مصدق و تختی
خسرو پارسا*
روزگاری بود و میگفتیم
کائن زمین، بی آسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیر این آسمان پرسم
که زمین و آسمان، بی آرمان، آیا چه خواهد بود؟
شفیعی کدکنی
مقدمه
۲۹ اردیبهشت سالروز تولد محمد مصدق است. در همین اواخر فیلم جدید غلامرضا تختی بر پرده سینما آمده است که به مباحثی درباره تختی و مصدق دامن زده است که عمدتاً درخور و شایسته بوده است، اما برخی در خلال تجلیل ظاهری از این دو به مسائلی پرداختهاند که بهکلی ناروا و توهینآمیز است.
من در این نوشته نه به خود فیلم، بلکه عمدتاً به مصاحبهای میپردازم که سردبیر روزنامه شرق در تاریخ ۲۷ فروردین با یکی از کنشگران سیاسی داشتهاند، ولی روی سخنم با شمار وسیعتری است که همین سخنان را به صورتهای دیگر میگویند و نیز آنهایی که صراحتاً تا آنجا پیشمیروند که میگویند ملی کردن نفت در آن زمان اساساً کار درستی نبوده است و میشد کارهای بهترِ دیگری کرد؛ پیشنهادهایی که پس از قریب هفتاد سال هنوز از ارائه آنها خودداری میکنند!
* * *
اولین بار تختی را در فروردین ۱۳۴۰ در میتینگ مراسم درگذشت زندهیاد محمود نریمان دیدم. عده زیادی دور او جمع شده بودند. پس از آن به سفری طولانی رفتم، ولی فعالیتهای او را دنبال میکردم. تختی در سال ۱۳۴۶ پس از مسابقات تولیدو به نیویورک آمد. من بهاتفاق زندهیادان دکتر محمدعلی خوانساری و احمد شایگان به دیدار او رفتیم و آشنایی دادیم و قرار صحبت گذاشتیم و در ضمن او را برای پیکنیک خانه ایران (کنفدراسیون دانشجویان) دعوت کردیم. بدون ملاحظه، فوراً پذیرفت. در پیکنیک دانشجویان استقبال پرشوری از او کردند. روزِ بعد قرار بود خصوصیتر با هم صحبت کنیم. هنگام ورود به رستوران متوجه شدیم میبایست کت به تن داشتیم. ما کت نداشتیم. در رستوران به همین منظور تعدادی کت آماده گذاشته بودند، ولی هیچ کتی اندازه تختی نبود و به تن او نمیرفت. تختی از شرم سرخ شده بود.
در طول صحبتهای مفصل درباره ایران ازجمله گفت که تنها راه نجات ایران مبارزه مسلحانه است. ما جا خوردیم و به او گفتیم این حرف را نباید بیپروا بگوید. از او پرسیدیم آیا این صحبت را در ایران به کسی گفته است. او گفت به آقای شمس امیرعلایی گفته است. او را حذر دادیم، چون اگر این مسئله به بیرون درز میکرد با توجه به گرایشی که در میان برخی مبارزان در این زمینه پیدا شده بود عوارض بسیاری میتوانست داشته باشد. آخرِ شب به محل اردو (ساختمانی در منهتن) نرفت. او را به خانه یکی از دوستانش در کویینز رساندیم.
پس از آمدن تختی به ایران به فاصله کوتاهی مسئله خودکشیاش مطرح شد. ما باور نکردیم، چون نهتنها او علائم افسردگی نشان نمیداد، بلکه صحبت از ادامه مبارزه میکرد. مقالهای در روزنامه باختر امروز (دوره سوم) نوشتیم و برحسب اطلاعات محدود آن زمان، به درست یا غلط، مدعی شدیم او را کشتهاند. ظاهراً تختی پس از آمدن به ایران به هتل آتلانتیک، که همه میدانستند پاتوق ساواکیهاست، رفته بود و در آنجا خودکشی کرده است. حداقل میشد گفت که توضیح قانعکننده نبود.
من و احمد شایگان این گفتوگو را ۲۰- ۲۵ سال پیش به آقای بابک تختی و همسرش گفتیم و آنها مطلب را ضبط کردند، ولی متأسفانه در همان موقع منتشر نشد. اخیراً بابک در گفتوگو با «ایران آنلاین» به آن گفتوگو اشاره کرده است. ظاهراً بهمرور ایام غالباً نوعی به این نتیجه رسیدهاند که مسئله تختی خودکشی بوده است. شاید چنین بوده باشد، ولی بر مبنای کدام شاهد؟ طبعاً کسی اطلاع دقیق ندارد و قضاوتهای افراد بر مبنای حواشیِ مسئله یا خواست و برداشت خود آنهاست، اما آنجا که این قضیه برای عدهای قطعی تصور میشود و نیز مسائل «روانشناسانه» هم حول آن مطرح میشود بهنظر میرسد قدری زیادهروی شده است. چه اصراری داریم حتی زمانی که واقعیت را نمیدانیم حول آن اظهارنظر کنیم و حتی به روانشناسیای مطالبی بپردازیم که در حیطه دانش و تخصص ما نیست. میتوان گفت نمیدانم و سپس از حکومت پرسید چرا اسناد و مدارک ساواک، شهربانی، وزارت کشور و همه ارگانهای ذیربط آن زمان را منتشر نمیکند. بیش از پنجاه سال گذشته است. قاعدتاً «اشکال امنیتی» هم وجود ندارد. راستی چرا؟
من نمیدانم. جستوجوی بسیار کردهام. برخی معتقدند اگر قرار باشد همه مدارک و اسناد پنجاه سال پیش منتشر شود، خیلی از داستانها رو خواهد شد که به صلاح نیست. پس میتوان بهطور انتخابی آنچه را میخواهیم منتشر کنیم و باقی را سربسته بگذاریم، اما چرا پرونده تختی باید سربسته بماند. از یک منظر وسیعتر هرچه بوده گذشته، ولی درسهای آن برای امروز چیست؟
اسطورهسازی همه مردم در همه جوامعِ عقبمانده و پیشرفته، بقایایی از جهانبینی اسطورهای دارند. تقلیل این مسئله به تفاوت جوامع عقبمانده و پیشرفته حاکی از سادهپنداری و نشناختن مناسبات اجتماعی است، اما کسی که اسطوره میشود، چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه نداند، باید خصوصیاتی داشته باشد که مردم بخواهند. بحث از خوب یا بد بودنِ وجود این پدیده نیست. هر دو جنبه ممکن است. بحث این نیست که اسطوره شدن تختی خوب بود یا نه. بحث در اینجاست که یکی از همین سادهانگاران متحیر میماند چرا تختی که «آگاهی سیاسی نداشت و اصلاً سواد سیاسی زیادی ندشت و اصلاً شخصیت سیاسی نیست، گرچه در فیلم ارتباط او با مصدق و آیتالله طالقانی و جبهه ملی را میبینیم، اما همه میدانیم او آدم سیاسی نبوده چراکه سطح دانش و سواد سیاسی تختی در حدی نبود که بگوییم او وارد این حوزهها شده» و اصولاً «آدم متفکری» نبوده اسطوره میشود. منِ «استاد علوم سیاسی» به شما میگویم که اسطوره شدن تختی بهعلت عقبماندگی بوده وگرنه در جامعه توسعهیافته «استادان دانشگاه (تأکید از ماست) و احزاب و تشکلهای سیاسی و رسانهها هستند و نیازی به چراغ به دست ندارند.»
من متأسفم که درک «استاد علوم سیاسی» از شعور سیاسی در حد «سواد کلاسی» باشد، آن هم تحصیلات دانشگاهی و آن هم البته نه در هر رشته بلکه علوم سیاسی. در این صورت تقریباً اغلب کسانی که در گذشته و حال فعالیت سیاسی میکنند بیشناخت، بیشعور و بیآگاهی بودهاند و هستند.
این نگاه نخبهگرایانه پرنخوت و از بالا به پایین بلایی است که در تقبیحش غلو نمیتوان کرد. در فرهنگ اجتماعی، نخبهگرایی نوعی دشنام است. این را لااقل باید یادگرفته باشند. مردم عادی باید دنبال آقای «استاد» میرفتند و از او (هنگامیکه از آقای رفسنجانی (و خانواده ایشان) تمامقد حمایت و پیروی میکرد تا امروز که از حکومت دفاع میکند) این بهقول خودشان «سرمایه اجتماعی» را پاس میداشتند. ای دریغ که این سرمایهها چنان رو به افول رفتهاند که باز هم بهقول خودشان اکنون نمیتوانند پانصد هزار تومان برای رفع بلایای عمومی از مردم جمعآوری کنند. آقای استاد مدافع حکومت هستند بسیار خوب. یا راست میگویند یا میترسند از خطقرمزها عبور کنند. باز هم بسیار خوب. ما ایرادی نداریم، ولی این «سرمایه اجتماعی» که حاضر نیست کوچکترین ریسکی را در زندگی بپذیرد چطور به خود جرأت میدهد که به تختی (و هزاران هزار نفر دیگر) بتازد که چرا هنگام مبارزه به فکر زن و بچه خود نبودهاند، آخر آنها هم حق و حقوقی داشتهاند! از زبان بابک کوچولو هم دلسوزانه اعتراض میشود بابا کجایی! بهعبارت دیگر به نظر ایشان هر کس که ریسک کند در خور سرزنش است. فعالان از جان گذشته سیاسی گذشته و حال که بهجای خود، حتی آتشنشانان و شاغلان حرفههای خطرناک را هم بهخاطر این بیتوجهی به زن و فرزندشان باید ملامت کرد!
همراه بودن با مردم، از مردم بودن و شناختن درد آنها، کسب افتخار برای آنها، کمک به رفع مشکلات آنها، پرورده شدن در دامان مصدق و طالقانی و امیرعلایی و نریمان و جبهه ملی برای جناب استاد کافی نیست. تختی که سواد و آگاهی سیاسی نداشته چرا اسطوره شده است، این از نفهمی و عقبماندگی مردم بوده است، مردم باید به استادان «سرمایه اجتماعی» اقتدا کنند. آخر کسی نیست از ایشان بپرسد شما چهکار کردهاید که به نظر خودتان «سرمایه اجتماعی» شدهاید. شما چه تاجی به سَرِ چه کسی زدهاید که حال از افول سرمایهتان مینالید. شما دائماً خود را با خاتمی در یک کفه میگذارید. من و خاتمی، خاتمی و من … ولی اینها اسباب بزرگی نمیشود.
البته اگر این مسئله منحصر به «استاد» مربوطه بود ارزش وقت گذاشتن و نوشتن نداشت. مشکل این است که این طرزِ تفکرِ تعداد نهچندانکمی از کسانی است که خود را اصلاحطلب میخوانند، تافتههای جدابافته، ضد چپ، ضد لیبرال که خود را حتی از اصلاحطلبانِ پیشین، انواع بازرگان و سحابی و طالقانی، مجزا و متمایز میدانند.
نشریهای که خود را پویا میداند سلسله مقالات جهتدار در نفی مبارزات گذشته مینوشت (البته هنوز هم چنین کاری را میکند) و چنان بر مبارزان گذشته میتاخت که عده زیادی به مجله انتقاد کردند. آقای مازیار بهروز، از تاریخپژوهان معاصر که خود مقالاتی هم در این مجله مینوشت، بهقول خودِ مجله، پرخاشگرانه به آنها میگوید که مگر خیال میکنید چپ پدر و مادر ندارد. آقای محترم، به شما یادآوری کنیم در این کشور هم چپ پدر و مادر دارد، هم کمونیسم، هم سوسیالدموکراسی، هم لیبرالیسم و هم ملیگرایی و هم اصلاحطلبی، و هم فاشیسم. اکنون که آقای محترم به قول خودشان هفتادساله شدهاند باید قدری با تأملتر حرکت کنند. به کجا چنین شتابان! مدح متظاهرانه، اینجا از تختی و ذم شخصیت واقعی او و بعد هم تحلیل بدوی و آبکیِ روانشناختانه از پدیده پیچیده خودکشی و دادن این حکم بیاساس که خودکشی ناشی از خودخواهی است میرساند که شما چقدر سطحی هستید. آیا شما در مورد روانشناسی هم «تخصص» دارید؟ شما امری را مسلّم میدانید و بعد درباره آن قلمفرسایی میکنید. آیا این بهمنزله آن نیست که سرنوشت محتوم کسانی را که با تمام توان مبارزه کردهاند کشته شدن یا خودکشی بدانید؟ امیدوارم این آموزش صرفاً ناآگاهانه باشد و شما آگاهانه چنین سرنوشتی را متصور نباشید. امیدوارم.
و باز اگر این مسئله مربوط به یک طیف بود میشد خود و خوانندگان را از تصدیع معاف داشت، اما خواهیم دید که تختی مدخلی است برای ورود به مسئله مصدق که کینه او از دل بسیاری از «مداحان» ظاهری او پاکشدنی نیست.
سالها یکی از ایراداتی که به مصدق گرفته میشد توسل او به رفراندم بود که در زمان خود موافقان و مخالفان خود را داشت. با گذشتن زمان این مسئله منتفی شد. چون دیگر واضح شده بود که خیلی پیش از رفراندم کودتا در شرف برنامهریزی و اجرا بوده است که مصدق با رفراندم مجلس را منحل کرد تا راه برای انتخابات باز شود. مجلس اکثریت لازم برای تشکیل جلسه را نداشت. نمایندگان نهضت ملی استعفا کرده بودند. ناگفته نماند در ابتدای مجلس هفدهم امامجمعه شیعی مذهبِ تهران (آقای امامی) که با معجزه وصفنشدنی از مهاباد، شهری با مردمی سنیمذهب، (شهری که امام جمعه هرگز آن را به چشم ندیده بود!) نه تنها انتخاب بلکه رئیس این مجلس شده بود! این وضع سردرگم مانع انجام انتخابات جدید بود. چند میلیون نفر به انحلال مجلس رأی دادند. به هر حال، این ادعای نادرست که رفراندم موجب کودتا شد بهتدریج رنگ باخت چون همانطور که اشاره شد اساساً کودتا توسط امریکا و انگلیس در شرف انجام بود. ولی نکته دیگری بهجای مانده است که قابل رنگ باختن نیست وگرنه حربه برای حمله به مصدق باقی نمیماند. حربه این است که چرا مصدق کوتاه نیامد و نوعی سازش نکرد تا باقی بماند. هنوز میگویند مصدق چرا پیشنهاد ۵۰-۵۰ را قبول نکرد.
در سی چهل سال اخیر خروارها سند از آرشیوهای انگلیس و امریکا منتشر شده است که در دسترس همه منجمله منتقدین هست، ولی بهمصداق آنکه «هیچ کَری به اندازه کسی که خود را به کری میزند ناشنوا نیست» برخی گوشها و چشمها ناشنوا و نابینا بودهاند.
عدهای از مورخان صاحبنام پیشنهادهای انگلیس و امریکا و بانک بینالمللی «بانک جهانی فعلی» را بهطور مستند منتشر کردهاند. آقای محمدعلی موحد چهار جلد کتاب خواب آشفته نفت را بهدقتی درخور منتشر کرده به این نتیجه میرسد که در ماجرای نفت «سیاست امریکا بیمنطق، مزورانه و کجدار و مریز» بوده است. آقای احمد خلیلالله مقدم در کتاب تاریخ جامع ملی شدن نفت شرح مبسوطی از هریک از پیشنهادات انگلیس و امریکا و غیرقابل قبول بودن آن برای هر حکومت ملی میدهد. دهها کتاب و صدها مقاله در ایران و خارج از کشور در این مورد نوشته و توضیح کافی داده شده است، برخی از رجال انگلیسی بهصراحت اعلام کردهاند که ما عمداً پیشنهادها را بهصورتی میدادیم که غیرقابلقبول باشد.
آقای یرواند آبراهامیان در کتاب کودتا (که توسط ناصر زرافشان و نیز انتشارات صمدیه به فارسی ترجمه شده است) علاوه بر مطالبِ کتبِ قبلی، چون به همه اسناد منتشرشده در سالهای اخیر توسط امریکا و انگلیس هم دسترسی داشته است، اطلاعات تازه میدهد.
هسته اصلی همه پیشنهادها چه بوده است؟
همه آنها اصل ملی شدن صنعت نفت را میپذیرند (که بعد از رأی دادگاههای بینالمللی و شورای امنیت باید گفت هنر کرده بودند.)
اما جز این اصلِ مشکلات چه بودهاند.
همه این پیشنهادها در عین پذیرش ظاهری اصل ملی شدن به دلایل مختلف خواستار آن بودند که کنترل، یا عاملیت، یا مدیریت صنایع نفت در تعیین قیمت، مقدار استخراج و توزیع و بازاریابی با انگلیس (یا نهایتاً بانک بینالمللی بهعنوان قائممقام بریتانیا) باشد.
همه معتقد بودند ایران بایستی غرامت بپردازد. گرچه ایران هم این مسئله را قبول داشت ولی میخواست که حدود آن را بداند. بحث بر سر پرداختِ غرامتِ مؤسسات ملی شده بود. (که ایران آن را در حد مبالغی که دولت انگلیس به شرکتهای راهآهن و زغالسنگِ ملیشده خود داده بود قبول داشت) ولی انگلیس علاوه بر آن برای کشف نفت هم ایران را مدیون میدانست، علاوه بر آن عدمالنفع هم میخواست، یعنی اینکه شرکت نفت مدعی بود که ایران برای سالهایی هم که بعد از ملی شدن نفت قرارداد میتوانست ادامه داشته باشد باید غرامت بپردازد! این مبلغ طی یادداشت رسمی دولت انگلیس ۲.۰۲۸.۰۰۰.۰۰۰ (بیش از ۲ میلیارد) لیره میشد! یعنی ایران باید دهها سال درآمد نفتی خود را دودستی تقدیم انگلیس کند! یکی از سیاستمداران انگلیس معتقد بود که ایران بایستی مبلغی هم بهعنوان تشکر از انگلیس که در رقابت گذشتهاش با روسیه موجب استقلال ایران شده بود بپردازد!
مصدق ضمن آمادگی برای پرداخت غرامت خواستار آزاد شدن پولهای بلوکهشده ایران در انگلیس، پرداخت بدهیهای پرداختنشده انگلیس به ایران (۱۴۰ میلیون دلار) و خسارات ناشی از جلوگیری از فروش نفت به ایران بود. زیرکزاده میگفت حقوق ایران یک میلیارد دلار است. امریکا در مقابل پیشنهاد میکند که به ایران ۱۰ میلیون دلار کمک کند و ایران پیشنهاد مشترک ایران و انگلیس (۵ شهریور ۳۱) را که حتی اصل ملی شدن نفت را مخدوش میکرد بپذیرد! دهها مورخ و نویسنده و سیاستمدار انگلیسی و امریکایی در سالهال اخیر در مورد میزان گستاخی امریکا و انگلیس در این پیشنهادات و جواب ندادن به شکایات ایران مقاله نوشتهاند، اما به گوش ناشنوا افتاد و صرفِ ظاهرِ قرارداد ۵۰-۵۰ (که با تخفیف ۳۰ درصدی در قیمت نفت بشکه ۲۳ سنت به ایران میداد و باقی را برای تضمین غرامت پیش خود نگه میداشت) آب به دهانشان انداخته است و میگویند چرا مصدق کوتاه نیامد. من فکر میکنم بهاحتمال زیاد خودِ مدعیان قرارداد را نخواندهاند. آخر ظاهرِ ۵۰- ۵۰ که بد نیست!
قبلاً سردبیر روزنامه که این مصاحبه را انجام دادهاند بهمناسبت ۲۸ مرداد ۹۶ در سرمقالهشان نوشتهاند پیرمرد کار خودش را کرد. کاسه صبر همه را لبریز کرد تا علیهاش کودتا کنند. مصدق این پیرمرد لجباز و یکدنده میتوانست راه دیگری برود. راهی که همه از آن منتفع شوند. هم خودش به نان و نوایی میرسید (تأکید از من است) و هم دیگران. دولت امریکا را هم ناامید کرد. ترومن بدش نمیآمد با تکیه بر ناسیونالیسم مصدق سدی در برابر کمونیسم ایجاد کند.»
طفلک خارجی و داخلیها پس از یکی دو سال حوصلهشان سر رفت. ناچار کودتا کردند. تقصیر مصدق بود که کودتا شد. توجیه جنایت از این بهتر نمیشود. اصلاً مصدق را بهعلت کودتا باید محاکمه میکردند. مصدق باید کوتاه میآمد تا به نان و نوایی برسد.
این عین عبارات ایشان است. همان موقع من به ایشان نوشتم که این دید کاسبکارانه است. درباره سایر مطالب ایشان هم توضیح دادم. اساساً غرض از مصاحبه روشن شدن برخی مطالب است. مصاحبهگر و مصاحبهشونده باید در این زمینه بکوشند. دو همفکرِ متفقِ در زمینه خاص جز بارکاللهگویی به هم کاری نمیکنند. شما اگر همت دارید با کسانی که نهضت ملی را میشناسند صحبت کنید. سخن با یکدیگر، که من احساس میکنم شناخت هر دو از مسائل آن روز کم است، کمکی به خوانندگان و نسل جوان که متأسفانه بهجز به شما و صداوسیما دسترسی به گذشته ندارند کمکی نمیکند. چند سال پیش در یک کتاب درسی نوشته بودند که آیتالله کاشانی علیرغم کارشکنیهای مصدق نفت را ملی کرد و شما هنوز گناه کودتا را هم به گردن لجبازیهای پیرمرد میاندازید.
از آقایان میپرسم مصدق باید کجا در کدام مورد مشخص کوتاه میآمد، ولی لجاجت به خرج داد. شما در آن موقعیت ــ و این موقعیت ــ چکار میکردید که امروز از طرف انواع خود شما و دیگر کسانی که این همین مسئله لقلقه دهان آنهاست متهم به لجاجت نشوید. حرف بزنید. بگویید. سن شما اجازه قضاوت آن زمانی را نمیداد اما امروز که اسناد فراوان هستند چه میگویید؟ متأسفانه یا نمیخواهید آنها را ببینید، یا به دلایلی به مثال آن ناشنوا عمل میکنید.
شما به نوشته آقای کاتوزیان استناد میکنید که فرمودهاند دکتر مصدق چرا اصل ۵۰-۵۰ بانک جهانی را (که درباره آن توضیح دادم) قبول نکرده. بهنظر ایشان گویا مصدق از کاشانی و حزب توده «میترسید» که در این صورت میگفتند نگفتیم مصدق بالاخره سازش میکند! نه اینکه کاشانی و رهبران حزب توده و فدائیان اسلام و درباریان و… همان زمان کم فحاشی میکردند. همین مانده بود که مصدق از «ترسِ» گفتههای آنها از قبولِ قراردادی که بهنفع ایران میدانست چشم بپوشد! تحلیل از این عالمانهتر از طرف کسی که در اختلافنظر ملکی و مصدق طرف ملکی را میگیرد و طرفدار مذاکره آنزمانی و بعدی با شاه است و همین کار را هم میکند بعید نیست. اگر ملکی در آن زمان صمیمانه این تصور غلط را داشت حق داشت ولی امروز وقتی دیدیم که با اینهمه شاه با او چه کرد باز هم تکرار آن حرفها حکایت نوعی جزماندیشی است.
در این فاصله البته رسانهها و سیاستمداران امریکا و انگلیس ساکت نبودند. مصدق را به عناوینی میخواندند که کمترین آنها پیرمرد فاشیست لجوج بود. دیوانه بود. خواندن مجددِ این اوصاف بهراستی برای هرکس شرمآور است. این ترامپ نیست که امروزه در بیشرمی شهره است. به اسناد و رسانههای غرب و مدافعان ایرانی آنها رجوع کنید تا ببینید ترامپیسم مختص امروز نیست. این روشی است که امریکا و انگلیس همواره در مقابل مخالفان سیاسیشان داشتهاند، حتی زمانی که مصدق مرد سال مجله تایم شد در متن مقاله مربوطه در همان شماره تایم او را به کثیفترین صفات متصف میکردند. ولی برای برخی از ایرانیان سطحینگر «مرد سال» شدن مصدق بهمثابه نشانه دفاع امریکا از مصدق بود! نهتنها اینها بلکه شوروی (استالینــمالنکف) هم آب به آب این اتهام میریخت و این توجیهی بود برای هواداران ایرانی آنها که از ابتدا، تا انتها، با مصدق عناد میورزیدند. زمانی که بهعلت قطع درآمد نفت و محاصره اقتصادی ایران نیاز به کمک مالی داشت؛ البته نهتنها امریکا بلکه بانک جهانی هم اعتنا نکردند و مقادیری لُغُز خواندند و توهین کردند. (با وجودی که خود همزمان میگفتند که وضع بد اقتصادی ایران موجب فقیرتر شدن مردم و تقویت کمونیستها میشود!) باز هم در این دورانِ کمبود و بحران شوروی از پس دادن طلاهای ایران خودداری میکرد! طلب ایران ظاهراً باید در دست آنها میماند تا بعداً فوراً به رژیم کودتا داده شود. این مسئله استنکاف شوروی از پرداخت بدهی خود نهتنها در ایران بلکه در دیگر کشورهای خاورمیانه هم منعکس میشد که شور و شوقی بینهایت در مورد حوادث ایران و مصدق داشتند و رستاخیز ایران را مقدمه رستاخیز خود میدانستند.[۱]
امریکا و انگلیس حق داشتند که با مصدق دشمنی کنند چون او نهتنها نفت ایران را ملی کرده بود، بلکه نمادی برای دیگران شده بود؛ بنابراین باید چنان درسی به او داده میشد که برای دیگران مایه عبرت میشود. سیاست دگماتیک شوروی که درباره «دشمنی با بورژوازی ملی لیبرال» بود چه توجیهی برای این اقدامات دارد؟ آیا صِرف انتقاد از خودهای بعدی شوروی (و حزب توده) برای مردم ایران کافی است؟ سرنوشت یک نهضت، یک کشور، و حرکات آزادیبخش دیگر جهان با «اشتباهاتی» دگرگون شد. بسیار خوب میگویند متأسفیم. باید بگوییم ما هم متأسفیم!
به مدعیان فوق و دیگران باید گفت نهتنها شما قادر نیستید راهحل آن زمانی نشان دهید، بلکه فرضاً مصدق هر جا که میفرمایید کوتاه میآمد آیا شما اینقدر تعلقخاطر به شخص مصدق دارید که فکر میکنید مصدقی که خیانت میکرد، و دیگر مصدق نبود سر جا باقی میماند و از آنپس دیگر هیچیک از دشمنان خارجی و داخلی عنادی با او نداشتند و او به یک حکومت دمکراتیک ادامه میداد؟ واقعاً توهم هم حدی دارد. قذافی تحتفشار غرب تمام صنایع هستهٔ خود را به آمریکا تحویل داد، اردوگاهها و عناصر مبارزی را که از اطراف جهان به لیبی آمده و تحت حمایت او بودند اخراج کرد. اسامی آنان را به آمریکا داد. قرارداد جدید نفتی مطابق نظر غرب امضا کرد… به او اجازه چادر زدن در چمن مجاور کاخ الیزه را دادند و از شترهایش پذیرائی کردند. … ولی باز هم به وضع فجیعی او را کشتند. صدام را هم دیدیم. شما به دیگران توصیه کوتاه آمدن میکنید ولی بدانید که غرب کوتاه نمیآید. این مدل لیبی، امروز هم مورد تأیید و دلخواه آقای جان بولتون و هیئتحاکمه امریکاست. این رفتار منحصر به دوران اوباما و ترامپ نیست. این رفتار و منش و سیاستِ غرب ــ غرب سرمایهداری ــ در همهجای جهان بوده است و هست. تاریخ را نه صرفاً از منابع دانشگاهی بلکه با مداقه در آنچه گذشته بیاموزید. کتاب تاریخ مردم امریکا نوشته پراعتبار هوارد زین را بخوانید تا ملاحظه بفرمائید که تاریخ امپریالیسم، تاریخ سرمایهداری، با «کوتاه آمدنها» از نوعی که میفرمایید جور درنمیآید. حتی اگر شما در پیشنهاد عدم لجاجت و «کوتاه آمدن» صادق باشید ملاحظه خواهید فرمود که توصیه این نوع «عدم لجاجت» شما راه بهجایی نمیبرد. بهتر است شما از لجاجت دست بردارید.
مصدق در رأس نهضت ملی نفت را ملی کرد. شورای امنیت و دادگاه لاهه و بالاخره دادگاه ونیز علیرغم همه توپ و تانک کشیها و رزمناو و چترباز آوردنهای انگلیس همهجا حق را به ایران دادند. حلقه محاصره بالاخره شکسته شد و نفت ایران به ایتالیا و ژاپن فروخته شد و شرکتهای متعددی در حال بستن قراردادهای کلان با ایران بودند. مصدق به یاران خود و مردم ایران گفت «بالاخره ما بردیم.» ایران در همه زمینههای استخراج و تولید و تعیین قیمت و بازاریابی برد. ایران کنترل را بهدست گرفت.
* * *
دنیا به احترام برخاست. کشورهای شرق بهجای خود، حتی بسیاری از سیاستمداران غربی نشدنی را شدنی یافتند؛ اما مگر میشد؟
مصدق جنگ با غرب را برد ولی آنچه پاشنه آشیل او بود او را از پا انداخت.
مخالفان مصدق بهتدریج افراد و گروههای بیشتری را به خود جذب کردند. توطئههای انگلیس و آمریکا و دربار و حزب توده و فدائیان اسلام بخش قابلتوجهی از روحانیت شدت و خشونتهای بیشتری پیدا کرد. یکبار در آذر ۳۱ در مجلس و بار دیگر در جریان ۹ اسفند قصد جان مصدق را کردند. عدم تمدید قرارداد شیلات شمال، پیشنهاد اصلاح قانون اساسی که به زنان حق رأی میداد دشمنان را جریتر کرد. پس از قیام ۳۰ تیر برخی از رهبرانِ سابق سهمطلبی میکردند. کاشانی و بقائی و مکی که ظاهراً توسط شاه هم تطمیع شده بودند به جرگه مخالفان پیوستند. توطئه برای کودتا شدت بیسابقهٔ گرفت. بستن کنسولگریهای متعدد انگلیس در شهرهای مختلف و نهایتاً بستنِ سفارت انگلیس پس از اخطار و رفتارهای بینزاکت انگلیس مراکز توطئه را به نقاط دیگر کشاند. حدود ۷۰ روزنامه مخالفِ مصدق از ندای ملت فدائیان اسلام و دربار و حرب توده چنان فضایی ایجاد کرده بودند که تحملناپذیر مینمود. پیشنهاد حق رأی به زنان بسیاری از روحانیون را مشوش ساخت. الغاء سهم مالکانه و تخصیص ۲۰ درصد ازدیاد سهم کشاورزان نهتنها مالکان و فئودالها را به خشونتهای فراوان واداشت حتی در ظاهر هم از مخالفت حزب توده کم نکرد. حتی در ۶ اسفند ۳۱ روزنامه مردم، تنها چند روز پیش از توطئه دوم دربار برای قتل مصدق، مینویسد: «دولت مصدق و دربار پسر رضاخان یکی از دیگری بدتر و در چارچوب منافع امپریالیستها میباشند.» آنچه حیرتانگیز است این است که مصدق چگونه توانست دوام بیاورد. چگونه هنوز مردم عاشقانه از او حمایت میکردند. چگونه ۲۵ مرداد همه بهپاخاسته بودند. چگونه سه روز بعد اوباشان و فواحش و مزدبگیران و چاقوکشانِ اجیر شده در مقابل چشمان بهتزده مردم سوار بر تانکهای ارتشی مصدق را سرنگون کردند. بسیاری از دوستان مصدق به او فشار میآوردند که اعمال قدرت کند. جواب مصدق این بود «که تمام دعوای من با رضاخان این بود که زور میگوید حالا از من میخواهید که حرف خود را پس بگیرم و زور بگویم و به بهانه حفظ آزادی بر سر آزادی بکوبم؟» آیا خودداری مصدق از کشاندن مردم به صحنه برای جلوگیری از کشتار چگونه میتواند توجیه شود. آیا خودداری مصدق در مسلح کردن هواداران خود و احتمال مقابله ایلات و قبایل موافق و مخالف (قشقاییها، بختیاریها، ذوالفقاریها، عربها) و … چه سرانجامی میتوانست داشته باشد. مصدق از ابتدا تا انتها یک دموکرات، یک سوسیالدمکرات، یک وطنپرست بود که استقلال و آزادی را باهم میخواست. هرگز ادعایی بیش از این نکرد و به راهی دیگر نرفت.
باید بیشتر به این طرز تفکر پرداخت و جنبههای مختلف آن را بررسی کرد. قضاوت همهجانبه بسیار دشوار است. مسئله دمکراسی و استبداد و مسائل مختلف پیرامون آن چیزی نیست که بتوان با یکی دو حکم از آن گذشت. این مسئله بشریت است، هم مسئله دیروز و هم امروزِ جوامع جهانی است.
* خسرو پارسا در سال ۱۳۱۵ در تهران متولد شد و در سال ۱۳۴۰ پس از گرفتن دکترا در رشته پزشکی دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل در رشتههای تخصصی و فوقتخصصی به امریکا رفت. همزمان فعالیتهای وسیعی در جبهه ملی و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و پس از آن سازمانهای سوسیالیست داشت.
در اسفند ۵۷ بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمد و فعالیتهای خود را در امور پزشکی، اجتماعی و سیاسی ادامه داد. وی کتابهای متعددی درباره مسائل پزشکی و اجتماعی تألیف و ترجمه کرده است، و به مناسبتهای مختلف مقالاتی ارائه کرده است.
[۱] در این نوشته، بهطور مکرر از کارشکنیها و عناد شوروی و حزب توده سخن میرود. در مقاله توهینآمیز پراودا علیه مصدق هنگامیکه او به دادگاه لاهه میرفت و عدم شرکت نماینده شوروی در جلسات دادگاه لاهه، تا امتیاز خواستن برای نفت شمال، تا اعتراض به لغو قرارداد شیلات، تا پس ندادن طلاهای ایران… این لیست مطوّل است. به همین اندازه مهم توطئههای رهبران حزب توده و پیروی عده قابلتوجهی از اعضای ساده از آن؛ اما باید پرسید چرا؟ یک جواب آنتیکمونیستی ساده که بسیاری دادهاند و میدهند این است که این «ماهیت کمونیسم» است. نه، چنین نیست، و این روی دیگر سکه حکم شوروی «باید همواره با بورژوازی لیبرال یا ملی مبارزه کرد» است. هر دو حاکی از نوعی تعصب است که بهگفته لنین از «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» عاجز است. یک زمان حکم کمینترن یا هیئترئیسه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ضرورت همکاری با بورژوازی ملی است. این حکم جهانشمول است صرفنظر از شرایط خاص هر کشور و جامعه، آیه آسمانی است. زمانی درست عکس این حکم داده میشود و باز آیه نازل میشود. هر نوع که به ایران آن زمان نگاه کنید شوروی میبایست بنا بر منافع خود (و مردم ایران) با ملی شدن نفت مخالفت نمیکرد. ولی نه! بورژوازی لیبرال دشمن خلقهاست، عامل امپریالیسم است. آیا واقعاً رهبران شوروی تا این حدِ نازل متعصب بودهاند؟ باور آن سخت است.
اما حزب توده چه؟ رهبران حزب توده خواست، قدرت یا جسارت آن را نداشتند که خلاف دستورات «مهد سوسیالیسم» اقدامی کنند. رهبران آنها مخفیانه با قوامالسلطنه علیه مصدق توطئه میکردند. اعضای فراوانِ صادق، صمیمی و فداکار حزب چه؟ درست است که بسیاری از موارد اینها از فرمان رهبری سر باز زدند (مانند شرکت در قیام سی تیر) ولی به نظر من بیش از این انتظار میرفت. من خود با صدها عضو یا هوادار حزب توده در آن زمان و پس از آن روبهرو بودهام. من خود با تمایلات سوسیالیستی هنوز هم حرف آنها را نمیفهمم. آیا واقعاً «تعصب» جوابگوی آن است؟ این درست است که بسیاری از روشنفکران حزب توده قبل و بعد از نهضت ملی از آن جدا شدند و این درست است که تقریباً همه سوسیالیستهای مستقل در آن زمان از نهضت جانبداری میکردند، ولی باز هواداری بیچونوچرای عده از فرامین حزب برای من معمای نگشوده است.
سیاست شوروی در ایران فاجعه آفرید، برای خود شوروی فاجعه آفرید، به ایده سوسیالیسم، کمونیسم در سطح جهانی کمکی نکرد. امروز شگفتزده میشویم که چرا جهان اینقدر به راست گرایش پیدا کرده است. باید گفت از ماست که بر ماست.
به نظر من گرچه تاکنون مطالب زیادی در مورد سیاست شوروی (و حزب توده) نوشته شده، ولی هنوز جا برای یک بررسی نظری جدی هست. مطالبی که آنتیکمونیستها و طرفداران سرمایهداری نوشتهاند بیشتر وقایعنگاری است و یا نظریههای مغرضانه. چند نوشته نسبتاً خوب هم منتشر شده است، ولی بهنظر من هنوز به بررسی جامعتر نظری مورد نیاز است.