بدون دیدگاه

ساعت آخر

 

گزارشی از آزادی زندانی لطف‌الله میثمی در سال ۵۷

سال ۱۳۵۷ با اوج‌گیری تظاهرات مردم و فشار بر حاکمیت، دستگاه حاکمه موقعیت خود را چنان متزلزل دید که به فکر افتاد برخی خواسته‌های مردم را تأمین کند تا از شدت مخالفت بکاهد و فرصتی برای خود فراهم کند. با این هدف، دولت مهندس شریف‎امامی در ۵ شهریور ۱۳۵۷ با شعار آشتی ملی روی کار آمد. گرچه در همان روزهای اول کشتار ۱۷ شهریور در میدان ژاله تهران شکاف ملت و دولت را عمیق‌تر کرد، اما این دولت تلاش کرد قدم‌هایی برای ترمیم اشتباهات گذشته انجام دهد. یکی از مطالبات مردم در آن مقطع انحلال ساواک و آزادی زندانیان سیاسی بود. حاکمیت اعلام کرد به‌تدریج زندانیان را آزاد می‌کند و این کار آغاز شد. ۲۵ شهریورماه اعلام شد که در حال تهیه لیست زندانیانی هستند که هفته آینده آزاد خواهند شد. همچنین در این روز ارتشبد نعمت‌الله نصیری رئیس سابق ساواک که در آن زمان سفیر پاکستان شده بود، فراخوانده شده و وارد تهران شد. گرچه وی با ارائه مدارک پزشکی خواهان اجازه رفتن به لندن شده بود، چند روز بعد به زندان منتقل شد و همچنان ماند تا تحویل مخالفان حکومت داده شد. روز ۲۷ مهرماه خبر آزادی اولین سری زندانیان سیاسی و لیست آن‌ها در روزنامه اطلاعات منتشر شد. در همین روز خبر اعلام‌جرم علیه نصیری نیز در مطبوعات منعکس شد.

کار آزادی زندانیان سیاسی تداوم یافت تا جایی که در روز ۴ آبان که سالروز تولد محمدرضاشاه بود، وی در دیدار با اعضای دولت و سایرین اعلام کرد زندانیان را آزادکرده‌ایم و در روزهای آینده نیز آزاد خواهیم کرد. سه روز بعد خبر برکناری و بازنشسته شدن ۳۴ تن از مقامات عالی ساواک ازجمله پرویز ثابتی تیتر یک روزنامه اطلاعات شد. شرایط بسیار عجیب و بی‌سابقه‌ای بود. هرروز خبر کشته شدن و مجروح شدن عده‌ای از مردم در تظاهرات شهرهای مختلف در مطبوعات به چشم می‌خورد. گرچه رژیم وانمود می‌کرد می‌خواهد اشتباهات گذشته را جبران کند، اما آن‌قدر دیر به این فکر افتاد که فضای حاکم بر جامعه بی‌اعتمادی مطلق به حاکمیت و نگرانی نسبت به آینده شده بود. باورپذیر نبود افرادی که مأموران ساواک دربه‌در دنبالشان می‌گشتند تا آن‌ها را شناسایی و بازداشت کنند، اکنون بدون هیچ شرطی به جامعه بازگردند.

هشتم آبان ۵۷ آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری و مهندس میثمی از زندان آزاد شدند. وقتی به مهندس میثمی که حکم زندان ابد داشت در زندان قصر خبر دادند که برای آزادی آماده شود، معلوم نبود چه آینده‌ای در انتظار او و سایر زندانیان خواهد بود. آیا باز هم یکدیگر را خواهند دید یا این آخرین روز دیدار خواهد بود؟

زندان قصر بند ۴

همفکران که جمع کوچکی بودند در یکی از اتاق‌های بند ۴ زندان قصر گرد آمدند تا با لطف‌الله وداع کنند. این دوستان که در جست‌وجوی علل انحراف سال ۵۴ در سازمان مجاهدین و دست یافتن به انسجام فکری که کاستی‌ها و نارسایی‌های گذشته را نداشته باشد، در دو سال گذشته کوششی شبانه‌روزی را با هم سامان داده و به دستاوردهای نوینی هم رسیده بودند، تجربه‌های تلخ و شیرینی را از سر گذرانده بودند. فشارهای روانی و سیاسی دور از انتظار از جانب دوستان، علاوه بر درگیری با پلیس هم کمرشکن بود. تازه در صدد تدوین دستاوردها بودند که با آزادی لطف‌الله معلوم نبود این روند به کجا خواهد انجامید. لطف‌الله که استرس رفتن پرابهام به بیرون از زندان را داشت، صحبتش را با این روایت از امام حسین‌ع در کربلا شروع کرد: ۱

*****

«یقولون الموت صعب والله مفارقه الاحباب اصعب»؛ ۲ می‌گویند مرگ سخت است، ولی به خدا سوگند جدایی از دوستان سخت‌تر است.

چندین سال قبل روابط درون زندان آن‌قدر بد بود که وقتی یک فرد توده‌ای را برای اعدام می‌بردند، با اینکه می‌دانستند به کجا می‌روند خوشحال می‌شدند و می‌گفتند راحت می‌شویم؛ یعنی از این روابط بد خلاص می‌شویم، ولی حالا برعکس است. فکر می‌کنم از آن تعداد زندانی که حسن نزیه اعلام کرد آزاد می‌شوند، حدود ۱۵۰ نفرشان زندانیان عادی باشند و با سیاسی‌ها قاطی کرده‌اند و ما را تک‌تک آزاد می‌کنند تا زندان را در حالت انتظار نگهدارند.

یکی از دوستان زندانی: دکتر امینی گفته زندانیان تجدید محاکمه و آزاد شوند.

لطف‌الله: من یک خطی از روی حرف‌های دکتر امینی پیداکرده‌ام و به نظرم باید مصاحبه‌ها و سخنان او را بخوانید، او فعلاً پیشتاز رژیم است و هر چه بگوید چند روز بعد رژیم آن را عمل می‌کند. همین تجدیدمحاکمه هم نمونه‌اش است که او قبلاً گفته بود و بعد به‌صورت لایحه درآمد.

یکی از بچه‌ها: شما چند روز پیش گفته بودید که زندانی‌ها را تجدید محاکمه و آزاد می‌کنند.

لطف‌الله: آره، بعد از آزادی یک‌سری زندانیان، از صحبت امینی معلوم بود که به این سمت می‌روند.

یکی از دوستان پرسید: آیت‌الله خمینی چه خواهد شد؟

لطف‌الله: می‌دانند که آیت‌الله خمینی عامل وحدت و تشکل روحانیت شده است، اما ایشان یک نفر است، او را بزرگ می‌کنند و سپس احتمال ترور ایشان هست. بعد روحانیت هرچه تلاش کند نمی‌تواند به وحدت برسد و جامعه متفرق می‌شود. برای حفاظت ایشان در پروسه باید فکری کرد. به نظر من ایشان می‌تواند به فلسطین برود، آنجا پایگاه دارند و می‌توانند از جان ایشان محافظت کنند.

یکی از بچه‌ها: من می‌خواستم فردا بیایم و درباره موضوعی صحبت کنم، نمی‌دانستم این ماجرا پیش می‌آید؛ اما حالا مطرح می‌کنم تا دوستان دیگر هم استفاده کنند. سؤال من این است که چطور می‌توان خصلت‌ها و صفات ناپسند را حل و پاک‌سازی کرد ۳؟ بالا بردن آگاهی و کار تئوریک لازم است یا باید به عمل پرداخت.

یکی دیگر از حاضرین: تئوری در رابطه با عمل است.

لطف‌الله: تئوری واقعی هر فرد همان عمل اوست. آن‌ها که به تئوری اصالت می‌دهند دگماتیست می‌شوند و آن‌ها که به عمل اصالت می‌دهند به آمپریسم ۴ دچار می‌شوند. تئوری در رابطه با عمل معنی می‌دهد. اگر تئوری از عمل جدا باشد همان است که در قرآن می‌گوید «الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا». مارکسیست‌ها می‌گویند خصلت‌ها در رابطه با مبارزه طبقاتی حل می‌شود. با سیامک لطف‌الهی صحبت می‌کردم می‌گفت در زندان چون ما در رابطه با تولید نیستیم، خصلت‌هایمان حل نمی‌شود. به همین دلیل سازمان‌دهی نمی‌کردند و برای این امر تلاش نمی‌کردند. می‌گویند در جامعه سوسیالیستی که همه از نظر اقتصادی برابر هستند، خصلت‌های فردی حل می‌شود. درصورتی‌که دیدیم در شوروی بعد از انقلاب سوسیالیسم حاکم شد، اما خصلت‌ها حل نشد و خود حزب، مرکز رهبری‌طلبی و غرور شد؛ اما در اسلام خطبه توحید (خطبه اول) حضرت علی‌ع را دیده‌اید که بحث نفی صفات عنه (نفی صفات از او) را مطرح می‌کند، در این سیر است که خصلت‌ها حل می‌شود. آنجا آمده است: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص نفی الصفات عنه»؛ ۵ در این سیر است که برداشت‌هایمان نسبت به واقعیت اصلاح می‌شود. انسان یک بعدش ایمان و یک بعدش تصویری است که از واقعیت دارد. به کمک ایمان به واقعیت مستقل از ذهن، تصویر و ذهنیتمان را اصلاح می‌کنیم. زمانی در سازمان ما معتقد بودیم برای حل خصلت‌ها باید کار ایدئولوژیک کرد و آگاهی را بالا برد. بعد این شیوه، مورد شک واقع شد و اینکه ایدئولوژی جدید باید بیاورید. بعد این بر سازمان حاکم شد که درباره مارکسیسم و طبقه کارگر بخوانیم. فکر کردند ایدئولوژی جدید حفظت می‌کند؛ اما دیدیم که این هم به نتیجه درستی نرسید و شهرام به آنتاگونیسم رسید و دیدیم که چه نتیجه‌ای داشت.

یک نظر دیگر این بود که هر انحرافی را می‌دید می‌گفت قرآن و نهج‌البلاغه باید خواند و در خود فرورفتن چاره کار نیست. خصلت چیزی جز کمبود آگاهی نیست. آگاهی کم باعث زیاد شدن خصلت‌ها می‌شود؛ البته نه به شکل سیستماتیک، این افکار بود تا اینکه اینجا حل شد و دیدیم و فهمیدیم و رسیدیم که در رابطه با جهان‌بینی است. اگر خصلت باشد، مکانیسم آن را باید پیدا کرد. باید منشأیابی کرد و ریشه معرفتی آن را پیدا کرد. مثلاً غرور اصالت به کثرت است و ریشه متافیزیکی و وحدت وجودی دارد که این را تا حدی بچه‌ها کار کردند. مثلاً خودکم‌بینی ریشه معرفتی‌اش باور به جزء و کل است. فرد خودش را جزء و جهان را کل می‌داند. در مقابل کل، خودش را از خورشید و ستاره و … کوچک‌تر می‌بیند. درحالی‌که انسان منطوی و دربرگیرنده همه جهان است. خودکم‌بینی یک مقداری این طرف‌ترش غرور است. اگر «کم» بگیری خودکم‌بینی است و اگر «کل» بگیری غرور است. با منطق جزء و کل دیدیم که خصلت‌ها حل نمی‌شود. چیزی که در سازمان رسیدیم و به شکل سیستماتیک کار شد، این است که خصلت‌ها به جهان‌بینی مربوط است؛ یعنی پایگاه معرفتی دارد. مسئول وقتی به فردی می‌گوید خصلت‌هایت را حل کن، باید ریشه معرفتی آن را برایش بگوید. درصورتی‌که فقط به خصلت اشاره کند و ریشه آن را نگوید، فرد در خودش فرومی‌رود.

یک شیوه دیگر هم هست. مثلاً وقتی‌که من در نهضت بودم اگر اشتباه می‌کردم، دکتر شیبانی برای اینکه من خجالت نکشم، می‌گفت من کردم. این خودش خصلت‌ساز بود. ایشان خودش به دنیا کم‌توجه بود، کم‌غذا می‌خورد، قبل از دستگیری‌های شهریور نمی‌توانستیم خصلتی در او پیدا کنیم، می‌گفتیم او آدم بی‌خصلتی است. درصورتی‌که خصلت‌های او طور دیگری بود. صورت دیگر خصلت، گرایش به مرگ شتابان است. مثلاً کسی که در سلول دست به خودکشی می‌زند، برای جلوگیری از برخورد پلیس این کار را می‌کند و این خودش یک خصلت است، برای اینکه ادامه زندگی خیلی سخت است. راحت بودن خودش خصلت است. در زندان ماندن خیلی سخت است، سی سال زندان بکشد و موضع بریدگی نداشته باشد و طرح بدهد، کار کند و سازمان‌دهی کند. این گرایش به مرگ شتابان در خیلی از مجاهدین بود. برخوردهای چپ‌روانه در دادگاه خودش خصلت بود. اگر متواری باشد در تمام اعمالش نمودار است. شهرام غرور زمینه‌دار داشت. تئوری داشت، صلاحیت و تحلیل در پشت آن خوابیده بود. این فرد خیلی خطرناک می‌شود. اگر مخصوصاً در سازمانی قرار بگیرد که کسی نتواند در مقابل او بایستد، خیلی خطرناک می‌شود.

یکی از بچه‌ها: این شهرام نقطه مثبت هم داشت؟

لطف‌الله: نقطه مثبتش همین غرور سازمانی در برابر مخالفین سازمان بود و آن‌ها را خرد می‌کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست جلویش بایستد، وقتی‌که از ارزش‌های سازمان دفاع می‌کرد. البته سازمان خودش بود و در حقیقت از خودش دفاع می‌کرد. قبل از شهریور محمدآقا روی غرورش کنترل داشت. غرورش باعث می‌شد زیاد کار بکند. کارهای زیادی هم کرد که سازمان را رشد داد. بهرام می‌گفت شهرام غرور دارد، ولی نمی‌شود با آن مبارزه کرد، چون زمینه دارد.

یکی از بچه‌ها: اگر خصلت پایدار باشد، می‌تواند در تمامی اعمال فرد اثر داشته باشد.

لطف‌الله: اگر قانونبندی عرضی باشد بله، حل آن هم تدریجی است. در اوین که بودم، افراد توقع داشتند دوستانی که شهید می‌شوند تمامی فضائل یک شهید را داشته باشند. درحالی‌که گاهی سر یک انار بین بچه‌ها دعوا می‌شد، بعد همین‌ها می‌رفتند شهید می‌شدند. سعید محسن می‌گفت به خاطر همین دعواها و نقطه‌ضعف‌هاست که جنگ توده‌ای درازمدت لازم است تا همین خصلت‌ها حل شود وگرنه ما تا دم مرگ هم که هستیم باز خصلت داریم؛ اما وقتی مبارزه بیست سی سال طول بکشد، نسل‌ها پوست عوض می‌کنند. مثل دست که پوست می‌اندازد. در جریان مبارزه موضع خود را حفظ کردن یعنی حل کردن خصلت‌ها. اصطلاح زباله‌دان تاریخ یعنی موضع خود را از دست دادن. به یکی از دوستان گفتم چرا دنبال اتاق هفت و افکار ارسطویی رفتی؟ زباله‌دان یعنی همین. گفت در یک اتحاد نامقدسی بود با علی و دیگران. به هر حال انتقاد داشت.

یکی از بچه‌ها: آقا لطفی! در طول زندگی خودت یکی از تجربه‌هایت که خیلی به دردت خورده و چیز زیادی آموخته‌ای برای ما بگو.

لطف‌الله: همه‌اش تجربه بود، ولی بهترین لحظه‌های عمرم از تیر و مرداد ۵۳ بود. مسائلی که مطرح می‌شد، مسائل ایدئولوژیک مطرح می‌شد، برای خودم مسائلی مطرح شده بود. اینکه این ایده یا شعوری که می‌گوییم ماورای ماده است چیست؟

با دکتر بهشتی مطرح کردم نمی‌توانست پاسخ قانع‌کننده‌ای بدهد. برای آیت‌الله طالقانی غیرمستقیم مطرح کردم، جواب مشخصی نداشت. از زندان بیرون آمده بودم، با آن بعد عاطفی که به سازمان داشتم گیج بودم. از خانه صمدیه که به خانه‌های دیگر می‌رفتم، نمی‌فهمیدم کجا می‌روم، اگر زیر ماشین می‌رفتم نمی‌فهمیدم. نمی‌دانستم تعقیبم می‌کنند یا نه. تعادلم به هم خورده بود. دوران خیلی سختی بود. مشکلات زیاد بود. کارهای تشکیلات هم بود. همه کار هم بایستی می‌کردیم. بهرام هم همین‌طور بود. اول تیر ۵۳ بهرام تصمیم گرفته بود که مارکسیسم را قبول کند. بهرام می‌نشست فکر می‌کرد، ضیاءالحق دانشجوی فنی بود. آن زمان خبرش را آوردند که زیرشکنجه شهید شده است، از بهرام سؤال کردم قانونبندی شهادت چیست؟ بعد از اینکه دو ساعت روی زیلو دراز کشیده و فکر کرد گفت نمی‌توانم اراده را تبیین کنم. تغییر طبقه، وحی و ابهامات دیگر را نمی‌توانستیم تبیین کنیم. ایدئولوژی مدون و منسجم نبود. با این حال امید داشتم که حل می‌شود. یک هفته قبل از دستگیری تقریباً به قاطعیت رسیدم. به جوهری گفتم: بی‌نهایت‌طلبی انسان، وحدت جهان، مخروط تکامل و… زنگ آن زده شد. گفتم که بهرام دروغ گفته بود. گفتم آیات قرآن عقب و جلویش را نگفته بود. به من دروغ گفته بود و وسط آیه را گفته بود. تبیین‌های دلخواه خودش را گفته بود و من این‌ها را فهمیده بودم. خصلت‌های شهرام را دیده بودم. تا اینکه جریان انفجار پیش آمد و دستگیر شدم و رفتم بیمارستان و مدت یک ماه بیمارستان بودم. در آنجا مثل فیلم همه زندگی‌ام را مرور کردم. هیچ شکی در کمیته و همچنین در بیمارستان نداشتم. در اوین که رفتم، وقتی در سلول بودم افسر آمد و گفت اینجا آرامگاه ابدی شماست و دیگر نمی‌گذاریم جمع‌بندی از زندان به بیرون ببرید. در آنجا در سلول، در خدا و زندگی شروع به شک کردن کردم. به همین علت که کسی نبود که زیر دستم را بگیرد. شک در این دوران بهترین دوران زندگی‌ام بود. در آن سلول دومتری شروع به قدم زدن کردم. قدم می‌زدم سرم می‌خورد به دیوار، می‌افتادم روی تشک. می‌گفتم خدایا اگر هستی مرا نجات بده تا رابطه‌ات را بفهمم. به همه چیز شک کردم. به آن تصوری که از خدا داشتم، به آن تصوری که از بچگی تا حالا داشتم شک کردم. این کار را از لحاظ سازمانی به خودم اجازه دادم که این فکرها را بکنم. این شک‌ها بالاخره در تنهایی به انسان رو می‌آورد. این انسان است که باید شک آگاهانه کند. شب‌ها روزه می‌گرفتم؛ یعنی شب که شام می‌خوردم تا ۹- ۵/۹ صبح چیزی نمی‌خوردم. شب‌ها همه‌اش قدم می‌زدم و بیدار بودم و روز می‌خوابیدم. در ۱۲ ساعت شب نمی‌خوابیدم و بیدار بودم و فکر می‌کردم. روزها برای عدم برخورد کمی راه می‌رفتم. شب‌ها وقتی گاهی که دراز کشیده بودم یک برقی به سرم می‌پرید، می‌پریدم وضو می‌گرفتم و نماز می‌خواندم. به شکرانه رسیدن به چیزی نماز می‌خواندم (با بغض و گریه). در ذاتی بودن تضاد ۶ فکر می‌کردم. سه چهار بار این لحظات در زندگی‌ام بود، تا اینکه بالاخره یک‌مرتبه پروسه زندگی‌ام عوض شد. یک‌مرتبه رسیدم به اینکه در خدا نمی‌توان شک کرد.

وقتی به این رسیدم زندگی‌ام رو به راه شد. درحالی‌که الآن هم این برای بچه‌ها مسئله است. در واقعیت نمی‌توان شک کرد. این عمیق‌ترین پروسه زندگی‌ام شروع شد. تکیه به خودم شروع شد. در بیرون به محمدآقا، به مسعود، به سازمان، به زینال در شیراز تکیه داشتم. تکیه‌ام به سازمان بود. در سلول خودم بودم. با خدا پیمان بستم که دیگر دنبال جریان خود به خودی نروم. اگر تنها هم باشم، بالاخره می‌ایستم. جریان و تحلیل ضربه را قبل از ضربه به جوهری گفتم.

بعد به چهار موقت قصر زندان عمومی آمدم. در اینجا حالم بد بود و همه را ساواکی می‌پنداشتم. فکرمی‌کردم همه این افراد را ساواک فرستاده تا از من چیزی درآورند. جو ضد مجاهد بود. شرایط سخت بود و شرایط روانی‌ام تشدید شد. فکر می‌کردم همه ساواکی هستند. بعد از اینکه توانستم به یکی دو نفر اعتماد کنم، حالم خیلی خوب شد. جمع‌بندی‌ام را از زندگی عوض کرد. رابطه خدا و پدیده‌ها و رابطه خدا و خط‌مشی و کارهایی که در این زندان شروع شد، به ضرورت آن‌ها رسیده بودم و با گوشت و پوستم یکی شد. خدا را در خلوت خود و در عالم معنا قبول کنیم؛ و…

این جریانات مارکسیستی گاه و بیگاه ضرباتی زده است، مثل ضربه حزب توده، ضربه سال ۵۴ هم همین‌طور بود؛ اما این‌ها تازیانه تکامل بود. بعد معتقد شدم که اگر یک جریان پیشتازی در ایران به وقوع بپیوندد، جبراً این جریان باید دقیقاً از این نقطه بیرون بیاید. مکتب اسلام نمی‌تواند مثل کاتولیک یا بودا باشد. خودش جهان‌بینی دارد. خودش استراتژی دارد. ما وحدت جهان را قبول داریم، مادی نیست، ارگانیک هم نیست، یک وجود قائم به ذات است، وحدت جهان ربانی است. «لا تَسُبُّوا الدَّهرَ؛ فإنَّ اللّهَ هو الدهر»، اگر بگوییم دنیا خود خداست غلط است. حرکت ژاله (۱۷ شهریور) رگه‌های وحدت وجودی در آن بوده، چون سازماندهی نداشته، مرگ شتابان بوده، استراتژی اسلامی، استراتژی مرحله‌ای است. باید سازماندهی داشته باشی عمل کنی. وقتی سازماندهی کنی، عمل کنی، یک مقدار نیروها آزاد می‌شوند. مرگ شتابان مثل ژاله نیروها را می‌سوزاند. یک دفعه می‌خواهد بجوشد و یأس نتیجه آن است. امتیاز ما به مارکسیست‌ها این است که آن‌ها حرکت را خود به خودی می‌دانند، ما حتی حرکت خود به خودی را هم بدون قانونبندی نمی‌دانیم. باید قانونبندی آن‌ها را که در ژاله بودند کشف کرد. مرگ شتابان مرگ بدون رنج است. البته این بدان معنی نیست که آن‌ها ایدئولوژی نداشتند. نه، آن‌ها ناخودآگاه ایدئولوژی دارند. هرچیز ناخودآگاه هم، قانونبندی دارد. کار یک پیشتاز این است که جلوی این حرکت را بگیرد و لو مارک سازشکاری هم بخورد. باید جلوی این حرکت را بگیرد. مثلاً حضرت حمزه هیچ وابستگی اقتصادی نداشت، می‌خواست زودتر برود بهشت، درجنگ زره نمی‌پوشید. این هم خودش خصلت است. ما قبل از شهریور خصلت‌های اینطوری را به طور سیستماتیک نمی‌شناختیم. می‌گفتیم ولی مبنای تجربی داشت. مثلاً چپ‌روی سراغ مرگ می‌رود. می‌گفتیم پس مسئله مرگ را حل کرده است. وحدت وجود مراحل را می‌سوزاند. مرگ بدون سازماندهی، عمل بدون مرحله است. مرگ شتابان هم همین‎طوراست. خودرنجی با حل خصلت فرق می‌کند. ما یک رفیقی داشتیم. می‌رفت کوه، روی زمین می‌خوابید، آب کله می‌خورد، یک مدتی این کارها را کرد بعد برید. یا یک نفردیگر موتورسواری می‌کرد، ۱۶۰ کیلومتر سرعت می‌رفت تا مسئله مرگ را حل کند. این‌ها در رابطه با هدف و استراتژی نبود. این‌ها خود به خودی است و خودش یک خصلت می‌شود. حضرت علی مسئله تعمق را می‌گوید، یعنی به عمق چیزی نگاه کردن. حل خصلت دررابطه با جمع امکان دارد، فردی نمی‌شود. جمع و سازمانی که یک هدف و استراتژی صحیحی داشته باشد. اگر استراتژی غلط داشته باشد مثل حزب توده، با یک استراتژی غلط همه به هم شک می‌کنند. استراتژی غلط خصلت‎ساز است. درسازماندهی صحیح و آن سه شرط سانترالیزم دموکراتیک میسراست.

یکی ازبچه‌ها: چیزی به ما بگو که از راه راست و صراط مستقیم منحرف نشویم.

لطف‌الله: من چیزی ندارم. تضاد ذاتی شی‎ء است، از همین همه‌چیز نتیجه می‌شود. جز این چیزی نمی‌دانم. تضاد ذاتی شیئ با مخلفاتش؛ هر ضربه‌ای خوردیم، ببینیم در درون ما چه بود. ببینیم چه بود که ضربه خوردیم. این شیوه قرآن است.

یکی از بچه‌ها به شوخی گفت: رفتی بیرون، برو پیش حسن نزیه و برای ما هم فعالیت کن.

لطف‌الله گفت: من درآنجاها عرق می‌ریزم، نمی‌توانم از این کارها بکنم.

دقایقی بعد از زیر هشت صدا کردند که او آماده رفتن شود. درکنار در خروجی که دوستان او را بدرقه می‌کردند درحالی‌که اشک در چشمان او و دیگران حلقه زده بود، دو دستش را به هم گره زده و بالابرد و گفت: راه اتحاداصولی راه پرپیچ و خم و درازمدت است…

پی‌نوشت:

۱- این گزارش از روی نوشته‌های درون زندان بازنویسی شده است.

۲- این جمله منتسب به امام‌حسین است که در روزعاشورا بیان کرده‌اند.

۳- در مبارزات قبل از انقلاب، یکی از پیش‌نیازهای مبارزه، ضمن مطالعه و بالا بردن آگاهی، خودسازی بود. عادت‌ها و خلقیاتی چون راحت‌طلبی، خودخواهی و غرور، جاه‌طلبی، وابستگی و تعلقات به زندگی روزمره و… می‌توانستند فرد را در مراحل سخت مبارزه به زانو درآورند. در فرهنگ مبارزاتی آن زمان به این ویژگی‌های منفی «خصلت» می‌گفتند که منظور خصلت‌های منفی و ناپسند بود. «بی‌خصلت» به کسی گفته می‌شد که این ویژگی‌های منفی را نداشت. در این گزارش هم خصلت مترادف با خصلت‌های منفی و ناپسند است.

۴- منظور عمل‏زدگی و عمل کردن بدون داشتن نظریه و اصول و هدف مشخص است.

۵- ترجمه: اساس دین شناخت خداست و کمال این شناخت، تصدیق، صداقت داشتن و عمل به آن است. کمال تصدیق، توحید و وحدت یافتن با آن است. کمال توحید، رسیدن به اخلاص و رفع ناخالصی‌ها و عدم انسجام‌های آن است. کمال اخلاص، نفی صفات از او، تجدیدنظر کردن در تصویر و شناختی است که از خدا پیدا کردیم. این فراز نشان‌دهنده سیر تکاملی انسان است که با دگماتیسم مذهبی تفاوت آشکار دارد. علامه طباطبایی شرحی بر این فراز نوشته‌اند که تحت عنوان علی و فلسفه الهی منتشر شده و از منابعی بود که در زندان مورد مطالعه و تأمل قرار گرفت.

۶- ذاتی بودن تضاد اشاره به این نکته است که عامل محرک هر پدیده در درون و وجود آن است. وجودی که وابسته و متکی به وجود ازلی و ابدی است. تعبیر این عبارت در فلسفه اسلامی حرکت جوهری است که رابطه خدا و پدیده‌ها را به بهترین وجه بازگو می‌کند. فلسفه ارسطویی عامل محرک پدیده را در خارج آن می‌داند و به جدایی طبیعت و ماوراء طبیعت قائل است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط