بدون دیدگاه

دانش، بینش و منش دینی

 

محمدباقر تلغری‌زاده

 

دانش، بینش و منش دینی سه مقوله مستقل و مجزا از هم‌اند که یکی پنداشتن آن‌ها می‌تواند موجب پیامدهای ناگوار و ویرانگر، هم در قلمرو فرد و هم در پهنه اجتماع گردد؛ البته اینکه گفته می‌شود این‌ها سه مقوله جدا از هم هستند  به معنای آن نیست که آن‌ها هیچ ارتباطی با هم ندارند، بلکه منظور این است که  لزوماً با هم همپوشانی ندارند یا به‌عبارت دیگر هیچ رابطه ضروری میان آن‌ها برقرار نیست، به‌طوری که وجود یکی از آن‌ها مستلزم وجود دو تای دیگر باشد. به‌عنوان مثال چنانچه کسی صاحب دانش دینی برجسته‌ای باشد لزوماً دارای بینش دینی‌ای ژرف و منش دینی والایی نخواهد بود یا برعکس، داشتن منش دینی‌ای والا خود به خود بیانگر برخورداری از دانش دینی بالایی نیست؛ البته روان‌شناسی فردی و اجتماعی تمایل دارد که هر سه این‌ها را در یک فرد یا یک گروه یک جا جمع ببیند. وضعیت ایده‌آل هم این است که دست‌کم نوعی هماهنگی میان این سه سطح از امر دینی در نزد یک فرد یا گروه دیندار برقرار باشد.

آنچه در بالا گفته شد در مورد شاخه‌های دیگر دانش -به‌ویژه فلسفه و علوم انسانی- هم صادق است.

اما پیش از ادامه بحث، توضیحی هرچند کوتاه درباره دو مفهوم دانش و بینش و فرق آن دو با هم ضروری می‌نماید.

دانش و بینش

در فرهنگ‌هایی همانند فرهنگ ما، که در آن‌ها سنت شفاهی یا گفتاری-‌شنیداری قوی‌تر از سنت نوشتاری است، حافظه از جایگاهی بالایی برخوردار است و نقش ویژه‌ای ایفا می‌کند؛ بنابراین داشتن حافظه‌ای قوی و محفوظاتی زیاد، در نگاه بسیاری از حاملان چنین فرهنگ‌هایی نشانگر بهره‌مندی از مقام و مرتبه علمی بسیار بالایی است. مثلاً می‌گویند فلانی ده‌ها هزار بیت فارسی و عربی در سینه دارد و به هر دو این زبان‌ها هم شعر می‌گوید. افزون بر آن اطلاعات زیادی هم در حوزه فلسفه، کلام و نجوم، تفسیر دارد. بی‌تردید داشتن حافظه‌ای نیرومند و معلومات فراوان می‌تواند یک نعمت باشد، اما این نعمت گاه ممکن است به ضد خودش تبدیل شود، زیرا وجود معلومات فراوان و پراکنده و ای‌بسا ناسازگار و حتی متناقض با هم نه‌تنها زاینده علم نیست، بلکه ممکن است در بسیاری موارد موجب سردرگمی و سرگردانی صاحب آن هم بشود و احیاناً توهم «خوددانشمندبینی» و «خودبرتربینی» را نیز در او دامن بزند؛ اما این معلومات زمانی می‌توانند به جامه علمی در بیایند که اولاً دارای موضوعی واحد باشند؛ ثانیاً مستدل باشند؛ ثالثاً تقویت و تکمیل کننده همدیگر باشند؛ رابعاً در یک ارتباط نظام‌مند با هم قرار گرفته باشند؛ و خامساً از روشی ویژه پیروی کنند؛ بنابراین علم نظامی از آگاهی‌های همساز، منسجم و مستدل حول یک محور و موضوع خاص است و نباید آن را با اطلاعات عمومی -‌هر چند گسترده- یکی پنداشت. از همین رو باید میان مقام عالم یا دانشمند (صاحب دانش بنا بر تعریف بالا) بودن و صاحب معلومات وسیع بودن نیز فرق گذاشت. به عنوان مثال یک خطیب ممکن است دارای معلوماتی گسترده باشد اما -برخلاف یک عالم- کمتر پروای سازگاری آگاهی‌های پراکنده خود با همدیگر و مدلل‌کردن آن‌ها و پیروی کردن از روشی معین را داشته باشد؛ هدف او بیش از اقناع‌ القاء است و تهییج و سوق دادن عواطف و احساسات در جهت قبولاندن موضوع یا مرامی خاص؛ لذا برای این کار از شعر و حدیث و قرآن و کلام و فلسفه و گاه به ضرورت هم از علوم طبیعی جدید و روانشناسی و غیر آن کمک می‌گیرد.

پس از این شرح کوتاه درباره فرق میان معلومات عمومی یا آگاهی‌های پراکنده و دانش به فرق میان دانش و بنیش می‌پردازیم:

منظور از بینش، شناخت، درک، هضم و جذب اصول و دیدگاه‌های بنیادی و روح کلی یک دانش و توانایی کاربست خلاقانه و مقتضی با زمان آن، جهت پاسخگویی به مسائل و مشکلات مربوط به حوزه آن است. ممکن است کسی استاد فلسفه اخلاق و مسلط بر همه مکتب‌های اخلاقی -‌از یونان، باستان گرفته تا زمان حال- باشد، اما وقتی در برابر یک مسئله ساده اخلاقی قرار بگیرد درست مثل یک ضبط ‌صوت شروع کند به بازگو کردن نظریه‌های اخلاقی که مثلاً ارسطو چنین گفته است و کانت چنان یا مکتب فضیلت‌گرا این‌گونه می‌گوید و مکتب ‌نتیجه‌گرا آن‌گونه، ولی درنهایت نتواند هیچ پاسخ مشخص و فراتر از کلیشه‌ها و نظریه‌های نامبرده به مسئله موردنظر بدهد و اساساً نوع برخورد او با مسائل دیگر هم به همین‌گونه باشد؛ یعنی در چارچوب همان مکتب‌های اخلاقی شناخته‌شده، بدون هیچ‌گونه خلاقیتی یا توانایی تطبیقی، اما برعکس، فرد دیگری که در مقایسه با او آشنایی خیلی کمتری با مکتب‌های اخلاقی مزبور داشته باشد یا اصلاً هیچ آشنایی نداشته باشد به مسئله موردنظر یا مسائل اخلاقی دیگر پاسخی به‌مراتب خردپسندتر بدهد. اینجاست که می‌توان گفت آن استاد فلسفه، که در محافل آکادمیک هم احتمالاً از او به‌عنوان فیلسوف یاد می‌کنند، دارای بینش فلسفی ضعیفی است یا به‌طورکلی فاقد بینش فلسفی و فرد دوم، یعنی همان شخص فلسفه‌ندان، دارای بینشی فلسفی. این حکم در مورد شاخه‌های دیگر دانش-‌به‌ویژه علوم انسانی- نیز صادق است. چه‌بسا یک مدرس نظریه‌های جامعه‌شناسی یا مکتب‌های سیاسی ناتوان از درک مشکلات و معضلات اجتماعی و سیاسی جزئی و روزمره پیرامون خود باشد، یعنی فاقد بنیش جامعه‌شناختی یا سیاسی. در این موارد شاید بتوان به‌جای واژه بینش از مفهوم «شم»۱ هم استفاده کرد؛ یعنی نوعی فراست و تیزهوشی در خصوص درک مسائل و مشکلات مربوط به حوزه و قلمروی خاص و احیاناً توان پاسخگویی به آن‌ها. زمانی سی‌رایت میلز، جامعه‌شناس فقید امریکایی، همکاران جامعه‌شناس خود را که به باور وی در چنبر آمار و ارقام گرفتار آمده‌اند و ناتوان از روشنگری و پاسخگویی به معضلات اجتماعی‌اند، سخت به باد انتقاد گرفته بود و آن‌ها را فاقد بینش جامعه‌شناختی می‌خواند، لذا می‌گفت: «شناخت این بینش [بینش جامعه‌شناختی] توسط افراد و همچنین جامعه عمومی فرهنگی هنوز کاملاً صورت نگرفته است. بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی هنوز به ماهیت آن آگاهی پیدا نکرده‌اند. هنوز اهمیت کاربردی آن را درک نکرده‌اند و حتی توجه ندارند که بدون شناخت بینش جامعه‌شناسانه قادر نیستند رسالت تاریخی خود را در مقابل مسائل زمان ایفا کنند.»۲ او همچنین می‌گفت: «توده مردم تنها به آمار و اطلاعات نیاز ندارند-‌در این عصر آمار و ارقام- اذهان مردم آن‌چنان انباشته از آمار و گزارش‌هاست که حتی از قدرت هضم آن‌ها هم فزونی یافته است … به عقیده من آنچه توده مردم به آن نیاز دارند و آنچه خود مردم احساس می‌کنند باید داشته باشند، بینش جامعه‌شناسانه است که به یاری آن بتوانند اطلاعات و آمار را به نحوی به‌کار برند و قدرت استدلال خود را طوری توسعه دهند که از آنچه در جهان و در درون ذهن آن‌ها می‌گذرد، نتایجی شخصی به دست آورند.»۳ شریعتی هم که در درس نخست اسلام‌شناسی -ارشاد- بر آن بود تا فرق میان دانستن و شناختن و از این رهگذر تفاوت اسلام‌دان بودن با اسلام‌شناس بودن را روشن کند به همین دقیقه نظر داشت. او می‌گفت: «مسئله شناخت و مسئله فهمیدن، غیر از مسئله دانستن است…

بسیارند کسانی که می‌دانند و بسیار می‌دانند، از یک شخص، از یک کتاب، یا از یک مکتب، اما هیچ نمی‌شناسند، نه آن شخص را، نه آن مکتب را و نه آن اثر را.»۴

شریعتی پس از توضیحاتی نسبتاً مفصل پیرامون تفاوت میان دانستن و شناختن سرانجام درباره فرق میان اسلام‌دان و اسلام‌شناس بودن به نتیجه‌گیری زیر می‌رسد: «بنابراین دو جور فهمیدن و دانستن است: یکی کسانی که کباده علم یک مکتب و یک فرهنگ را می‌کشند و دانشمند یک مکتب هستند و این مکتب را به‌عنوان علوم و مجموعه فرهنگی، متخصص‌اند، تحصیلش را کرده‌اند و فارغ‌التحصیل شده‌اند و دکتر شده‌اند. عده دیگرکسانی هستند که این تخصص‌های فنی مربوط به علوم خاص و منسوب با این مکتب را دارند یا ندارند، اما آن را بیش از آن‌ها احساس کرده‌اند، و بهتر از آن‌ها شناخته‌اند؛ چی را؟ نه علوم این مکتب را و نه فرهنگ این مکتب را، بلکه «روح» این مکتب و «جهت حرکت» این نهضت را، این‌ها آشنایان و فهمیدگان این مکتب‌اند، آن‌ها متخصصان و دانشمندان این مکتب‌اند.»۵ اقبال نیز آنجا که می‌گوید:

دوصد بوحامد رازی نیرزد به نادانی که چشمش راه‌بین است۶

همین نکته را یادآور می‌شود؛ یعنی ارزش یک انسان ناخوانا و نانویسا و اما صاحب بینش از دویست متکلم، فیلسوف و فقیه مانند غزالی و فخر رازی برتر است. فراموش نکنیم که اقبال خود یک فیلسوف و علامه است و خوب می‌داند که چه می‌گوید و از چه می‌گوید و این دو تن، به‌ویژه غزالی در چشم او عالمانی هستند عظیم و ارجمند.

آری می‌توان فقه‌دان، فلسفه اسلامی‌دان، کلام‌دان، تفسیردان بود و حتی متخصص در همه شاخه‌های دانش دینی و معارف موسوم به «معارف اسلامی» و به‌اصطلاح علامه ذوالفنون بود، اما اسلام‌شناس نبود یا به‌تعبیری که در این نوشته به کار رفته است فاقد بینش دینی یا دارای یک بینش دینی بسیار ضعیف. برای روشن‌تر شدن بیشتر معنی «بینش دینی» موردنظر به نمونه‌ای اشاره می‌شود. کلمه زکات بیش از سی بار در کلام‌الله مجید به کار رفته است و جالب این است که همیشه همراه نماز۷؛ و این بدان معنی است که این دو از هم جدایی‌ناپذیرند و دو پایه یا دو بعد ایمان را تشکیل می‌دهند و انسان مسلمان یا دقیق‌تر بگویم مؤمن با همان دستی که به دعا به‌سوی خداوند بلند می‌کند باید به یاری دیگران بشتابد. پس‌نماز و زکات به‌مثابه نماد همبستگی و تعاون اجتماعی دو نشانه بارز یک انسان مؤمن‌اند. چنین می‌نماید که زکات قرآنی چیزی غیر از یا دست‌کم فراتر از زکاتی باشد که بعدها در میان مسلمان متداول شد یا به‌صورت کتاب یا بابی از ابواب فقهی درآمد، بگذریم از اینکه اغلب فقها هنوز که هنوز است این بحث را به‌گونه‌ای مطرح می‌کنند که گویی انسان (مسلمان) هنوز در دوران دامداری و کشاورزی زندگی می‌کند و زکات به چیزی جز غلات اربعه (گندم، جو، خرما و مویز)، انعام ثلاثه (گوسفند و شتر و گاو) و نقدین (طلا و نقره) تعلق نمی‌گیرد.۸ درست مثل این است که بگوییم به‌جای آوردن نماز تنها به عهده کسانی است که صاحب این یا آن چیز باشند. این مثال به‌خوبی نشان می‌دهد که بیشتر فقها یا فقه‌دانان ما فاقد بینش دینی‌اند یا دست‌کم از بینش دینی چندان ژرفی برخوردار نیستند؛ و به همین گونه‌اند اغلب فلسفه‌دانان، متکلمان و مفسران ما.

منش دینی

در حوزه دانش و بینش دینی سر و کار ما بیشتر با نظر و نظرورزی است، درحالی‌که منش دینی، چنان‌که از نامش پیداست از جنس عمل یا به بیان بهتر عین عمل و کنش‌ورزی است. جای‌گیر شدن باورها و ارزش‌های دینی در ذهن و ضمیر انسان و ظهور و بروز آن‌ها در رفتار و گفتار وی منش دینی او را تشکیل می‌دهد. پس درواقع دینی بودن انسان به منش دینی اوست یا به‌بیان‌ دیگر این منش دینی است که معیار سنجش و شاخص دینی بودن یک فرد است، وگرنه یک غیرمسلمان و حتی یک خداناباور هم می‌تواند در تفسیر، کلام فقه و فلسفه اسلامی متخصص شود و حتی صاحب بینش، چنان‌که برخی از خاورشناسان دانش چشمگیری در حوزه معارف اسلامی دارند و در حوزه تخصصی خود صاحب تألیفات برجسته‌ای هم هستند که اگر از بهترین آثاری که به دست خود مسلمانان نوشته‌شده است برتر نباشند کمتر هم نیستند. همین‌جا هم بگویم که آنچه در زبان اهل هرمنوتیک از آن به‌عنوان تکثر یا اختلاف قرائت‌ها یاد می‌شود بیش از آنکه به معلومات و دانش قرائت‌کنندگان مربوط باشد در بینش و منش آن‌ها ریشه دارد. چنان‌که در بالا آمد، منش دینی زاییده کنش‌ورزی است، یعنی باورها و ارزش‌های دینی همانند توحید (یگانه‌انگاری خداوند و باور و بل یقین به حضور همه‌جایی و همیشگی او و همه‌چیز را از آن او و در پرتو او دیدن)، معاد (باور به غایتمندی جهان و انسان و ابدی بودن انسان و بازگشت او به خدا و بازتاب و بازگشت اعمال او به‌سوی وی در زمانی معین)، نبوت (باور به رابطه گسست‌ناپذیر میان خدا و انسان و بهره‌مندی انسان از هدایت الهی)، حرمت گذاشتن به حیات (انسان، حیوان، گیاه یعنی طبیعت با جان و حتی طبیعت بی‌جان)، راستی و صداقت ورزی، پرهیز از دروغ و بهتان، وفای به عهد، امانتداری، قسط و عدل و انصاف، همدردی و همبستگی با دیگران، ایثار، تقوی، عفت کلام، ستم ناپذیری را باید ورزید، یعنی در یک کلام زیستی موحدانه داشت؛ زیستی و ورزیدنی که مستلزم جهد و جهادی است پیگیر و مادام‌العمری علیه همه خواهش‌ها، کشش‌ها، فشارها و وسوسه‌های درونی و بیرونی؛ بنابراین راهی که از دانش دینی به منش دینی می‌رسد راهی است ناهموار و بسیار پرسنگلاخ که بسیاری یا نمی‌خواهند یا نمی‌توانند آن را بپیمایند. در پایان این بخش یادآوری دو نکته ضرور می‌نماید.

  1. اینکه گفته شد معیار سنجش مذهبی بودن یک فرد منش دینی اوست به این معنا نیست که منش دینی به‌طورکلی بی‌نیاز از دانش و بینش دینی است. دانش و به‌ویژه بینش دینی می‌توانند برای منش دینی حکم چراغ‌راهنما را داشته باشند که منش دینی در پرتو آن خواهد توانست کاستی‌های خود را ببیند و در جاده‌های پرپیچ‌وخم جامعه‌های پیچیده امروزی مسیر خود را بیابد و از فرو غلتیدن در چاه و چاله‌های جزمیت‌گرایی‌های کور در امان بماند؛ و همان‌گونه که در بالا اشاره شد، وضعیت ایده‌آل آن است که این سه در یک رابطه متقابل و به‌اصطلاح دیالکتیکی با هم قرار داشته باشند.
  2. دوم اینکه دانش دینی، بینش دینی و منش دینی اموری نسبی‌اند و از نظر کمّی و کیفی افزایش و کاهش پذیر؛ بنابراین ما در عمل نه دانش دینی مطلق داریم و نه بینش و منش دینی مطلق.

 سخن پایانی

من در طول زندگی‌ام در بحث و گفت‌وگوهایی که با افراد مذهبی و غیرمذهبی پیرامون دین و مسائل کلامی و فلسفی داشته‌ام -‌ضمن انتقاد از بینش و منش کسانی یا گروهی که خود را نماینده دین می‌دانند‌- با این پرسش روبه‌رو بوده‌ام که: «تو قرآن بیشتر خوانده‌ای یا این‌ها؟»۹ گویی در ذهن طرح‌کننده چنین پرسشی یک رابطه علی یا ضروری میان «دانش»،«بینش» و «منش» برقرار است، اما طرح این پرسش خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه -چنان‌که در بالا اشاره شد- حاوی دو خطا یا مغالطه منطقی است؛ یکم: مغالطه میان دانش و بینش. دوم: مغالطه میان دانش، بینش و منش؛ البته می‌توان آن را مغالطه میان نظر و عمل هم نامید. اگر چنان می‌بود که هر کس که قرآن بیشتر بداند، از بینش و منش قرآنی بیشتری هم برخوردار باشد، در آن صورت هزاران هزار کودک و نوجوان مسلمانی که حافظ قرآن‌اند و پیوسته هم بر شمار آن‌ها افزوده می‌شود، اینک همگی قرآن‌شناس و صاحب منش قرآنی می‌بودند، اما به‌خوبی می‌دانیم که بسیاری از این حافظان قرآن حتی از درک درست یک آیه آن هم ناتوانند، عمل به آن هم که جای خود دارد. چنین می‌نماید که این‌گونه افراد با طرح آگاهانه چنین پرسشی، یعنی با یکی انگاشتن سه مقوله مزبور، می‌خواهند این نکته را در ذهن دیگران القا کنند که رفتار گروه مورد اشاره در بالا عین دیانت (اسلام) است و هر چه غیر آن خلاف اسلام، بگذریم از اینکه خود آن‌ها ممکن است از اساس مخالف دیانت و اسلام باشند. پیامد چنین اندیشه‌ای شک در باورها و ارزش‌های بنیادی دین یا به‌طور کلی دین‌گریزی است، چراکه عامه مردم-برخلاف توصیه امام علی (ع)- حق را با شخصیت‌ها می‌سنجند و نه شخصیت‌ها را با حق۱۰ و از این راه چه خطاها و خساراتی که گریبانگیر جامعه ما نشده و نمی‌شود!▪

پی‌نوشت:

۱ ؛ بنابراین می‌توان به‌جای بینش فلسفی، بینش جامعه‌شناختی، بینش سیاسی، شم فلسفی، شم جامعه‌شناختی، شم سیاسی هم گفت و الخ.

  1. بینش جامعه‌شناختی، سی‌رایت میلز، ترجمه دکترعبدالمعبود انصاری، شرکت سهامی انتشار، ص ۲۹
  2. همانجا، صص ۲۰-۱۹
  3. شریعتی، م.آ. ۱۶، ص ۶
  4. همانجا، ص ۱۰

درست از همین زاوبه هم ابوذر را به ابن سینا ترجیح می‌داد؛ چیزی که به نادرستی نشانگر ترجیح شورمندی بر شعورمندی و سبب طعن او توسط برخی ناقدان گردید.

  1. کلیاتاشعارفارسیمولانااقباللاهوری، به تصحیح و اهتمام احمد سروش، ص ۴۸۲، انتشارات کتابخانه سنایی، چاپ پنجم، تهران ۱۳۷۰

۷ . آیه زیر یکی از نمونه‌های آیات نامبرده است: «و آنان را جز این فرمان ندادند که خدا را بپرستند در حالی که در دین او اخلاص می‌ورزند؛ و نماز گزارند (بپا دارند) و زکات دهند. این است دین درست و راست.» قرآن، سوره البینه (۹۸)، آیه ۵.

  1. از مرحوم شریعت سنگلجی (متوفی ۱۳۲۲)، عالم و فقیه برجسته دوران رضاشاه، نقل شده است که می‌گفت: «امروزه باید بر موتور (کارخانه و کالاهای صنعتی) زکات بست و نه بر شتر (نقل به مضمون).» من این سخن را از زبان دوست مرحومم شادروان احمد علی بابایی شنیدم؛ البته نمی‌دانم که او خود این سخن را مستقیماً از زبان مرحوم شریعت شنیده بود یا از زبان دیگران نقل می‌کرد. در هر صورت صرف‌نظر از اینکه این سخن از شریعت باشد یا از آن کسی دیگر، نشانگر آن است که گوینده آن درک درستی از فلسفه زکات در قرآن داشته و از بینش دینی قابل توجهی برخوردار بوده است.
  2. از زبان برخی از نزدیکان و دوستان خود هم شنیده‌ام که آن‌ها نیز همواره با چنبن پرسشی روبه رو بوده‌اند.

۱۰ . [و گفته‌اند حارث بن حوت نرد او آمد و گفت چنین پنداری که من اصحاب جمل را گمراه می دانم؟ فرمود:] حارث! تو کوتاه بینانه نگریستی نه عمیق و زیرکانه، و سرگردان ماندی، تو حق را نشناخته‌ای تا بدانی اهل حق چه کسانند و نه باطل را تا پیروان آن چه مرد مانند (نهچ البلاغه، ص ۴۰۹، کلمات قصار، شماره ۲۶۲، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، چاپ سوم، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران ۱۳۷۱.)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط