بدون دیدگاه

حاکمانی که صدای مردم خود را نشنیدند

بدرالسادات مفیدی

سقوط بشار اسد در سوریه ظرف یازده روز در پی هجوم معارضان مسلح غافلگیرکننده بود؛ البته نه برای مردم سوریه و نه برای بازیگران پشت این رویداد مهم، بلکه بیش از هر کس دیگر شاید برای خود او! هرچند این رسم روزگار است و تاریخ سرشار از چنین غافلگیری‌ها برای حاکمانی است که نه صدای مردم خود را می‌شنوند و نه رنج آنان را می‌بینند!

بشار اسد و پیش از او پدرش حافظ اسد طی ۵۴ سال حکمرانی؛ یعنی از ۱۹۷۱ تا اواخر ۲۰۲۴ میلادی ازجمله حاکمانی بودند که با گرفتن گوش‌ها و بستن چشمانشان صدای معترضان را نشنیدند و واقعیت آنچه را در سوریه می‌گذشت ندیدند. آن‌ها کشور خود را به شکل مخوفی اداره می‌کردند؛ چنان‌که گفته می‌شود در دوره حکمرانی پدر که از طریق کودتا به ریاست حکومت سوریه رسید و این ریاست را برای خود مادام‌العمر کرد حدود ۷۰ هزار نفر از مردم سوریه سر به نیست شدند. قتل‌عام وسیع مخالفان دولت به رهبری اخوان المسلمین در شهر حما در سال ۱۹۸۲ میلادی، نمونه‌ای خون‌بار از این نحوه حکمرانی است که بنا بر برآورد سازمان عفو بین‌الملل بین ۱۷ هزار تا ۴۰ هزار سوری که اکثراً غیرنظامی بودند در این درگیری کشته شدند. کشتار هزار نفر از زندانیانی که در حال گذراندن محکومیت خود در زندان تدمر بودند در فردای ترور نافرجام حافظ اسد -که نقشی هم در این ترور نداشتند- دیگر نمونه‌ای از سفاکی حکومت اسدهاست.
پسر نیز راه پدر را ادامه داد. سرکوب وحشیانه معترضان و بازداشت طویل‌المدت بسیاری از آن‌ها در زندان‌های خوفناک و همراه با زجرآورترین شکنجه‌ها، صدها هزار کشته و هزاران زخمی و میلیون‌ها آواره طی ۲۴ سال زمامداری او به‌خصوص از شروع اعتراضات سال ۲۰۱۱ میلادی که در پی خیزش بزرگ بهار عربی در جهان عرب سراسر سوریه را دربر گرفته بود و در ادامه وقوع جنگ داخلی در این کشور مؤید این ادعاست.
بشار اسد که در سال ۲۰۰۰ میلادی بعد از مرگ پدر قدرت را به دست گرفت، در ابتدا تلاش کرد دست به اصلاحاتی بزند، اما به دلیل ساختار منقبض اطلاعاتی امنیتی نظام حاکم در سوریه به‌عنوان میراث پدر و تمرکز قدرت در میان معدود وفاداران خاندان اسد و حزب بعث، به‌ جای رفاه و آبادانی، فقر و فلاکت و بحران‌های اقتصادی و اجتماعی برای مردم و کشور خود بر جای گذاشت. نحوه حکمرانی اسدها به‌تدریج به سمتی رفت که فقدان مشروعیت و مقبولیت آن‌ها را نه‌فقط نزد مردم سوریه، بلکه از نگاه حامیان سنتی حزب بعث و نیز در درون ارتش به همراه داشت و زمینه فروپاشی و سقوط دولت بشار اسد را فراهم کرد.
چنان‌که طی یازده روز از آغاز عملیات مخالفان مسلح به رهبری هیئت تحریرالشام تا گریختن بشار اسد به روسیه، آنچه مسلم به نظر می‌رسید جابه‌جایی قدرت سوریه بیش از آنکه ناشی از نیرو و توان بالای مخالفان مسلح باشد، به ازهم‌پاشیدگی ساختار سیاسی سوریه، افزایش فشار اقتصادی و بی‌کفایتی دولت بشار اسد و نارضایتی گسترده مردم سوریه از او برمی‌گشت. به همین دلیل این نیروها بدون آنکه با مقاومت جدی ارتش سوریه مواجه شوند توانستند به‌سرعت شهر به شهر تا دمشق جلو بیایند؛ البته نقش تحرکات و هماهنگی و توافق ترکیه، قطر، روسیه، امریکا و اسرائیل پشت پرده این سقوط و ذی‌نفع شدن بسیاری از کشورهای منطقه و غرب به‌جز ایران و محور مقاومت از تغییر رژیم سوریه را نمی‌توان از نظر دور داشت. هرچند اگر او مردم را همراه با خود داشت، نیروهای خارجی هرگز نمی‌توانستند چنین نقشی ایفا کنند. بی‌تردید سقوط دولت بشار اسد بعد از صدماتی که به حماس و حزب‌الله لبنان وارد شد و ترور رهبران آن‌ها ازجمله سید حسن نصرالله، اسماعیل هنیه و یحیی سنوار طی یک سال گذشته مهم‌ترین آسیب به محور مقاومت در منطقه محسوب می‌شود. حال آنکه اگر بشار اسد طی فرصت زمانی از بهار عربی تا پیش از سقوط، تمام اتکای خود را بر حمایت کشورهایی چون روسیه و ایران نمی‌گذاشت و به جای سرکوب با مخالفان خود وارد گفت‌وگو می‌شد و در جهت کاهش نارضایتی‌های عمومی رفتارش را تغییر می‌داد، اکنون نزد پوتین پناه نمی‌برد.
مشابه رفتار حافظ و بشار اسد را نیز معمر قذافی رهبر لیبی با مردم خود داشت و آنچه سرنوشت بشار را در انتها رقم زد، برای او که ۴۲ سال زمامداری لیبی را بر عهده داشت، به مراتب دردناک‌تر اتفاق افتاد؛ چراکه بشار اسد به کمک و پشتیبانی روسیه و ایران توانسته بود از خیزش بهار عربی و متعاقب آن رخداد جنگ داخلی در سوریه برای سیزده سال قسر در برود و حال‌آنکه اعتراضات ناشی از بهار عربی قدرت قذافی را به پایان رساند.
معمر قذافی وقتی که در سال ۱۹۶۹ میلادی به قدرت رسید تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۱ میلادی به‌رغم برخورداری از سرمایه بزرگ نفت، نه‌تنها توسعه و آبادانی برای کشور خود فراهم نکرد، بلکه ضمن اندوختن ثروت عظیم برای خود و خانواده‌اش، بخش زیادی از درآمد هنگفت نفت را صرف انجام اقدامات تروریستی در سراسر دنیا و حمایت از گروه‌های منتسب به این اقدامات کرد. چنان‌که بنا بر آمارهای جهانی درآمد بالای نفت و جمعیت اندک لیبی طی سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ میلادی موجب شده بود این کشور صاحب بیشترین درآمد سرانه در تولید ناخالص ملی در میان کشورهای آفریقایی شود، اما به دلیل حکمرانی ضعیف و متوهمانه قذافی که خود را شاه شاهان قاره آفریقا می‌خواند، این درآمد نتوانست از لیبی یک کشور توسعه‌یافته بسازد.
به گواه تاریخ، وسعت و عمق جنایات وحشیانه قذافی نسبت به مخالفان خود به حدی بود که طی سالیان دراز، رعب و دلهره سراسر فضای لیبی را پر کرده و کمتر کسی جرئت مخالفت داشت. اوج برخوردهای بی‌رحمانه و خشونت‌آمیز او در ایام خیزش بهار عربی بود که دست به سرکوب شدید و خونین معترضان زد و این به‌تدریج دایره اطرافیانش را کوچک و کوچک‌تر کرد؛ به‌طوری‌که در روزهای آخر حکمرانی معدود افرادی مزدور و گروهی اندک تحت فرمانش باقی ماندند. قذافی عاقبت پس از ۴۲ سال، تحت فشار مردم و نیروهای ناتو که از طریق عملیات هوایی به کمک انقلابیون مسلح آمده بودند و نیز دخالت بعضی از کشورهای عربی ازجمله قطر ناچار شد قدرت را رها کند و بگریزد. او پس از ماه‌ها فرار بالاخره در زادگاهش «سرت» درحالی‌که در کانال فاضلاب پنهان شده بود توسط گروهی از انقلابیون بیرون کشیده شود و به فجیع‌ترین وضع در زیر مشت و لگد آن‌ها شکنجه شد و سپس به نحو نامعلومی کشته شد. این در حالی بود که اگر قذافی به جای بی‌تدبیری و خودرأیی در عرصه داخلی و بین‌المللی و نیز تلاش برای به ارث گذاشتن قدرت برای یکی از فرزندان خود، مردم لیبی را درمی‌یافت و هر چه زودتر دست به اصلاحاتی از جنس اصلاحات پادشاه مراکش در پی گسترش انقلاب بهار عربی می‌زد یا هر چه سریع‌تر از قدرت کناره می‌گرفت شاید به این صورت فجیع جان خود را از دست نمی‌داد و از این مهم‌تر کشورش را در معرض یک دهه آشوب و ناآرامی پس از خود و حرص و طمع گروه‌های مافیایی و نیروهای خارجی پشت سر آن‌ها برای تسلط بر منابع این کشور نفت‌خیز قرار نمی‌داد.
دیگر حکمرانی که بهار عربی کارش را تمام کرد حسنی مبارک، رئیس‌جمهور مصر بود. رئیس‌جمهوری که با حفظ ظاهر در پایان هر دوره ریاست‌جمهوری، انتخابات برگزار می‌کرد و همواره بدون وجود رقیبی در برابر خود، پیروز انتخابات بود. او نزدیک به سی سال زمام امور این کشور را در دست داشت، اما در نهایت به دلیل فساد سیستماتیک، فقر گسترده، بیکاری جمعیت کثیری از مردم مصر و سرکوب و تحت فشار گذاشتن مخالفان خود با اعتراضات و خشم عمومی مواجه شد. در این اعتراضات که در سال ۲۰۱۱ میلادی به مدت هجده روز طول کشید، قریب به نهصد معترض کشته شدند. حسنی مبارک ناگزیر از قدرت کناره گرفت و سپس با حکم دادستان عمومی مصر ممنوع‌الخروج و به همراه پسرانش و چند تن از مقامات دولتی و امنیتی بازداشت شد. او درحالی‌که به دلیل بیماری ناشی از سکته قلبی با برانکارد به قفس داخل دادگاه آورده شد، چندین بار محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. هرچند که بعد از چند سال اداره کشور توسط اخوان المسلمین به ریاست مرسی، در نهایت در پی کودتای نظامیان و با کمک حامیان خارجی به رهبری السیسی، رئیس‌جمهور کنونی مصر، حسنی مبارک با حکم دادگاه تبرئه و آزاد شد، ولی در تاریخ از او به‌عنوان دیکتاتوری که به مردم خود پشت کرد یاد می‌شود.
زین‌العابدین بن علی رئیس‌جمهور تونس دیگر حاکم فاسد و مستبدی بود که پس از ۲۱ سال حکمروایی، در پی شدت گرفتن اعتراضات و ناآرامی‌های موسوم به بهار عربی متأثر از خودسوزی یک جوان تونسی دستفروش در خیابان و کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از معترضان، قدرت را رها کرد و با خانواده خود به عربستان گریخت. در تونس تظاهرات در ابتدا بیشتر متوجه مطالبات اجتماعی و اقتصادی ازجمله گرانی‌ها و بیکاری گسترده بود که به علت بی‌توجهی بن علی به این جنس از خواسته‌های مردم و درحالی‌که خود و خانواده‌اش ثروت هنگفتی را طی سال‌های زمامداری‌اش کسب کرده بودند جنبه سیاسی پیدا کرد و در نهایت معترضان فروپاشی حکومت او را هدف گرفتند. بنا به گزارش بانک جهانی بن علی و نزدیکان او در طول بیش از بیست سال تا ۵۰ میلیارد دلار پول اختلاس کرده بودند. مال‌اندوزی این حاکم به همین بسنده نبود و مستندات معتبری در خصوص اموال و دارایی‌های بی‌شمار او موجود است.
در هر صورت افزون بر وجود بیکاری و فقر گسترده که شرایط زندگی را برای تونسی‌ها سخت کرده بود، فقدان آزادی‌های سیاسی و ایجاد محدودیت برای منتقدان و مخالفان طی سالیان دراز نیز موجب شد فعالان سیاسی در کنار معترضان خیابانی که عمدتاً از طبقات پایین جامعه و به حاشیه رانده‌شدگان بودند، قرار گرفته و یکپارچه خواستار کناره گرفتن بن علی از قدرت شوند. در نهایت پس از فرار بن علی به عربستان، دادگاه نظامی تونس به‌طور غیابی او را به حبس ابد محکوم کرد.
سقوط نیکلای چائوشسکو، رئیس‌جمهور و دبیرکل حزب کمونیست رومانی، نمونه اروپایی همین وضع است که طی دوره مسئولیت خود چه در جایگاه دبیر کل حزب حاکم و چه ریاست‌جمهوری از سال ۱۹۶۵ تا سال ۱۹۸۹ میلادی که با اعتراضات سراسری کارش به پایان رسید، فضای پلیسی-امنیتی و خفقان‌آوری را در کشور خود ایجاد کرده بود. به‌طوری‌که تحلیلگران در آن زمان حکومت او را به‌عنوان سرکوبگرترین حکومت در بلوک شرق توصیف می‌کردند. افزون بر این، سوء‌مدیریت چائوشسکو در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی، رومانی را به کشوری ضعیف با بدهی‌های خارجی بسیار و اعمال جیره‌بندی برای خدمات اولیه مردم ازجمله غذا، دارو، آب و برق تبدیل کرده بود. حال‌آنکه سال‌های پایانی حکومت چائوشسکو هم‌زمان با به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف در اتحاد جماهیر شوروی بود و او اصلاحات ضروری و مهمی ازجمله تجدید ساختار در حوزه اقتصادی و گشودگی در فضای سیاسی و فراهم کردن بستر برای آزادی بیان و آزادی مطبوعات را در شوروی شروع کرده بود، اما چائوشسکو به‌رغم هشدار بسیاری از روشنفکران و فعالان اجتماعی-سیاسی و حتی برخی از اعضای حزب کمونیست رومانی، استبداد فردی خود را کنار نگذاشت و حاضر به انجام اصلاحات نشد.
اعتراضات علیه چائوشسکو زمانی به اوج خود رسید که او در تهران به سر می‌برد و اولین رهبر اروپایی بود که بعد از انقلاب اسلامی به ایران سفر کرده بود. دو روز بعد که به رومانی برگشت، درحالی‌که فکر می‌کرد با سرکوب می‌تواند به اعتراضات رومانیایی‌ها پایان دهد در پیامی تلویزیونی اعلام کرد ناآرامی‌ها کار عوامل و جاسوسان خارجی است! به نظر می‌رسید او متوجه خشم مردم ناراضی خود نیست و چنان‌که وقتی دو روز بعد در جمع بیش از ۱۰۰ هزار نفر در میدانی در مرکز بخارست سخنرانی می‌کرد، همچنان به پیشرفت سیاست‌های سوسیالیستی خود می‌بالید و زمانی به خود آمد که در اواسط همین سخنرانی با فریاد مرگ بر دیکتاتور جمعیت روبه‌رو شد. فردای همان روز او به همراه همسرش فرار را بر قرار ترجیح داد، اما آن‌ها حین فرار دستگیر شدند و سه روز بعد حکم اعدام آن‌ها به اجرا درآمد.
تجربه گورباچف در اتحاد جماهیر شوروی اما متفاوت از چائوشسکو بود. برخی معتقدند اصلاحات او موجبات فروپاشی شوروی فراهم کرد. این کشور تا سال‌های متمادی با انقلاب سوسیالیستی خود الهام‌بخش انقلاب ملت‌های ده‌ها کشور دنیا بود و حتی تا حدودی انقلاب اسلامی ایران به‌رغم اختلاف عمیق ایدئولوژیکی، متأثر از این انقلاب صورت گرفت. دو سال پس از انقلاب رومانی و مرگ چائوشسکو، انحلال اتحاد جماهیر شوروی (متشکل از پانزده کشور) اعلام شد. در هر صورت این باور که اصلاحات گورباچف عامل اصلی فروپاشی شوروی شد، به نظر معتبر نمی‌آید و بلکه می‌توان مدعی بود که به وقوع این اتفاق سرعت بخشیده است.
نارضایتی‌های عمومی، کسری بودجه ناشی از افزایش هزینه‌های نظامی در رقابت تسلیحاتی با امریکا، غیرممکن شدن تولید کالا و تأمین نیازهای مردم متأثر از اقتصاد دستوری، ناتوانی در پرداخت دستمزد کارکنان به‌ویژه بازنشستگان که از بودجه دولت تأمین می‌شد و اشغال نافرجام افغانستان و جنبش‌های استقلال‌طلبانه تعدادی از جمهوری‌های شوروی را می‌توان ازجمله دلایل ازهم‌پاشیدگی این کشور بزرگ برشمرد. قابل تأمل است که بخش بزرگی از منابع دولت شوروی تا پیش از فروپاشی صرف حمایت و کمک به کشورهای سوسیالیستی در سراسر دنیا می‌شد؛ به‌عنوان نمونه شکر را به ۶ برابر قیمت جهانی از کوبا می‌خرید تا انقلاب کوبا را در نزدیکی امریکا زنده نگه دارد. این در حالی بود که مجموعه سیاست‌های دولت در داخل نارضایتی مردم را تشدید کرده بود و زمانی که گورباچف اصلاحات را شروع کرد، دیگر خیلی دیر شده بود. نه حزب کمونیست که منافع خود را با این اصلاحات در خطر می‌دید و نه جامعه که به دولت بی‌اعتماد بود با او همکاری نکردند و لذا با انحلال اتحاد جماهیر شوروی عملاً روسیه از پرداخت هزینه‌های چهارده کشور دیگر آزاد شد.
فروپاشی شوروی ازجمله موارد نادر در جهان بود که تقریباً بدون خونریزی اتفاق افتاد؛ هرچند آثار و پیامدهای وضعیت گذشته به‌خصوص با شکل‌گیری الیگارشی‌های بزرگ همچنان در روسیه باقی مانده و به‌جز بازار انرژی، سهم مهمی در اقتصاد جهانی ندارد. به نظر می‌رسد هم‌اکنون پوتین نیز با نادیده گرفتن صدای مردم و سرکوب مخالفان از طریق ترور و سایر روش‌های پلیسی-امنیتی، قدرت و بقای خود را حفظ می‌کند.
چین اما یک نمونه قابل توجه در دنیاست؛ چنان‌که مائو تسه تونگ رهبر انقلاب کمونیستی چین که پس از پیروزی، حکومتی ایدئولوژیک و آرمان‌خواهانه تحت عنوان جمهوری خلق چین را تأسیس کرد و با در پیش گرفتن سیاست‌های اشتباه در مسیر آرمان‌های انقلابی خود و طی نوسانات پس از انقلاب موجب کشته شدن ده‌ها میلیون نفر در اثر فقر فزاینده و گرسنگی شد، وقتی سرانجام به این نتیجه رسید که ادامه وضع موجود در کشورش ممکن نیست، ترجیح داد در بخشی از سیاست‌های خود تجدیدنظر کند که مهم‌ترین آن تغییر جهت رابطه خصمانه با امریکا بود. این تغییر جهت که بعد از ۲۲ سال انقلابی‌گری و پنج سال قبل از درگذشت مائو انجام شد، پایه‌گذار سیاست‌های پس از مرگ او شد. مائو همچنین بار دیگر چوئن لای سیاستمداری معتدل را که پیش از این با او به‌عنوان یک عنصر خرده‌بورژوازی و غیرانقلابی برخورد شده بود به مسند نخست‌وزیری بازگرداند. تصمیم مائو سرآغاز تغییر عظیمی در اقتصاد چین بود و این انتخاب و تغییر رویکرد اقتصادی مائو بنا بر گزارش بانک جهانی، رفع تقریبی بدترین اشکال فقر را در چین به دنبال داشت.
چندی بعد از مرگ مائو، رهبری حزب کمونیست چین و دولت به دست دنگ شیائوپینگ افتاد که او هم مثل چوئن لای مدافع سیاست درهای باز و حرکت به‌سوی کاپیتالیسم بود. به‌رغم آنکه سرکوب خونین اعتراض دانشجویان دموکراسی‌خواه در میدان «تیان آن من» در دوره شیائوپینگ رخ داد، اما اصلاحات اقتصادی او یک میلیارد چینی را از فقر نجات داد و این کشور به‌سرعت به دومین اقتصاد بزرگ جهان به لحاظ تولید ناخالص ملی مبدل شد. امروز چین بزرگ‌ترین شریک تجاری امریکا، اروپا و بیشتر کشورهای دنیاست؛ چراکه توانست با تجدیدنظر در رویکردهای خود یعنی دست کشیدن از مبارزه با غرب و روی آوردن به تعامل با غرب مسیر بازسازی و توسعه را فراهم و از مواجه شدن با سرنوشت فروپاشی جان سالم به در برد.
نمونه‌های ذکرشده در بالا حکایت از یک واقعیت مهم دارد و آنکه فاصله گرفتن از مردم برای بیشتر حاکمان، عاقبت و سرنوشت خوشی نداشته و چنان‌که همه آن‌ها به ترتیبی یا با خشونت و خونریزی و یا تحت فشار نیروهای خارجی و یا ناچار به کنار رفتن از قدرت شدند. در این میان اما کشورهایی به‌ویژه در شرق آسیا وجود دارند که حاکمان آن‌ها با درک واقعیت‌ها و عمق مسائل، با شجاعت، رویکرد و سیاست‌های گذشته را اصلاح کرده و کشور خود را در مسیر پیشرفت و توسعه قرار داده‌اند. چین هم نمونه‌ای ازجمله همین کشورها محسوب می‌شود که رهبران آن به‌رغم اعمال محدودیت‌های سیاسی در کشور، با تجدیدنظر در سیاست‌های اقتصادی خود و تعامل با غرب توانسته‌اند درآمد مردم را به بیش از پنجاه برابر دوره مائو برسانند و از این طریق رضایتمندی ایجاد کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط