پنج ایراد به تأملات هابرماس
نقش دین و تأثیرات آن در گفتمانهای اجتماعی، از مقولات جذاب در حوزه اندیشه بوده که در ساحت عملی نیز در پاسخ به پرسشهای فراوانی راهگشاست. این موضوع در سلسله مقالاتی در نشریه چشمانداز ایران تا به حال بررسی شده و زوایایی از آن روشن شده است. با انتشار مقالات پیشین، نقطه ابتدایی بحث دیدگاه هابرماس در باب دین بود که در شمارههای ۹۹ و ۱۰۵ منتشر شد. در شماره پیشین فلسفه دین کانت و سپس رویکرد هابرماس در قبال فلسفه دین کانتی، به قلم فریدو ریکن بررسی شد و در این شماره نیز مقاله «دین در جامعه پساسکولار» به قلم میشائیل ردر چاپ شده و در شماره بعد هم مقاله «درباره ترجمهناپذیری کلام دینی» منتشر خواهد شد.
در راستای یادآوری جوانب اصلی بحث باید خاطرنشان کرد که این بحث، در چارچوب بحث کلی رابطه بین علم و دین میگنجد و زیرمجموعه آن بحث قرار میگیرد و این گزاره را پیشفرض میگیرد که بشر مدرن به دین احتیاج دارد، ولی برای نسبت و رابطه بین دین و دانش باید به تفکر و تأمل جدی پرداخت. برای روشن شدن دیدگاه هابرماس درباره نقش دین در جوامع، ابتدا باید فلسفه دین کانت را که نقطه عزیمت نگرش هابرماس بوده واکاوی میکردیم که مترجم محترم، محمد رحیمی در مقاله «درآمدی بر یورگن هابرماس و فلسفه دین کانت» این کار را بهخوبی انجام داده است. کانت تلاش داشته با تفکیک دین تاریخی از دین عقلانی، اهمیت دین را در فراهم آوردن دلایلی و انگیزههایی برای زیست اخلاقی ببیند تا هدف دین را که نجات و رهایی انسانها میداند قابلدسترس ببیند. هابرماس از این نکته مهم در فلسفه دین کانت بهره جسته و تلاش کرده که نشان دهد با توجه به این موضوع میتوان چنین نتیجهگیری کرد که هدف کانت حفظ نوید سعادت، در عین حذف ویژگی قدسی آن بوده است تا منش اخلاقی انسان را به کامیابی نهایی امیدوار ساخته و معنای عملی شیوه ایمانورزانه را با شیوه خردمندانه ادغام کند. این نکته اما در نظر متفکران بعدی دارای اشکالاتی است که در مقاله فریدو ریکن و میشائیل ردر به بعضی از این انتقادات اشاره شده است. چشمانداز ایران امیدوار است که روشنفکران و متفکران دلسوز ما، با همکاری در روشنکردن زوایای بیشتر این بحث، گفتوگوی فلسفی و کلامی موجود را غنای بیشتری بخشند و در این گفتوگوی نقادانه مشارکت و فعالیت جدی بورزند.
میشائل رِدِر۱
برگردان: محمد رحیمی
در طول سالهای گذشته بحثهای زیادی –خواه در سطح محلی، خواه در سطح ملی، و خواه در سطح جهانی– صورت گرفته است که دین نقش مهمی در آنها داشته است. از بحثهای داغی که درباره ساخت مساجد (سطح محلی) آغاز شدند گرفته تا مجادلات مربوط به روسری یا نتایج ضمنی بحثهای پیرامون سلولهای بنیادی (سطح ملی)، تا مجادلات پیرامون کاریکاتورها[ی پیامبر اسلام] یا سخنرانی پاپ بندیکت شانزدهم در راونزبورگ (سطح جهانی). این بحثها تبلورِ توجه و التفاتی نو به دین در طی سالهای گذشتهاند.
اگر این بحثها را با یکدیگر مقایسه کنیم، سه پرسش [در آنها] نقشی ویژه بازی میکنند: نقش دین در گفتمانهای اجتماعی چیست؟ دین تا چه اندازهای مجاز است در گفتمانهای اجتماعی دخالت کند؟ و جایگاه اظهارنظرهای جماعتهای دینی [در سامان اجتماعی-سیاسی] کدام است؟ هابرماس که در هجدهم ماه ژوئن ۲۰۰۹ هشتادساله شد، فیلسوفی است که به شیوهای خاص به این پرسشها پرداخته است. بررسی موضع او که بهگونهای فشرده در گستره عمومی بحث شده است، میتواند بهطورکلی به فهم این بحثها، شناسایی نقاط ضعف احتمالی آنها، و پروردن پیشنهادهایی برای اندیشیدن بیشتر به این پرسشها یاری کند.
تأملات هابرماس پیرامون دین
هابرماس تا سالهای دهه ۹۰ سده بیستم کمابیش از تأمل پیرامون دین اعراض میکرد. آنجایی که در متن فلسفه سیاسی او گزارههایی درباره دین وجود دارد، بیشتر دارای وجهی شکاکانه درباره نقش احتمالی دین در جامعههای مدرن هستند. این امر ناشی از شهود بنیادین نظریه کنش ارتباطی است که در آن پارادایم سکولاریزاسیون که در دهههای ۷۰ و ۸۰ عامهپسند بود، بازتاب مییابد: بر اساس این نظریه کارکرد دین در جامعههای پیشامدرن پدیدآوردن ادغام اجتماعی است. در جامعههای دموکراتیک این کارکرد را عقلِ سکولارِ ارتباطی (kommunikativ) به عهده میگیرد. از نظرگاه «هابرماس پیشین» دینها همیشه این خطر را به همراه دارند که میتوانند کنش ارتباطی را متوقف سازند و از این رهگذر فرآیند گفتمانی در جامعههای دموکراتیک را به تحلیل برند. از اینرو هابرماس بر اساس تئوری کنش ارتباطی خواهان آن است که شهروندان دینباور مجاز به مطلقسازی جهانبینی خود نباشند و بهجای آن [مطلقسازی]، باید تمامی شروط دولت دموکراتیک لیبرال را بپذیرند. گرچه در برخی از آثار او، (بهعنوان نمونه در کتاب اندیشه پسامتافیزیکی) میتوان اینجا و آنجا گزارههایی مبنی بر اهمیت امر دینی برای جامعههای مدرن یافت، اما بیشتر آنها تحت پارادایم سکولاریزاسیون قرار دارند.
از میانه سالهای دهه ۹۰ سده بیستم این موضعِ از ُبن شکاکانه تغییر مییابد و هابرماس بهطور مشخص به موضوع دین میپردازد. در اینجا میتوان به سخنرانی او بهنگام دریافت جایزه کارل یاسپرس در سال ۱۹۹۵، به سخنرانی بسیار توجه برانگیز او در مراسم اعطای جایزه صلح ناشران آلمان در سال ۲۰۰۱، یا بحث با یوزف راتسینگر که آن زمان کاردینال بود [و هنوز به مقام پاپی برگزیده نشده بود] در آکادمی کاتولیک [ایالت] باواریا، و نیز بحث وی با نمایندگان استادان مدرسه عالی فلسفه یسوعیان در سال ۲۰۰۷ اندیشید. هابرماس در سخنرانی مراسم جایزه صلح که تحت عنوان «ایمان و دانش» (Glauben und Wissen) انجام شد، نظرگاه جدید خود را درباره دین به شیوهای پارادایمی (paradigmatisch) میپروراند. نقطه عزیمت او این ارزیابی است که نظریه سکولاریزاسیون امروزه توان توضیحی خود را از دست داده است. دین و جهان عرفی بیشتر در رابطهای متقابل با یکدیگر قرار دارند، آری، حتی فراتر از آن: آنها در دوران فرآیندهای پیچیده اجتماعی به یک باهمبودگیِ سازنده نیازمندند. در پس این ارزیابی، نگاهی بیشتر شکاکانه به روندهای اجتماعی (جهانی) کنونی قرار دارد، بهعنوان نمونه به پویش افسارگسیخته اقتصاد جهانی یا حساسیت فروکاهنده نسبت به آسیبشناسیهای اجتماعی در سطح دولت ملی. یورگن هابرماس تأکید میکند که به دلیل چنین روندهایی مدرنیته و همراه با آن جامعههای مدرن در معرض انحراف هستند؛ بهویژه آنگاه که همبستگی شهروندان و انگیزه آنان برای مشارکت در گفتمان عمومی و شکل بخشیدن به روندهای سیاسی تحلیل میرود. حال دین در شیوه نگرشی کارکردگرایانه چونان یک منبع اخلاق به چشم میآید، چراکه [توسط آن] بهگونهای خاص یک پتانسیل استدلالی برای [پاسخگویی به] پرسشهای اخلاقی در اختیار شهروندان دیندار قرار میگیرد. اکنون دگرباره کارکرد معنابخشی دین نیز با توجه به پرسشهای پیچیده اخلاقی جامعههای مدرن طلب میشود. مفهوم «پساسکولار» بهعنوان نقطه اوج این برهان انجام وظیفه میکند: جامعههای مدرن باید خود را با تداوم هستی دینها تطبیق دهند؛ آنها دیگر نمیتوانند به تز سکولاریزاسیون بچسبند، بهجای آن میتوانند از طریق گفتوگو با ادیان بهرهای کسب کنند.
هابرماس در گفتوگو با کاردینال یوزف راتسینگر این تأملات را ژرفا میبخشد و بار دیگر بر اهمیت دین برای دموکراسیهای مدرن تأکید میکند. اگرچه هابرماس با تکیه بر اندیشههای ارنست ولفگانگ بوکِنفورده (Ernst-Wolfgang Böckenförde)2 درباره پیش فرضهایِ پیشاسیاسیِ دولتِ سکولار از نظرگاه تئوری کنش ارتباطی بر اهمیت فرآیندهای منصفانه و عادلانه که تنها توسط عقل ارتباطی سکولار میتوانند مشروعیت یابند، تأکید میکند، اما همزمان بر آن است که دموکراسیها همواره به مواضع و انگیزههایی اخلاقی نیازمندند، که فراتر از آن [فرآیندهای منصفانه و عادلانه] میروند. دینها منبعی پراهمیت به جامعههای مدرن عرضه میکنند، چراکه بهعنوان بخشی از چندگانگیِ (Pluralität) عقاید موجود در جامعه، کارکردی سازنده برای دموکراسی شورایی (deliberativ) دارند. در مجلدی [از مجموعه مقالات] که در سال ۲۰۰۵ با عنوان «میان طبیعتگرایی و دین» انتشار یافت، مقالاتی از هابرماس وجود دارد که بهگونهای دقیق و نکتهسنجانه تأملات او را خلاصه میکنند و بار دیگر در یک چارچوب بزرگتر تاریخ فلسفه قرار میدهند (در آنجا به ویژه تعیینِ نسبتِ مشروحی با مفهوم دین نزد کانت وجود دارد). این مجلد از نگاهی سیستماتیک برای چندمین بار آشکار میکند که هابرماس چه نقش مثبتی را در این میان برای دین در فرآیندهای مشورتی قائل است. در اینجا البته ضروری است که دینها درونمایههای معناشناختی زبان دینی خود را به زبان عرفی ترجمه کنند، تا آنها را در دسترس همگان قرار دهند. تنها هنگامیکه دینها این فرآیند ترجمه را بپذیرند، میتوانند کارکرد اجتماعی ترسیمشده را عهدهدار شوند. هابرماس حتی یک گام فراتر مینهد، آنگاه که از شهروندان غیردیندار نهتنها گشودگی در برابر این درونمایههای ترجمهشده را طلب میکند، بلکه همزمان از آنان میخواهد که گونههای زبانی (Sprachspiele) متأثر از جهانبینیهای دیگر (بهعنوان نمونه زبان علمگرایانه) را نیز به [زبان] گفتمان اجتماعی برگردانند.
اما همانگونه که هابرماس در توضیح خود در جلسه برگزارشده در مدرسه عالی یسوعیان در مونیخ تأکید میکند، این روندهای متقابل ترجمه نیز درنهایت نمیتوانند شکاف میان دانش دنیوی و دانش وحیانی، یعنی شکاف میان دانش و ایمان را پر کنند. از این روی او همچون گذشته بهدقت و روشنی میان دانش و ایمان تمایز مینهد؛ او مدعی است که با این تمایزگذاری مرزهای خرد محض را بر خلاف کانت چندان گسترده ترسیم نمیکند [که هستی خدا نیز بر مبنای آن و اصول اخلاق اثبات پذیر شود]. فلسفه مجاز است که دین را بهعنوان چیزی بیرون از خود دریابد. ایمان و علم هم از نظرگاه تبارشناسانه و هم از دیدگاه دموکراسی شورایی شیوهها یا وجوه ناشفاف روح هستند. هابرماس نه تنها به دلیل گرایشهای بنیادگرایانه ادیان در تمامی قسمتهای جهان، بلکه همچنین با توجه به سخنرانی پاپ در رگنزبورگ، در بحث خود در مدرسه عالی فلسفه یسوعیان تأکید میکند که مرز میان ایمان و علم را نباید مخدوش کرد. پاپ و هابرماس در این وحدت نظر دارند که میخواهند یک دریافتِ راسیونالیستیِ افراطی از عقل را رد کنند، اما درباره نسبت ایمان و دانش هم نظر نیستند. هابرماس به دقت صورتبندی میکند که در تأملات پاپ یک «غرور کمی بیش از اندازه عقل» خود را آشکارمیکند، بی آنکه روشن شود که چنین عقلی تحت شرایط دموکراسی لیبرال چگونه باید دریافته شود. بهجای آن هابرماس یک مفهوم کلی از عقل طلب میکند که فروتنانه است، چراکه مفهومی صوری از عقل است. دولت لیبرال باید به ضرورت از ادیان به رسمیت شناختنِ یک مساواتگرایی (Egalitarismus) جهانروایانه در حقوق و اخلاق را بخواهد. این به رسمیت شناختن اما نباید به ردکردن یا کنار نهادن ایمان راه بَرد، به همانسان که تاریخگرایی نیز به ضرورت نسبیتگرایی را همراه نمیآورد، بلکه میتواند به افزایش حساسیت نسبت به تفاوتهای فرهنگی بینجامد.
از اینرو هابرماس بهگونهای خستگیناپذیر بر جدایی ایمان و دانش تأکید میکند و همزمان در حمایت از رابطه گشوده متقابلِ عقل دینی و عقل سکولار سخن میگوید. این امر یک فرآیند آموزشی مشترک همه شهروندان را پیشفرض میگیرد. دموکراسیهای لیبرال تنها بهگونهای مشترک میتوانند مشکلات پیشروی را حل کنند. برای این کار منطقی و ضروری است که شهروندان دیندار و شهروندان سکولار بارِ توضیح و ترجمه متقابل نظرگاه خود نسبت به جهان را بر عهده گیرند.
پنج ایراد بر هابرماس
پرداختنِ هابرماس به دین با استقبال بسیارگستردهای روبهرو شد. نه تنها شهروندان دیندار و یزدانشناسان بهگونهای ژرف و گسترده به تعبیر او از [نقش] دین در جامعههای جامعههای پساسکولار پرداختند، بلکه بسیاری از دانشمندان رشتههای دیگر و شخصیتهای گستره عمومی نیز. ویژگی مثبت تأملات هابرماس آن است که او به یک تصحیح مهم و ضروری در پارادایم بسیار فربه سکولاریزاسیون پرداخت و بر نقش همچنان پراهمیت دین در جامعههای (پسا)مدرن توجه داد. او به شیوه معمولِ سازنده و ارتباطی خود در گشایش بحثها، سهم مهمی در [بررسی] این مسئله اجتماعی که از قضا با توجه به روندهای (چند دینیِ) جهانی اهمیت ویژهای نیزمییابد، ادا کرده است. با این همه میتوان درباره ساخت طرح مفهومی او پیرامون نقش دین، برخی پرسشهای انتقادی را نیز پرسید که در ادامه بایستی در پنج گام طرح شوند.
نخست. هانس یواس (Hans Joas) بهدرستی میپرسد، آیا در پس زمینه دریافت [مفهوم] جامعههای پساسکولار، همچنان یک دریافتِ (بسیار) فربه از سکولاریزاسیون قرار ندارد؟ اینگونه بهنظر میرسد که سکولاریزاسیون بهوسیله هابرماس همچون یک جریان خطی اندیشیده میشود که در تدوام آن، مرحله پساسکولاریزاسیون تا حدی چونان استمرار روند[ی تاریخی] فرامیرسد. اما آیا این دو میتوانند به این روشنی از یکدیگر تفکیک، یا همچون امتدادی خطی اندیشیده شوند؟ یا اینکه این دو، بهویژه از نظرگاهی جهانی، روندهایی هستند که بهگونهای درهم بافته در جریاناند؟
دوم. اینگونه بهنظر میرسد که هابرماس از چشمانداز فلسفه سیاسی خود، دینها را به کارکرد اخلاقیشان فرومیکاهد. بالطبع برای یک فیلسوف سیاست در وهله نخست معقول است که از نظرگاه دموکراسی شورایی بیش از هر چیز به کارکرد هنجارین دینها توجه کند، اما تصویری که اینگونه از دین پدید میآید، کژتاب است، چراکه دین را به یک وجه آن فرومیکاهد. برمبنای [سخنِ] شلایرماخر میتوان ایراد گرفت که اخلاق تنها یک وجه دین است و [تمامیت] دین را نمیتوان بدان فروکاست. کارکردِ فراهمآوردنِ گونهای زبان استعلایی (مقایسه کنید با لوهمن (Luhmann) یا کارکرد فرهنگی دین (مقایسه کنید با گیرتز (Geertz)) نیز دستکم جنبههایی به همان اندازه مهم و برای فلسفه سیاسی نیز پراهمیت هستند.
سوم. اینگونه بهنظر میرسد که هابرماس بر دینهای جهانی متمرکز شده است، امری که با توجه به وضعیت جهانی، هم در جامعههای غربی و هم در سراسر جهان مشکل برانگیز بهنظر میرسد. برای نمونه، دینهای جهانی نیز با چندگانگی [مذهبیِ] درونی رویاروی هستند، و به دشواری میتوانند به یک شکل معین از تفسیر جهان یا اخلاق تحویل شوند. این ناهمگُنی آنگاه نیز آشکار میشود که تنوع دینها در کل در نظر گرفته شود. هنگامی که بنا بر طرح جامع اهمیت اجتماعی (جهانی) دینهاست، باید به این تنوع توجه بیشتری داشت.
چهارم. در ادامه همین ایراد میتوان یک نکته انتقادی دیگر را بیان کرد. درست بهخاطر همین تنوع بزرگ درونی و بیرونی دینها، بسیار مهم مینماید که رابطه متقابل دین و فرهنگ بهگونهای سیستماتیک در نظر گرفته شود. دینها تنها بخشی مهم از فرهنگ نیستند، بلکه – گرچه در شکل و شدتی متفاوت – بر آن تأثیر نیز مینهند. بهویژه به دلیل وضعیت جهانی بهنظر میرسد برای پی ریزی طرح مفهومی دین در جامعههای پساسکولار مهم است که رابطه متقابل دین و فرهنگ به میزانی بیش از آنچه تاکنون در گفتمان فلسفه سیاسی بدان پرداخته شده است، در نظر گرفته شود.
پنجم. بهنظر میرسد که فرآیند ترجمه گزارههای دینی و عرفی به یکدیگر تنها تا اندازهای قابلفهم باشد. هابرماس از در دسترس بودگی [فهم] زبان و پذیرش عمومی دلایل مجاز بهعنوان معیار تمایز گزارههای دینی ازگزارههای عرفی در گفتمان عمومی نام میبرد. در پس این، تصوری آرمانی از گفتمانهای اجتماعی نشسته است که گرچه خود را از یک دریافتِ فربه مادیِ عقل رهانیده است، اما یک مفهوم صوری عقل در تئوری اجتماعی وارد میکند که دستکم به همان اندازه فربه است. باید پرسید که آیا عقل با توجه به نقطه عزیمت از موقعیتهای پسامدرن نبایست بیشتر پلورال فهم و دریافت، و از اینرو، از نظر مفهومی مرز میان گزارههای دینی و عرفی نیز آسانگذَرتر کشیده شود؟ بهعنوان نمونه آیا گفتمانهای عرفیِ نابی وجود دارند که برهانهای آنها از هر نشانِ برخاسته از جهانبینی رها باشند؟ یا آیا گفتمانهای مشورتی درست به این دلیل زنده نیستند که از همین نشانها نیز –خواه متأثر از جهانبینی دینی خواه از جهانبینی هایدیگر- تغذیه میکنند؟ چنین دریافتی از عقل البته به طور ضمنی مبین آن است که [از نظر مفهومی] ایمان و دانش نمیتوانند و –نباید نیز– به این شدت از یکدیگر جدا شوند. در استدلال هابرماس پیشتر، همانگاه که او –به ظاهر بدون دشواری–ترجمه متقابل میان دو شیوه هستی روح را پیشفرض میگیرد، نزدیکی دانش و دین به یکدیگر پی افکنده شده است.
نگاه جامعهشناختی به خود شهروند دیندار نیز بهسود درهم تنیدگی ایمان و دانش سخن میگوید: آیا میتوان شهروند دینداری را تصور کرد که بتواند از نظرگاهی درونی وجوه دینی و عرفی برهان خود را بهروشنی تمییز دهد؟ بهسختی؛ چراکه جنبههای دینی و عرفی در برهان یک فرد بهآسانی از یکی به دیگری فرامیرود. از قضا یک تئوری اجتماعی (پسا) مدرن از منظر یک دموکراسی مشورتی میتواند در اینجا در برابر دین باز هم «بیباکتر» باشد. این امر اما مستلزم آن است که طرح دموکراسی مشورتی بار دیگر گسترش یابد و گستره دلایل و برهانهای مجاز بزرگتر شود.▪
پینوشت:
- میشائیل ردر استاد فلسفهٔ عملی در مدرسهٔ عالی فلسفه در مونیخ است. سیاههای از آثار او را میتوان در وبگاه زیر مشاهده کرد:
https://www.hfph.de/hochschule/lehrende/prof-dr-michael-reder/@@publications.
این مقاله برگردانی است از:
Michael Reder: Religion in postsäkularer Gesellschaft. Die Überlegungen von Jürgen Habermas und fünf Einsprüche dagegen.In: Communicatio Socialis 42 (2009), Nr. 2: 131–۱۳۷,www.communicatio-socialis.de.
- بوکِنفورده فیلسوف حقوق آلمانی قضیه یا اصلی (Theorem) را صورتبندی کرد که به نام خود او معروف شده است: «دولت آزاد سکولار با شروط و پیشزمینههایی زنده است که خود نمیتواند آنها را تضمین کند.» درواقع پرسش بوکِنفورده این است که پس از جدایی دین از دولت، آن نیروی محوری و درونی تضمین کنندهٔ همبستگی و همگونی اجتماعی، و تنظیم کننده و قاعده مند ساز آزادی که برقراری و پایداری دستگاه دولتی نیازمند آن است، کدام است؟ او در این زمینه مینویسد: «این ریسک بزرگی است که [دولت آزادی و سکولارشده] بهخاطر آزادی کرده است. از یکسو او بهعنوان دولت آزادی تنها هنگامی میتواند برقرار باشد که آزادیای که به شهروندانش اعطا میکند، خود از درون، از درونمایهٔ اخلاقی فرد و همگونی جامعه، خویش را تنظیم کند، از سوی دیگر دولت خود نمیتواند در پی تضمین این نیروهای تنظیمکنندهٔ درونی با ابزارهای اجبار حقوقی و فرمان اقتدارگرایانه باشد، بدون آنکه آزادبودگی خود را از کف نهد و -در سطح عرفیشده- باز به دامن مدعای مطلقیتی پس نیفتد که خود در جنگهای مذهبی برونرفت از آن را رهبری کرده بود.»
Ernst Wolfgang Böckenförde: Die Entstehung des Staates als Vorgang der Säkularisation. In: Recht, Staat, Freiheit. Studien zur Rechtsphilosophie, Staatstheorie und Verfassungsgeschichte. Suhrkamp, Frankfurt 2006, S. 112.
منابع:
Geertz, Clifford (1983): Dichte Beschreibung. Beiträge zum Verstehen kultureller Systeme. Frankfurt am Main.
Habermas, Jürgen (2001): Glauben und Wissen. Ansprachen aus Anlass der Verleihung des Friedenspreises des deutschen Buchhandels. Frankfurt am Main.
Habermas, Jürgen (2005): Zwischen Naturalismus und Religion. Frankfurt am Main.
Joas, Hans (2002): Eine Rose im Kreuz der Vernunft. In: Die Zeit vom 7.2., S. 32.
Luhmann, Niklas (2002): Die Religion der Gesellschaft. Frankfurt am Main.
Reder, Michael/Schmidt, Josef (Hg.) (2007): Bewusstsein von dem, was fehlt. Eine Diskussion mit Jürgen Habermas. Frankfurt am Main.