
اشکال ندارد، آدمهای حقیقتطلب نمیگویند من خدا را قبول دارم و شما قبول ندارید و به این دلیل به جان هم بیفتند. بحث من تأکید روی انسان و ویژگی پایدار و حقیقتطلبی اوست؛ آن هم در کنار کتاب مکتوب و ملفوظ. بیدلیل نیست که خدا به اهل کتاب-که شامل مسلمین هم هست- انتقاد می‎کند و اگر مابازای آیات قرآن در طبیعت و تاریخ و انسان را ببینیم، به گونه دیگری میاندیشیم.
اینکه کتاب قرآن در طبیعت مابازا دارد حرف زیبایی است، اما علی‎رغم اینکه کتاب قرآن درباره طبیعت حرف زده بود مسلمانان تفسیری از طبیعت ارائه میدادند که واقعیت نداشت. این دانشمندان بودند که به کشفیاتی رسیدند که مسلمین هم میگویند همه آنها در کتاب وجود داشته است. مثلاً درباره میکروب میگویند این میکروب همان جن است. قانونمندی های طبیعت را دانشمندان با روش تجربه و خطا کشف میکنند و ما کتاب مکتوب را با آن تطبیق میدهیم، این، غیر از آن است که این کتاب خود پویا باشد.
خداوند به موسی در کوه طور میگوید این کتاب یعنی الواح را به قوت بگیر: خُذِ الکتابَ بِقُوَّهٍ، ولی وقتی میبیند هارون به ظاهر برخورد جدی با سامری نکرده است و انشقاقی در امتش به وجود آمده است با ناراحتی الواح را پرت میکند و موی سر برادرش را میکشد. هارون هم پاسخهای خود را میدهد و موسی ملاحظه میکند محتوای کتاب؛ یعنی امت دچار انشقاق شده است. هارون معتقد بود اگر برخورد جدی میکردم، جنگ داخلی میشد، صبر کردم تا موسی بیاید و قضیه را اصلاح کند. هر دو به محتوای کتاب توجه داشتند نه شکل آن. حضرت علی هم وقتی قسم خورد که پیگیر خون عثمان میشود، ملاحظه کرد در مسیر پیگیری، اختلافات هر روز بیشتر میشود و این امر موجب انشقاق در مردم شد. از اینرو پرونده را بست. من معتقدم توحید یک لفظ نیست، اگر انسان با ویژگی حقیقتطلبی و بینهایتطلبی را که در دستاوردهایمان داشتیم، معیار بگیریم، دیگر انسان شرقی یا غربی و تقسیمبندیهایی از این دست نخواهیم داشت. ما وقتی از متدولوژی قرآن دور شدیم و قرآن مهجور ماند، دچار انحراف شدیم. قرآن در هیچ آیهای هستی و نیستی، باخدا و بیخدا و با دین و بیدین را در برابر هم قرار نمیدهد.
در آیه ۳۴ سوره بقره آمده است که شیطان دستور خدا را برنتافت، خودبزرگبینی و استکبار کرد و کافر شد. کفر و انکار شیطان بیخدایی نبود، او خدا را قبول داشت، بلکه برتری انسان را که واقعاً برتر بود قبول نمیکرد. علت اینکه ما نمیتوانیم کار جمعی و تیمی با هم داشته باشیم آن است که همه ما خودمان را برتر از دیگران میدانیم، چون با این آموزشهای جاری خودخدابین شدهایم.
شما و گاندی و هابرماس در مورد انسان حقیقتجو یک حرف را میزنید. نقش دین در این حقیقتجویی چیست؟
اگر منظور از دین قرآن است، این قرآن چگونه به ما نازل شده و بهصورت کلماتی در دسترس ما قرار گرفته است؟ بشری امین، درستکار، حنیف یا حقیقتطلبی بود به نام محمد (ص) که در مقطعی آنچنان پرسشگر و نیازمند میشود که روی به درگاه خدا میآورد و خدا او را محروم نکرده است و قرائت جدیدی نسبت به هستی و هستندهها در اختیار او میگذارد: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»؛ یعنی هر کسی یک خدایی دارد. یکی رئیس قبیله را خدا میداند و یکی پدر و پدربزرگ خود را و یکی ستاره و خورشید را خدا تلقی میکند، یعنی هر کسی یک ربی دارد. خدا به او میگوید رب هر کسی را به خدای خالق ارتقا بده و برخوردی تعالیبخش کن یا به عبارتی «إِلهُکمْ إِلهٌ واحِدٌ»؛ یعنی خدای موجودی را که قبول دارید به خدای واحد ارتقا بدهید. به دنبال پرسشگری و نیازمندی حضرت محمد (ص) خداوند این قرآن مکتوب و ملفوظ را در اختیار او میگذارد. به عبارتی تا قرآن صاعدی نباشد، قرآن نازلی در دسترس ما قرار نمیگیرد. محمد (ص) با آن نیازمندی و پرسشگری قرآن صاعد شد. اگر دین را بدینصورت نگاه کنیم که نتیجهاش انسان خداجو و حقیقتطلب است، من روش وحی را متنآفرین میدانم، درحالیکه حتی روشنفکران مذهبی میخواهند از متن به خدا برسند، باید دید این متن چگونه به وجود آمده است. تنها متفکرانی که در این راستا حرف زدهاند اقبال لاهوری و آیتالله طالقانی هستند که من میشناسم. او میگوید قرآن را باید به همان روشی قرائت کرد که حضرت محمد با نیازی شدید رویکردش متوجه خدا شد و آنگاه خدا او را محروم نکرد و قرآن را برای او نازل کرد و در دسترس او قرار دارد. آیتالله طالقانی در مقدمه پرتوی از قرآن میگوید برای فهم قرآن باید خود را مخاطب خدا قرار داد تا ببینیم به ما چه عرضه میشود.
بهتر است تا اینجا موضوع را جمع بندی کنیم. پیش از اینکه به قرآن و ادیان نگاه کنیم، حقیقتی است به نام خداوند که در فطرت و ذات همه انسانها وجود دارد، همه حقیقتطلب و بینهایتطلب هستند، شما میگویید اساس دین از باور به خدای خالق شروع میشود، یعنی توحید مقدم بر وحی و قرآن است و دین صرفاً آموزههای روایات ائمه و علما نیست، بلکه پیش از اینها و اساسیتر از اینها خداوندی است که در ذات همه وجود دارد. گاندی هم بهرهای از حقیقت طلبی برده، در همین راستا میگویید علم هم دستاورد این انسان حقیقتطلب و باورمند به نظم عالم است.
ممکن است کسی جزء انسانهای مقدس باشد و همه آیینهای مذهبی هم را بهجا آورده باشد، ولی گامی در جهت کاربردی کردن ایمان به نظم برنداشته باشد، این فرد نمیتواند به دستاورد علمی برسد. در کتاب شناخت مجاهدین هم پیش از اینکه وارد شناخت شویم، ارکان شناخت را مطرح میکند که یک رکن آن ایمان به نظم واحد جهان است.
در سال ۱۳۵۵ و اوایل انقلاب به نتایج دیگری رسیدیم، بدین معنا که علم موجود را غربی دانسته و علم را به علم غربی و غیرغربی تقسیم کردید، آیا آن تقسیمبندی را همچنان قبول دارید؟
دموکراسی غربی را به یاد دارم، ولی هم بنیانگذاران و هم من دانشمندان علوم تجربی را اهل کتاب میدانستیم و امریکا را دو بخش میکردیم: یکی سلطه که با آن درگیر بودیم؛ و دیگری دانشمندان علوم و فنّاوری که خود را در کنار آنها میدیدیم.
در دانشگاه مدرس از علم کلاسیک غربی و علم دینی نام برده اید.
علم کلاسیک را توضیح دادهام که به تعریف پلانک از نسبی به سمت مطلق است که هیچگاه به مطلق نمیرسد، ولی دین مبنایش خداوند است. من معتقدم که بشر، بشر است و انسان هم انسان، اما دو متدولوژی دارد: یکی این متدولوژی که مبنایش خداوند است؛ و دیگری نقشی در آن ندارد.
ما میگفتیم متدولوژی علمی که در غرب است، مبتنی بر ارکان شناخت نیست، حتی در شرح مکتب هم آمده که مهندس بازرگان تابع همان علم غربی است که این علم در خدمت سرمایهداری و بورژوازی قرار میگیرد. بعد از انقلاب هم عدهای دارند روی این دوگانه کار میکنند و از علوم غربی و علوم اسلامی صحبت به میان می آورند و میخواهند دانشگاه را اسلامی کنند و معتقدند این دستاوردهای علمی مبتنی بر فلسفه غرب است و معتقدند هر علمی از فلسفهای ناشی میشود. دیالکتیک و علم غربی هم پشتوانه فلسفی دارد.
به یاد دارم از متدولوژی علمی و علم کلاسیک صحبت میکردیم، ولی معتقد بودیم ایمان مقدم بر شناخت است و ارکان شناخت هم مقدم بر فرآیند شناسایی و شناخت است و این تبصرهای است که حنیفنژاد به متدولوژی علمی اضافه کرد، اما دانشمندان به دلیل انسان بودن، ایمان به نظم در آنها مستتر بود، ولی این ایمان نقش رسمی و سیستماتیک در متدولوژی پیدا نکرده بود. ما سعی میکردیم بگوییم وقتی کاخ علم فرومیریزد یک دانشمند به دلیل انسان بودن مأیوس نشده و به دلیل ایمانی که به نظمی دارد دومرتبه فرآیند شناخت را از سر میگیرد تا به نظم نوینتری برسد. به یاد دارم به منطق یونانی غربی ارسطو اشاره میکردیم و آن هم در مقابل کسانی که میگفتند علم دیالکتیک غربی است میگفتیم چرا چنین منطقی را که هم یونانی است و هم اینکه در غرب استفاده میشود کلید فهم قرآن کردهاید، این در حالی بود که علما ما را به غربی بودن متهم میکردند.
از یکسو میبینیم ربا و بهره در قرآن با لحن شدید محاربه با خدا و رسول تحریم شده است، درحالیکه طبق علم اقتصاد یکی از راههای مقابله با تورم افزایش نرخ بهره است، حتی رئیس بانک مرکزی روسیه بعد از تحریمهای اخیر روسیه از سوی غرب برای جلوگیری از تورم نرخ بهره را افزایش داد. اینجا بین نگاه دین و علم، تعارض ایجاد میشود.
نخست اینکه آیتالله منتظری به لحاظ دینی معتقدند بهره معادل تورم مشکلی ندارد و آن را نمیتوان ربا دانست. دوم اینکه در کتاب دانشگاه مدرس گفتیم اساس اقتصاد مالکیت است و اساس مالکیت از آن خداست. نوع مالکیتی که با آن سر و کار داریم اعتباری است و کالایی که در دست ماست امانت است، اما مالکیت اعتباری در طول تاریخ حد و مرز دارد و حد آن را رهبری جامعه تعیین میکند. زمانی گفته بودم برای مالکیت طبقات استثمارشونده حاضرم شهید شوم. در هر مقطعی باید از مالکیت اعتباری مرزبندیشده دفاع کرد. بینش خدامالکی همهچیز را تنظیم میکند، زمانی که انفاقی رخ میدهد نمیگوییم برای من است، میگوییم از آن چیزی است که خدا روزی داده است، از این نگاه به رخ کشیدن و منتگذاری نتیجه نمیشود. این امر اخلاق جامعه را تنظیم میکند. انفاق نهتنها راه برونرفتی برای جامعه طبقاتی است، بلکه اخلاق را هم تنظیم میکند تا در مسیر امت واحد قرار بگیریم.
حرف من این است که روش نمیتواند جدا از بینش باشد. در همان اعتصاب غذا در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در زندان قصر مشاهده کردیم که ما و مارکسیستها که روشهای مختلفی داشتیم در کنار هم در آن کار مشارکت کردیم. برخی در فهم قرآن از «لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» نتیجه میگیرند خدا را قبول ندارند، درحالیکه یُؤْمِنُونَ فعل مضارع است، یعنی ایمانشان به خدا افزایش نمییابد، بنابراین از آن بیخدایی نتیجه نمیشود. اگر افعال مضارع در قرآن را درست بررسی کنیم، به قرائتهای دیگری میرسیم. در سراسر قرآن بیخدایی به رسمیت شناخته نشده است. با یک برداشت از توحید به قطببندی کاذب باخدا-بیخدا و با یک برداشت دیگر به جامعه بدون حذف میرسیم که در روشها نیز تأثیر میگذارد. در دنیای اسلام عموماً کافر، بیخدا و نجس تلقی میشود و داعشیها معتقدند باید آنها را کشت. متدولوژی؛ یعنی نحوه نگرش و نزدیک شدن به پدیده. اگر در برخورد با پدیده دین بگوییم بیدینی کفر است، به جامعه خودی و غیرخودی و حذف نیروها میرسیم. اگر بگوییم بیدینی وجود ندارد و هر دینی را باید برای خدا خالص کرد، در روند جامعه بدون حذف قرار میگیریم.
داعشی ها مسلمانها را میکشند.
داعش به لحاظ استراتژیک به ظاهر با صفویه، صلیبی و صهیونیسم مخالف است و بیشتر شیعیان را میکشد. برژینسکی میگوید دنیای اسلام ما غربیها را کافر میداند و ما غربیها هم مسلمان را تروریست میدانیم و درنهایت او یک نوع اسلام میانهرو را پیشنهاد میکند که هم به نفع غرب باشد و هم به نفع دنیای اسلام. مراتب ایمان با یکدیگر سر جنگ ندارند و در یک راستا قرار دارند: مانند ابوذر، سلمان و علی و سربازان جنگ احد.
آقای جهانبگلو نظریه عدم خشونت را تبلیغ میکند و این ربطی به دین ندارد.
من گفتم داستان هبوط در قرآن انسان خطاپذیر را وارد تاریخ میکند. عدهای از راه تجربه بشری آن هم با صرف هزینههایی به این جمعبندی رسیدهاند. دین هم میگوید انسان خطاپذیر است؛ بنابراین هر دو در یک وجه مشترک هستیم و میتوانیم با گفتوگو راه توسعه را بپیماییم.
ولی تفاوت مهمی بین این دو وجود دارد، آنچه ما از قرآن نتیجه میگیریم آن را مقدس و قطعی قلمداد میکنیم.
انسان خطاپذیر که مقدس نمیشود، آنهایی که انسان را خطاناپذیر میدانند انسان را مقدس میکنند. من برخلاف شما بشر را خطاپذیر میدانم. قرآن رسماً به موسی میگوید تو آدم کشتی و ما تو را نجات دادیم.
نواندیشان دینی خطاپذیری همه بشریت را قبول ندارند.
اختلاف همهجا وجود دارد، باید روش گفتوشنود کردن را آموخت. دیدگاه برخی روشنفکران دینی هم به حذف نیرو میانجامد، ولی ما حتی داعش و طالبان را نباید به دریا بریزیم. باید راه گفتوگو را پیدا کرد.
من میتوانم به ۱.۵ میلیارد نفری که قرآن را باور دارند آموزش بدهم که انسان و حتی انبیا دچار هبوط میشوند و راه را برای گفتوگو هموار کنم. بینش توحیدی معتقد است که همه انسانها با خدا ارتباط دارند، انبیا و ائمه آمدهاند که این ارتباط را تقویت کنند. برای نمونه وقتی هند آزاد شد، هندوها به گاندی فشار آوردند که مذهب رسمی هند هندو باشد، ولی گاندی گفت مذهب رسمی هند باشد که بهطور نسبی دربرگیرنده همه مذاهب هند باشد. به نظر من حقیقتطلبی گاندی بود که به این نتیجه رسید، ولی آن طرف داستان مسلمانان به رهبری محمدعلی جناح میگفتند ما گوشت گاو را میخوریم، ولی هندوها گاو را خدا میدانند؛ بنابراین نمیتوانیم با هم زندگی کنیم و هزینههای بسیاری در این راستا پرداخته شد. پیامبر با مشرکان مکه گفتوگو و معاشرت میکرد و مرزبندی هم با آنها داشت. پیامبر میگفت همه مخلوق خدای خالق هستند و با آنها گفتوگو داشت. مسلمانان هند هم میبایستی همین را میگفتند که هندوها مخلوق خدا هستند و ما باید با آنها گفتوگوی مسالمتآمیز داشته باشیم، اما برخلاف این موضوع عنوان کردند که دو آیین مختلف نمیتوانند با هم ائتلاف کنند که نتیجه آن بیدینی میشود، درحالیکه بیدینی در قرآن به رسمیت شناخته نشده است و دین را باید برای خدا خالص کرد.■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط