بدون دیدگاه

نگاهی به کتاب «ترور و تفکر»؛ ترور؛ سویه تاریک نبرد

 

پروین امامی

 

پدیده «تروریسم» پس از واقعه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ معنا و مفهومی تازه یافت و مناسبات بین‌المللی را وارد مدار تازه‌ای از این شیوه مبارزه کرد. مبارزه‌ای که نه در چارچوب جنگ‌های تعریف‌شده کلاسیک می‌گنجید و نه هرگز توانست به‌راستی و تمام‌قد، مدعی و منادی اخلاق‌گرایی باشد.

این پدیده در جایگاه نوعی عقیده‌/کنش سیاسی، به باور بسیاری از تئوریسین‌ها و اندیشمندان علوم نظری قدمتی به‌موازات تاریخ حیات بشر دارد. هرچند گروهی نیز بر این باورند که «ترور» به‌عنوان نمادی از خشونت سیاسی، در دوران مدرن ـ به‌ویژه پس از انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ میلادی ـ هویت یافته است.

کتاب ترور و تفکر که در این نوشتار مورد بازبینی قرار گرفته، به کنکاشی پیرامون همین مبحث می‌پردازد و با مجموعه‌ای شامل چندین گفت‌وگو، مقاله و میزگرد به واکاوی ریشه‌های تاریخی‌ـ‌سیاسی «ترور» پرداخته است.

دیدگاه فیلسوفان و صاحب‌نظرانی که در این کتاب گردآوری ‌شده درمجموع به ‌نوعی تبارشناسی و عریان‌کردن معنای «تروریسم» و حذف پیرایه‌های آن انجامیده است و هریک از نویسندگان و مصاحبه‌شوندگان کوشیده‌اند منشور چندوجهی تروریسم را از زوایای مختلف بررسی کنند و ماهیت و جوهر ذاتی آن را به تعریفی متقن برسانند.

کتاب شامل مقاله تری ایگلتون،[۱] نظریه‌پرداز بریتانیایی، گفت‌وگوهای مستقل با ژاک دریدا،[۲] فیلسوف الجزایری‌تبار فرانسوی، یورگن هابرماس،[۳] تئوریسین آلمانی و میزگردی با حضور نوام چامسکی،[۴] پدر زبان‌شناسی مدرن، هانا آرنت،[۵] فیلسوف و تاریخ‌نگار آلمانی و سوزان سانتاگ،[۶] نظریه‌پرداز و فعال سیاسی امریکایی است.

تری ایگلتون، به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین منتقدان و نظریه‌پردازهای بریتانیایی همواره با تکیه بر نظریه‌های مارکسیست‌های اروپایی ازجمله والتر بنیامین،[۷] از شیوه‌ای ماتریالیستی برای گرایش اصلی مطالعاتی‌اش یعنی ادبیات بهره برد و با تأثیرپذیری از همین مضامین در واکاوی پدیده و مفهوم تروریسم، ضمن اصرار بر این نکته که این پدیده برخلاف باور بسیاری از متفکران، نمودی دیرینه و باستانی ندارد و پدیده‌ای به‌غایت متأخر است که نخستین بار هم‌زمان با وقوع انقلاب فرانسه ظهور کرده، معتقد است واژه «تروریسته»[۸] که در برگردان از زبان فرانسه به انگلیسی با خوانش «تروریست»[۹] تلفظ می‌شود از دوران تسلط ژاکوبن‌ها به ارث رسیده و به‌احتمال زیاد ادموند برک[۱۰] سیاستمدار ایرلندی و نظریه‌پرداز فلسفه سیاسی، نخستین کسی بوده که برای توصیف شوالیه‌های انگلیسی که مخالف انقلاب فرانسه بودند آن را ابداع کرده است.

ایگلتون، در مقاله خود با محور قرار دادن دیدگاه‌های برک درباره مفهوم «ترور» در خلال انقلاب فرانسه و نسبت آن با پدیده «گیوتین» به‌مثابه نماد جنایت ژاکوبن‌ها تصریح می‌کند که به باور برک تنها در مسیر همزیستی دوگانه ترور/ قانون است که می‌توان انسان ـ ‌به‌مثابه سوژه سیاسی ‌ـ را در موقعیت «وحشت کنترل‌شده و محدود»، مرعوب و در نتیجه مطیع کرد قدرت فائقه «قانون» و توان سرکوبی که در بطن آن نهفته، اگر با هدف استقرار نوعی «تعامل و نرمش»‌ همراه نباشد، اساساً فاقد کارایی خواهد بود و در واقع آمیزه ترور/ قانون قادر خواهد بود با برانگیختن توأمان احساس «وحشت» و «امنیت»، مردم هراسیده را به حمایت از خویش وادارد.

ایگلتون در ادامه مقاله خود به آرای آنتونیو گرامشی[۱۱] اشاره می‌کند که جمع‌بندی نظریه برک را در واژه «هژمونی» متبلور می‌داند و می‌نویسد: «اگر هژمونی را از دست داده باشید، مجبور خواهید بود به حکومتی استبدادی و متکی بر ترور تبدیل شوید.»

وی همچنین در تشریح چرایی و چگونگی پیدایش پدیده ترور ـ‌به‌ویژه در ردای خشونت دولتی‌ـ معتقد است اگر بپذیریم که سیمای سیاسی ترور، نخستین بار در انقلاب فرانسه نمود یافت، یکی از مهم‌ترین حقایق در باب آن برملا می‌شود. حقیقت این است که ترور سیاسی دارای بار معنایی حکومتی/ رسمی بوده است. جریان ترور در زمان ژاکوبن‌ها، جریانی مخفی و زیرزمینی نبود که از سوی جماعتی بنیادگرا و متعصب علیه حکومت هدایت شود؛ چراکه این جریان‌های زیرزمینی و مخفف بنیادگرا، خود حکومت را در چنگ داشتند. درواقع ژاکوبن‌ها نه یک حکومت که از ابزار ترور استفاده می‌کردند، بلکه گروهی تروریستی بودند که از قضا به‌عنوان صاحبان حکومت انقلابی هم شناخته می‌شدند و از همین‌رو می‌توان چنین پنداشت که پدیده ترور دارای تباری کاملاً بورژوایی بوده است.

به باور ایگلتون حکومت‌های سیاسی آن دوران نوعاً چون از مجاری هجوم، اشغال، غصب، انقلاب‌های خونین و… بر سرکار آمده بودند ـ چراکه اساساً فروریختن نظم قدیم و برساختن نظم جدید نمی‌تواند از طریق شیوه‌های قانونی صورت پذیرد ـ بدیهی است نظم نوآمده، در ذات خود مبتنی بر شیوه‌های متنوع سرکوب و ترور خواهد بود.

بر اساس این تحلیل قاعدتاً باید انقلاب فرانسه را به‌گمان ایگلتون «انقلابی شرمگین» دانست؛ چراکه این انقلاب نخستین بار این حقیقت را در تاریخ آشکار کرد که حکومت‌ها می‌توانند دارای ذات درهم‌ تنیده «تروریسم» و «نظامی سیاسی» باشند و ضمن داشتن جبروتی شاهانه، نیروی مرعوب‌کننده خویش را با عنوان نظم و قانون بر جامعه تحمیل کنند.

وقوع رخداد یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی، جهان را وارد فاز جدیدی از مناسبات و خشونت‌های سیاسی و به تعبیری، جهان مدرن را با یکی از پیچیده و توفانی‌ترین بحران‌های مبتلابه روبه‌رو کرد. بحرانی که زیرشاخه‌های متعددی ازجمله نگاه فلسفی به سکولاریسم، فقر و مدرنیته، لازمه تحلیل و تبیین آن می‌نمود.

در یازدهم سپتامبر فقط دو برج عظیم تجاری در منهتن فرو نریختند؛ باور عمیقی نسبت به عظمت امپراتوری اقتصادی امریکا و افسانه خدشه‌ناپذیری امنیت ابرقدرتی جهانی بود که فرو ریخت.

این فقط خانواده‌های امریکایی نبودند که در فرونشست دهشتبار برج‌های دوقلو، آوار شدن هیمنه برتری تاریخی کشور خویش را نظاره می‌کردند، بلکه تمام جهان و به تعبیری تاریخ معاصر بود که دوشقه شدن نظم کلاسیک بین‌المللی ـ پس از فروپاشی نظام دو بلوکی شرقی ـ غربی و پایان‌یافتن دوران جنگ سرد را به تماشا نشسته بود.

در همین خصوص بخشی از کتاب ترور و تفکر به ارائه گفت‌وگوهایی می‌پردازد که طی آن، جیووانا بورادوری،[۱۲] ایتالیایی و استاد رشته فلسفه تروریسم در دانشگاه واسار[۱۳] نیویورک، در رویارویی با دو فیلسوف متنفذ و پرآوازه به واکاوی واقعه یازدهم سپتامبر ـ مقوله مدرنیته و سازوکارهای فکری ـ فرهنگی منتج به وقوع این رخداد می‌پردازد.

نخستین نفر یورگن هابرماس آلمانی است؛ فیلسوف و نظریه‌پرداز اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت که در چارچوب نسبت نظریه انتقادی و پراگماتیسم امریکایی کار می‌کند. تمرکز پژوهش‌های او بر شناخت‌شناسی، مدرنیته و تجزیه و تحلیل تحولات اجتماعی جوامع پیشرفته صنعتی سرمایه‌داری است.

هابرماس در این گفت‌وگو با تأکید بر این‌که واقعه یازدهم سپتامبر به ایجاد نوعی شک‌گرایی و بدبینی همراه با دلهره در جامعه امریکا انجامید معتقد است این واقعه به‌نوعی دولتمردان و سیاستمداران امریکا را به این باور رساند که در عرصه مقابله با خشونت‌هایی از این دست به‌طور یک‌جانبه نظمی جدید را در سطح جهان تعریف کنند و این صلاحیت را برای خود قائل باشند که رهبری این نظم را از آن خود بدانند. وی می‌گوید: «در این پروسه، پروبال گرفتن بخش‌های تندرو و افراطی در عرصه سیاست خارجی امریکا، با دستمایه قرار دادن رویداد یازده سپتامبر و ایجاد هراس از احتمال وقوع رخدادهایی مشابه، به این بلندپروازی‌ها اعتبار داد.»

هابرماس در بخشی از این گفت‌وگو در پاسخ به این پرسش که «آیا تروریسم، پس از یازدهم سپتامبر معنا و مفهوم تازه‌ای یافته است؟» معتقد است جدید بودن شیوه عمل تروریست‌ها (انتحاری بودن)، تبدیل‌کردن هواپیمایی پر از مسافر به سلاح، تعداد زیاد قربانیان، ابعاد چشمگیر ویرانی از یک‌سو و تخریب ساختمان‌هایی که تجسم قدرتمند استحکام اقتصادی امریکا بود از سوی دیگر و همچنین حضور دوربین‌ها و رسانه‌ها، این رویداد محلی را به رخدادی جهانی تبدیل کرد و می‌گوید: «یازدهم سپتامبر اتفاقی هالیوودی نبود؛ واقعیتی هولناک بود که برابر شاهدان جهان‌شمول قرار گرفت و بیانگر این نکته بود که در چنین واقعه‌ای هیچ‌کس به‌درستی نمی‌داند چه کسی دشمن است.»

واژه «بنیادگرایی» به‌عنوان پدیده‌ای مدرن و فاکتوری مهم در ابزار تحلیلی رخداد یازده سپتامبر، از سال ۲۰۰۱ به‌گونه‌ای جدی و گسترده وارد ادبیات سیاسی و فلسفی کارشناسان و صاحب‌نظران علوم معاصر شد. این واژه که بار معنایی‌اش مترادف با نگرشی سرسختانه مبتنی بر تحمیل باورهای سیاسی و دینی دانسته می‌شود، پس از فروریزی برج‌ها به‌نوعی با دگماتیسم و راست‌گرایی سیاسی همسو دانسته شد، اما هابرماس در این خصوص معتقد است خلط این دو مبحث از اساس نادرست است؛ چراکه «هر دکترین دینی مبتنی بر یک هسته دگماتیک باورمدار است. راستگرایی و راست‌کیشی زمانی به‌سوی بنیادگرایی تغییر جهت می‌دهد که نگهبانان و نمایندگان ایمان حقیقی، از موقعیت معرفت‌شناختی یک جامعه پلورالیستی غفلت می‌کنند و حتی با توسل به خشونت، بر پذیرش سیاسی دکترین خود و الزام‌آوربودن آن اصرار می‌کنند.»

گفت‌وگوی نسبتاً مفصل بورادوری با هابرماس با محوریت بررسی ابعاد مفهوم تروریسم، مؤلفه‌های متعددی را دربر می‌گیرد؛ ازجمله تحلیل بنیادگرایی اسلامی، جایگاه فلسفی تروریسم به‌عنوان کنشی سیاسی، تفاوت ترور با جنگ‌های شبه‌نظامی چریکی و آزادیبخش ملی، مقوله جهانی‌سازی و نقش سازمان‌های بین‌المللی در ایجاد یا حفظ نظام روابط بین‌الملل، لزوم افزایش حساسیت غرب در رویارویی با شیوه تفکر و فرهنگ دیگر ملل و…

درباره محور آخر به‌طور خاص، هابرماس بر این نکته پای می‌فشارد که اگر نتوان سرمایه‌داری افسارگسیخته را از نظر سیاسی رام کرد، قشربندی جامعه جهانی بغرنج خواهد ماند. در این روند، اختلافات در پویایی رشد اقتصادی جهانی ـ که در قالب پیامدهای بسیار مخرب ازجمله فقر و نگونساری فرجام برخی کشورها رخ می‌نماید ـ باید متوازن شود.

جیووانا بورادوری در گفت‌وگویی دیگر، ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی را به صحنه تبادل آرا در خصوص پردازش مفهوم تروریسم می‌آورد.

دریدا پدیدآورنده فلسفه «واسازی» است و به‌عنوان یک نظریه‌پرداز ساختارشکن، به توانایی عقل در دستیابی به استنتاجی کلی در پدیده‌های جهان شک دارد. وی در واقع عقل‌مداری و حاکمیت عقل در تبیین جهان هستی را نمی‌پذیرد.

دریدا در این گفت‌وگو بر مدار این باور حرکت می‌کند که هیچ‌کس مخالف این واقعیت بدیهی نیست که «افق جهان» را از زمان پایان جنگ سرد تعیین کند. با این یادآوری، معتقد است یازدهم سپتامبر از بسیاری جهات، معلول با فاصله خودِ جنگ سرد است؛ از زمانی که ایالات‌متحده در بخشی از تحرکات سیاست خارجی‌اش، برای نمونه در افغانستان برای دشمنان اتحاد جماهیر شوروی [وقت] سلاح تأمین می‌کرد و آن‌ها را آموزش می‌داد.

وی می‌گوید: «واقعیت این است که از زمان پایان جنگ سرد،‌ فضایی خلق شد که می‌توان آن را نظم نوین جهانی نامید و ثبات نسبی آن تا حد زیادی به اعتبار و قدرت امریکا بستگی داشته است. از این‌رو متزلزل ساختن این ابرقدرت ـ که دست‌کم نقش کلانتر برقراری و تداوم این نظم را برعهده‌گرفته بوده‌ـ خطر متزلزل‌شدن کل جهان را در بردارد.»

دریدا همچنین بر این باور است که اساساً ایالات‌متحده امریکا خود ناخواسته بانی اصلی شکل‌گیری تروریسمی از نوع یازده سپتامبری بوده (از طریق رسمیت دادن اولیه به نیروهایی همچون بن‌لادن، آموزش پیشینی آن‌ها، مسلح کردنشان و مهم‌تر از همه، ایجاد شرایط سیاسی ـ نظامی در راستای اتخاذ ائتلاف و اتحادهای پارادوکسیکال، فی‌المثل اتحاد با عربستان در جنگ با روسیه در افغانستان).

وی برای تبیین دقیق‌تر نظریه خود تصریح می‌کند که در این فرآیند، این نیروی آموزش‌دیده با توان اقتصادی مکفی، دارابودن امنیت، داشتن تدارکات، قابلیت تجربی و مهارت فنی، در روز یازده سپتامبر می‌آید و مراکز نمادین نظم جهانی حاکم را هدف می‌گیرد: برج‌های دوقلو، پنتاگون و کنگره. بدین ترتیب در حالی‌که جهان فکر می‌کند از وحشت متوازن دوران دو بلوکه ‌بودن دنیا و جنگ سرد رهایی یافته، تهدیدهایی جدید و به‌مراتب عصیانگرتر، نه از یک دولت خاص، بلکه از سوی نیروهایی ناشناس نشئت‌ می‌گیرد که کاملاً غیرقابل ‌پیش‌بینی و غیرقابل محاسبه‌اند.

دریدا البته اطمینان خاطر می‌دهد که «نمی‌توان گفت بشریت در برابر این شرارت کاملاً بی‌دفاع است، اما باید دانست که «دفاع» در قالب «جنگ علیه تروریسم»، مسبب شرارتی است که مدعی ریشه‌کنی آن است. در عراق، افغانستان، فلسطین و… بمب‌ها آن‌قدر باهوش نخواهند بود که مانع واکنش قربانیان (نظامی/غیرنظامی) شوند و این دور تا ابد…»

وی البته در قامت یک فیلسوف معتقد است «سنت فلسفه» می‌تواند در درک چرایی و روشن‌کردن ابعاد پدیده تروریسم کمک کند و با توجه به اینکه بخش عمده‌ای از ماهیت وجودی این نوع تروریسم زاییده پدیده «جنگ» ـ‌ به مفهوم رایج کلاسیک در روابط بین‌الملل‌ ـ نیست، از سیاست‌های برخی دولتمردان امریکا ازجمله جرج دبلیو بوش انتقاد می‌کند و می‌گوید «بوش از جنگ علیه تروریسم حرف می‌زند، اما فی‌الواقع درحالی‌که از شناسایی دشمن عاجز است، این عبارت بسیار پیچیده و مغشوش را وارد صحنه سیاست می‌کند. در شرایطی که حملات تروریستی دیگر الزاماً به هواپیما نیاز ندارد و کافی است به لحاظ استراتژیکی، اخلالی در سیستم کامپیوتری یک نهاد یا کشور ایجاد کرد تا منابع اقتصادی، سیاسی یا نظامی آن کشور به هم بریزد. باید توجه داشت اینجا دیگر تکنولوژی علم است که به یاری تروریسم آمده و همین تکنولوژی تمایز بین جنگ و ترور را مخدوش می‌کند. به این ترتیب دورانی فرا خواهد رسید که از یازده سپتامبر، در مقایسه با شکل‌های پیشرفته و متنوع ترور به‌عنوان «روزی خوب»(!) یاد خواهد شد. در آن دوران نانوتکنولوژی‌ها فاتح اصلی تمام نبردها خواهند بود و دیگر جنگ داخلی، جنگ چریکی و… مفهوم خود را از دست خواهد داد.»

در کتاب ترور و تفکر هرچند واقعه یازدهم سپتامبر به‌عنوان یکی از محورهای ‌تأمل‌برانگیز در گستره شناسایی ماهیت تروریسم به شمار آمده و با اینکه زمان نگارش مقاله و انجام گفت‌وگوها عموماً به سال‌های ابتدایی پس از این واقعه اختصاص دارد، اما گنجاندن مفاد میزگردی مربوط به چندین دهه قبل از حادثه فروپاشی برج‌ها، کمک شایانی به درک و بسط واقعیت فرامرزی و معنای دقیق تروریسم و تفاوت آن با دیگر دکترین‌های ترویج خشونت سیاسی کرده است.

این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که در زمان انتشار کتاب (سال ۱۳۸۸) هنوز پدیده تروریستی و فراگیر داعش پا به صحنه جهان نگذاشته بود.

در میزگرد یادشده که به تاریخ پانزدهم دسامبر ۱۹۶۷ برگزارشده اندیشمندان و نظریه‌پردازان معتبر و صاحب‌نامی همچون هانا آرنت، فیلسوف و تاریخ‌نگار آلمانی، نوام چامسکی، زبان‌شناس و فیلسوف آنارشیست امریکایی، و سوزان سانتاگ، نویسنده، نظریه‌پرداز و فعال سیاسی امریکایی، حضور دارند. موضوع مورد بحث در این میزگرد محدوده مشروع دانستن خشونت سیاسی است.

هرچند در بازه زمانی برگزاری میزگرد، شکل مقابله‌های سیاسی و مفهوم پدیده‌های تروریستی کاملاً متفاوت از زمان حاضر بوده و امکان وقوع رخدادی همچون یازدهم سپتامبر و شکل‌گیری گروه‌هایی بنیادگرا همچون طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش در شمایل فعلی بسیار دور از ذهن می‌نموده، اما مباحث مطرح‌شده در میزگرد بیانگر این حقیقت است که معنای «خشونت سیاسی» ـ چه در ابعاد دولتی و حکومتی، مانند آنچه امریکا پس از واقعه پرل‌ هاربر بر سر ژاپن آورد و بمب‌های اتمی را به روی شهرهای آن کشور ریخت، و چه وقوع مصایبی همچون جنگ ویتنام، که به پدیده ظهور چریک‌های ویت‌کنگ و مقابله خشن آن‌ها با دشمنان خشن‌تر از خود انجامید ـ همواره ذهن اندیشمندان را با این موضوع درگیر کرده که امر «مبارزه»، کجا باید اخلاقی تلقی شود و تحت چه شرایطی متضمن فاکتورهای محکوم‌کنندگی است؟

دهه‌های پنجاه تا نود میلادی ـ با فرازونشیب ـ دوران جوشش و خروش نهضت‌های آزادیبخش و مبارزات پارتیزانی است. در میزگرد سال ۱۹۶۷، مدعوین به‌تناوب نظراتی را عنوان می‌کنند که بر اساس آن خشونت سازمان‌یافته و نهادمند، در نهایت محکومیت اخلاقی حرکت ماشین ترور را در بردارد؛ هرچند موضوع مشروعیت حرکت‌های خشونت‌آمیز مبارزانی که معتقد به آرمان‌گرایی هستند (جبهه آزادیبخش ویتنام و انقلابیون ارتش آزادیبخش الجزایر) باید کمی دقیق‌تر مورد نقد و بررسی قرار گیرد؛ چراکه یک‌کاسه کردن اقدامات دو طرف «جنگ» (در مفهوم دهه شصت میلادی‌اش) و یکسره محکوم دانستن هر دو طرف به یک ‌میزان، آسان‌ترین پاسخ است، اما لزوماً درست‌ترین نیست.

میهمانان حاضر در میزگرد با درجاتی از اختلاف‌نظر در تعریف مبانی و اصول حاکم بر امر «مبارزه»، به‌نوعی در این نکته وحدت نظر دارند که «داعیه‌هایی که به مداخله اخلاق در سیاست تأکید دارند، گاه خود به سمت توجیه جنایات بر اساس اصول اخلاقی مورد تأیید خود حرکت می‌کنند.»

شاید در همین باره بتوان به شوربختی سرنوشت برخی کسان در جریان انقلاب فرانسه اشاره کرد که خود از زمره انقلابیون و برهم زنندگان نظم پیشین بودند، اما در سهم‌خواهی‌های فردای انقلاب قربانی تندروی‌های یارانی شدند که پیش از آن هر دو در یک جبهه می‌جنگیدند.

ماکسیمیلیان روبسپیر،[۱۴] از رهبران انقلاب فرانسه، نمونه منحصربه‌فرد انقلابیون افراطی‌ای نبود که امثال لاووازیه[۱۵] (شیمیدان پرآوازه) و ژرژ دانتون‌[۱۶](از دیگر رهبران انقلاب) را که ازجمله همسنگران راستین وی در مبارزه با سلطنت‌طلبان و هواداران لویی شانزدهم بودند به تیغ گیوتین سپرد و دادگاه‌های انقلاب و کمیته‌های ترور در فرانسه انقلابی را وارد گرداب قتل و ترور حدود چهل‌ هزار نفر از مخالفان کرد.

در تاریخ به نقل از یکی از جان به در بردگان از تیغه گیوتین آمده است که وی پیشنهاد می‌کند پس از مرگ روبسپیر، روی سنگ قبرش این جمله را حک کنند: ای عابر! بر مرگ من گریه نکن؛ زیرا اگر من زنده بودم، تو مرده بودی.

***

گردآورندگان و مترجمان کتاب (امیرهوشنگ افتخاری‌راد و نادر فتوره‌چی) در بخش پایانی کتاب، هریک با نگارش مقاله‌ای مستقل به جمع‌بندی مقولات اپیزودیک مطرح‌شده پرداخته و با مروری اجمالی بر تبارشناسی پدیده خشونت سیاسی، به بررسی نسبت این پدیده با مفهوم/کلمه «ترور» مبادرت ورزیده و درمجموع مفاهیمی همچون جدال برای هژمونی، نمایش دگردیسی‌های معنایی مترادف با ترور، ابعاد مبارزه سیاسی، مشروع / نامشروع دانستن خشونت سیاسی و … را به آوردگاه نظری مخاطبان سمت‌وسو داده‌اند.

کتاب ترور و تفکر را نشر چشمه نخست در سال ۱۳۸۸ منتشر کرد و در حال حاضر چاپ چهارم آن با قیمت ۱۲ هزار تومان در بازار کتاب موجود است.

 

[۱]. Terry Eagleton

[۲]. Jacques Derrida

[۳]. Jürgen Habermas

[۴]. Noam Chomsky

[۵]. Hannah Arendt

[۶]. Susan Sontag

[۷]. Walter Benjamin

[۸]. Terroriste

[۹]. Terrorist

[۱۰]. Edmond Burke

[۱۱]. Antonio Gramsci

[۱۲]. Giovanna Boradori

[۱۳]. Vassar College

 

[۱۴]. Maximilien Robespierre

[۱۵]. Antoine Lavoisier

[۱۶]. Georges Danton

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط