بدون دیدگاه

مجاهدین، مارکسیسم و مارکسیست‌های ایرانی

 

در آستانه چهل‌ونهمین سالگشت شهادت بنیان‌گذاران مجاهدین هستیم. در طول این سال‌ها، برداشت‌های مختلفی از آموزش‌ها و عملکرد این رهروان شده است. برای نمونه اینکه مجاهدین بنیان‌گذار التقاطی بودند و با مارکسیسم و مارکسیست‌های ایرانی مرزبندی مشخص نداشتند و به همین دلیل آنچه در سال ۱۳۵۴ اتفاق افتاد و به بیانیه تغییر ایدئولوژی موسوم شد ادامه همان مسیر بنیان‌گذاران بوده است. از آنجا که در معرض تجربه آن‌ها بودم بر آن شدم تا آنچه دیده‌ام یا شنیده‌ام یا در من نهادینه شده را به رشته تحریر درآورم. باشد تا مورد ارزیابی و برخورد فعال هموطنان عزیز قرار بگیرد. در شماره‌های آینده بیشتر در این باره نوشته خواهد شد. این نوشته در اردیبهشت سال ۹۸ تهیه شده است، ولی تا امروز امکان انتشار نداشت.

لطف‌‌الله میثمی

 

  1. کتاب اصول مقدماتی فلسفه

کتاب اصول مقدماتی فلسفه تألیف ژرژ پلیتزر به فارسی ترجمه شده بود و یکی از منابع مطالعاتی مارکسیست‌های ایرانی بود و از سال‌های ۴۴ به بعد و به‌ویژه پس از ۴۷ جزو مطالعات رسمی سازمان مجاهدین قرار گرفت. مطالعه این کتاب بدین گونه بود که اعضا همراه با مسئول این کتاب را می‌خواندند و حدود ۲۰ سؤال از عضو پرسیده می‌شد که بایستی این سؤالات را جواب می‌داد. عضو با خواندن این کتاب با مبانی مارکسیست‌های ایرانی آشنا می‌شد ضمن اینکه نقد و بررسی مارکسیسم در ذهن او انجام می‌گرفت. احساسی که بعد از خواندن کتاب داشتیم این بود که اسلام و معارف اسلامی حرف‌هایی بیشتر از مارکسیسم دارند. من به اتفاق مهدی فیروزیان این کتاب را با استادی شهید علی میهن‌دوست خواندیم و به سؤالات جواب دادیم. یادم هست در شهریور ۵۰ وقتی در زیرزمین اوین شکنجه می‌شدم سربازجوی ساواک حسین‌زاده بلوف می‌زد و می‌گفت چرا کتاب ژرژ پلیتزر را خواندی؟

  1. نه دگماتیسم چپ، نه دگماتیسم راست

ابتدای انقلاب کتاب شیوه‌های محمدآقا توسط شرکت صمدیه در دو جلد منتشر شد. در این کتاب سعی شده بود شیوه‌های محمد حنیف‌نژاد به‌سادگی شرح داده شود. یکی از این شیوه‌ها که به شعار سیاسی تبدیل شد این بود که محمدآقا تأکید داشت در برابر حرکت اصیل ملی جامعه، دو جریان مهم به‌صورت مانع عمل کردند و ضربه کاری زدند. یکی از این‌ها دگماتیسم راست و دیگری دگماتیسم چپ است. منظور از دگماتیسم راست تفکراتی نظیر ضد بهاییت و بخشی از جریانات سنتی و منظور از دگماتیسم چپ تفکرات اصالت ابزاری حزب توده بود که طبقات را در پنج دوره تاریخی بر اساس اصالت ابزار بررسی می‌کردند و با اشتباهاتی نظیر برخورد با میرزا کوچک خان و مصدق روبه‌رو شدند که ضربات جبران‌ناپذیری زدند. آموزش‌های مجاهدین سرشار از اصالت انسان حق‌طلب به‌جای اصالت ابزارِ دگماتیسم چپ بود. حنیف‌نژاد و بنیان‌گذاران در بستر تاریخ به‌جای تکامل ابزار تولید، تکامل انسان مکتب مبارز و مولد را مطرح می‌کردند. جمله معروف حنیف‌نژاد این بود که تاریخ کارخانه آدم‌سازی است. به هر حال شعار «نه به دگماتیسم چپ و نه به دگماتیسم راست بلکه اسلام راهنمای عمل» یکی از شعارهای سیاسی بود که اعضای مجاهدین با خود حمل می‌کردند. به نظر من آنچه در بیانیه تغییر ایدئولوژی در سال ۵۴ دنبال می‌شد نشئت‌گرفته از اصالت ابزار بود که جریان زیر فشار امپریالیسم از طریق کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب‌های ۴۲، خرده‌بورژوازی سنتی در حال اضمحلال نامیده شد و آن خشونت‌ها و برادرکشی شکل گرفت. (رجوع شود به تازیانه تکامل، ۱۳۵۹، شرکت صمدیه)

  1. جهان سه عنصری

همان‌طور که می‌دانیم دو کتاب ارزشمند راه طی شده و ذره بی‌انتها نوشته مهندس بازرگان از منابع آموزشی مجاهدین بودند. حنیف‌نژاد معتقد بود عصاره حرکت مهندس بازرگان تا سال ۴۴ کتاب ذره بی‌انتهاست که در زندان نوشته بود. به‌شدت به این کتاب هم علاقه داشت. بر مبنای کتاب راه طی شده یکی از آموزش‌های اساسی مجاهدین به نام راه انبیا راه بشر تدوین شد. مهندس بازرگان در ملاقاتی که در سال ۴۷ با حنیف‌نژاد و سعید محسن داشت دیده بود این‌ها در سه سطح مقدماتی، متوسط و عالی سؤال‌هایی از راه طی شده درآورده‌اند و جواب‌هایی هم به آن سؤالات داده شده بود. ایشان ضمن تشکر از زحمات بچه‌ها گفته بود شما شاگردهایی بودید که حالا استاد هستید.‌ ای کاش تراب حق‌شناس یا دوستانش این دستاوردها را منتشر می‌کردند، چراکه تمام نسخ آموزشی در خارج از کشور وجود داشت. کل آموزش‌های مهندس بازرگان بنا بر قرائت حنیف‌نژاد از این دو کتاب، مقابله مؤدبانه و مکتبی و علمی با آموزش‌های ماتریالیستی و جوابی به دکتر ارانی بود؛ البته بدون اینکه از او اسمی ببرد. مارکسیست‌ها تکامل مادی جهان را مطرح می‌کردند و این دو کتاب با قرائت حنیف‌نژاد جوابی بود به تکامل مادی جهان. یک عضو مجاهد با خواندن کتاب ذره بی‌انتها به این نتیجه می‌رسید که جهان با دو عنصر ماده و انرژی مشمول آنتروپی یا انحطاط انرژی یا افول خواهد شد. درصورتی‌که در تکامل سمت و سویی را می‌بینیم که جهت‌دار و رو به توسعه است. نتیجه گرفته می‌شد که اراده‌ای در پس این جهان هست که جهان را به‌سوی تکامل سمت‌دار و هدف‌دار می‌برد و به‌جای جهان دو عنصری مرکب از ماده -انرژی، جهان سه عنصری مرکب از ماده -انرژی -اراده مطرح می‌شد. این مطلب در جزوه تبیین جهان که توسط مجاهدین آماده شده بود توضیح داده شد و به‌عنوان دستاورد فلسفی مجاهدین تلقی می‌شد. معمولاً عضوی که این سیر را طی می‌کرد در برابر تکامل مادی جهان آب‌بندی می‌شد و محکم‌کاری خوبی بود و اگر با هر کسی که گرایشات چپ و مارکسیستی داشت این بحث را می‌کرد آن فرد را قانع می‌کرد. من خودم نمونه‌هایی از آن را یادم هست. مسعود رجوی در اتاق چهل‌نفره اوین در سال ۵۰ می‌گفت من با پرویز پویان دائماً بحث می‌کردم. نقد مارکسیسم مسعود رجوی از موضع رو کم کردن خیلی قوی بود. رجوی در بحث‌های چهارساعته در برابر شهید بیژن جزنی هم کم نمی‌آورد.

بعدها استدلال فوق با کمی تغییر به‌صورت «برهان مخروط تکامل» درآمد که نشان می‌داد از آنجا که ماده معادل است با زمان بنابراین تکامل مادی جهان بایستی مبدأ زمانی داشته باشد و جهان را محدود تلقی کند که جوابی برای این نبود. در همان سال ۵۳ وقتی این برهان را برای بهرام آرام گفتم او به تأمل پرداخت و رنگ و رویش سرخ شد. (رجوع شود به جلد دوم و سوم خاطرات این‌جانب) این احساس برتری نسبت به مارکسیسم بود که کسانی که گرایش چپ داشتند ولی صادق بودند و ملی فکر می‌کردند عضوگیری می‌شدند و در پروسه آموزش‌های سازمان قرار می‌گرفتند و نگرانی هم در این باره نبود. در این باره بایستی به سخنان مهندس بهمن بازرگانی در مراسم رونمایی کتاب خاطرات دکتر محمدی گرگانی اشاره کرد که معتقد بوده حنیف‌نژاد نیاز نداشت سازمان را به‌صورت جبهه درآورد، اگر زنده بود نه‌تنها مارکسیست نمی‌شد بلکه آن‌قدر توانایی داشت که از کسانی که گرایش مارکسیستی دارند عضوگیری و استفاده کند. این اعتراف مهمی است. در جای دیگر به این توانایی اشاره تفصیلی خواهد شد. (به نظریه راهبردی حلقه مفقوده- حلقه واسط رجوع شود)

۴. نفی استثمار انسان از انسان

نفی استثمار انسان از انسان از ارکان ارزش‌های آموزشی مجاهدین بود. به این معنا که استثمار کننده ظالم و استثمارشده مظلوم تلقی می‌شد. در آموزش‌های جاری آن زمان و این زمان «باخدا»، مؤمن تلقی شده و «بی‌خدا»، کافر نامیده می‌شود. مسئله اساسیِ فلسفه و دین رایج آن زمان، «بود و نبود» یا «هستی و نیستی» بود. مجاهدین این معادله را به هم زدند و رابطه انسان با خدا و استثمار انسان از انسان و بهره‌کشی را مطرح کردند. این مسئله یک نقطه عطف فلسفی با خود به همراه داشت. هرچند دانش فلسفی نداشتیم اما ملهم از آموزه‌های قرآن و طالقانی از قرآن بودیم. مرحوم طالقانی در تفسیر سوره مطففین می‌گفت وقتی شما کم‌فروشی می‌کنید یا از قیمت یک کالا کم می‌کنید استثمار انسان از انسان است و استدلالش هم خیلی محکم است. سوره بقره و سوره‌های آخر قرآن توسط مرحوم طالقانی در پرتوی از قرآن توشه‌گیری شده بود و مجاهدین هم این را مطالعه کرده بودند و هم در این مسئله پخته شده بودند. سعید محسن روی این خیلی تأکید داشت و می‌گفت وقتی شما توی سر قیمت قالی می‌زنید درواقع استثمار آن دخترانی است که این قالی را می‌بافند و سرخی صورت خود را به سرخی قالی تبدیل می‌کنند. ویژگی شعار استثمار انسان از انسان در آموزش‌های مجاهدین این بود که به جهان‌بینی الهی وصل بود و یک استدلال توحیدی در کارنامه خود داشت.‌ می‌بینیم در تمامی دنیا و فرودگاه‌ها و ترمینال‌ها دستگاه توزین دقیق وجود دارد و این اصل به‌صورت اصل متعارف تبدیل شده و در حقوق بشر آمده. انبیا برای جا انداختن این مسئله خیلی تلاش و اندیشه ورزی کردند و استدلال آورده‌اند. این شعار را مارکسیست‌ها هم می‌دادند اما ویژگی بچه‌های مذهبی در این بود که علاوه بر استثمار انسان از انسانِ دیگر، استثمار انسان از خود انسان هم مطرح بود. در شرایط رژیم ستم‌شاهی، مجاهدین توانستند ۲۰۰ کادر تربیت کنند که به دود سیگار و مشروب و … آلوده نبودند. سیگار کشیدن استثمار انسان از خود است، همین‌طور مشروب خوردن. فحشا هم استثمار انسان از دیگری است، بهره‌کشی از انسان‌ها در مزارع و کارگاه‌های صنعتی نوع دیگری از استثمار انسان از انسان‌هاست.

در سال ۵۲ من با شهید محمدعلی رجایی و یکی از دوستانش کار می‌کردم. آن موقع مخفی بودم و این دو علنی بودند. یادم است در باغ برادر آقای رجایی در کرج کار آموزشی می‌کردیم و این مطلب مطرح شد که در انجمن اسلامی مهندسین یک نفر به سوره مطففین و به استثمار انسان از انسان استناد کرده بود. یکی از مسئولان انجمن گفته بود این همان حرف‌های توده‌ای‌هاست و این حرف را در انجمن نزنید. دکتر بهشتی هم تریبون را به دست گرفته بود و گفته بود این استدلال به لحاظ گرامری و صرف و نحوی درست است و حرف طالقانی را تأیید کرده بود. علاوه بر اینکه استثمار انسان از انسان توسط مفسر کبیری چون طالقانی و دکتر بهشتی تائید شده بود این اصل قوام بیشتری هم در آموزش‌های ما پیدا کرد. (رجوع شود به «استثمار مضاعف»، اثر سعید محسن)

۵. استثمار نفتی یا استثمار مضاعف

استثمار نفتی و درک ظریف آن توسط بنیان‌گذاران و نارسایی مارکسیسم در این مورد یکی از مواردی بود که به ما آموزش داده می‌شد. در آن زمان فراملیت‌های نفتی مطرح می‌کردند هزینه تولید یک بشکه نفت در زمین ۱۰-۱۵ سنت و در دریا ۲۰ – ۳۰ سنت است. درحالی‌که در آن زمان کمپانی‌های نفتی هر بشکه نفت را یک دلار و ۸۱ سنت یا نزدیک دو دلار از ایران می‌خریدند؛ بنابراین این‌گونه قلمداد می‌شد که ظاهراً ایران در حال استثمار کمپانی‌های نفت است درحالی‌که کاری هم روی نفت انجام نداده. بنیان‌گذاران به‌ویژه سعید محسن که در این زمینه تخصص کافی داشت می‌گفت شاه برای صدور نفت مجبور بود ژاندارم خلیج فارس شود و این ژاندارمی را تا اقیانوس هند گسترش بدهد. در ظفار لشکرکشی کردند چراکه رزمندگان ظفار امنیت صدور نفت از خلیج فارس را مخدوش کرده بودند. همچنین شاه با اسرائیل در برابر فلسطین همکاری داشت. سعید محسن استدلال می‌کرد شاه باید برای حفاظت نفت، کل درآمد نفت را خرج خرید اسلحه از غرب و سرکوب کارگران و نیروهای مولد و نیروهای مبارز بکند. سعید محسن این را «استثمار مضاعف»‌ می‌نامید و جزوه‌ای صد صفحه در حد یک رساله در این باره نوشته شد. اصل جزوه به دست ساواک افتاد ولی بعد از انقلاب تلاش‌هایی شد که درصدی از جزوه احیا شود. اگر اصل جزوه به دست آید خدمت بزرگی به معارف بشری است. من در سال ۴۹ که برای شرکت در دوره نامه‌نگاری فنی به لندن رفته بودم با مارکسیست‌ها و تروتسکیست‌ها بحث داشتم و این سؤال را مطرح می‌کردم و مسئله حفاظت از نفت را توضیح می‌دادم که جوابی نداشتند و برایشان تازگی داشت. در آن چند روز اقامت در لندن مهمان دکتر قنادیان بودم. در جریان تاریخ ایران می‌بینیم مارکسیست‌ها استثمار صدور نفت خام را متوجه نمی‌شدند. پالایشگاه چون کارگر داشت ارزش اضافی در آنجا برایشان مطرح بود و اعتصاب راه می‌انداختند. به نظر من درک عمیقی که بنیان‌گذاران از اسلام و قرائت طالقانی داشتند آن‌ها را قادر کرده بود به این ظرایف برسند که حتی مارکسیست‌های ایرانی با سابقه رزمندگی‌شان به این حد از درک و فهم نرسیده بودند.

۶. دیالکتیک در برابر فیکسیسم

یکی دیگر از محورهای آموزش‌های مجاهدین پذیرش تضاد و دیالکتیک در برابر تناقض و فیکسیسم بود. یادم است اولین باری که علی میهن‌دوست به من و فیروزیان آموزش می‌داد می‌گفت اگر ما دیالکتیک را قبول کردیم این یک دیالکتیک فلسفی نیست بلکه دیالکتیک محصول علم است و در دانشگاه‌های اروپا هم این دیالکتیک را درس می‌دهند. خیلی ساده می‌گفت اصل اول آن حرکت است که بدیهی است که همه‌چیز در حال حرکت است. اصل دوم تغییر کمی و کیفی است که مثال می‌زد آب تغییرات تدریجی را طی می‌کند و در ۱۰۰ درجه به جوش می‌آید. سوم اصل تأثیر متقابل است که ماه روی زمین اثر می‌گذارد و جزر و مد می‌شود و نیوتن هم آن را به‌صورت فرمول درآورده. سعید محسن می‌گفت ما بحث تضاد را از توشه‌گیری آقای طالقانی در سوره فجر در پرتوی از قرآن الهام گرفتیم و به‌قدری این بحث طالقانی عمیق بود که از ایشان پرسیدیم قبل از این نوشته، تضاد مائو را خوانده بودید؟ ایشان هم جواب داده بود که نخوانده بوده. بنیان‌گذاران که تضاد را پذیرفتند می‌گفتند چهار اصل دیالکتیک در بحث تضاد قابل تبیین است. تضاد دو وجه دارد و هر وجه آن حرکت و تغییر کمی و کیفی دارد و دو وجه تضاد روی هم تأثیر متقابل دارند. این کنش و واکنش ادامه دارد و وقتی جهشی رخ بدهد پروسه عوض می‌شود. نکته‌ای که بنیان‌گذاران در کتاب تضاد مائو دیده بودند تمایزی بود که با بحث تضاد و دیالکتیک استالین داشت. بدین معنا که مائو گفته بود «قانون تضاد» قانون اتحاد اضداد است و مبارزه اضداد، فرعِ بر اتحاد اضداد است. درحالی‌که استالین معتقد بود قانون تضاد قانون نزاع و تناقض اضداد است و این اصل است. خودم در سال ۵۲ یک روز از صبح تا ظهر با آقای طالقانی گفت‌وگو داشتم و گفتم مائو این نظر را درباره تضاد دارد و می‌گوید تا اضداد با هم نزدیک نباشند و اتحاد نداشته باشند نمی‌توانند گلاویز شوند. آن مرحوم گفتند این مطالب توحیدی چطور در کتاب تضاد مائو آمده؟ از کنفسیوس آموخته یا از بودا؟ بنیان‌گذاران به این نکته توجه کردند که بحث تضاد صرفاً یک بحث فلسفی در چین نبود، بلکه مبحثی راهبردی هم بود و مائو خودبه‌خودی دنبال الگوی استالین و نظام شوروی نرفت. چینی‌ها همان ابتدا هم که دنبال الگوی شوروی رفتند ۹۰ درصد پایگاه‌های شهری و روستایی‌شان را از دست دادند و به این نتیجه رسیدند که چین جامعه دهقانی است و به‌طور مقطعی و موقت کمونیست‌های چین اتحاد با بورژوازی ملی را هم پذیرفتند. من نمی‌دانستم علت اینکه مائو قانون تضاد را قانون اتحاد اضداد می‌داند از نگاه راهبردی است که واقعیت‌ها به آن‌ها تحمیل کرده و در فلسفه وارد کرده یا اساساً بسترسازی فلسفی داشتند و در آن به اتحاد اضداد و به دنبال آن اتحاد طبقات رسیده‌اند. این مثال را برای این آوردم که بدانیم بنیان‌گذاران کتاب‌های موجود در زمان خودشان را حلاجی کرده بودند و به نکاتی دست یافتند که شاید ۹۰ درصد مارکسیست‌ها توجهی نکرده بودند. برای نمونه به جمله «استعداد لایتناهی معرفت‌طلبی انسان» که مائو در کتاب تضاد آورده بود تأکید می‌شد. حنیف‌نژاد می‌گفت از مائو نظرش را راجع به خدا پرسیدند گفت ممکن است روزی خدا کشف شود و نمی‌توانیم آن را رد کنیم. حنیف می‌گفت این برخورد علمی با خداست که اگر مارکسیست‌های دیگر هم این‌گونه با خدا برخورد کرده بودند قطب‌بندی‌ها کمتر می‌شد. مجاهدین نقدی هم به جمله «جهان چیزی جز ماده متحرک نیست» داشتند که در کتاب مائو آمده بود. جواب آن را با جهان سه عنصری ماده – انرژی – اراده می‌دادند. گرایشی که مجاهدین به مائو داشتند ناشی از تعامل با آثار او بود.

مائو معتقد بود انقلاب را انقلابیون دانند و انقلاب شوروی را انقلابیون شوروی و انقلاب چین را انقلابیون چینی؛ بنابراین دلیل ندارد در یک جامعه دهقانی چون چین مانند جامعه پیشاصنعتی روسیه عمل شود و به همین دلیل بود که تئورسین‌های استالینیستی می‌گفتند مائو آمپریست و تجربه‌گرا شده و دست از دکترین مارکسیستی برداشته. علت این تعامل هم این است که مجاهدین اشتغال راهبردی داشتند و مسئله، راهبرد هدایت خودمان و مردم ایران به سمت خط‌مشی مناسب در ایران بود. در شناخت مجاهدین آمده دیالکتیک در برابر فیکسیسم است و منظور از فیکسیسم هم مسائلی بود که در یونان و منطق ارسطو و فلسفه ثبات طرح شده. البته در جلد اول و دوم و سوم خاطراتم سیر تحول سازمان در مورد دیالکتیک آمده است. به‌طور خلاصه آنچه ما از دیالکتیک استالین می‌فهمیدیم تناقض بود که دو وجه تضاد همدیگر را نفی می‌کنند و از دیالکتیک مائو می‌فهمیدیم دو وجه تضاد می‌توانند در کنار هم وجود داشته باشند و ضمن اینکه وجود دارند با هم مبارزه کنند؛ یعنی اتحاد اضداد بر مبارزه اضداد اولویت دارد. این مطلبی بود که به مسائل راهبردی ایران نزدیک بود. مجاهدین معتقد بودند تضاد عمده، تضاد همه طبقات با امپریالیسم است و تضاد اصلی تضاد خلق و سرمایه‌داری است. تضاد فرعی هم تضاد نیروهای مکتبی با بورژوازی ملی و خرده‌بورژوازی چپ است. در برابر امپریالیسم نیروهای اصیل اتحاد با خرده‌بورژوازی چپ و بورژوازی ملی داشتند. این چیزی بود که چپ‌های ابزارگرا اگر هم در شعار می‌گفتند اما در عمل به آن دل نداده بودند و به کار نمی‌گرفتند. مثال ترور محمدصادق فاتح یزدی صاحب کارخانه «جهان چیت» در تابستان سال ۵۳ توسط چریک‌های فدایی بود که در مراسم ختم او کارگران هم شرکت کرده بودند و می‌گفتند این ترور کار ساواک است. در همین راستا مجاهدین روی حرکت جوهری ملاصدرا توجه داشتند. (به گفت‌وگوی من با محمدعلی رجایی در جلد دوم خاطرات رجوع شود)

در تفسیر پرتوی از قرآن در بخش صراط مستقیم طالقانی مکانیسم پیشرفت و تکامل جهان را این‌گونه مطرح می‌کند که اگر با تئوری تطبیق و تطابق داروین و لامارک بخواهیم تکامل را تبیین کنیم به ارتجاع برمی‌گردیم و مثال می‌زند اگر شیء متکاملی بخواهد با محیطش تطابق کند ارتجاع است؛ بنابراین نشان می‌دهد چگونه تکامل شکل می‌گیرد و حرکت جوهری را مطرح می‌کند. خداوند پیوند و ارتباطی با شیء دارد و این اشتداد وجود است که حرکت را بالا می‌برد و محیط را تغییر داده و حد شیء را می‌شکند اعراض را هم به دنبال خودش می‌کشاند. دستاوردهای حرکت جوهری بعداً در کتاب مکتب، راهنمای عمل (شرکت صمدیه) آمده و نیاز به بحث مستقل دارد. بحث آغازین این کتاب در همان آموزش‌های بنیان‌گذاران بود.

۷. علت رویکرد به کتاب‌های مارکسیستی

سعید محسن در سال ۵۰ در زندان اوین به من می‌گفت علت اینکه ما به مطالعات مارکسیستی روی آوردیم الهام از قرآن بود. بدین معنا که خطاب خداوند در قرآن به توده‌هاست (ناس) و می‌دیدیم مارکس هم خطاب به توده‌ها دارد و نه به قدرتمندان. هم‌چنین می‌گفت مارکسیست‌ها برای تاریخ جهت قائل‌اند، البته قادر نیستند با کمک دیالکتیک طبیعت، این جهت را در تاریخ تبیین کنند؛ اما ما معتقدیم اراده خدا بر سمت‌داری و جهت‌داری طبیعت و تاریخ قرار گرفته؛ هم در وجه جهت‌داری مزیت‌هایی نسبت به مارکسیسم داریم و هم در وجه خطاب به توده‌ها. مارکسیست‌ها معمولاً خطاب به بخشی از توده دارند مثلاً کارگر و دهقان. اسلام توده‌ها را محدود به کارگر و دهقان نمی‌کند. مخاطب کسانی هستند که خودشان را مخاطب خدا و سمت‌داری تکامل قرار داده و تسلیم این سیر باشند و به‌طور مستمر «تغییر طبقه» دهند. البته بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۲ مارکسیست‌ها سعی دارند واژه توده را توسعه و به همه طبقات همچون کارمندان تسری بدهند. همچنین برخی از آن‌ها به دست‌نوشته‌های مارکس و نظریات جدید تکامل استناد می‌کنند که تا وقتی انسان صاحب دو دست نشد نتوانست ابزار بسازد و تلویحاً انسان را مقدم بر ابزار می‌دانند که بایستی حضور و لحاظ کردن آن در پنج دوره تاریخ دیده شود.

۸. اصالت انسان و پیدایش طبقات

یکی از آموزش‌های مجاهدین همان اصالت انسان بود و اینکه انسان جایگاه خودش را در کل هستی پیدا کند که این مطلب در کتاب شناخت محمدآقا آمده. او می‌گفت تاریخ کارخانه آدم‌سازی است درحالی‌که مارکسیست‌ها تکامل را در تکامل ابزار تولید می‌دانستند. در هر یک از پنج دوره تاریخ موضع انسان را در برابر ابزار تعریف می‌کردند؛ یعنی جایگاه انسان فرع بر ابزار بود و تکامل انسان هم فرع بر تکامل ابزار بود. برای مثال در ارتش می‌گفتند توپ ۱۰۶، پنج خدمه انسانی دارد؛ یعنی اصل ابزار بود و پنج انسان بایستی به این ابزار خدمت کنند. این تیزبینی بنیان‌گذاران به فهم عمیق قرآنی آن‌ها مربوط می‌شد و به مرزبندی با مارکسیسم و مارکسیست‌های ایرانی هم می‌انجامید. برای نمونه اینکه در جامعه اولیه که وفور نعمت بود چگونه طبقه پیدا شد. حنیف‌نژاد در کتاب شناخت مطلبی با این عبارت دارد که در جامعه اولیه همه کار می‌کردند و تولید بر مصرف فزونی گرفت؛ بنابراین انسان «بی‌نهایت طلب» در قالب انحرافی «فزون‌طلبی» تولید اضافی را به انحصار خود درآورد. این اولین انحصار و پیدایش طبقات در تاریخ بود. این نوع‌آوری خاص بنیان‌گذاران بود.

۹. طبقه و تغییر طبقه

یکی از اختلافات بنیان‌گذاران با مارکسیست‌ها بر سر نظریه طبقات (Class Theory) بود. آن‌ها انسان را به طبقه محدود می‌کردند. مثلاً طبقه فئودال، طبقه سرمایه‌دار، طبقه خرده‌بورژوازی چپ یا طبقه کارگر. درحالی‌که بنیان‌گذاران می‌گفتند انسان می‌تواند تغییر طبقه بدهد. انسان با ویژگی پایدار بی‌نهایت‌طلبی و خداجویی می‌تواند حدود طبقاتی را بشکند. این مطلبی بود که در سال ۵۲ مرحوم طالقانی هم به آن خیلی استناد می‌کرد و تأکید داشت. طنزی وجود داشت که در آن زمان چوئن لای نخست‌وزیر چین هنگام ملاقات با خروشچف به او گفته بود ما هردو به طبقه خودمان خیانت کردیم؛ تو کارگر بودی و تغییر طبقه دادی و من هم فئودال بودم و به طبقه خودم خیانت کردم. نمونه دیگر اینکه حزب توده در ایران سعی داشت نام مصدق‌السلطنه را بیشتر جا بیندازد و او را فئودال و عامل امپریالیسم امریکا نام ببرد. درحالی‌که مصدق انسانی بود که تغییر طبقه داده بود و حدود خودش را شکسته بود و احیاکننده و مجری قانون اساسی انقلاب مشروطیت بود. نتیجه اینکه اصالت با تغییر طبقه است نه طبقه. مثالی در قرآن هست که حضرت موسی در جوانی وقتی از کاخ فرعون به شهر می‌رود می‌بیند دو نفر با هم دعوا می‌کنند. یکی از آن‌ها قبطی و دیگری سبطی است. قبطی طرفدار فرعون بود و سبطی هم از بنی‌اسرائیل بود. به نظر می‌آید موسی جوان با دانش طبقاتی خودش، قبطی را ظالم و سبطی را مظلوم تلقی کرد و مشتی به گردن قبطی کوبید که به‌طور غیرعمد در جا کشته شد، درحالی‌که مقصر سبطی بود. موسی بعداً این عمل خود را از جانب شیطان خواند و از خدا طلب غفران کرد.

  1. مطالعه متون در دسترس

آنچه مسلّم است بنیان‌گذاران تمام کتاب‌های مارکسیستی را مطالعه نکرده بودند. تا مقداری که مطالعه کرده بودند به نظر من حلاجی و درک کرده بودند که مطالب چیست و نسبت به مطالب انتقاد هم داشتند، ولی مهم این است که درباره مارکسیست‌های ایرانی تا جایی که اطلاع داشتند درست عمل کردند؛ حتی بسیاری از مارکسیست‌های ایرانی آن مقدار از کتاب‌های مارکسیستی که بنیان‌گذاران خوانده بودند را نخوانده بودند و این پدیده‌ای بود که در زندان با آن روبه‌رو شدیم. مجاهدین علاوه بر مطالعه انقلاب چین و کوبا و شوروی می‌دانستند مارکسیست‌های ایرانی چه می‌گویند و عملکردشان را در مسئله جنگل، سلطنت رضا شاه و نهضت ملی بررسی کرده بودند. بعد از ضربه شهریور سال ۵۰، دانش مستقیمی نسبت به موج جدید مارکسیست‌های ایرانی پیدا کردیم. پس از انقلاب مارکسیست‌های ایرانی اعتراف می‌کردند آن زمان به دست‌نوشته‌های مارکس دسترسی نداشتند و دوران مطالعات خود را به قبل و بعد از انقلاب تقسیم می‌کردند.

۱۱. مالکیت

یکی دیگر از آموزه‌های مجاهدین بحث مالکیت بود.‌ می‌دانیم مارکسیست‌ها به مالکیت عمومی وسایل تولید معتقد بودند و مذهبی‌ها را به مالکیت خصوصی و سودجویی متهم می‌کردند، درحالی‌که بنیان‌گذاران می‌گفتند اگر مارکسیست‌ها مالکیت عمومی را قبول دارند آنچه در قرآن آمده خدامالکی است و ما در اندیشه خود تصور مالکیت را قبول نداریم. کالاها را امانت می‌دانیم که یک دو روزی بهر روزی دست ماست و باید این امانت را به‌خوبی مدیریت کنیم و به قرائت حنیف‌نژاد شکر آن را به‌جا آوریم. ما احساس مترقی‌تری نسبت به مارکسیست‌ها داشتیم و می‌گفتیم مالکیت را قبول نداریم و خدامالکی را قبول داریم و آن‌ها مالکیت عمومی را قبول دارند. به همین دلیل در مذاکراتی که در سال ۶۳ دوستان نهضت مجاهدین با آقای عسگراولادی داشتند ایشان می‌گفت شما افراد مؤمن و صادقی هستید ولی به لحاظ اقتصادی مارکسیست هستید چون به مالکیت خصوصی و مالکیت عمومی اصالت نمی‌دادیم و خدامالکی برای ما اصالت داشت؛ یعنی در هر مقطی حاکمیت سیاسی جامعه است که حد مالکیت اعتباری را تعیین می‌کند و این موضوعی است که در روند تکامل اجتماعی باید بررسی شود.

۱۲. تبیین مبارزه مسلحانه

یکی از موارد اختلاف مجاهدین و مارکسیست‌ها تبیین مبارزه مسلحانه بود. اولاً وقتی بحث مبارزه مسلحانه در ایران می‌شود با قیاس مع‌الفارق آن را به امریکای لاتین نسبت می‌دهند و به چریک جدا از توده! درواقع به نظر من این کم عنایتی آشکاری به جریان مبارزه مسلحانه ایران است. جریان مبارزه مسلحانه‌ای که مجاهدین به آن شکل دادند. بحث فعلی من این است که مبارزه مسلحانه با مارکسیسم قابل تبیین نبود. نه حزب توده که خود را پدر مارکسیست‌های ایران می‌دانست مبارزه مسلحانه را قبول داشت و نه مائوئیست‌ها و طرفداران انقلاب چین. سازمان انقلابی حزب توده مبارزه مسلحانه را قبول داشتند و بخش زیادی از آن‌ها تسلیم نظریه «سه جهان» شدند و راه همکاری با ساواک و رژیم شاهنشاهی را در پیش گرفتند. یک‌بار هم یکی از آن‌ها (سیروس نهاوندی) ضمن همکاری با ساواک بسیاری از طرفداران چپ مبارزه مسلحانه را سازمان‌دهی کرد و تحویل ساواک داد. بیژن جزنی در سال ۵۲ «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» مسعود احمدزاده را به «تاکتیکِ محور» تبدیل کرد. در سال ۵۲ معتقد شده بود مارکسیست‌ها به دنبال خرده‌بورژوازی چپ افتادند. هرچه می‌گذشت در بین فداییان هم منتقدان مبارزه مسلحانه بیشتر می‌شد. در سال ۵۶ سازمان فداییان مبارزه مسلحانه را رد کرد. چندی بعد تراب حق‌شناس و تقی شهرام که در سال ۵۴ بیانیه تغییر ایدئولوژی را امضا کرده بودند شدیداً مبارزه مسلحانه را رد کردند و گفتند از اشتباهات فاحش ما مارکسیست‌ها بوده و آن را یک فاجعه تلقی کردند. (خاطرات محمدتقی شهرام و نوشته‌های تراب حق‌شناس) مارکسیست‌ها معتقد بودند تضاد ذاتی شیء است و در مرحله بعد می‌گفتند عینیت شیء ایران است و بعد هم طبقه کارگر در ایران. در مرحله بعد هم می‌گفتند طبقه کارگر بایستی مبارزات صنفی خودش را طی کند و بعد سیاسی و بعداً نظامی بشود. درحالی‌که حالا در مرحله صنفی هم نیست. (رجوع شود به تجربه و گزارش اینجانب از محافل کارگری در جلد دوم خاطرات) بدین‌سان مبارزه مسلحانه را رد می‌کردند. مجاهدین مبارزه مسلحانه را از شرایط ویژه ایران استخراج کرده بودند؛ یعنی از کودتای ۲۸ مرداد، سرکوب قیام ۳۰ تیر و ۱۵ خرداد نتیجه گرفته بودند. به لحاظ جهانی هم الگوی چین، شوروی و امریکای لاتین را قبول نداشتند. بلکه تاحدی از انقلاب الجزایر و مبارزات فلسطین الهام گرفته بودند که مشابهت بیشتری با ایران داشت؛ آن هم نه از خط‌مشی آن‌ها بلکه از تجربیاتشان. آموزش‌های نظامی خودشان را هم در پایگاه فلسطین دیده بودند. مسئول پایگاه به بدیع زادگان گفته بود با این همه کوهستان که در ایران دارید چرا در کوهستان نمی‌جنگید؟ شهید بدیع زادگان گفته بود ویژگی ایران متفاوت است. دیگر اینکه جدا از توده هم نبودند و این بحث مستقلی می‌طلبد. مبارزه مسلحانه در ایران متکی به طبقاتی بود که در پی کودتای ۲۸ مرداد و زیر فشار چکمه‌های امپریالیستی در حال اضمحلال بودند. بدین‌سان در برابر این فشار و سرکوب و اضمحلال مقاومت‌هایی می‌کردند، کودتای امریکایی – انگلیسی ۲۸ مرداد را برنتافتند و نهضت مقاومت ملی را تشکیل دادند. بعد از آن جبهه ملی دوم و نهضت آزادی تشکیل شدند و نهضت روحانیت شکل گرفت. ۱۵ خرداد و دستگیری آیت‌الله خمینی و سران نهضت آزادی، حرکت‌های مسلحانه در موتلفه و حزب اسلامی ملل و جاما و بعد هم مجاهدین و فدایی‌ها شکل گرفتند. آنچه مسلم است مبارزه مسلحانه پاسخی بود به فشارهای استبداد وابسته به امپریالیسم. حاملان این پاسخ هم عمدتاً بورژوازی ملی و خرده‌بورژوازی چپ بود. خاستگاه طبقاتی اعضای فدایی‌ها هم همین‌طور بود. اشتباه شهرام در این بود که در یک اتاق دربسته فکر می‌کرد که سازمان تغییر ایدئولوژی یافته‌شان نماینده همه خلق ایران هستند و بچه‌های مذهبی نماینده خرده‌بورژوازی چپ هستند. چون خرده‌بورژوازی چپ در حال اضمحلال است پس با یک فشار مختصر، روشنفکر آن (شریف واقفی، صمدیه و یقینی) را هم می‌تواند نابود کند تا دیگر نتوانند به تشکلی دست یابند. من مسلم می‌دانم تحلیل آن‌ها از خرده‌بورژوازی کاملاً غلط بود. درحالی‌که درواقع جریان اصیلی بود و هرچه فشارهای امپریالیسم بر آن‌ها بیشتر می‌شد مقاومتش هم بیشتر شد و به عمق بیشتری از اسلام دست می‌یافتند.

۱۳. نظریه حلقه مفقوده، حلقه واسط

بنیان‌گذاران مجاهدین در سال ۴۷ و حتی زودتر به این نتیجه رسیده بودند که در ایران سه نیروی مبارز وجود داشت. جریان ملی، جریان مارکسیست و جریان مذهبی. در هر سه نیرو نارسایی‌هایی در مبارزه هم می‌دیدند. نیروی مذهبی که عمدتاً سنتی بوده و به فقه ناکافی رایج تکیه داشت. مجاهدین معتقد بودند این جریان قرآن، سنت، عقل و اجماع را قبول دارند و می‌توان از طریق قرآن، نهج‌البلاغه و حرکت امام حسین این‌ها را تعالی داد که همین کار هم شد. درواقع خطشان حذف نبود بلکه دینی و تعالی‌بخش بود. به‌طوری‌که برخی از عناصر روحانی یا عضو بودند یا با مجاهدین همکاری نزدیک داشتند و یا عمدتاً از مجاهدین حمایت می‌کردند و تا ترور شمس‌آبادی در سال ۵۵ هیچ آخوندی علیه مجاهدین صحبتی نکرد. در مورد مبارزات مارکسیستی می‌گفتند این‌ها اشتباه کردند از راه فلسفه وارد مسائل ایران شدند و باید از راه ارزش اضافی وارد می‌شدند و به کار اصالت می‌دادند (نه سرمایه) و تولید اشتغال‌محور را تقویت می‌کردند. در مورد مبارزات ملی هم نارسایی‌هایی را می‌دیدند و می‌گفتند فراگیری ندارند و نمی‌توانند دربرگیرنده همه طبقات باشند. حتماً هم به مکتب راهنمای عمل نیاز دارند.‌ می‌گفتند یک حلقه مفقوده هست که این سه جریان را به هم پیوند می‌دهد و علاوه بر آن تعالی هم می‌دهد. سعی کردند خودشان با کسب صلاحیت، چنین حلقه واسطی بشوند و عملاً هم به‌طور نسبی شدند و می‌گفتند ما می‌توانیم مارکسیست‌ها را با اندیشه مالکیت و چیزهای مختلف که برشمردیم تعالی بدهیم.‌ می‌توانیم سنتی‌ها را هم با قرآن و نهج‌البلاغه و راه حسین تعالی بدهیم و نیروهای ملی را هم با راه و رسم دکتر مصدق. با اتکا به نظریه حلقه واسط به یک هژمونی قرآنی رسیدند که قرآن و نهج‌البلاغه و راه حسین فرآیند همه نیروها بود و مترقی‌تر از همه، جریانات و اقشار را هم جذب کرده بودند. از جبهه ملی گرفته تا نهضت آزادی و روحانیت و طرفداران دکتر شریعتی و حتی حجتیه؛ آن هم در شرایط فاشیسم و خفقان. فرخ نگهدار در سال ۶۴ مقاله‌ای در کیهان هوایی نوشته بود که اگر ضربه سال ۵۴ رخ نداده بود مجاهدین می‌توانستند یک الگوی فراگیر بشوند. بعد از شهریور ۵۰ و بعد از دستگیری‌های اولیه و ثانویه، ثابتی به یکی از بنیان‌گذاران گفته بود مگر ما دیوانه‌ایم که شما را اعدام کنیم؟ از خون شما هزاران چریک سبز می‌شود ولی در نهایت به این نتیجه رسیدند که مجاهدین با نظریه فراگیرشان می‌توانند تبدیل به الگو شوند و خطری جدی برای حاکمیت باشند. به همین دلیل علی‌رغم حمایت مراجع، بنیان‌گذاران را اعدام کردند.

نکته ضروری اینکه در بحث استثمار مضاعف باید درباره چهار منحنی توضیح داده شود. شاید در مورد نظریه حلقه مفقوده و واسط بشود گفت همان‌طور که بهمن بازرگانی گفته است مجاهدین نه مارکسیست بودند و نه مذهبی. شاید اضافه کنم نه ملی. برای اینکه مارکسیست سنتی نبودند، به عملکرد مارکسیست‌های ایرانی نقد داشتند و حتی نظریه پویان را هم نقد می‌کردند. به اینکه ما با شهادت خود شهید شدن را یاد مردم بدهیم نقد داشتند. به حزب توده و مائوئیست‌ها هم نقد داشتند. به آن صورت مسلمان هم نبودند چون می‌خواستند با کمک قرآن و نهج‌البلاغه فقه سنتی و آموزش‌های رایج فقهی را تعالی بدهند و افراد ظاهربین نمی‌توانستند این را درک کنند. انجمن‌های اسلامی دانشجویان نیز در سال ۳۹ ضرورت وجودی خود را دو مؤلفه می‌دانستند. یکی قرآن‌مداری و دیگری احکام اجتماعی قرآن مانند جهاد، امر به معروف و …که در حوزه‌های علمیه جزو آموزش‌ها نبود. (رجوع شود به مقاله «یادی از یادآوران عرصه روش‌مندی»، چشم‌انداز ایران، شماره ۳۷) مجاهدین ملی مصطلح هم نبودند چون خط نهضت مقاومت ملی و مصدق را قبول داشتند. درحالی که ملیون از مصدق کمی دور شده بودند و به نهضت کاذب نزدیک شده بودند. نهضتی که می‌گفت نه اسمی از شاه ببرید نه مصدق و نه نفت. ملیون به این نهضت نزدیک شده بودند و حنیف‌نژاد دنبال راه‌حل ملی بود و اینکه در مبارزه درازمدت اگر پیروز شدیم مثل انقلاب الجزایر برای خرید اسلحه به کشورهای غربی وابسته نشویم. گفتنی است زنده‌یاد عبدالرضا نیک‌بین که رابطه دوستی ما هیچ‌گاه قطع نشده بود یکی از روزهایی که به دفتر نشریه آمد، ضمن صحبت‌های گوناگون به نظریه «حلقه مفقوده حلقه واسط» (چشم انداز ایران شماره ۱۹) اشاره کرد و گفت این نظریه برای ما خیلی اهمیت داشت.

۱۴. تعامل سازنده

مجاهدین با آموزش‌های جاری اعم از آنچه در سنت آمده یا آنچه در مارکسیسم بود تعامل داشتند. متأسفانه برخی تعامل را با التقاط یکی می‌دانند. حنیف نژاد می‌گفت ما با هویتی که داریم در برخورد با دیگر مکاتب، برخی از عناصر آن را جذب و حتی هضم می‌کنیم؛ برخی را هم دفع می‌کنیم. امروزه هم برخی تعامل سازنده با تجربه بشری و دنیا را محکوم می‌کنند و می‌گویند مگر می‌شود نتیجه دعوای حق و باطل، برد- برد باشد؟! در این زمینه بحث مستقلی خواهم کرد.

۱۵. راه خدا و راه تکامل

مجاهدین راه خدا و راه تکامل سمت‌دار را مطرح می‌کردند. حنیف‌نژاد می‌گفت ما صرفاً ضد امپریالیسم و ضد سلطنت نیستیم، بلکه این‌ها را مانع راه تکامل می‌دانیم. خط‌مشی اصلی ما رشد و گسترش تکامل به‌سوی خداوند است. در هر حال اگر این موانع هم از بین رفتند ما راه ایجابی خود را دنبال می‌کنیم و به دام ضدیت نمی‌افتیم. (رجوع شود به مقاله «آیا از ضدیت به جایی می‌رسیم؟» چشم‌انداز ایران شماره ۱۱۴) در همین راستا بود که قرآن را راهنمای عمل قرار داده بودند و تفاسیری از قرآن و شش جلد نهج‌البلاغه ارائه کردند. هم‌چنین کتاب راه حسین را تدوین کردند که مورد استقبال مردم به‌ویژه جامعه مذهبی قرار گرفت. سعی داشتند خط‌مشی خود را با توجه به شرایط زمانی و مکانی ایران از دل مکتب استخراج کنند. این راه به مشکلاتی خورد؛ نظیر درک ناکافی از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه که بعدها جزو ضرورت‌های تحقیقاتی درآمد و کتاب‌های دینامیزم قرآن و زمان در متن دین نوشته شد. در سال‌های ۵۲ تا ۵۴ نیاز بچه‌های مجاهد این بود که بدانند قرآن نوشته محمد (ص) است یا از جانب خدا به ایشان وحی شده. همچنین نیاز داشتند تأثیر خداوند و امام زمان را در خط‌مشی بدانند.‌ می‌خواستند بدانند خدای غیرمادی چگونه به ماده کانال می‌زند.‌ می‌خواستند بدانند اگر ارسطو معتقد است تمامی گزاره‌ها بایستی به اولیات او برگردند تا اعتبار پیدا کنند و تأویل شوند و اگر مارکس می‌گوید تمام گزاره‌ها باید به ماده ازلی – ابدی ارجاع شود تا اعتبار پیدا کند، بنابراین ما که مسلمانیم و خدای خالق را مبنای فلسفه خود می‌دانیم چگونه و با چه مکانیسمی می‌توان تأویل گزاره‌ها را به خداوند انجام داد تا اعتبار پیدا کنند. این‌ها سؤالاتی بود که علی‌رغم جان‌به‌کفی برای آن‌ها مطرح بود و آموزش‌های جاری را برای چنین مبارزاتی کشش‌ناپذیر می‌دانست. ما این سؤالات را سؤال‌های یک گروه مخفی تلقی نمی‌کردیم بلکه سؤالاتی است که برای جنبش‌های اسلامی هم‌اکنون نیز مطرح است. از آنجا که در آن مقطع برای آن سؤالات جاندار جوابی نبود، عده‌ای ساده‌اندیشی کرده و به مکاتب موجود تن دادند و به چپ و راست افتادند. در این باره توضیحات زیادی هست که نیاز به مطلب مستقل دارد.■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط