بدون دیدگاه

شاعری از تبار شور و شعور

 

با احترام به نام و یادِ بزرگ و متبرکِ «مصدق»

و در رثای شاعر ملی و مصدقی ما: شادروان دکتر «مظاهر مصفّا»

طه حجازی (ح. آرزو)

 

شاعر شاعران «مصفّا» رفت

شاعرِ «هیچ» و ای «دریغا» رفت

شاعری از تبار شور و شعور

شاعری مفلق و مصفّا رفت

مادحِ‌ مهر و ماه و آزادی

شاعر شعرهای زیبا رفت

اوستادی خردمدار و بزرگ

شاعری از دیارِ فردا رفت

«از شمار دو چشم، یک تن، کم»

وز خردها، هزار صدها رفت

ای دریغ و دریغ و صد افسوس

هنری مردی ای فسوسا رفت

کوه احساس بود و اندیشه

از چکاد سخن، شکیبا رفت

بحر موّاج فکرهای بلند

آبشاران شعرِ رخشا رفت

چون عقابی، گشوده پر، مغرور

از ظلام جهان، طهورا رفت

دشمن جور و جبر و جهل و جنگ

تا نفس داشت بی‌مهابا رفت

شعر، بالیده سال‌ها با او

ساز، خاموش شد، «نکیسا» رفت

نام او، فخرِ دفتر و دیوان

شعرِ ناب و خوش و مهنّا رفت

با تمامِ نوآوری‌هایش

نه به راه و به رسمِ «نیما» رفت

در سخن چون «حمیدی شیراز»

صد «شفیعی»، هزار «صهبا» رفت

هرگز او در مَثَل نمی‌گنجد،

کی خزف همچنان مطّلا رفت؟

گرچه فارغ چو آفتاب از مدح

بی‌شک اما که بی‌مثنّا رفت

شعر بی‌جان شد و کلام، افسرد

تا خردورزِ پاک سیما رفت

صورت و سیرتِ سخن، زخمی ست

بس که خون از رگانِ معنا رفت

مُثله شد، جسم و جانِ اندیشه

کین تطاول به جمع احیا رفت

از سخن روح و جان شده خالی

گوییا، گوییا «مسیحا» رفت

حنجره، زخمی و شکسته، قلم

چه بگویم، چه‌ها به اعضا رفت

یادِ یاری که رفته، سنگین است

سینه، پردرد و پر دریغا رفت

***

این چه رسمی‌ست، زاغ سیصدواند

عمرِ بلبل به کمترین‌ها رفت

کرکسان، عمرشان دراز و بلند

عقل، حیران از این معمّا رفت

من که هشیار نیست رگ‌‌هایم

در شگفتم چرا، مفاجا رفت

«عَفَت‌ الدارُ بَعدَ عافیَه»

«فَاسألوا» حالنا، مداوا رفت

 

***

بگذرم زین مقوله‌، ای  فرمند!

که سخن‌هات نغز و والا رفت

فاخر است آن سروده‌های  فخیم

شعرهای تو گوهرآسا رفت

«یادگاری کز آدمی زادست

سخن است» و دگر به امّا رفت

سخنان تو، جوهر هستی‌ست

که به حق‌ الیقین، هویدا رفت

نتوان گفت در رثای تو شعر

سخن و شعر هم به اغما رفت

در غروبی چنین غم‌افزا، سرد

نور رفت و سرور و گرما رفت

زاغ آمد به باغ خانه گرفت

بلبل نغمه‌خوانِ تنها رفت

من چه گویم به‌جز دریغ، دریغ

روح و راح از نگاه صحرا رفت

شاعر ملّی و بنفسه گلی

از جهان چون سنگِ خارا رفت

بس که دایم به  فکر «ایران» بود

لحظاتش به عشق و رؤیا رفت

فکر و ذکرش تعالی «ایران»:

کی دوباره به اوج و بالا رفت؟

غمِ کشور به جانِ پاکش بود

خار در دیدگان شهلا رفت

سینه، مجروح، چهره، پرآژنگ

استخوان در گلو و آوا رفت

از کلاس و مدرّسی، محروم

همه چیزش به حصر و یغما رفت

 

***

شعر می‌گفت: در زبان جاری‌ست

شاعر آن، صید این عطایا رفت

در کلامش، کلامِ حق، مشهود

هم ز «قرآن» و هم «اوستا» رفت

شعرِ خود را به پای خوک نریخت

آفرین، آفرین، مزکّا رفت

قائد و رهبرش، «مصدق» بود

با چنین رهبری به عقبا رفت

«جهل، جور است جور، جورِ مضاف»

معتقد بود تا ز دنیا رفت

عاشق صادقِ «مصّدقِ» راد

با همین عشق تا به اقصا رفت

مدحِ خودکامگان نه راه و رهش

به چنین شیوه،  فرد و یکتا رفت

چوبه دارِ خود به دوش گرفت

چون «مسیحا» به صدرِ صدرا رفت

دشمنِ هر چه زور و زر، تزویر

دوستارِ «علیّ» عُلیا رفت

پیرو راستینِ «آلِ رسول»،

متجلّی از آن تجلا رفت

 

***

من یکی گنگِ خواب دیده و کر

که نیارد سخن ز بینا رفت

این رثا من به قدرِ طاقتِ خود،

گفته‌ام، گرچه بر درازا رفت

من که شاگردِ کوچکِ اویم

این  قصیده، فرا چو افرا رفت

گرچه بس، «هیچ» و «سایه هیچم»

شعر من بین به جمعِ «اشیا» رفت

 

***

بگذرم زین سخن، بقای تو باد

که کلامت به سقفِ مینا رفت

باورم نیست یاد و نامِ تو، خوب

از دل و سینه‌های دانا رفت

بی‌شک این شعر نیست در خورِ تو

گرچه بس خوب و نغز و شیوا رفت

قوی زیبای شعر نابِ دری

آخرالامر سوی دریا رفت

از همان‌جا که بال و پر افراخت

دیدی ای جان همو همان‌جا رفت

ابرهای همه، جهان در من

گریه سر کرده تا «مصفّا» رفت

رفت مأوا گرفت آن بالا

سوی بهتر رفیقِ اعلا رفت

عمر ما صرفِ مرثیت‌ها شد

غم به روی غمان چلیپا رفت

بپذیر، ای «امیربانو»‌ی شعر!

این رثا کز زبانِ «طاها» رفت

 

تهران ـ ۱۹ آذر ۱۳۹۸

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط