حمید نوحی
کلیدواژهها: جسم و روح، روح باوری، اسطوره و افسانه، عرفان، جاودانگی، تراریختگی انسانی، توانافزایی، شیطان، آزادی، سرزمینزدایی.
روح و جسم
نمیدانم چرا اندیشه یا نظریه دوگانگی هستی و بهطور خاص دوگانگی هستی انسان در اندیشه فلسفی غرب را «دوگانگی کارتزین» (دوگانگی دکارتی) مینامند و به دکارت نسبت میدهند، درحالیکه مستندات تاریخی نشان میدهد این اندیشه یا بهتر است بگویم خیالپردازی، قدمتی بهاندازه هستی انسانی دارد. در اساطیر، بهویژه روایات دینی و متون مقدس، این دوگانگی یکی از ارکان اندیشه و فرهنگ دینی و عرفانی است: در این متون خداوند انسان را از گِل (و بهشکل خود) ساخت و سپس از روح خود در آن دمید و…
هنر و ادبیات تمام جوامع از جوامع ابتدایی که درونمایههای کوچکی از آن در تمام قارهها هنوز به حیات خود ادامه میدهند تا عالیترین مراحل صنعت و تمدن در امریکا حاکی از همین باورهاست. در فلسفه نیز چنین است.
در آیینهای کهن جادویی و در مراسم و مناسک دفع شر و آفات از جان آدمی و حیوانات و زراعت و طبیعت و همه چیز، اندیشه دوگانگی وجود دارد تا جایی که انیمیسم (روح داشتن همه اشیا) از ریشهدارترین باورهای بشر است. باوری که هنوز در میان تمام اقوام و ملتها و پیروان ادیان گوناگون حتی بیدینان وجود دارد. افزون بر این، تصور موجود فراجسمانی (بدون وزن و اندازه) همچون اجنه و پریان نیز همواره وجود داشته تا جایی که برای آنها جنس و نوع و پیر و جوان و خیر و شر نیز قائل شدهاند.
یکی از باورهای خلسهآور و پرجاذبه تاریخ اندیشه، پردازش فلسفی (بخوانید تلقی یا بهقولی خیال متصل به عقل) این باور متافیزیکی است. دستکم در مراحلی از تاریخ فرهنگ و فلسفه، واژه متافیزیک به همین معنا یعنی جهان ماورای ماده (جسم) به کار میرفته است. بعضی از عرفای دوگانه باور نیز هبوط را بهمعنای تنزل از دنیای بهشتیِ عالی و پاک و سبک، به دنیای «کثیف» (جسیم و سنگینِ) خاکی میدانند و رجعت (معاد) را رها شدن از جسمانیت سنگین و دست و پاگیر و ورود به عالم اثیری و کبریایی -دستکم برای رستگاران- میدانند. جسم، وزنه و بار مزاحمی است که لاجرم برای زیست در این جهان مادون و پست بهعنوان مَرکبِ روح، عنصری ضروری و گریزناپذیر و در عین حال گذراست. جسم مادی اسارت است. غل و زنجیری است که روح همواره در آرزوی رهایی از آن است.
بازتاب این باور (بخوانید تمایل) موجب پیدایش انواع نظریهها و عقاید درباره جاودانگی روح و سرنوشت انسان پس از مرگ شده: از تناسخ گرفته تا انواع اشکال خُلود و زندگی پس از مرگ. در باور به تناسخ، این امید وجود دارد که با انجام اعمال نیک و تقدیم جسم در راه نیک، سلسله بیپایان حلول روح در جسمی دیگر که میتواند غیرانسان نیز باشد (سامسارا در مکاتب هندو) بالاخره پایان یابد و انسان رستگار شود. در عرفان اسلامی، زندگی آنجهانی یا معاد و خلود بهصورت انواع معاد روحانی تا انواع معاد جسمانی و سلسله مراتب هریک با واژگانی همچون عالم هور و قلیا، جسم برزخی، عالم واسط و با عبور از آسمانها (اقالیم) هفتگانه و هشتگانه نظریهپردازی شده تا جایی که در بعضی موارد پیروان یک نحله قائلان به نحله دیگر را تکفیر کردهاند. ناگفته نماند که همواره طیفی از اندیشمندان و فلاسفه بدبین با نگاههای تردید آمیز و اصحاب شک نیز وجود داشتهاند. همچون ابوالعلاء مَعَری و خیام که به گروه لاادریون (آنها که نمیدانند) مشهور شدهاند و همچنین عرفایی که معتقد به یگانگی روح و جسماند.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حل معما نه تو خوانی و نه من
هست در پس پرده گفتوگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
افزون بر این باورها و نظریات دینی، فلسفی و آئینی، افسانههای مردمی و اسطورههای بسیار پرجاذبه با طی کردن مراحل شکلی و ساختارهای متنوع در تمدنهای گوناگون بهوجود آمده که نمایش باور به تقدم ذهن یا شعور بر جسم [بخوانید اصالت ایده (ایدئالیسم) در برابر ماتریالیسم (اصالت ماده)] است: نه اینکه سازندگان اسطورهها و هنرمندان و جز آنها، هنر و ادبیات ایدهآلیستی را با عطف توجه به مفهوم عرفانی و فلسفی آن خلق کرده باشند. بلکه از آنجا که هنر و ادبیات، بهویژه هنر و ادبیات عامیانه از ناخودآگاه سرچشمه میگیرد و تمام تودهها در زیرساخت آن سهیم هستند. اراده آگاهی در پشت آن وجود ندارد. به این ترتیب تاریخ تمدن حاکی از نیاز ذهنی یا روحی بشر به باورهای فرامادی است.
افسانههای هزار و یک شب، علیبابا و چهل دزد بغداد، چراغ جادوی علاءالدین، سندباد بحری، امیرارسلان نامدار و فرخلقای خالدار، قالیچه حضرت سلیمان، داستانهای شمس وزیر و قمروزیر؛ یکی خوب و خیر و دیگری شر و شیطانی، هر دو با حلول در جسمی حیوانی یا جز آن و عملیات حیرتانگیز سعی میکنند در رقابت برای رسیدن به هدف خود بر دیگری پیروز شود و حریف را از میدان به در کند. گاهی قمروزیر بهصورت یک سگ سفید ظاهر میشود و شمس وزیر بهصورت یک سگ سیاه درنده. در ابتدای مبارزه، قمروزیر نمیداند که این سگ سیاه شمس وزیر است، ولی با تکرار حادثه او را بهجا میآورد و ضد حمله میزند. گاهی مار میشود و بعد از تکرار وقایع و حوادثی شمس وزیر میفهمد که قمروزیر از همان حربه جادویی استفاده کرده و بهصورت پلنگی، ببری یا مار خطرناکی درآمده است. اینهمه در ابتدای پیدایش که فیلم و عکس وجود نداشته بهصورت نقش و نگار و نظم و نثر خلق شده و سینهبهسینه، نسلبهنسل منتقل میشده. بهخاطر میآورم در دوره کودکیام در دهه ۲۰ شمسی، دورهگردها با دستگاهی روی کولشان که به آن «شهر فرنگ» میگفتند، آن نقش و نگارها را بهصورت پردههای رنگی زیبا و شفاف با دریافت ده شاهی یا یک ریال به بچهها نشان میدانند. بعدها بهصورت فیلم درآمد و در دهه دوم زندگیام، آنها را در سینماهای شمال شهر تهرانِ آن موقع، میدان حسنآباد و میدان فوزیه (امام حسین) و لالهزار دیده بودم. شاید اولین نسل فیلم فارسی (فیلمفارسی) حکایت شنیداری-دیداری (اودیو ویزوئل) همین داستانهای بسیار جذاب برای تودهها بوده که پیش از درآمدن به سینما در نقالیهای قهوهخانهای و دور کرسیهای جمعهای خانوادگی کسالت شبهای زمستانی طولانی کودک و بزرگ را برطرف میکرد و آنها را سرگرم و در خوابی عمیق فرومیبرد تا آزادانه هرچه میخواهند در رؤیا به آن ببافند و بهنوبه خود در سلسله آفرینش هنر و ادبیات عامیانه (بخوانید فولکلور) سهمی داشته باشند. حالا نوجوانانی که کارتونهای ژاپنی و چینی و جز آنها و داستانهای تخیلی دوران مدرن را با همین نامها و نامهای دیگر میبیند، نمیدانند منشأ این فیلمها و داستانها کجاست، از کجا الهام یا وام گرفته شدهاند. چیزی که در بحث فعلی ما اهمیتی ندارد. آنچه مهم است گرایش بشریت از هر تمدنی در تمام ادوار تاریخی به این خیالپردازیهاست. شاید برای کسانی که اطلاع ندارند بد نیست بدانند که ترجمه داستان هزار و یکشب به زبانهای مختلف، جزو پرفروشترین کتابهای دنیاست. اصل مهم همین نیاز به حذف زمان و مکان و رها شدن از قید آن است: بیزمانی، بیمکانی و بیوزنی که اخیراً در ادبیات و هنر پستمدرن با پیدایش انواع زمان غیرخطی و سیال ذهن رواج زیادی پیدا کرده است.
در عرفان عملی خودمان، گزارشهای طیالارض و سفر در زمان عرفا و خلع بدن و همچنین طیف گسترده اعمال خارقالعاده یوگیها و زهاد، دراویش و صوفیان هندی و ایرانی، حاکی از این گرایش به رها شدن از بار سنگین جسم و ماده است.
نیاز به جاودانگی
ناگفته پیداست که این همه و این حجم از باورهای متنوع و نظریهپردازیهای متعدد یا از حقیقتی پنهان از حواس بشر خبر میدهد. یا از نیاز به جاودانگی، یا ارضای کنجکاوی ذاتی بشر و دسترسی به تمام ابعاد هستی.
در این میان، نظریه روانشناختی مبتنی بر تمایل انسان به کسب قدرت است: توانایی و قدرت هرچه بیشتر و لایزال. نوعی خداگونگی، خدای خیالی انسان، یا خدای انسانساخت، نوعی انسان برتر، مقتدر و فناناپذیر.
اکنون با پیدایش امکانات دیجیتالی در فضای مجازی و بهویژه چشمانداز پیشرفتهای محیرالعقول در پیوند اعضا و همافزایی مصنوعی افزایش قدرت اعضای بدن به کمک تکنیکِِ «های تِک»[۱] (پیشرفته) ازجمله نانوتکنولوژی و هوش مصنوعی و حسگرها و محرکهای دیجیتالی که بهاندازه و ابعاد کوچکتر از یک ذره ماش و عدس در جاهای مختلف بدن کاشته میشود و میتواند موجب تقویت و افزایش کارایی و قدرت مافوق طبیعی اعضای بدن شود. گویی زمان کوتاهی لازم است تا بشر به آرزوی دیرین خود دست یابد. گویی دیگر چیزی به تسخیر آسمانها و کرات و تفوق بشر بر تمام طبیعت باقی نمانده. همچون گذشتهها؟
آیا این همان تصور کودکانه ابتدای دوران مدرن نیست که اصطلاح معروف «یک قدم باقی مانده، فقط یک قدم دیگر» در متون اندیشه و فلسفه از آن سربرآورد و اکنون معلوم شده چیزی بیش از یک خیال باطل نبوده. خیالی که پیامدهای بسیار فاجعهباری برای بشر نادانِ «ظلوم و جهول» در برداشت. چرا؟ چون در واقع خودمحوری و تکبری را بهوجود آورد که رابطه انسان و طبیعت، رابطه انسان و محیط و تاریخ گسسته شد. نمیخواهم رویکردهای سنتپرستان و اهل کلیسا را تأیید کنم. آن سنتپرستی در هر حال شکسته میشد. مدرنیته دستاوردهای خوب زیادی برای بشریت داشت. اندیشهها و باورهای کهن در تقابل با واقعیات تاریخ انسان به بنبست رسیده بود، کلیسا و مذهب در برابر نهادهای خِرد این جهانی بهطور گریزناپذیری تاب مقاومت نیاورد. خدا از آسمان به زمین آمد، اما از آنجا که طبیعت حرکت و پیشرفت و رشد بشر نه در تعادل بلکه، در حرکتهای افراطی و تفریطی «اعوجاجی»[۲] است، نه به خط مستقیم بلکه پیچیده و پرخموچم. از این طرف بام به آن طرف بام افتاد. در برابر سنتپرستی به سنتستیزی درآمد. از پرستش ارباب مذهب به پرستش ارباب علم روی آورد. از معبدی به معبد دیگر روی آورد. ارباب فلسفه و هنر و علم و خدایانشان جایگزین ارباب مذاهب شدند. از پرستش ماوراءالطبیعه به پرستشِ عِلمانیت[۳] روی آورد. از ستایش روح به ستایش بدن و از پرستش معنی به پرستش ماده، از متافیزیک به فیزیک روی آورد. اندیشمندان و فلاسفه دوران فرامدرن متوجه بازتابهای منفی این افقهای معنایی (پارادایمها) در جامعه و سیاست و بهویژه نسبت به طبیعت شدند. آسیبهایی که در مظاهر زندگی اجتماعی بشر ازجمله در فضای مصنوع، معماری، آمایش سرزمین، شهرنشینی و شهرسازی و هنر بهخوبی قابل مشاهده بود. از نیمه اول قرن بیستم میلادی آهستهآهسته نقد اندیشههای دوران مدرن (مدرنیته) بهعنوان چارچوب مکتب فکری و ایدئولوژیک که در نظریات فیلسوفان پیش از آن آغاز شده بود، شکل گرفت. بازگشت به طبیعت و کائنات و همزیستی با آنه انسان خود جزئی از آن محسوب میشد در دستور کار جنبشهای روشنفکری و دانشگاهیان قرار گرفت، اما حکومتها که نمایندگان نهادهای قدرتهای اقتصادی و اجتماعی بودند در برابر این بازگشت صفآرایی کردند. صفآرایی که تاکنون همچنان مانع تصویب و به اجرا درآمدن ابتکارات زیستمحیطی بهنحو مطلوب شده و بهرغم فشار افکار عمومی همچنان همایشهای جهانی به بهانههای مختلف فلج یا بیثمر میشود. اکنون تضاد منافع تودهها با منافع اقلیت قدرتمند و صاحبان ثروت بهخوبی خود را در میدانهای مختلف نشان داده است. تا جایی که بحران و آسیبهای وارده به چهار عنصر اساسی طبیعت؛ آب، زمین، هوا و خورشید، یادآور چهار عنصر اربعه آئینی آب، باد، آتش و خاک به مرزهای بحران رسید.
اکنون درحالیکه آسیبشناسی فخرفروشی بشر در برابر طبیعت و تکبر علمی در برابر جهل و «دانای کل» در برابر «نمیدانم» از طرف اندیشمندان و متفکران علوم انسانی در میانه راه است و هنوز راهحلهای جبرانی و بهسازی محیطی نهادینه نشده ترفند دیگری از همان جنس مدرنیته در راه است؛ این بار تراریختگی انسانی[۴] در حال از راه رسیدن است.
در نوشتار قبلی با عنوان «برزخ» به خطرات سیاسی و نظامی مضاعف آن برای «جهان ضعیف»[۵] بهویژه کشورهای منطقه خاورمیانه اشاره کردم. اکنون در این نوشتار میخواهم نگاهی جامعتر بهویژه از نگاه میشل بنسائق،[۶] فیلسوف و روانکاو مشهور فرانسوی، آن چالش بیندازم.
عمق فاجعه پیشِرو
برای روشن شدن عمق فاجعه پیشرو لازم است نگاهی به گذشته و حال ابداعات و اختراعات بشر و انقلابهای بزرگ تمدنی در گذشته بیندازیم. نزد زیست- عصب مردمشناسان، انقلاب دیجیتالی، سومین انقلاب بزرگ انسانشناختی[۷] پس از دو انقلاب زبان و خط بهحساب میآید که به لحاظ ماهوی و تغییر و تحولی که در وضعیت انسان به وجود آورده و بیش از این هم خواهد آورد، از آن دو بهمراتب مهمتر و دگرگونکنندهتر است. در واقع در این انقلابِ پیشِ رو که تازه اول کار آن است، هستی خاص و از پیش موجود انسان در معرض دگرگونی قرار خواهد گرفت. بسیاری از متفکرین گمان میکنند که در این انقلاب تمامیت انسانی «بماهو انسان» و شأن آدمی گونهاش مورد تهدید واقع خواهد شد. انقلابی که در فراکنش آن حیثیت و ویژگیهای نوعی بشر محو میشود. شاید بهتر است بگوییم در معرض استحاله واقع میشود. از حالی به حال دیگر در خواهد آمد؛ اما آن حال چگونه خواهد بود؟
در انقلاب اول، با پیدایش زبان، انتقالِ اطلاعات، تجربه و ادراک بهنحو بسیار زیادی از لحاظ کمی توسعه یافت. در این فراکنشِ شناختِ غیرمستقیم و انتزاعی از محیط طبیعی، انسان و کائنات، بهواسطه زبان، جایگزین شناخت بلاواسطه و مستقیم شد. زبان همچون یک مُبَدِّل، یا واسطه نشانههای انتزاعی را جایگزین تماس مستقیم از طریق حواس پنجگانه کرد. زبان حائلی شد میان انسان و جهان. پیش از آن ۷ درصد شناخت حیوان (شامل انسان) از طریق ارتباط آوایی بود. در حیوان همین وضعیت ادامه یافت اما در انسان بهواسطه پیدایش رمزهای استعاری زبان، میزان شناخت غیرمستقیم (بخوانید اکتسابی) افزایش یافت. بهطوریکه گفته میشود نسبت شناخت شهودی – حسی و عاطفی، به نفع شناخت اکتسابی ۴۰ درصد کاهش یافت. پس از پیدایش زبان حجم و کمیت آگاهی بشر بالا رفت، اما کیفیت حسی آن کاهش یافت. شاید از همین رو بود که گفتگو و تعامل با طبیعت و عوالم فوق طبیعی و الهامات و کشف و شهود بسیار کاهش یافت.[۸] با انقلاب نوشتاری (پیدایش خط) سهم آگاهی انتزاعی و غیرمستقیم تا ۸۰ درصد افزایش یافت. این سهم در انقلاب دیجیتالی در حال عبور از ۹۰ درصد است. در واقع بهتدریج انسان از بستر مادی، فرهنگی (بخوانید معنوی) و سرزمینی خود جدا میشود بهطوریکه بعضی از پژوهشگران غربی از آن به «کنده شدن از زمین»[۹] و (وطن به مفهوم هایدگری آن) یا «سرزمینزدایی» تعبیر میکنند. واژهای که ناخودآگاه مرا به یاد مفهوم «هبوط» در متون مقدس و بریده شدن از نیستان در عرفان مولانا رهنمون شد:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش (مولانا)
سرگردانی و دربهدری درنتیجه نافرمانی. نافرمانی از چه چیز؟ از طبیعت و وضعیت مقرر (دادهشده از پیش همچون «نصیب و قسمت»). امتناع از آسایش گیاهی-بهشتیِ ناشی از نارضایتی از وضعیت استحقاقی طبیعی، ناشی از زیادهخواهی، عبور از مرز غریزه و ورود به وضعیت اراده آزاد. در واقع گرایش به «شیطانی» کردن که با نظر داشت مهلتی که خداوند به شیطان داد و در پاسخ او گفت «من چیزی را میدانم که تو نمیدانی» نمیتواند یکسره و درنهایت بدفرجام باشد. حافظ ادامه این نافرمانی را چنین روایت میکند.
«پدرم روضه رضوان بدو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم»
میتوان گفت شاید خداوند مسیر تکامل انسان را در آزادی حتی آزادی ارتکاب خلاف (شیطانی کردن) قرار داده: مرز فارق انسان و حیوان. بیش از این نمیتوان از مفهوم فرمانبری غریزی بهشتی (بخوانید حیوانی) و نافرمانی شیطانی (بخوانید انسانی) سخنی گفت که در حوصله و امکان این نوشتار نمیگنجد.
برای درک بهتر مطلب، یادآوری آنچه درنتیجه افزایش توان فنی (بخوانید لجامگسیختگی) بشر از جنگ دوم جهانی با انفجارهای ناکازاکی و هیروشیما تاکنون رخ داده خالی از فایده نیست: خطرات و زیانهای امکانات هستهای، سلاحهای شیمیایی و میکروبی، دستکاری ژنتیکی در محصولات زراعی و کاربرد وسیع آفتکشها و آنتیبیوتیکها و درنتیجه آسیبپذیر شدن انسان و زیستکره دیگر بر کسی پوشیده نیست. افزون بر آنکه بدانیم و نگارنده نمیداند چرا، قدرت سیاسی، نظامی و امنیتی در جهان جز در مقاطعی زودگذر و در محدودههای کوچکی از زیستکره همواره در دست یاران شیطان (بخوانید مافیای ثروت و قدرت) بوده. مافیایی که هیچ ابایی از سرزمین سوزانی، انتقال میکروبها، مواد مخدر، سموم و آفتها به سرزمینهای دشمن و ایجاد قحطی، مرگومیر بهظاهر طبیعی ندارد. مافیای ثروت و قدرت هماکنون در جهان بیداد میکند، چه برسد به چند دهه دیگر که پیشبینی شده انقلاب دیجیتالی با ورود به مرحله «تراانسانی» (تراریختگی انسانی) وارد مراحل خطرناکی میشود.
توانافزایی یا تراریختگی؟
تردیدی نیست که پیشرفتهای علمی و فنی تاکنون در چهار عرصه دستاوردهای بسیاری برای جوامع انسانی در برداشته که به آن «افزایشیافتگی»[۱۰] (توانافزایی) میگویند: این چهار عرصه عبارت است از: ۱- ژنتیک؛ ۲- زیستشناسی مولکولی؛ ۳- فناوری نانو و پلاسما؛ و ۴- هوش مصنوعی.
اما داستان ترا (ریختگی) انسانی چیز دیگری است. تا جایی که حتی فرانسیس فوکویاما این هوادار سرسختِ لیبرال دموکراسی میگوید: «تراانسانیت» خطرناکترین رویداد در تاریخ بشریت است. چرا؟
برای اینکه «توانافزایی» با «تراریختگی» تفاوت اساسی و ماهوی دارد. چشمانداز تحقق تصاویر وحشتآور و شنیع «دستکاریشدگی انسانی» در فیلمهای علمی-تخیلیِ هالیوودی کم و بیش در حال نزدیک شدن است. گرچه فناوریهای انسان مصنوعی در حال حاضر از مرحله تجربی نادر و مُشکل آزمایشگاهی فراتر نرفته و قریبالوقوع نیست، با این حال وقوع آن در میانمدت جدی و واقعی است. بهعنوان نمونه فنّاوریهای ریزپرداز میتواند در مغز شما کار گذاشته شود تا شما همیشه آدمی راضی و مطیع باشید. یا برخلاف، دَدمنش و ستیزهجو: خطرات کمّی و کیفی پیشرفتها نه در ابزار و آلات جبرانیِ اجتنابناپذیر و مهندسی پزشکی، بلکه در دستکاری اخلاقی و طبیعی آدمیزاد است. در اینکه تمامیت جسم و روح ما مستعد پذیرش و قادر به مهار کردن عوارض توسعه و تسلط آدمهایی مصنوعی، انساننما و دستکاری در «دی ان ای» هایمان نیست، درواقع نمیدانم سوداگران در آزمایشگاههای در بسته خود چه خوابی برای تودهها دیدهاند. تاکنون خطرات و عواقب نگاه ابزاری به طبیعت را شناختهایم، اما تازه آغاز راه پرخطر سیطره عقلانیت ابزاری بر همهچیز ازجمله بر انسان بهمثابه «گاو شیرده» است.
در واقع خطر عبارت است از تسلط آدمنماها[۱۱] بر آدمهای واقعی. مثال ساده، عوامانه، بسیار کاهشیافته و مکانیکی آن اتومبیلی با موتوری به قدرت جت هواپیماها و سیستم کنترلی و ترمز ایمنی یک ماشین معمولی است. نمونه تخیلی ساده دیگر داستان انسان مصنوعی آزمایشگاهی «مری شلی» نویسنده داستان تخیلی «دکتر فرانکنشتاین» در دویست سال پیش از این است. غول آهنینی که درخواستهایش از خالقش ابتدا ناچیز بود ولی بهتدریج هرچه خواست بهدست آورد. بالاخره همسر خواست که دیگر برای دکتر فرانکنشتاین مقدور نبود. داستان عبارت است از فرار خالق (دکتر فرانکنشتاین) به دورترین و غیرمسکونیترین جاهای زیستکره در قطب شمال یا جنوب برای رهایی از دست این آدم آهنین مخوف که هیچچیز و هیچ نیرویی جلودار او نبود.
بهراستی داستانهای تخیلی ژولورن و مری شلی پس از دهها و بلکه بعضاً پس از سدهها کمو بیش در کلیات به حقیقت پیوسته است، نباید فیلمها و داستانهای تخیلی کنونی را دستکم گرفت. یادم میآید جملهای از رومن رولان به این مضمون که «خوشا خیال که عین حقیقت است».
خیلی راه دور نرویم. با وجود آنکه پیشرفتهای دو سده اخیر فاصله بسیار زیادی با آنچه در راه است دارد، هماکنون جنبههای خفیه تسلط ماشین بر جسم و جان و حیثیت و موقعیت انسانی در همهچیز از ضعف اندامها تا اخلاق و آسیبهای فردی و اجتماعی زندگی ماشینی، بهتدریج و قدمبهقدم بدون آنکه انسانها طی یک نسل به صرافت آنچه در حال رخ دادن است بیفتند به آستانه بازگشتناپذیری رسیده است. مسخ تدریجی در حال وقوع است. بنا بر نظریههای ماتریالیستیِ اصالت شرایط مادی زیست، انسان ابزار و ابزار انسان را میسازد؛ و بیش از این، ابزار سوار بر انسان شده و بر او شلاق میزند. همچنان که آدمماشینی مری شلی، دکتر فرانکنشتاین را همهجا تعقیب میکرد.
این است پیچیدهترین داستان فریب شیطانی: فریب از خود. فریبِ پندارِ خدا شدن، نامیرا شدن، قدر قدرت شدن، نارضایتی از حیثیت طبیعی و انسانی خود. هواداران رویکرد «تراانسانی» البته میتوانند به همه اینها که من یا شما بد میدانیم فخر بفروشند. همانگونه که کارگران و سرمایهداران صنایع زغالسنگ امریکا به رهبری نئوکانها و جناب ترامپ میتوانند واقعیات زیستمحیطی را نادیده بگیرند و با راهاندازی مجدد صنایع آلاینده محیط بگویند اینها همه خیالات خام چپگرایانه و روشنفکرانهای بیش نیست. باشد… بچرخ تا بچرخیم! «مَکروا وَمَکرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیرُ الماکرینَ».
این اولین بار نیست که شیطان بر گرده انسان شلاق میزند. از دید اندیشمندان سه مرحله انقلاب ساختاری تمدنی را برشمردم. با این حال ابداعها و اختراعات زیاد دیگری نیز بوده که زندگی بشر را دگرگون کرده. ازجمله اکتشاف آتش و چرخ ارابه که نقش زیادی در پیشبرد تمدنها داشته؛ و نیز پول کاغذی و اکنون پول مجازی: بیتکوین و دهها پول دیجیتالی دیگر. فیالجمله داستان تمام این ابداعات و اکتشافات همان داستانِ خدا و شیطان است. اهلی بودن یا سرکشی کردن. داستان همان نافرمانی اولیه و راه خود را رفتن. اشکالِ کار از نفس ابداعها نیست. از چیز دیگری در انسان است. از پرستش بتان خودساخته که نماد فزونخواهی اوست تا امروز که پول کاغذی جای تمامی بتهای کهن را گرفته و انسان با این کاغذ بیارزشِ پرارزش، خود را آتش میزند. شکسپیر در وصف این بت جدید چنین میگوید:
زر! زر ناب، درخشان پربها! نه خدای آسمان، من دلداده خودباختهای نیستم… اندکمایهای از این زر میتواند سیاه را سفید کند، زشت را زیبا، ناحق را حق، فرومایه را شریف، پیر را جوان، بزدل را دلاور…
این زر که کاهنان و خادمان را از محرابتان دور میکند، بالش محتضران را از زیر سرشان بیرون میکشد. این پرده زردرنگ براق، سوگندها را تضمین و آنها را باطل میکند، لعنت شدگان را میآمرزد و رنگپریده جذامی را پرستش میکند، دزدان را بر تخت مینشاند و عنوان میدهد، حمد و سپاس نصیب جایگاه مسندنشینان میکند. اوست که بیوهزنان را با چشم گریان به حجله میبرد.
سنگ محک تمامی قلبها، آشوبگرِ بشریت، برای اینکه برده تو شوند انسانها، با نیروی خود آنها را در منازعات ویرانگر درمیافکنی تا وحشیها و حیوانات مالک الرقاب جهان باشد.
جان کلام این است که این انسان راندهشده به هر چیز میآویزد برای جبران ناکامیها و نداشتنهایش، برای گریز از مرگ هر روز به تختهپارهای بند میکند خود را؛ و اکنون تختهپاره «ترابشریت» جایگزین همه بتان کهن و امامان و پیشوایان و هادیان و رهبران و خدای واحد انسانساخت شده است. در اینجاست که سخن دهریون ازجمله مارکس در باب «خدای مخلوق بشر» معنی مییابد. انسانِ زیادهخواه نیازمند خدایی است که همهچیزها را در اختیار او قرار دهد. همان کاری که شیطان با انسان کرد. در این حال میتوان جرئت کرد و به خود اجازه داد تا بگوییم: در هر حال این انسان است که خدای خویشتن است و سرنوشت خود را رقم میزند. اگر با خدای طبیعت از در آشتی درآمد و اگر رشته اتصال خدایی خود به زمین و کائنات را نبرید، نیکفرجام است. ترابشریت میخواهد این اتصال را ببرد.
این همه فقط گزارشی بود برای هموطنانم برای آشنایی با بحثهای داغ امروز در محافل روشنفکری غربی؛ اما این مباحث چه ارتباطی با جسم و روح دارد. مخالفتها با نظریات و پروژههای «تراانسان» که با یک نشانِ بهعلاوه (+) یعنی انسان بیشتر (انسان +) یا بیش از انسان یا انسان افزایشیافته نشان داده میشود بهطور عمده عبارت است از:
دلایلی که نشان میدهد انسان طبیعی ذاتاً خیلی «بیشتر» از آن چیزی است که آنها میخواهند. آن چیزهایی که طرفداران «بیشانسانی» ضعف انسان تلقی میکنند اتفاقاً قدرت انسان است، همچون آسیبپذیری و حساسیت. هوش مصنوعی و انسان تراریخته به هیچ وجه تواناییهای انسانی را در موارد زیر نخواهد داشت:
- خودترمیمی؛
- خودافزایی؛
- ارتباط ارگانیک (جاندار و حیاتی) با محیط و (تاریخ و سرزمین)؛
- شکلگیری و رشد تدریجی؛
- یگانگی جزء و کل؛
- همبستگی با پیشینیان و همنوع (احساسات و آلام مشترک)؛
- حیثیت و موجودیت فرهنگی و تاریخی؛
- انسان با تمام اندامش و گذشته و آیندهاش فکر میکند؛ به عبارت دیگر جسم شریک در اندیشه است؛
- یگانگی جسم و روح که در زبان و ادبیات فارسی واژه «جان» و جانداری گویای آن است؛
- همبستگی فاعل شناسا (انسان-سوژه) و موضوع شناسایی (محیط-ابژه) در انسان؛
- آیندهنگری نامتعین؛
- پیشبینیناشدگی؛
- اختیار.
در این میان نظریات میشل بنسائق جایگاه ویژهای دارد. او یک دهری و در عین حال وحدت وجودی از نوع اسپینوزایی است و مخالفتهایش با طرحهای تراانسانی مبتنی بر یگانگی روح و جسم و یگانگی انسان و طبیعت است. یگانگی ایده و ماده. در نظریه او دوگانه ایده و ماده (ایدهآلیسم-ماتریالیسم) اساساً جایگاهی ندارد. تأثیر این نظریه در فهرست چهارگانه بالا آشکارا دیده میشود.
- این مقاله در در ادامه مطلبی با عنوان «برزخ»، از حمید نوحی است که در شماره ۱۱۴ چشمانداز ایران آمده است.
[۱] Hi technology
[۲]. نوحی، حمید، «تأملات در هنر و معماری»، حرکت اعوجاجی در تاریخ معماری معاصر ایران، انتشارات گنج هنر و کتابفروشی پرهام، تهران.
[۳]. سیانتیسیسم (Scianticisme).
[۴]. Transhumanisme.
[۵]. اصطلاح «جهان ضعیف» را تا پیدا شدن واژه بهتری جایگزین جهان دوم و سوم و توسعهنیافته و… کردهام.
[۶]. مبارزه مقاومت و زندگی، گام نو، تهران ۱۳۸۱۱؛ مقاومت آفرینش است، نشر چشمه، تهران، ۱۳۸۴؛ گسستهای اندوهبار، نشر صمدیه، تهران، ۱۳۸۸.
[۷]. Anthropologie.
[۸]. منشأ آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی، Julian Jaynes/ خسرو پارسا و دیگران، نشر آگه.
[۹]. بیسرزمین شدن Déteriolisation.
[۱۰]. افزایشیافتگی را آگاهانه برابر نهاد augmentation انتخاب کردهام. میدانم روان و زیبا نیست ولی اگر توجه شود که انتخاب این واژه در زبان فرانسه که از auge معنی آخور، آبشخور و ظرف ملاط میآید بیحکمت نیست، آنوقت در برگردان فارسی طبعاً باید عطف توجه به افزایش توان فیزیکی باشد.
[۱۱]. Nanorobots.