گفتوگو با ناصر کمیلیان
در شماره گذشته گفتوگویی داشتیم با ناصرکمیلیان از دوستداران شادروان دکتر مصدق و همراهان جهان پهلوان غلامرضا تختی که خاطراتی از این قهرمان ملی گفته بود. در این شماره، کمیلیان از تجربیات پس از پیروزی انقلاب میگوید و نقش برخی سودجویان درایجاد بحران اقتصادی و برخوردی که با این جریان داشته است.
*****
پس از پیروزی انقلاب، بعضی کالاهای مورد نیاز مردم بهشدت کمیاب و گران شد و با قیمتهای چندین برابر قبل عرضه میشد. بسیاری کالاها وارداتی بود، اما به خاطر فضای انقلاب روابط اقتصادی مختل شده بود. از طرفی برخی به این فکر افتاده بودند که از آب گلآلود ماهی بگیرند. در آن آشفتهبازار با احتکار و گرانفروشی سودهای هنگفتی به جیب میزدند، اما اینکه چطور با این پدیده مقابله شد گفته نشده، یکی از کارهای شما در آن زمان، مبارزه با این موج گرانفروشی بوده است. شما که در دولت هم نبودید، چگونه چنین امر خطیری را پیش بردید؟
پس از پیروزی انقلاب که نظم قبلی فروریخته و هنوز نهادهای نظارتی وجود نداشتند و نظم جدیدی برقرار نشده بود، روابط کشور با شرکای تجاری خارجی دچار ابهام و سردرگمی شده بود. نگرانی از کمبود کالاها هم در بین مردم وجود داشت. در چنین وضعیتی برخی افراد از آشفتهبازار سوءاستفاده میکردند و دنبال سود بادآورده بودند. من که از دوره نوجوانی در دهه ۳۰ در نقش شاگردی با مزد روزی ۱۵ ریال وارد بازار شده بودم، بهتدریج توانستم در امر تجارت داخلی و خارجی موفقیتهایی کسب کنم و اعتباری نزد بانکها و شرکتها به دست آورم. ضمن اینکه از همان دوره جوانی به راه دکتر مصدق علاقهمند شدم و در این مسیر هزینههایی چون زندان و شکنجه نصیبم شد؛ لذا پیروزی انقلاب برای من ارزش فوقالعادهای داشت و برای پیشبرد آن از هر تلاشی فروگذار نمیکردم. پس از پیروزی متوجه شدیم یکسری کالاها در بازار کمیاب است. اغلب جنسها دچار تورم شده بود و بسیار گران عرضه میشد. مثلاً آن زمان سوخت رایج نفت بود و وسیله گرمایی مردم بیشتر والور و چراغهای توییست بود که فتیلهاش هم از خارج میآمد. با شگفتی مشاهده کردیم فتیلهای ۷- ۸ تومانی را ۷۰-۸۰ تومان عمدهفروشی میکردند، یعنی ۱۰ برابر قیمت واقعی آن. این فتیله را خواهرزاده من حسین خوانساری ۱۰ برابر قیمت خریده بود. من همراه ایشان به کمیته امور صنفی رفتیم، دیدم اتحادیه سماورسازان آنجا جلسه دارند. آقایی که این کار را کرده بود آنجا نشسته بود و راهحل ارائه میکرد گفتم شما فتیله توییست را ۱۰ برابر قیمت میفروشید؟ گفت: بله از ما گرانتر هم میخریدند، من آدم خوبی هستم که ۷۰-۸۰ تومان فروختم. گفتم این جنس ۷-۸ تومانی را بهصورت عمده ۸۰ تومان فروختی، آن کسی که میخواهد یک عدد بفروشد، لابد ۲۰۰- ۳۰۰ تومان میفروشد. با این وضع چندین میلیون تومان سود میبری، فروشنده جزء هم با همین نسبت میخواهد بخورد، با اینچنین کاری این جامعه متلاشی میشود. ما انقلاب کردیم، این همه کشت و کشتار شده است، زندانها رفتیم و شکنجه شدیم، شما در آن رژیم و إن یکاد طلا را به آموزگار که گروگانش گرفته بودند هدیه دادی، حالا آمدی در کمیته امام نشستی این کارها را میکنی؟! ایشان به من گفت تو هم بیا یک کاری دستت میدهم آن را حل کن. گفتم: «ما انقلاب کردیم، مبارزه کردیم که خدمت کنیم نه خیانت. اگر قرار باشد من حل کنم همه را حل میکنم». ناگفته نماند در آن روزهای اول تشکیل کمیتهها، افراد سودجو در کنار افراد انقلابی در این نهادها وارد شده بودند و اهداف شخصی خود را دنبال میکردند.
چون ما اجناس متنوعی مثل چرخخیاطی، یخچال، اجاقگاز، آینهشمعدان، سماور و پنکه میفروختیم با تمام صنفها کار کرده بودیم و اغلب آنها را میشناختیم و اطلاعاتی داشتیم. افراد این اتحادیه را هم میشناختم. به او گفتم اگر قرار است من بیایم کار کنم، نمیآیم کاری که شما اتحادیه سماورسازان میگویید انجام دهم، میآیم همه را حل میکنم؛ بنابراین رفتم مطالعه کردم و اوضاع را بررسی کردم. همان زمان خانم آقای بنیصدر از بازار نعلبکی که قبلاً دانهای ۷ ریال بود، ۳۵ تومان خریده بود. من که با دکتر بنیصدر آشنایی داشتم در جریان این مسائل قرار میگرفتم. این اجناس اغلب وارداتی بود و به دلیل درگیریها و بحرانی بودن وضعیت قبل و بعد از پیروزی انقلاب، مدتها سفارش و فعالیت واردات تعطیل شده بود. فرصتی پیش آمده بود که این اجناس کمیاب شود و زمینه برای فرصتطلبان فراهم شود. عدهای احتکار کرده بودند و اجناس را بهتدریج وارد بازار میکردند و با قیمتهای سرسامآور میفروختند.
شما در آن وضعیت، جریانی راه انداختید تحت عنوان «بازار خط امام» که بهنوعی مرزبندی و دستهبندی در میان بازاریان به شمار میرفت. هدف چه بود؟
هدف از انتخاب عنوان «بازار خط امام» این بود که به مردم و جامعه نشان دهیم که تاجرانی هستند که میخواهند در مسیر انقلاب و مردم باشند، نه اینکه صرفاً به سود خود و پر کردن جیب خود بیندیشند. این عنوان را به این خاطر انتخاب کردیم که با آن عده که عملکردشان علیه انقلاب و مردم بود تفاوت خود را آشکار کنیم.
همان روزها میخواستم به مکه بروم، چون قبل از انقلاب مرا ممنوعالخروج کرده بودند و اجازه نمیدادند به مکه بروم ولی دیدم که حل این مشکلات ا اقتصادی هم واجب و حیاتی است و نباید زمان را از دست داد بنابراین تصمیم گرفتم برای تهیه جنس به چین بروم. کالاهای چینی خوب و بد داشت، ولی درمجموع قیمتهایش پایین بود. کیفیت خوب هم داشت. فکر کردم با این وضع بازار بروم کالاهای خوب چینی را تهیه کنم بیاورم و به دست مردم برسانم تا از این وضعیت رهایی یابند. موقع رفتن، آیتالله خلخالی به من زنگ زد گفت میخواهم به لیبی بروم، تو باید با من بیایی. موضوع سفر چین را گفتم. اصرار کرد که چند روز بیا بعد برو. به این ترتیب من چند روزی همراه تیم آنها به ایتالیا، دبی و شیخنشینها و سرانجام به لیبی رفتم. در شیخنشینها خیلی به این هیئت ایرانی احترام گذاشتند. هواپیما میفرستادند و هر روز میهمان یکی از کاخهای شیوخ آنجا بودیم. در لیبی از ادامه سفر با آنها خودداری کردم و به ایران برگشتم و به چین رفتم. از وزارت امور خارجه هم به سفارت ایران در چین پیام داده بودند که گروه بازاریان خط امام میخواهند بیایند شما همکاری کنید. سفیر ایران آقای امیدوار بود. ایشان ما را به خانهاش برد و گفت اینجا جایی نیست که شما بروید، باید قبلاً رزرو کنید. آقای گلزادهغفوری نماینده مجلس اول هم آنجا بود. پرسید برای چه کار آمدید؟ برایش توضیح دادم که میخواستم به مکه بروم، ولی این را مقدم دانستم. گفت ثواب این کار هزار تا مکه است. آن زمان وضع چینیها به لحاظ اقتصادی چندان خوب نبود و مردمش با محرومیت زندگی میکردند. مثلاً چند نفر چینی که راهنما یا راننده ما بودند، از فرصت استفاده میکردند و غذای زیادی میخوردند بهطوری که حالشان بد میشد. هیئت ما با راهنماها هفت هشت نفر بودیم. کارتی به زبان چینی برای من بهعنوان رئیس بازار خط امام چاپ کردند. هر جا میرفتیم کارت نشان میدادیم، مدیرشان را خبر میکردند بیاید. بقیه حق نداشتند با ما صحبت کنند. ما هم چون میخواستیم امتیاز بگیریم با مقاماتشان وارد مذاکره شدیم و تخفیفهای خوبی گرفتیم که استثنائی بود. بعضیها کمیسیون صادرات و تخفیف واردات میگرفتند، ما کمیسیون صادراتمان را هم کم کردیم – مدارکش هست– تا کالاها با کمترین قیمت به دست مشتری برسد.
در چین چه معاملاتی انجام دادید؟
موقع بازدید از غرفهها تا به یک مأمورشان کارت نشان میدادیم میرفتند مسئولشان را میآوردند با ما وارد مذاکره میشدند و ما از این امتیاز استفاده میکردیم قرارداد میبستیم سفارش میدادیم، آنجا صدها قلم توانستیم با اینها قرارداد ببندیم، کالاهای مورد نیازمان را با کیفیت خوب و قیمتهای پایین به دست آوریم. از آنجا به کره جنوبی رفتیم.
در چین که میخواستیم چینیآلات بخریم، تجار این رشته هم آنجا بودند، مرا میشناختند که چند بار قیمت اجناس را شکسته بودم. دیده بودند من وارد بحث چینیجات شدم حساس شده بودند که من میخواهم چه کنم. چون آنها سالها این واردات را داشتند و سودهای هنگفتی هم میبردند. چینی چندصد رقم بود. به من گفتند که شما چینی نمیشناسید. گفتم: چرا صبح تا شب در ظروف چینی غذا میخوریم میشناسم. گفت این هفتصد هشتصد قلم است، گلهای متعدد دارد. گفتند خیلی مشکلات دارد واردش نشو، شوخی نیست. گفتم بالاخره یک کاریش میکنم. آنها قرار گذاشتند که ۸ صبح روز آخر به محل غرفههای چینی بیایند اما نیامدند. برادرم که شریک بودیم مخالف بود و میترسید ورشکسته شویم، با آن مدیر چینی صحبت کردم و گفتم کل قرارداد سال گذشته ایران را برای من بگذار. ۸۷ میلیون تومان کل قرارداد گذشته تجار ایرانی بود. آنها هم ترجیح میدادند که یکجا بفروشند؛ لذا امتیازها و تخفیفات خوبی گرفتم. چند تا قرارداد دیگر هم بستم. روز آخر نمایشگاه آنها بود. برادرم خیلی نگران بود، میگفت ۸۷ میلیون تومان چینی یک انبار از تهران تا قم میخواهد، ما کجا اینها را جا بدهیم؟ گفتم انبار سه در چهار هم نمیخواهد، وقتی ما جنس را ۳۰ درصد زیر قیمت بازار میدهیم، همه را میبرند. ما هم که نمیخواهیم آنها را به تهران بیاوریم انبار کنیم، بهمحض رسیدن جنس و بارگیری از کشتی، از همانجا به شهرهای سراسر ایران ارسال میشود. بعد وقتی در رستوران آن تاجرهای قدیمی چینی را دیدم و ماجرا را گفتم، هاج و واج ماندند و گفتند کمیلیان خدا لعنتت کند ترا که ریشه دویست سیصدساله را زدی، ما را بیچاره کردی. گفتم: من شما را بیچاره نکردم ۳۰ درصد تخفیف گرفتم. شما نعلبکی که ۵/۶ ریال میخرید اگر ۳ تومان بیشتر بفروشید، من سر بازار با همان ۵/۶ ریال میفروشم. بعد از آن صحبت، روز آخر که چند رقم قرارداد بستیم، به کرهجنوبی رفتیم.
مرکز لوازمالتحریر کره بود. آنجا پی بردیم که امریکاییها امتیاز بیشتری از همه دنیا میگیرند، چون حجم معاملاتشان خیلی بالا بود. به سفیرمان گفتیم این مورد قبول ما نیست، ما یک کشور انقلابی هستیم و امروز احتیاج به امتیاز داریم. باید امتیاز بالایی همسطح بهترین قیمتهای دنیا را داشته باشیم. با چینیها صحبت کردند، آنها گفتند تعداد سفارشات آنها قابل مقایسه با شما نیست. گفتم ما هم در نوع خودمان سفارش بالا میدهیم. مثلاً ۲ هزار تن کاغذ یک قلم سفارش دادیم. از کشور کره به چین برگشتیم. آنجا هم صحبتهایی داشتیم که همان حداکثر امتیازی که به دنیا میدهند ما بگیریم. این سفر نتایج خیلی خوبی داشت. وقتی برگشتیم تمام مخارج را بررسی کردیم تا قیمت تمامشده را اعلام کنیم.
فقط از چین و کره وارد میکردید؟ با سایر کشورها رابطه نداشتید؟
قبلاً از مجارستان و ژاپن هم وارد میکردیم و ادامه دادیم، ولی سفر نکردیم. میخواستیم به امریکا برویم که گروگانگیری شد و روابط به هم خورد.
چگونه چنین قراردادهایی میبستید و سفارش میدادید، شما که این مقدار پول نداشتید. چه میکردید؟
پولی نمیدادیم، فقط یک قرارداد امضا میکردیم میآمدیم؛ البته بانک مرکزی ایران ما را ضمانت میکرد. بعضیها به ما توهین میکردند با این گمان که بنیصدر به ما امتیاز داده است، درحالیکه قبل از انقلاب زمان شاه هم ما این کار را میکردیم. یک درصد که گشایش میکردیم مثلاً یک میلیون تومان میبردیم، صد میلیون تومان جنس میآوردیم و شش ماه بعد پولش را میدادیم. چون نزد بانک اعتبار داشتیم. با همین اعتبار نزد بانک، حجم تجارت بالایی داشتیم. به بانک میگفتیم ما یک درصد گشایش میکنیم ۹۹ درصدش را شش ماه دیگر به کارخانه میدهیم. چون آن موقع پولی نداشتیم که این کارها را بکنیم و چون نداشتیم از این امتیازها استفاده میکردیم. ضمن اینکه ما این برنامه را از دوره دولت موقت شروع کردیم که هنوز بنیصدر رئیسجمهور نشده بود.
این امتیازها را به همه که نمیدادند، چطور شما چنین موقعیتی پیدا کرده بودید؟
وقتی من میرفتم بانک، کلی سفته به بانک میبردم، ۲ یا ۳ میلیون میشد. هژبر یزدانی چهار تا سفته میآورد ۲۰ میلیون میشد، اما مال او صوری و توخالی بود، مال من واقعی بود. بانک به این واقعی ارزش میداد و اعتماد میکرد. به این دلیل ما هر امتیازی که میخواستیم میگرفتیم. زمانی با مدیر بانک صحبت میکردم، هژبر یزدانی سرمایهدار معروف هم آنجا بود، مدیر بانک مرا انتخاب میکرد و میگفت من این را میخواهم، آن هژبر را نمیخواهم؛ یعنی سفتههای من معمولی اما درست بود، بنابراین اطمینان به وجود میآمد. ما با مبدأ که چین بود مذاکره میکردیم، اینجا هم بانک با ما همراهی میکردند. ما اسناد را میگرفتیم و گشایش میکردیم. جنس را میفروختیم، شش ماه هم با آن کار میکردیم و بعد تعهداتمان را پرداخت میکردیم، لذا به پول احتیاج نداشتیم.
هیئت شما که به چین رفتید چه کسانی بودند؟
محمدرضا کمیلیان، ناصر کمیلیان و مهدی حلاجپور که زبان انگلیسی میدانست مترجم ما بود. برای زبان چینی هم سفیر با ما همکاری میکرد.
معمولاً چه کالاهایی و از چه طریق وارد میکردید و چطور توزیع میکردید؟
هر چه میخواستیم از طریق بنادر جنوب میآوردیم، اما آنها را به تهران نمیآوردیم تا بعد به شهرستان بفرستیم. از همان مبدأ مثلاً به شیراز و دیگر شهرها میفرستادیم، به یزد میفرستادیم، درنتیجه مخارج را کم میکردیم و کالا ارزانتر به دست مشتری میرسید.
همه از طریق کشتی بود؟
اولین بار با هواپیما بود، این هم مهم است. من وقتی به کمیته امور صنفی رفتم و به قیمت فروش فتیله اعتراض کردم، گفتند اگر تو میتوانی بیا کار را درست کن. همان روز میخواستم جوابش را بدهم، به مغازه رفتم و با شرکتهایی که ارتباط داشتم و نمایندگی داشتند تلفن کردم که من هر چه فتیله چراغ توییست در کارخانه ژاپنی موجود است را میخواهم. آنها هم به کارخانه در ژاپن اطلاع دادند که من کلیه فتیلههای موجود کارخانه را امروز میخواهم. پول هم نداشتم. رفتم بانک گفتند امروز نمیتوانم گشایش کنم، چند روز طول میکشد، چون بانک مرکزی باید گشایش کند، شما باید به بانک مرکزی بروی. با خودم گفتم من میخواهم این کالا را همین امروز در بازار عرضه کنم. چون یاد گرفته بودم که وقتی به میدان میروم، باید همانجا بزنی، اگر نزنی خوردی. من هم میخواستم ضربه را درجا بزنم. پرسیدم گفتند ۳۰ هزار تا در کارخانه ژاپن موجود است. گفتم این ۳۰ هزار تا را به فرودگاه بده بیاید. درحالیکه اعتبار درست نشده و هیچ آمادگی نداشتم، اجناس را به فرودگاه برده بودند و هواپیما پرواز کرده بود.
یعنی درحالیکه هنوز اعتبار لازم را از بانک نگرفته بودید، اجناس درحال ورود به ایران بود؟
تا جایی که یادم هست از ژاپن هفتهای دو تا پرواز دوشنبه و چهارشنبه داشت. اجناس بارگیری شده بود، بدون گشایش اعتبار و پول هم نداشتم.
آن روز نگران بودم آبرویم نرود، وقتی طرف تجاری من اعتماد کرده و جنسش را داده، اقلاً پولش را بگیرد. به بانک ملی رفتم گفتند نمیشود، بانک سپه و بانک صادرات هم همینطور، قبلاً همهجا میرفتم اعتبار میگرفتم اما حالا میگفتند انقلاب شده است و باید بانک مرکزی تضمین بدهد، این کار هم ده پانزده روز طول میکشد. آن روز ناامید داشتم از سر بازار طلافروشها میآمدم، یک شعبه بانک صادرات بود که الآن هم هست. آنجا حساب هم نداشتم، داخل بانک رفتم گفتم من یک کمک میخواهم. گفت چه کمکی؟ گفتم یک شماره میخواهم پولش را هم الآن ندارم، بعداً میآورم میدهم. رفت و بررسی کرد و یک شماره گشایش اعتبار به من داد که آن را به شرکت مربوطه دادم و بعد پول تهیه کردم و پرداخت کردم.
احتمالاً سوابق شما را داشته است و اعتبار شما را میدانسته و روی آن حساب خواستهاند مشتری شعبه آنها هم بشوید، این امتیاز را به شما دادهاند.
با کارخانههای داخلی هم راحت معامله میکردم. مثلاً رفتم نزد آقای محسن آزمایش گفتم من آمدم اینجا خرید کنم. قبلاً همدیگر را نمیشناختیم. پرسیدم بالاترین امتیازتان با چه کسی است؟ اسم مشتری و میزان خریدش را گفت. گفتم من الآن پانصد تا یخچال میخواهم این هم پولش. هیچکس این کار را نمیکرد. من تکخال را به زمین میزدم و بالاترین امتیاز را میگرفتم. برادرم هم میرفت ارج معامله میکرد، هجده تا یخچال میخرید پایینترین امتیاز را میگرفت. من میرفتم هر چه بود میخریدم بالاترین امتیاز را میگرفتم.
ماجرای فتیله چراغ به کجا رسید؟
حدود ۳۰ هزار فتیله که به فرودگاه رسید، من پیش همان اعضای کمیته صنفی رفتم، به آقای جواهری از رفقای آقای لاجوردی که جنب پاساژ حکیم هاشمی مغازه داشت و در هیئتمدیره کمیته بود گفتم: آقای جواهری من چنین کاری کردم تو چه میگویی؟ گفت فتیله را که میفروشی رویش مهر بزن، قیمت مصرفکننده را رویش ثبت کن که نتوانند بیشتر بفروشند.
تمام آنها را به مغازهام آوردم، دور تا دور چیدم. بازاریها آمدند که اینها چیست؟ همه جنسشان را پنهان میکنند، یک جین یک جین بیرون میآورند، میگویند نیست تا گران بفروشند. من همه را در مغازه جلوی چشم همه چیده بودم. بازاریها تعجب کرده بودند. بعضی گفتند کمیلیان موجودیاش را میفروشد تمام میکند. گفتم من تا دنیا دنیاست فتیله را ۷ تومان میآورم، ۷ تومان هم میفروشم. من پانزده تا مهر درست کردم، خواهرزادهام و کارمندهایم را دور تا دور نشاندم تا همه فتیلهها را مهر بزنند. یکی آمده بود میگفت آقا مهر نزن ۲۰ تومان از تو میخرم. گفتم اصلاً به تو نمیفروشم.
سرانجام با چه قیمتی به بازار دادید؟
هفت تومان خریده بودیم، هزینه گمرک را یادم نیست چقدر شد، ولی هزینه بار هواپیما برای هرکدام حدود ۴ تومان درآمد. جمعاً برای مصرفکننده ۱۵ تومان تمام میشد. از آن به بعد با قطار و کشتی آوردم که این ۴ تومان پول هواپیما کم شد. به این ترتیب سیلی محکمی به کسانی خورد که فتیله را از ۸۰ تومان به بالا رسانده بودند. تازه میگفتند ما آدم خوبی هستیم، دیگران گرانتر هم میخرند، نمیدهیم چون کمیتهای هستیم. اغلب این افراد هم قبلاً با حکومت همکاری داشتند، من که مخالف حکومت بودم و زندان رفته بودم میخواستم انقلاب سرانجام به نتیجه مطلوب برسد؛ لذا بعد از اینکه همه را مهر زدیم، در سراسر ایران با قیمت ۱۵ تومان برای مصرفکننده خرد توزیع کردیم. ما آن را ۱۱ تومان میفروختیم. یکباره قیمت آن شکست. همه تعجب کردند. از همه ایران فروشندگان به ما تلفن میکردند.
به آنها گفتم این ۵-۴ تومان گران تمام شده است، از این به بعد با ۷ تومان میآوریم، اما الآن چون فوریت داشت با هواپیما آوردیم. بعداً با قطار و کشتی میآید. گفتم ما میخواهیم این تورم را از بین ببریم. اینها دارند انقلاب را به گمراهی میکشانند و ما جمع شدیم که جلوی اینها را بگیریم. همان آقایی که فتیلهها را گران میفروخت، نزد برادرم آمد گریه کرد و گفت: ما اشتباه کردیم. البته این تیپ افراد هنوز اشتباهشان را دارند ادامه میدهند، با تورم تصاعدی خون مردم را میمکند و کاخهای لاکچری میسازند، اختلاس میکنند، مافیا هستند.
خدا را شکر میکنم که آلوده به این مسائل نشدم و توانستم خدمتی به مردم بکنم. چندی بعد تقریباً بعد از اینکه بنیصدر رفته بود، برای هزینه روزمرهمان هم مشکل پیدا کردیم. برق و آب و تلفن خودم هم قطع شد، افراد فامیل کمک میکردند. خواهرم منزلش را فروخت و بدهیهای ما را پرداخت درحالیکه اگر درصدی از تخفیفها و کمیسیون را برداشته بودیم تا چند نسل در رفاه بودیم؛ اما هستیمان را در راه مردم و جبهه دادیم و خوشحالیم.
در آن سالها چه اقدام دیگری برای کاهش قیمتها کردید؟
تعدادش زیاد بود. هر بار چند هزار تن کالا میآمد. بعد ما فکر میکردیم چه کنیم همین اجناس را باز چگونه ارزانتر به دست مردم برسانیم. مثلاً چرخخیاطی از چین وارد کردیم، جعبههای آنها چوبی بود و گران، ایتالیاییها جعبههای پلاستیکی برای چرخخیاطی زده بودند خیلی ارزانتر بود. خودم به ایتالیا رفتم و سفارش دادم جعبه پلاستیکی از آنجا بیاورند.
فروشندگان قبلی که با این پدیده روبهرو شدند واکنشی نشان ندادند؟
آنها چون فروششان کم شده بود، آمدند پیش من گفتند ما چه کار کنیم از این کارها دست بردارید. مثلاً آقای محسنی که بعدها تولید چرخ کاچیران را راهاندازی کرد و از صنعتگران موفق ماست، آن موقع فروشنده بود. به من گفت کی دست از سر ما برمیداری؟ دکانت را بفروش از اینجا برو، َ از شرت نجات پیدا کنیم. من دیدم قدری تهدیدآمیز حرف زد ناراحت شدم، گفتم میخواهی مرا بیرون کنی! من آمدم ریشه ظلم را بکنم و جلوی این تورم افسارگسیخته را بگیرم، یک سیلی به ایشان زدم و با آنها درگیرشدم. البته بعدها به دفترشان رفتم و از چند نفر حلالیت خواستم. تهدید و فشار زیاد بود. بهعنوان نمونه یک روز کمیته امور صنفی که در دست آقایان بود، یک نفر را فرستاده بودند تا با ما درگیر شود و به این بهانه مانع کار ما شوند. ما در هر استان نماینده داشتیم و هر کس جنسی میخواست از این نمایندهها به قیمت تهران تحویل میگرفت. این نمایندهها نظارت هم میکردند که خریدار آن را به قیمت عادلانه دست مشتری برساند؛ اما این فرد آمده بود که صد عدد چرخخیاطی برای اهواز میخواهم، به ایشان گفتم در اهواز نزد آقای یحیوی استاندار خوزستان بروید و هرچند تا چرخخیاطی میخواهید به قیمت تهران تحویل بگیرید… کرایه حملونقل از تهران به اهواز را هم ندارید. ولی او اصرار داشت که اینجا تحویل بگیرد؛ البته ما برای هر استانی سهمیهای در نظر گرفته بودیم که به نمایندگان تحویل میدادیم. تحویل کالا در تهران آن برنامهها را به هم میزد. معلوم بود این آقا برای خرید نیامده بود. وقتی قاطعیت مرا دید رفت و با چند تا مأمور آمد که مرا به کمیته ببرند. به مأمور کمیته گفتم؛ مقامات مملکت مرا میشناسند، به مسئولان کمیته بگو هر کاری دارند یا بیایند اینجا یا تلفن کنند با هم صحبت کنیم. او گفت بهزور میبریمت. او را بغل کردم و از مغازه بیرون بردم. در شیشهای مغازه را قفل کردم و نشستم. آنها بیسیم زدند و چند نفر دیگر هم جمع شدند و تیراندازی کردند و چند تا تیر هوایی به طاق بازار زدند. بازار به هم ریخت و همه جمع شدند. با صلاحدید آقای قائممقامی و آقای شانهچی که آمده بودند همراه آنان به کمیته رفتیم.
پاسدارها و کمیتهچیها که نمیدانستند ماجرا چیست شعار میدادند: «کمیلیان را باید کشت، چه با تفنگ چه با مشت». تا نیمهشب آنجا بودیم و مسئولان آنجا نمیدانستند مشکلی که درست کردهاند چگونه جمع کنند و من را چطور از اینجا نجات دهند؟
سرانجام آقایان شانهچی و امانی مرا سوار ماشین کردند و رفتیم. فردای آن روز به کمیته رفتم و برای پاسدارهای آنجا کارها و خدمات خودم و علت مخالفتهای دیگران را توضیح دادم. بعد از آن آنها که متوجه ماجرا شدند طرفدار من شدند.
این حرکتی که تحت عنوان بازار خط امام شما راه انداختید، درواقع یک بازاری شده بود در مقابل بازاری که وجود داشت.
بله. یکی دو قلم نبود. هر کالایی که بازار سیاه پیدا میکرد من واردش میشدم. مثلاً ۲ هزار تن کاغذی که وارد کردم از قیمتی که کمیته صنفی میگفت کمتر میفروختم. بعضیها تعجب میکردند. حتی دکتر بنیصدر که رئیسجمهور بود به آقای محمدی گفته بود نمیدانم این کمیلیان از کجا اینها را آورده، شاید استوک خریده است. درحالیکه کاغذ استوک که به درد نمیخورد. البته از یک جنبه درست میگفت، کاغذی که آوردم ابعادش متفاوت بود؛ اما خیلی هم مرغوبتر بود. به هر کسی هم نمیدادم میگفتم چه اندازهای میخواهی؟ اگر به کارش میخورد میدادم. ۳ هزار دوچرخه به قیمت ۳۰۰ تومان، ۱۴ هزار یخچال به قیمت هزار تا ۲ هزار تومان و صدها قلم مانند آن را در اختیار مردم قرار دادم.
زمانی متوجه شدم توری پشت پنجره که برای جلوگیری از پشه استفاده میشد بهشدت گران شده است. این توریها هم در ایران نبود و به خاطر انقلاب وارد نشده بود و کمیاب شد بنابراین وارد کردم و قیمتها را شکستم. چون من دنبال سود نبودم. انقلاب را قبول داشتم و حاضر بودم از جیبم هم بگذارم تا مملکت دچار بحران نشود.
این اجناس را شما در بازار عرضه میکردید یا سیستم توزیع دیگری هم وجود داشت؟
از زمان تشکیل دولت موقت تا پایان ریاستجمهوری دکتر بنیصدر، نهادهای مختلف دولتی و غیردولتی، کارخانهها، شرکتها نیازهایی داشتند، آنها به ما اعلام نیاز میکردند و ما در اختیارشان قرار میدادیم. مثلاً ارتش، وزارت بهداری، وزارت ارشاد، سپاه، جبهه، تشکلهای خیریهای و غیره به ما کتباً اعلام نیاز میکردند و ما کالاها را برایشان ارسال میکردیم. مکاتبات و اسناد این سفارشها قابلارائه است. اگر شما میتوانید برخی از آنها را منعکس کنید. بهعنوان یک نمونه کوچک، وقتی شهرنو تخریب شد، فکری به حال ساکنان آنجا نشد که زندگیشان را چگونه تأمین کنند. بعدها تعدادی از زنان آنجا که مشکل مالی داشتند جمع شدند و به رئیسجمهور اعتراض کردند که چرا به وضع ما رسیدگی نمیکنید. ایشان ترتیبی داد که این زنان را در منزل ثابت پاسال در خیابان جردن اسکان دادند و من تعداد چهل پنجاه عدد چرخخیاطی و لوازم در اختیار آنجا قراردادم تا آنها مشغول کارشوند و زندگیشان مختل نشود. بنیاد شهید به دفعات به تعداد ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ عدد یخچال و کولر و پنکه و… سفارش داد که ارسال شد. همینطور پادگانهای مختلف ارتش و سپاه لیست میدادند، کالاهای موردنیازشان را میفرستادیم. کانون صندوقهای قرضالحسنه اصفهان ۱۱ قلم سفارش داده بود که اول آن ۱۸۹۰ یخچال و قلم آخرش ۲۴ هزار عدد لامپ مهتابی بود.
این کار شما در آن مقطع حلال مشکلات مردم شد، اما سؤالی هم ایجاد میشود و آن تأثیر این واردات بر تولیدات داخلی است. بعضی اجناس در داخل تولید نمیشد، اما برخی که تولید میشد، آیا واردات ارزانقیمت باعث شکست تولیدکننده داخلی نمیشد؟
ما این واردات را حسابشده انجام میدادیم. آن زمان بعضی کالاها مثل یخچال یا کولر را کارخانههای داخلی تولید میکردند، اما میزان تولیدشان کفاف نیاز مردم را نمیداد لذا همان اجناس از خارج هم وارد میشد. اینکه کارخانههای داخلی تولیدشان را بالا ببرند نیاز به یک برنامهریزی جامع داشت که باید دولت واردش میشد و این برنامهریزی را انجام میداد و زمینهها و بستر افزایش تولید داخلی را فراهم میکرد اما ما هم به این توجه داشتیم که تولید داخلی زمین نخورد. لذا محصولات کارخانههای خودمان را هم خریداری میکردیم. مازاد آن را از خارج میآوردیم که بازار سیاه پیدا نکند و مردم ناراضی نشوند. برنامه من این بود که با کارخانههای داخلی صحبت کنم که اگر یک کالایی قیمت تمامشدهاش بیشتر از محصولات خارجی است، من که واردکنندهام بخشی از سود وارداتم را به تولیدکننده داخلی اختصاص دهم، مواد اولیه بیاورم و تفاوتش را جبران کنم. چیزی که تولید میشود، برای تولیدکننده سود حداکثری داشته باشد؛ یعنی حق تقدم با تولید داخلی است که محصول او با قیمت ارزانتر در بازار عرضه شود و جایگاه پیدا کند؛ اما این برنامه با مسائل عزل دکتر بنیصدر مواجه شد و اوضاع دگرگون شد و عملاً دست ما هم بسته شد. بعد از آن شاهد بودیم که نهادهای اقتصادی مربوط به بازار همواره تحت نفوذ یک جریان خاص قرار گرفت و به دیگری میدان ندادند.