لطفالله میثمی
متن حاضر، تقریر سخنرانی لطفالله میثمی تحت عنوان “کودتای ارزان، چرا و چگونه؟!” است که به مناسبت پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در محل دفتر جبهه مشارکت (شرق تهران) ایراد شده است.
بهنام مهربانترین مهربانان. یکی از سردمداران امریکایی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بهنام کرمیت روزولت، پس از آنکه کودتا را در ایران عملی کرد، به امریکا رفته و گزارشی به آلن دالس ـ رئیس سازمان جاسوسی سیا ـ و دیگر مقامات امریکایی میدهد. وی در آن دیدار احساس میکند که چشمهای آلندالس مثل گربه حرکت کرده و به نقشه کشور گواتمالا دوخته میشود و به این میاندیشد که به راحتی میتواند دکتر جاکوبو آربنز را ساقط کند. تحلیل کرمیت روزولت این بود که کودتای ۲۸ مرداد، بسیار ارزانتر از هزینهای بود که برای کودتا تخصیص داده بودند؛ از صدمیلیون دلار یک پنجم آن هم مصرف نشد.
این پرسش برای ما هم مطرح میشود که کودتایی به این ارزانی چرا؟ امید است بتوانم در این باره توضیحاتی ـ اگرچه مختصر ـ بدهم. این کودتا به کودتای امریکایی ـ انگلیسی معروف شده است. آیا در این کودتا، صرفاً امریکا و انگلیس نقش داشتهاند؟ نقش سران ارتش چه میشود؟ آن بخش از روحانیت که این کودتا را تأیید کردند چه نقشی داشتهاند؟ همچنین آن سیاستمدارانی که غیر از تأیید، احیاناً طراح آن نیز بودهاند؟ مرحوم آیتالله کاشانی، شهید نواب صفوی، آیتالله فلسفی، دکتربقایی، حسین مکی، علی زهری، شمس قناتآبادی و سپهبدی از تأییدکنندگان کودتا بودند. باید توجه داشت که همه شخصیتهای تأثیرگذار در کودتا، امریکایی و یا انگلیسی نبودند. ازسویی میتوان گفت که این کودتا را ارتش انجام داد، چرا که بعضی از سران ارتش و سازمان افسران بازنشسته در آن دخالت داشتند. زاهدی، نخستوزیر کودتا، از تیمسارهای بازنشسته بود و با بسیاری از ژنرالها و افسران دیگر نیز ارتباط داشت، بنابراین، این کودتا یک سازماندهی نظامی داشت.
بعد از ۲۸ مرداد ۳۲، رژیم حاکم این واقعه را کودتا نامید. امریکاییها و انگلیسیها نیز آن را کودتا نامیدند؛ که در اسناد نیز بهروشنی منعکس و ثبت شده است. عدهای نیز آن را “قیام افسران و درجهداران” نامیدند، اما دکتربقایی در محفلی میگوید: “تنها افسران و درجهداران قیام نکردند، بلکه واقعه ۲۸ مرداد، یک قیام ملی بود؛ همه طبقات در آن شرکت داشتند.” بعدها واقعه کودتای ۲۸ مرداد به نامی که دکتربقایی روی آن نهاد، یعنی “قیام ملی ۲۸ مرداد” شهرت یافت و در تقویمها هم به همین نام به ثبت رسید.
از یکسو براساس اسناد شفاف میبینیم که امریکاییها و انگلیسیها برای این کودتا سازماندهی کرده بودند و از سوی دیگر، ارتش ایران نیز به همین منظور برنامهریزی داشته است. ازسویی برخی سران سیاسی ـ اعم از ملی یا مذهبی ـ در این کودتا حضور داشتهاند. این کودتا را چه میتوان نامید؟ به هر حال، این کودتا ـ صرفنظر از داوری درباره حق و باطل بودن آن ـ در مقایسه با کودتاهای دیگر، کودتایی بسیار ارزان بود. امریکا و انگلیس توانستند ارتش ایران را به نفع کودتا سازماندهی کنند، درحالیکه در جنگ اخیر عراق ـ باز هم جدا از ارزشگذاریهاـ نتوانستند در ارتش عراق نفوذ کنند و ناچار شدند آن را منحل کنند، جدا از اعمال غیراخلاقی، تاکنون ۲۰۰ میلیارددلار هزینه کردهاند و با این وجود براساس آخرین گزارش سری سیا، عراق در حالت خوشبینانه، ثباتی شکننده خواهد داشت و در حالت بدبینانه، جنگ داخلی فرساینده. امریکا ضمن از دست دادن آبرو و حیثیت خود، باید خون هم بدهد تا بتواند نفت ارزان ببرد. ولی کودتای ۲۸ مرداد در مقایسه با کودتاهایی که در عراق عبدالکریم قاسم، گواتمالا، شیلی یا اندونزی شد، خیلی ارزانتر بود. بهعنوان مثال، در اندونزی بیش از یک میلیون نفر برای مقاومت در برابر کودتا جان خود را از دست دادند. در کودتایی که توسط امریکاییها، انگلیسیها و بعثیها در سال ۱۳۴۲، علیه عبدالکریم قاسم انجام شد، بسیاری از مردم عراق به شهادت رسیدند و مقاومتهای فیزیکی بسیاری صورت گرفت. اما در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ در ایران، به ظاهر مقاومت فیزیکی نمیبینیم، آنچنانکه مردم در خیابانها حضور چشمگیری پیدا کنند. ریشه این پدیده در کجاست؟ امروز تا آنجا که دانش تاریخی من اجازه میدهد، به ریشهیابی این امر میپردازم. از آنجا که دوستان از اعضای جبهه مشارکت هستند، برآنم که از نظر خودم بحثی راهبردی ارائه کنم.
آنچه مصدق و یارانش را حاکم کرد، پیشنهاد ملیکردن نفت بود؛ قانون ۹ مادهای ملیشدن نفت در مجلس شورای ملی و مجلس سنا تصویب شد و به امضای شاه رسید. به نظر من قانون ملیشدن نفت، از قانوناساسی مشروطیت به مراتب عمیقتر، وسیعتر و تأثیرگذارتر بود، چرا که تا قلب روستاها نفوذ کرد و شاهد مشارکت بیسابقهای ازجانب مردم بودیم. چهار مرجع بزرگ ـ آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، آیتالله کوهکمرهای، آیتالله فیض و آیتالله صدرـ با فتوای خود، بر قانون ملیشدن نفت مهر تأیید زدند. آیتالله بروجردی نیز مصدق و قانون ملیشدن نفت را تأیید کرد ولی فتوا نداد. آیتالله کاشانی و حوزههای علمیه شهرستانها نیز در جریان ملیشدن نفت فعال بودند. بازار هم تکیهگاه اصلی نهضت ملی و حامی ملیشدن نفت بود، دانشگاهیان هم حمایت و تأیید خود را اعلام کردند. علاوه بر قشرهای یادشده، عامه مردم نیز قانون ملیشدن نفت را پذیرفته بودند. اگر انقلاب مشروطیت تنها در چند شهر بزرگ رخ داد و به شهرهای درجه دو سرایت نکرد، ولی قانون ملیشدن نفت، در تمامی شهرستانها گسترش یافت و تحتتأثیر فضای آن روزها، روستاها نیز فعال شدند. میتوان قانون ملیشدن نفت را احیای قانوناساسی مشروطیت ـ با عمق و وسعت بیشتر ـ دانست. خلع ید از شرکت غاصب نفت “انگلیس و ایران” در ۲۹ خرداد ۱۳۳۰ مورد استقبال بیسابقه مردم قرار گرفت. همه مردم بسیج شده بودند. وقتی مصدق صحبت میکرد، من نوجوان شاهد بودم که با وجود تعداد کم رادیوها، مردم در کوچه و بازار مینشستند و به صدای مصدق گوش میدادند. ادامه مبارزات به قیام سی تیر ۱۳۳۱ انجامید؛ مصدق استعفا داد و معتقد بود که ارتش در کار انتخابات دخالت میکند. طبق قانوناساسی نخستوزیر باید وزیردفاع هم میبود. وقتی شاه این ماده قانون را نپذیرفت، مصدق استعفا داد. مردم به خیابانها ریختند و در دفاع از مصدق شعار دادند و قیام کردند. در ۲۹ تیر ماه، مرحوم آیتالله کاشانی اعلامیهای داد و دیگر سران سیاسی جبههملی روی الگوی مصدق پافشاری کردند. در سی تیر قیام مردمی عمق و وسعت بیشتری یافت و نهتنها علیه قوام بلکه متوجه شاه نیز شد. یعنی لبه تیز حمله بهسوی دربار نشانه رفت. با سیتن قربانی (شهید)، شاه عقبنشینی کرد و این قیام پیروز شد. ویژگی ملت ایران، ویژگی قیامگران سیتیر بود؛ چه شد که در ۲۸ مرداد دولت ملی را با کودتای ارزان سرنگون کردند؟ در ۱۴ مرداد ۱۳۳۲ دوهفته پیش از ۲۸ مرداد در تهران رفراندومی برگزار شد و در ۱۹ مرداد نیز در شهرستانها همهپرسی صورت گرفت. من آن زمان در اصفهان بودم. وقتی که به میدان نقش جهان رفتیم تا رأی بدهیم با جمعیت انبوهی از مردم روبهرو شدیم. آمار رأیدهندگان خیلی بالا بود. اما این پرسش بهجای خود باقی است که چهطور میشود مردم در چهاردهم و نوزدهم مرداد، در چنان حضوری تماشایی و وسیع، پرشور و بیسابقه رأی میدهند، ولی در ۲۸ مرداد اثری از مردم در خیابانها دیده نمیشود، یعنی مقاومت فیزیکی ازجانب مردم در برابر کودتا انجام نمیگیرد؟ البته حقیقت این است که مردم، کودتا را نپذیرفتند، ولی مقاومت فیزیکی هم نکردند. بسیج مردم در چهاردهم و نوزدهم مرداد بهقدری بود که شاه فضا را برای نفسکشیدن تنگ دید و ایران را ترک کرد. بعدها شاه به دوستانش گفته بود که از همانجا نسبت به مردم ایران متنفر شدم که چرا اجازه دادند ننگ فرار بر پیشانی من بخورد و آنگاه با یک کودتای نظامی وابسته آشکار بر سر کار بیایم. واژه تاجبخش از آن پس بر سر زبانها افتاد و شاه همیشه از این مسئله رنج میبرد.
مردم چهارده و نوزده مرداد کجا رفتند؟ چه شد که در ۲۸ مرداد مقاومت فیزیکی نشد؟ اینها پرسشهایی هستند که برای پاسخ دادن به آنها، باید فرصت مطالعاتی و پژوهشی بسیاری صرف کرد. شاید لازم باشد که نخست تحلیلی از جامعه ایران (مردم و حاکمیت) ارائه شود. از فوران اولین چاه نفت در مسجدسلیمان تاکنون نزدیک به صدسال میگذرد. در این صدسال مثلثی در ایران حاکم بوده است که من آن را “حاکمیت منفی” مینامم. یک ضلع این مثلث، “نفت یعنی صادرات نفت خام” و ضلع دوم این مثلث “امنیت نفت” و ضلع سوم آن “سرکوب و جنگ” بوده است. به عبارت دیگر، مثلث “نفت، امنیت، سرکوب” یا مثلث “نفت، امنیت، جنگ” بر ایران حاکم بوده و متأسفانه هنوز هم این حاکمیت منفی پرقدرت است. وقتی میخواهند نفت خام را بفروشند، از آنجا که قیمتی ارزان دارد و ثروتی بدون جایگزین و بیبدیل از ایران صادر میشود، بدیهی است که مردم در برابر چنین روشی مقاومت کنند. در اینجاست که مسئله امنیت نفت به لحاظ داخلی و خارجی موضوعیت پیدا میکند. برای تأمین امنیت باید ارتش، نیروهای امنیتی و نیروهای پلیس داشت و طبیعی است که اینها اسلحه به روز و پیشرفته میخواهند. به این ترتیب پول نفت صرف خرید اسلحه و حفاظت نفت، سازماندهی ارتش و پلیس و ساواک میشود و نتیجهاش هم سرکوب مردم در داخل یا جنگ با همسایگان خواهد بود. مثلث “نفت، امنیت، سرکوب” بهنام حاکمیت منفی همواره بر جامعه ایران تحمیل شده است. به نظر من، این حاکمیت منفی با نامهای دیگر “راست واقعی”، “راست سلطهطلب”، “راست نفتی”، “راست سلطنتطلب”، “راست کودتاچی”، “کودتای خزنده” و “راست شکنجهگر” همه ثروت ایران را میمکیده و به اسلحه تبدیل میکرده است. فراملیتها از چند جا سود میبردهاند؛ نخست خرید نفت خام ارزان، دوم فروش اسلحهگران و سوم سرکوب مقاومتها و نهضتهای ملی و مذهبی. در جنگ تحمیلی علیه ایران، درآمد نفت ما و عراق صرف خرید اسلحه شد و دو ملت و دو دولت با هم جنگیدند.
شاه افتخار میکرد که ژاندارم خلیجفارس و محافظ تجارت نفت باشد. در این راستا درآمد نفت را صرف خرید سلاحهای پیچیده نظیر آواکس و فانتوم کرد و رسماً هم گفت که ما حفاظت و امنیت خلیجفارس را برعهده داریم، تا جاییکه حتی برای سرکوب جنبش ظفار به آنجا لشکرکشی کرد.
با تصویب قانون ملیشدن نفت، برای اولینبار اضلاع مثلث نفت، امنیت، سرکوب از هم جدا شد. در طول بیست و هشت ماه دوران نخستوزیری مصدق، نه نفتی صادر شد، نه اسلحهای خریداری گردید و نه سرکوبی انجام گرفت. در این دوران، جامعه ایران در اوج آزادی، استقلال و عدالت بود. علیرغم دشمنیهای زیاد، حتی آوای تجزیهطلبی هم از هیچجا بلند نشد؛ چون مردم روی عمل صالح بسیج بودند و این در حالی بود که ارتش، فئودالها و بخش بزرگی از روحانیون با مصدق نبودند. در این مدت استقلال و تمامیت ارضی ما نیز حفظ شد. اولین میسیون (هیئت) به رهبری جکسون از انگلستان برای حل مسئله نفت به ایران آمد و با مصدق مذاکره کرد. وی هنگام خروج از ایران در فرودگاه مهرآباد به خبرنگاران گفت: “تا مصدق ساقط نشود، مشکل نفت در ایران حل نخواهد شد.” وی همین بیان را در فرودگاه هیتروی لندن نیز تکرار کرد. از این نقطهعطف به بعد، انگلستان وارد فاز براندازی نظامی علیه مصدق شد. هیئتهای مختلف نفتی پیدرپی میآمدند اما مشکل نفت حل نمیشد، زیرا آنها قانون ملیشدن نفت را قبول نداشتند و نمیخواستند ایران بر منابع خود حاکم باشد و انگلیس به صورت یک مقاطعهکار عمل کند. حتی مصدق حاضر بود برای رفع محاصره تا پنجاهدرصد قیمت نفت را تخفیف دهد ولی ایران حاکم و مالک منابع خود باشد. براساس اسناد، امریکا نیز قانون ملیشدن نفت را قبول نداشت، ولی متأسفانه به غلط در تاریخ ما اینگونه ثبت شده است که امریکا از مصدق حمایت میکرد. امریکا تا حدی ـ آن هم در جهت منافع خود ـ از ناسیونالیسم ایران حمایت میکرد تا سهمی از نفت بهدست آورد نه اینکه ایران مالک و حاکم بر نفت باشد و یا قانون ملیشدن نفت را قبول داشته باشد. استیون کینزر در کتاب “همه مردان شاه” این مطلب را تأیید میکند و آقای مکگی ـ معاون وزارتخارجه امریکا در آن زمان ـ نیز بر مخالفت امریکا با قانون ملیشدن نفت تصریح میکند. زمینه قیام سیتیر این بود که اولاً مسئله نفت حل نشده مانده بود، دوم آنکه شاه از طریق ارتش در کارها دخالت میکرد و سوم اینکه مصدق استعفا داده بود. احمد قوام به شکل غیرقانونی نخستوزیر شد و گفت: “کشتیبان را سیاستی دگر آمد.” ملت قیام کردند و قوام را سرنگون نمودند. پس از پیروزی قیام سیتیر، مصدق از موضع بالا دوباره مذاکراتش را با هیئتهای نفتی آغاز کرد، ولی چون خط انگلستان، براندازی مصدق بود، نمیخواست مسئله نفت به نفع ایران حل شود. مصدق در کتاب “خاطرات و تألمات” مینویسد که مسئله نفت براساس الگوی ملیشدن نفت مکزیک حل شده بود؛ پرداخت غرامتی هم معادل چندبرابر غرامت مکزیک محاسبه شده بود ولی آنها ـ براساس اسناد ـ میگفتند “ما حاضر نیستیم پول نفت را به دست مرد دموکراتی همچون مصدق بدهیم که حتی حاضر نیست حزبتوده را غیرقانونی اعلام کند.” این مضمون عبارتی است که در اسناد منتشر شده ازسوی امریکا، آمده است. شصتهزار نفر کارکنان صنعت نفت، بدون درآمد نفت، خواهان پرداخت حقوق خود بودند، ولی با کدام بودجه؟!
در صدسال اخیر ایران، دو طبقه اجتماعی همواره در صحنه سیاسی حضور داشتند؛ یکی ارتش و دیگری بازار. ارتش ایران از قرارداد وثوقالدوله به بعد ـ که در قرارداد وثوقالدوله اسم چنین ارتشی برای ثبات ایران آمده و چون این قرارداد رد میشود، با کودتای رضاخان این ارتش سازماندهی میشود ـ به درآمد نفت وابسته بوده و توسعه ارتش هم به افزایش درآمد نفت بستگی داشته است. کار اصلی ارتش هم حفاظت از صادرات نفت بوده و این خیلی مشخص است و مطالعه زیادی هم نمیخواهد. اگر مصدق موفق میشد فرمول اقتصاد بدون نفت را ـ که پیاده کرد ـ ادامه دهد، در چنین معادلهای ارتش نفتی دیگر جایگاه چندانی در ایران نداشت. یک ارتش ملی میتوانست جایگاهی داشته باشد، ولی آن ارتش با ماهیت رضاخانی، سیدضیاءالدین طباطبایی، انگلیسی، نفتی و با ماهیت مصوبات مجلس موسسان سال ۲۸ نمیتوانست هویت بالندهای داشته باشد. ارتش از سال ۱۳۲۸ هویت سرکوبگر پیدا کرد و پروندههای ماهیتاً سیاسی، به دادگاههای نظامی در دادرسی ارتش ارجاع میشد. در این مقطع، حیثیت، منزلت و منافع ارتشیانی در میان بود که نهتنها کار نظامی میکردند، بلکه دادگاههای سیاسی مملکت را نیز مدیریت میکردند. با این وصف، ارتش در سایه اقتصاد بدون نفت هویتش را از دست میداد. هرچه که میگذشت و درآمد نفتی نبود، ارتشیان احساس بیهویتی میکردند و این فکر به سرشان میزد که “مصدق آدمی نیست که مسئله نفت را حل کند و ما باید به فکر براندازی او باشیم.” اگر به رویدادهای پنج روز از ۲۶ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱، بیندیشیم ـ که آقای حسن ارسنجانی شرح آن را در کتاب خود بهنام “یادداشتهای سیاسی در وقایع سیتیر۱۳۳۱” آورده است ـ آرایش قوای ارتجاعی، واکنشی و غیربالنده را بهخوبی میبینیم. آرایش کودتای ۲۸ مرداد در همان پنج روز نیز کاملاً مشهود است. من توصیه میکنم که همه این کتاب را با دقت و تطبیق با واقعیتها بخوانند و قضاوت کنند. با توجه به اینکه نفت یک شیوه تولید و درآمد عمده بود و ارتش نیز وابسته به درآمد نفت بود، کمکم ناراضی میشد و اقدام تشکیلاتی را در سر میپروراند، بهویژه آنکه پس از قیام سیتیر که وزارت دفاع به دست مصدق افتاد و وی تعدادی از افسرهای رده بالا را تصفیه کرد. این افسران کنار گذاشته شده، در کانون افسران بازنشسته گرد آمدند و یک کانون توطئه تشکیل دادند. همانها بودند که تیمسار افشار طوس ـ رئیس پلیس مصدق ـ را پس از شکنجه به قتل رساندند. اینها ارتباط تنگاتنگی هم با دکتر بقایی داشتند.
از تحلیل اجمالی ارتش که بگذریم به بازار میرسیم. بازار از دو قسمت تشکیل میشد؛ یکی بازار ملی و دیگری بازار وابسته. کار بازار ملی، توزیع و انتقال مصنوعات، منسوجات و فرآوردههای داخلی در شهرهای ایران و صادرات آن به خارج بود. بازار ملی در زمان مصدق بسیار رشد کرد و بورژوازی ملی ایران رونق گرفت. از آنجا که در زمان مصدق ارز نبود، یک کارخانه و حتی یک موتور هم وارد نکردند، بلکه کارخانههای موجود سه شیفت کار میکردند. بدون سرمایهگذاری جدید، تولید افزایش یافته و تا حدی جایگزین واردات شده بود. بهخاطر دارم که در تیمچهها و کاروانسراها جنس روی جنس تلنبار شده و مرتب به شهرستانها میرفت. برای من آشکار بود که بازار ملی تا چه اندازه به مصدق علاقهمند است. منتها در کنار بازار ملی، بازار وابسته هم داشتیم. بسیاری از اجناس از انگلستان یا آلمان میآمد و چون ارز نبود این دسته از بازاریها که نمیتوانستند جنس وارد کنند، با رکود جدی روبهرو شده بودند. اینها مرتب به روحانیت فشار میآوردند که تا کی مشکل نفت حل نشده باقی خواهد ماند. این بازاریان، نگران چشمانداز بازار ایران بودند. طبیعی بود که اینها خمس و زکات هم به روحانیت میدادند. این بازار در تعامل خود با روحانیت، آنها را نیز بهتدریج از حکومت ملی ناراضی کرد. رفته رفته هر چه مشکل نفت به بنبست میخورد، روحانیت با بازار دست به دست هم میدادند و تاجران بزرگ با بخشی از روحانیت که به اینها فشار میآوردند به صف ناراضیها پیوستند و تعامل سهجانبهای بین ارتش، بازار و روحانیت بهوجود آمد. تا اینجا ارتش، بازار و روحانیت را توضیح دادم. این سه طبقه مثلث دیگری تشکیل دادند که من آن را به لحاظ منزلتی و طبقاتی “مثلث کودتای ۲۸ مرداد” مینامم. بدیهی است که این کودتا پایگاه طبقاتی و تشکیلاتی داشته است. سادهاندیشی است که بپذیریم چند افسر بتوانند در چنان شرایطی کودتا کنند. آقای هوگو چاوز نیز هماکنون در ونزوئلا با کودتاهای مستمری دست و پنجه نرم میکند. قبل از سیتیر ۱۳۳۱ نیز کودتای وسیعی تدارک دیده شده بود، منتها چون مردم در صحنه بودند و راهبرد شفافی وجود داشت، کودتا دفع شد. همینطور که به پایان دوره مصدق نزدیک میشویم، نبود ارز مشکلات بسیاری را بر مردم تحمیل میکرد. قطعات یدکی تاکسی یافت نمیشد. در بیمارستانها داروی کافی و حتی مرکورکروم نبود. مردم بهنوبه خود از نارضایتی بازار و روحانیت متأثر میشدند. همه اینها در جامعه نفوذ داشتند؛ مثلاً آیتالله کاشانی نفوذ داشت، ولی چون نزدیکترین دوست وی دکتربقایی بود و به او اعتماد مطلق داشت، دکتربقایی هم با ضداطلاعات ارتش و هستههای کودتا ارتباط تشکیلاتی داشت، این مثلث عمل کرد.
علاوه بر تحلیل اجتماعی فوق، فاز مخالفان و حاکمیت منفی، فاز نظامی ـ امنیتی بود. یعنی از ابتدای حکومت مصدق علیه او توطئه میشد و حتی در نهم اسفند ۱۳۳۱ قصد ترور او را داشتند، تا جاییکه مجبور شد در مجلس تحصن کند و یا خانهنشین شود. از طرفی انگلستان هم فاز را نظامی اعلام کرده بود و خواستار سرنگونی مصدق بود ولی امریکا در ابتدا دو دل بود. انگلیس نتوانست امریکا را پیرامون مسئله نفت قانع کند. چرچیل محافظهکار در انگلیس و آیزنهاور جمهوریخواه در امریکا روی کار آمدند. انگلیس موفق شد آیزنهاور را نسبت به پدیده کمونیسم در ایران حساس کند که اگر در ایران اقدامی نشود، کمونیستها قدرت را بهدست میگیرند. اینان آگاهانه این توهم سرخ و جنگ سرد را گسترش میدادند، بهطوریکه حتی آیتالله طالقانی چند روز پیش از کودتای ۲۸ مرداد که به مسجد هدایت رفته بود، دیده بود صندوق پستی مسجد پر از اطلاعیههای حزبتوده علیه روحانیت و مذهب است. ایشان گفته بود: “نمیدانم مصدق در این مملکت حاکم است یا حزبتوده؟” بعدها معلوم شد که یک عده از عوامل آیتالله بهبهانی بهنام حزبتوده اطلاعیه صادر میکردهاند و برای تمام مساجد میفرستادهاند. میخواستم بر این نکته تأکید کنم که در این مدت، فاز، نظامی ـ امنیتی بود. ولی جبههملی و شاید حکومت وقت به هیچوجه متوجه نبودند. احزاب و سازمانها هم درک نکرده بودند که در فاز نظامی ـ امنیتی باید سازماندهی متناسبی داشته باشند. مردم عادت دارند در فاز قانونی به صحنه بیایند. در یک فاز سیاسی ـ قانونی در چهاردهم و نوزدهم مرداد ۱۳۳۲ به صحنه انتخابات آمدند و رأی دادند. ولی وقتی فاز، نظامی و کودتایی شد و تانکها به خیابانها آمدند، مردمی که آموزش ندیده بودند و آمادگی فاز نظامی نداشتند ـ با آنکه کودتا را نپذیرفته بودند و در روح و روانشان جا نگرفته بود ـ مقاومت فیزیکی و نظامی نکردند. علاوه بر تشکیل مثلث “ارتش، بازار، روحانیت” تردیدهایی هم در سطح جامعه وجود داشت. این برای ما یک درس تاریخی است. شناخت توان اجتماعی مردم در یک مقطع از تاریخ، بسیار مهم است. در دوم خرداد ۱۳۷۶، مردم در یک فاز قانونی و سیاسی به صحنه آمدند و رأی دادند. رأیشان هم مخفی بود و یقین داشتند که رد پایی هم ندارد، چون پیش از آن بیرحمیهایی علیه یاران امام، مقامات، شخصیتها، احزاب و… نیز دیده بودند. زمانیکه مطمئن شدند میتوانند در یک فاز سیاسی ـ قانونی از رأی خود دفاع کنند، پایدار و مقاوم در صحنه حضور یافتند و رأی دادند. با توجه به تجربه دوران مصدق بارها گفتهام که اگر مردم در صحنه حضور مییابند و رای میدهند، در فاز سیاسی ـ قانونی است. اگر با مرحلهسوزی و چپروی، مملکت وارد فاز امنیتی ـ نظامی شود، چه از این طرف و چه از آن طرف، مردم دیگر پای کار نیستند و به صحنه نمیآیند. آقای خاتمی درباره آنچه در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در کوی دانشگاه اتفاق افتاد، گفت آن واقعه واکنشی در برابر افشای قتلهای زنجیرهای بود و اعلام جنگ به دولت و… . این بیان یعنی جنگی در کار است و فاز نظامی و امنیتی است و در ۲۳ اسفند همان سال که آقای حجاریان ترور شد، این فاز نمود بیشتری یافت.
سردبیر یک روزنامه رسمی و حکومتی رسماً مطلبی نزدیک به این مضمون نوشت که ما در جاده سرازیری یکطرفهای هستیم و با ماشین بیترمز رانندگی میکنیم. پیداست که معمولاً سردبیر در فاز مطبوعاتی چنین مطلبی را نمینویسد و چنین مدرکی به دست مخالفان خود نمیدهد. این نشاندهنده حالت و فاز طبیعی آنهاست. یا در فرودگاه امام خمینی هواپیمای نظامی پرواز میکند تا هواپیمای کشوری متعلق به دولت را مجبور به فرود در اصفهان کند. این موارد را نباید در معادلات استراتژیک دستکم گرفت. اگر ما میبینیم مشارکت مردم کم شده است، یک دلیلش همین است؛ مردم آنچنانکه در فاز سیاسی ـ قانونی پای کار بودند، دیگر در فاز نظامی ـ امنیتی در صحنه حضور ندارند؛ چرا که مردم به شکلهای گوناگون قانونی و غیرقانونی، انگزدنها، تهمتها، ترورها و قتلهای زنجیرهای را دیدهاند و درس گرفتهاند.
چنانچه میدانید در زمان امام حسین(ع)، مردم با حضرت مسلم ـ بهعنوان نماینده امام حسین(ع) ـ بیعت کردند و در کوفه قیام نمودند. آنچنان قیامی که واقعاً بینظیر بوده است. حتی آدمهای فرصتطلب هم در این قیام شرکت کردند و هر که نمیآمد، منزوی میشد. منتها وقتی ابنزیاد با چهارهزار نیروی مسلح به کوفه میآید، شایع میکنند که امام حسین آمده است. آنچنان مردم را سرکوب میکنند که نگهبانی هر چند خانه، بهعهده یک جنگجو بوده است. وقتی حضرت مسلم در لحظههای آخر در آن کوچهها میجنگیده در خانهها باز بود و مردم صدای چکاچک شمشیرها را میشنیدند، ولی علیرغم میل قلبی، جرأت نمیکردهاند که از مسلم دفاع فیزیکی کنند. این درحالی بود که از ابنزیاد هم بیزار بودند. اینکه میگویند کوفیان بیوفا بودهاند، یک تحلیل همهجانبه نیست، مردم کشش شرایط طاقتفرسا را نداشتند. سال ۱۳۵۲ وقتی مجاهدین، سرهنگ هاوکینز امریکایی را کشتند، فشار در زندانها زیاد شد. تعداد شلاقها بهطور چشمگیری بیشتر شد و برخی طاقت آن را نداشتند. در اثر همین فشارها بود که به رضارضایی رسیدند و او در ۲۵ خرداد ۱۳۵۲ به شهادت رسید. ما نباید مردم را متهم کنیم، هر ملتی توان تاریخی ویژه خود را دارد. گاهی حرکت بالنده بهقدری اصیل است که طرف مقابل وارد فاز نظامی میشود. افشاگری قتلهای زنجیرهای اینقدر اصیل بود که من از ملیشدن نفت هم آن را اصیلتر میدانم. طرف مقابل اصلاً تحمل نداشت و واکنشهای آنتاگونیستی نشان داد که یک مورد آن، از منظر خاتمی، فاجعه هجدهتیر در کوی دانشگاه بود. مورد دیگر ترور دکتر حجاریان بود و مسائلی که بعدها پیش آمد. نتیجه اینکه ما مردم، در هر شرایطی حاضر نیستیم به صحنه بیاییم؛ با آن که ارتجاع، بیصفتی و شکنجه را هرگز قبول نداریم، به صورت آتش زیر خاکستر باقی میمانیم، ولی در مقطعی آماده کار و مقاومت فیزیکی نیستیم. طرف مقابل هم در چنین شرایطی به سادهاندیشی میافتد. در راستای همین غفلت بود که شاه درجه امیدواری و مقاومت مردم ایران را نشناخت و سقوط کرد و وقتی شناخت مردم به او تحمیل شد که دیگر دیر شده بود.
نکته سوم اشاره به مثلثی است که آن را مثلث دوم کودتای ۲۸ مرداد نامیدهام. یک ضلع این مثلث را فراملیتها تشکیل میدهند، ضلع دوم آموزشهای مذهبی رایج و ضلع سوم آموزشهای کمونیستی حزبتوده میباشد. قانون ملیشدن نفت کاملاً در جهت احیای قانوناساسی و کاملاً ملی و منطبق بر منافع ملی بود و به رفراندوم و تصویب عمومی همه اقشار ملت گذاشته شد که به خلع ید هم انجامید. مالکیت ملت بر منابع زیرزمینی خود حق مشروع او بود. یک سال قبل از ملیشدن، سازمان ملل هم این مشروعیت را به رسمیت شمرد. ملیشدن معادن در انگلستان و فرانسه تجربه شده بود و پدیده تازهای نبود.
دولت ملی پرداخت غرامت را هم پذیرفته بود و هیچ ابهامی وجود نداشت. منتها شرکتهای نفتی (هفت خواهران) یا فراملیتها روند ملیشدن جوشیده از متن مردم ایران را قبول نداشتند. من بهعنوان مهندس نفت و با توجه به سفرهایی که به امریکا، اروپا و شیخنشینها داشتهام، دیدهام که در دفاتر شرکتهای نفتی ایران و خارج از کشور، مرزهای جغرافیایی را نقطهچین بیرنگ کشیدهاند، ولی حوزههای نفتی یا گاز را با خط قرمز پررنگ ترسیم کردهاند. آنچه برای این شرکتها مهم است زیر زمین و منابع نفتی است، نه ملیت و مرزهای جغرافیایی؛ به همین دلیل خود را فراملیت مینامند. این پدیده نشاندهنده تضاد بین فراملیتهای نفت و قانون ملیشدن نفت است.
ضلع دوم مثلث، آموزشهای رایج مذهبی است که حکم اولیهاش مالکیت نامحدود و به عبارتی سرمایهداری نامحدود است. اگر بخواهیم این مالکیت را بهخاطر محرومین محدود کنیم، باید آن را در باب اضطرار برده و دلایل اضطرار را برشمریم و محرومین را در ردیف سایر موارد اضطرار قرار دهیم. تازه اگر شرایط اضطرار از بین برود، برمیگردد به مالکیت نامحدود. این بینش با قانون ملیشدن نفت و منافع ملی همخوانی نداشت. براساس این بینش، میتوانی سرمایه را هر کجای دنیا ببری، ولو به شکل قاچاق؛ به عبارتی مرز و بوم جغرافیایی نمیشناسد. در این بینش بیمرز، قاچاق ارز قبحی ندارد.
ضلع سوم این مثلث، آموزشهای حزبتوده بود. حزبتوده در یک نگرش جهانی، به انترناسیونالیسم پرولتاری معتقد بود. یعنی هم آموزشهای جاری مذهبی به جهانی بودن سرمایه معتقدند، هم فراملیتهای نفتی کاری به مرزهای جغرافیایی ندارند، و هم جهان ـ وطنی حزبتوده وقعی به هویت ملی و مرزهای جغرافیایی نمیگذاشت. سرمایه، ملیت نمیشناسد، جایی میرود که بتواند سود بیشتری عایدش شود و به اصطلاح راحت برود و راحت برگردد. (جورج سوروس در مورد بحران مالزی گفت: اگر ماهاتیر محمد هم جای من، یعنی یک سرمایهدار بود، همین کار را میکرد.) ماهیت سرمایه، سیالبودن آن در رفت و برگشت به دیگر کشورهاست. علاوه بر جهان ـ وطنی حزبتوده، آموزشهای مارکسیستی آن هم مکمل آن مثلث میشد؛ براساس نظریه ارزش اضافی، اگر هزینه مدادی ده تومان تمام شود و صدتومان فروخته شود، این نود تومان ارزش اضافی است. مزد کارگر، سود سرمایه، حقوق مدیران، استهلاک کارخانه و… در آن ده تومان نهفته است. این نظریه ارزش اضافی را لاسال، ریکاردو، مارکس و مارکسیستها قبول داشتهاند. وقتی این نظریه بخواهد در صنعت نفت پیاده شود و بهخصوص در صنعت اکتشاف و استخراج، نمیتواند استثمار نفتی را تبیین کند و با فراملیتها درگیر شود؛ چرا که به گفته آنها کار اکتشاف و استخراج را خودشان انجام میدادند، سرمایه، ابزار کار، لوله و دکل را هم خودشان آوردند. مدیریت، خبرویت و تخصص نیز با آنها بود؛ بنابراین نتیجه میگرفتند ملت ایران کاری روی استخراج نفت نکرده و ارزش و سهمی نخواهد داشت. اگر هم پولی به ایران میدهند، منتی است که میگذارند. درحالی که ما نفت یعنی سرمایه تجدیدناپذیر خود را میدادیم و درمقابل پول ارزانی میگرفتیم که آن را هم برای حفاظت نفت صرف خرید اسلحه میکردیم. از آنجا که حزبتوده به آموزشهای مارکسیسم معتقد بود، در طول تاریخ نفت ایران، با استثمار نفتی مخالفت نکرد و به همین دلیل نهضت ملی و قانون ملیشدن نفت را هم درک نکرد. اگر عنصر وابستگی حزبتوده و برخی از عناصر آن در نظر گرفته شود، این استدلال قویتر هم میشود.
فراموش نشود طیفی از روحانیون ایران برای قانونگرایی و ملیت، جایگاهی بس والا قائل بودند، ازجمله مراجع و رهبران دینی مانند علامه نائینی، سیدحسن مدرس، آیتالله سیدمحمود طالقانی(ره) و مرحوم امام. اصولاً بدنه روحانیت بهدلیل آموزشهای خاصی نظیر آنچه گفتم، قانونگرایی و ملیگرایی را برنمیتافت. سه جریان با سه بینش ـ همانطور که توضیح داده شد ـ دست به دست هم میدهند و کودتایی به این ارزانی بهوجود میآید. من همیشه به دوستان میگویم فکر کنید که مصدق چگونه دوسال و چهارماه امیدوار و معجزهوار در برابر آن همه جریانات سیاسی ـ نظامی داخلی و خارجی مخالف دوام آورد و توانست اقتصاد بدون نفت را پیاده کند و الگویی برای نهضتهای داخلی و خارجی باشد. حتی استیون کینزر نیز در کتاب خود بر این باور است که انقلاب اسلامی نتیجه تداوم مقاومت مردم در برابر کودتای ۲۸ مرداد بود. ریچارد نیکسون هم در کتاب “جنگ حقیقی” همه تحولات مثبت خاورمیانه نظیر ملیکردن کانال سوئز در مصر، سقوط سلطنت در عراق، ملیکردن نفت عراق و روی کارآمدن قذافی در لیبی، شوک اول و دوم نفتی و انقلاب اسلامی در ایران را به بنیانی نسبت میدهد که نهضت ملیکردن نفت در ایران آن را پایهگذاری نمود.
نتیجه اینکه من در ریشهیابی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، روی چند نکته راهبردی تأکید کردم، نخست حاکمیت منفی، یعنی مثلث “نفت، امنیت و سرکوب” را توضیح دادم. دوم، به توان تاریخی مردم در فاز سیاسی ـ قانونی و فاز نظامی ـ امنیتی اشاره کردم. سوم، مثلث داخلی سه طیف “ارتش، بازار و بخشی از روحانیت” را توضیح دادم و در نهایت مثلث دیگر، یعنی اتحاد بینشی و عملکردی “فراملیتهای نفتی، حزبتوده و آموزشهای جاری مذهبی” را برشمردم. اینها همه دست به دست هم دادند و کودتا شکل گرفت. تجربه کودتای ۲۸ مرداد قابل بررسی و ریشهیابیهای عمیقتری است. انقلاب و جمهوری اسلامی، هنوز هم در معرض تجربه دوران مصدق، یعنی تحریم کامل نفتی قرار نگرفته و بدان معنا آزمایش خود را پس نداده است.
این روزها من نگران استراتژی ذخیرهسازی نفتی دنیای غرب هستم که این نگرانی را به مسئولان نیز انتقال دادهام. به اعتراف همه کارشناسان، تولید نفت، بسیار بیش از مصرف نفت است. برمبنای آنچه در رسانهها ازجانب سران امریکا و انگلیس مطرح میشود، به نظر میرسد که آنها سعی دارند مسئله ایران را به شورای امنیت بکشانند و کشور را در معرض تحریم کامل بینالمللی قرار دهند و تجربه کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ را تکرار نمایند.
امیدوارم در این راستا، هوشیاریهایی به دست آوریم و مجالی هم برای بحثها و گفتوگوهای بیشتر باشد.