آن سوی پرده، در تعیین خلیفه
گفتوگو با عبدالمجیدمعادیخواه
در تحولات تاریخی اغلب به عوامل و زمینههای آشکار و چشمگیر توجه میشود، درحالیکه گاه، عواملی پنهان، باندهایی ناپیدا که زیرپوست مناسبات ظاهری رشد کردهاند بسیار تأثیرگذارتر از حاکمان و بازیگران رسمی نقش ایفا میکنند. عواملی که به چشم نمیآیند و افکار عمومی نیز به آنها بهایی نمیدهد. این واقعیت در جهان امروز بارها در دگرگونیهای سیاسی دیده شده است. حجتالاسلام معادیخواه، که سالهاست بهصورت دقیق و موشکافانه در تاریخ اسلام پژوهش میکنند، با نگرشی عالمانه و پژوهشی، فراتر از فضای جاری کوشیدهاند برخی وقایع صدر اسلام را واکاوی کنند و به مکانیسم شکلگیری آن حوادث پی ببرند. در گفتوگوی قبلی بخشی از مستندات ایشان در واقعه قتل خلیفه دوم مطرح شد. اینک به مسئله شورای تعیین خلیفه سوم با همان رویکرد میپردازند.
*****
چشمانداز ایران: ماه رمضان سال گذشته شما در مورد شورای خلیفه دوم و اصلاحات علوی صحبت کردید. اما بررسی احتجاجاتی که در آن شورا بین حضرت علی و عبدالرحمن بن عوف به وجود آمده بود، موکول به آینده شد. اکنون این بحث را پی میگیریم. بنا به تحقیقات شما حضرت علی در دوره خلیفه دوم جایگاه رئیس قوه قضاییه را داشت که بعد از خلیفه مهمترین نقش را داشت. معاویه نگران بود که بعد از خلیفه دوم حضرت علی بهطور طبیعی خلیفه شود؛ لذا توطئه و کودتا کردند.
شورا را طوری ترتیب میدهد که عثمان خلیفه شود، درحالیکه عثمان در دوره خلیفه اول از ابوبکر میخواهد حکم که مغضوب پیامبر بوده را آزاد کنند و ابوبکر مخالفت میکند. در دوره خلیفه دوم هم این خواست را مطرح میکند که او هم جواب میدهد اگر بار دیگر این حرف را بزنی، تو را هم تبعید میکنم. اما خلیفه دوم چنین فردی را در شورا تقویت میکند و میگوید اگر یک نفر مخالف بود، او را گردن بزنند، اگر دو مخالف بود آنها را گردن بزنند، و اگر ۵۰-۵۰ بود رأی با طرفی است که عبدالرحمن بن عوف است. عبدالرحمن هم برای علی (ع) و عثمان شرط گذاشت که وفادار به قرآن و سنت پیامبر و رویه شیخین باشد. حضرت علی هم گفت دو مورد اول درست است، اما من به اجتهاد خودم عمل میکنم، عثمان شرط را پذیرفت و خلیفه شد. این دگرگونی در خلیفه دوم چطور بود که با وجود کاریزمای عدالتی که داشت و عدالت را در خود و خانوادهاش رعایت کرده بود عبدالرحمن بن عوف را که از ثروت هنگفتی برخوردار بود تأیید کرد؟
معادیخواه: زاویههای مختلفی را باز کردید. تجربه من در مطالعه تاریخ اسلام میگوید محکماتش کم و مشابهاتش بیشتر است و به یک بازخوانی اساسی نیاز است تا بتوان در زمینههای مختلف اظهارنظر کرد. بهویژه اینکه بهخاطر ماجرای تعطیل قلم در یک دوره طولانی، مشکل تاریخنویسی مضاعف شد. منابع دستاول از دست رفت. وقتی شروع به نوشتن کردند منبعشان شفاهیاتی بود که سایهای از داستانپردازیهای دوره معاویه روی حافظه مردم گرفته بود؛ لذا در هر بخشی که بخواهیم درباره آن اظهارنظر کنیم گرفتار این مشکل هستیم.
در مسئله سیاست خلیفه دوم که چه بوده، نمیتوانیم نیتخوانی کنیم. در مورد کارهایی که انجام شده تناقضاتی دیده میشود. از یک طرف اقداماتی هست که نشان میدهد خلیفه دوم مایل بود گسل شبهه جفا به اهلبیت پیامبر پر شود. این شبهه از روز اول بود و روزبهروز هم گستردهتر میشد. یکی از محورها در توجیه رفتارها و سیاست خلافت در دوره خلیفه دوم، اقدامات او در جبران شدن این گسل است، اما در عین حال بهنظر نمیرسد قرار گرفتن علی بن ابیطالب در جایگاه خلافت تمایل خود خلیفه دوم هم باشد که البته بهتر است امروز وارد این بحث نشویم.
مشکل اساسیتر این است که آیا میدان تاخت و تازی که در شام به آل ابوسفیان داده شد بهعنوان ضرورت بود؟ برخی بدبین هستند و آل ابوسفیان را از خلفا جدا نمیکنند. چیزی که در عمل اتفاق افتاد این بود که در دوره خلیفه دوم و ابوبکر مجموعهای که از دوره پیامبر برچسب «طلقاء» به آنها خورده بود و از نظر سیاسی منزوی بودند، برچسبشان برداشته شد و قهرمان و فاتح شدند. فتوحات شام به نام اینها ثبت شد. در این فتوحات شرکت کردند و بیمناسبت هم نبود.
یک مشکل دیگر هم ما داریم که در این بحثها شخص در صحبت باید رعایت کند تا احساسات دیگران جریحهدار نشود. اگر زمانی گفتوگوی سالمی بین اهل شیعه و اهل سنت برقرار شود، بهتر میشود در این مورد صحبت کرد. یکطرفه صحبت کردن از نگاه دو طرف متهم میشود که تعصب دارد و نگاه بیطرفانه به تاریخ ندارد؛ البته معمای بیطرفی در تاریخ قابلحل هم نیست. با این دید وقتی به تاریخ آن زمان نگاه میکنیم، از طرفی استفاده از بنیامیه برای فتح شام قابل توجیه است و از طرف دیگر میبینیم اگر واقعاً به سنت پیامبر پایبند بودند، نباید از طلقاء استفاده میکردند و به آنها میدان میدادند. ظاهر قضیه این است که برچسب طلقاء مخصوصاً به آل ابوسفیان خورد تا اینها در جهان اسلام زندگی کنند، اما میداندار نشوند. تعبیرهای مختلفی هست که اهل سنت هم به آنها اشاره کردهاند. اما مشاهده میکنیم بعدها این طایفه نهتنها میداندار شدند که یکهتاز هم شدند. موقعی که حضرت فرمود: « اذْهَبُوا فَأَنْتُمْ الطُّلَقَاءُ». این جمله در افواه مسلمانان ماند و بعضی جاها تعبیرهایی هم از پیغمبر درباره برخی چهرههای بنیعاص و آل ابوسفیان هست که بحث مستقلی است و اکنون وارد آن نمیشویم.
سؤالی که در مورد تشکیل شورای ششنفره مطرح است این است که آیا دست پنهانی در شکلگیری آن بود یا ابتکار خود خلیفه دوم بود؟ این پرسش هم مطرح میشود که چه کسی این مسئله را مدیریت کرد؟ مردم ذهنیت غلطی دارند که بعد از ضربت خوردن خلیفه دوم، او شورا را تشکیل داد. درحالیکه اگر در نوع جراحت ایشان دقت شود میبینیم بعد از ضربت چنین کاری ممکن نیست. یعنی کسی که با مرگ دستوپنجه نرم میکند فرصت طرح چنین برنامه جامع و کاملی ندارد. در بحثهای قبل سعی کردم این مسئله را باز کنم که پیش از اینکه ابولولو این عملیات ترور خلیفه را انجام دهد، کسانی که در کودتا بودند کارشان را شروع کرده بودند. بهاحتمال زیاد مغیره و ابولولو بیارتباط در این عمل نبودند و کل نقشه هم مربوط است به دلواپسیهای معاویه که میترسید روزی نظر خلیفه دوم نسبت به آنها تغییر کند و دور از دست آنها گرفته شود. این قضیه را در بحث سال قبل شرح دادم. کمابیش اهل تاریخ معتقدند قبل از توطئه قتل خلیفه دوم، کعبالاحبار نزد خلیفه دوم آمد و بهظاهر بنا بر پیشگوییهای تورات به او گفت چند روز دیگر کشته میشوی. مسلماً نمیتوانیم قبول کنیم کعبالاحبار چنین برداشتی از تورات داشته باشد. چنین ادعایی برای اهل تاریخ پذیرفتنی نیست؛ بنابراین باید محقق تاریخ ببیند کعبالاحبار با چه انگیزهای این حرف را مطرح کرده تا مقدمه اتفاقاتی باشد که به شورای ششنفره منجر شد.
چشمانداز ایران: این خبر درست است که خلیفه دوم گفته بود اگر من کسی را بعد از خودم تعیین نکنم به شیوه پیامبر است، اگر تعیین کنم به شیوه ابوبکر استف ولی من هیچکدام از این راهها را نمیروم، حق انتخاب را به شورا میدهم؟
معادیخواه: این هم از آن بحثهایی است که پیچ و خم ایجاد میکند. چنین حرفهایی در بحثهای مربوط به شورا پیش آمده است. در تواریخ میگویند که بعد از آن که کعبالاحبار آن حرف را زد زمینه فراهم شد که به خلیفه دوم بگویند برای احتیاط هم که شده برای جانشینت فکری بکن. لذا این جمله از خلیفه دوم در تاریخ آمده که اولین بار که به او درباره جانشینش حرفی میزنند میگوید: لا اتحملها حیاً و میتاً. یعنی در زندگی این بار را برداشتم اما حاضر نیستم بعد از مرگم این بار بر دوشم باشد. یعنی در ابتدا از تصمیمگیری برای بعد از خودش طفره میرفت. تاریخ جزئیات را نگفته که چانهزنان چه کسانی بودند تا خلیفه دوم این اقدام را بپذیرد. اما یک پژوهشگر تاریخ به این نتیجه میرسد که احتمالاً افرادی بودند که سعی کردند او را وادار کنند این کار را بکند. ذهن بیشتر به سمت کسانی میرود که کودتا را ترتیب دادند. اگر شورا تشکیل نمیشد، کودتا کامل نبود.
در مورد شکلگیری شورا، مورخ با این فرضیه روبهروست که ترکیب و تشکیل شورا کار خود کودتاچیان است و نه کار خلیفه دوم؛ این شورا به نام خلیفه دوم و به کام معاویه شکل گرفت؛ البته این جزئیات را نمیتوان در تاریخ پیدا کرد، ولی کسی که شنیده خلیفه دوم گفته است: لا اتحملها حیاً و میتاً، این نتیجه را میگیرد که کسانی خلیفه دوم را قانع کردند از این نظرش برگردد. در این قسمت خلأیی وجود دارد. مکمل کودتا این بود که عثمان خلیفه شود. چون خلافت عثمان درآمدی بر سلطه آل ابوسفیان بود.
چشمانداز ایران: چرا عبدالرحمن بن عوف خلیفه نشد؟
معادیخواه: عبدالرحمن بن عوف چنین داعیهای نداشت و بیشتر یک شخصیت اقتصادی بود. ضمن اینکه زهد خلیفه دوم که از افتخارات او و ویژگی مثبت اوست، باعث شده بود در زندگی شخصی خودش نسبت به آلخطاب حساسیت داشته باشد و به آن عمل هم بکند. اما ثروت عبدالرحمن بن عوف هم بهنظر میرسد بیارتباط با نسبتش با خلیفه نبود. تجارتهایی که در حاشیه جنگها پیش میآمد ثروت او را فراهم کرد. گاهی نقش عبدالرحمن در کنار خلیفه دوم نقش یک گاوصندوق بود که موقع نیاز از او پول میگرفت. مسور بن مخرمه، که خواهرزاده عبدالرحمن بن عوف است خاطراتی از این مقطع دارد که جالب است. معمای کودتاچیان این بود که محبوبیت علی بن ابیطالب در مدینه را نمیشود نادیده گرفت. اگر از کاریزمای خلیفه دوم استفاده نمیشد گرایش طبیعی مردم به امیرالمؤمنین بود؛ لذا هم از کاریزمای خلیفه دوم و هم از نفوذ عبدالرحمن بن عوف استفاده کردند. تصور من هم این است که تشکیل شورا کار همان کودتاچیان بود. قرائن نشان میدهد به نام خلیفه دوم در تاریخ ثبت شد، اما به کام دیگران بود. این دومین قدم در تاریخ اسلام بود که با ادبیات امروز به دموکراسی یا مردمسالاری لطمه زد. به این مسئله کمتر توجه شده که اگر تجربه خوبی از بیعت و شورا در تاریخ اسلام پیدا میشد، شورا تبدیل به فرهنگ میشد. اولین خشت کج در سقیفه گذاشته شد که بارها خود خلیفه دوم هم گفت «فلتهای» بود که خدا مسلمانان را از شر آن حفظ کرد. البته اینطور هم نبود و این برداشت خلیفه دوم است که حفظ شد. خلیفه دوم مکرر گفته است مانند سقیفه نباید تکرار شود. حرکت شبه خود جوشی شده و افرادی نهادی درست کردهاند و در آنجا تصمیم گرفتند و فرصت را از بقیه گرفتند. واژه «فلته» مکرر در منابع اهل سنت آمده و میگویند این فلته میتوانست شر باشد که خدا نخواست. اگر بعداً این اتفاق بیفتد، خطرناک است و کار درستی نیست. چون همهجور عجله و پنهانکاری در آن بود. قدم دومی که به شورا ضربه زد این شورای گزینشی غیرطبیعی بود که برای تعیین خلیفه سوم درست شد. امیرالمؤمنین در خطبه شقشقیه میگوید: «فَیا لَلَّهِ وَ للشُّورَی»؛ یعنی این چه شورایی بود. این تعبیر را وقتی از چیزی ناراحتاند میگویند. امیرالمؤمنین توضیح میدهد: «مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیبُ فِی مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هَذِهِ النَّظَائِرِ»، وقتی شبههای باشد شورا میگیرند تا با رایزنی شبهه را برطرف کنند. مگر من با اولین اینها (ابوبکر) شبههای داشتم که بخواهم برطرف کنم؟ کی جای شکی بود اگر من مقایسه میشدم با اولین فرد؟ چه برسد به شورایی که عبدالرحمن بن عوف در آن هست.
بحث مهم و مفصلی است که اینجا فقط اشاره میکنم که معاویه از همین برای شکل دادن یک گفتمان ضد شورا استفاده کرد. مغالطهای در صحبتهای او هست که میگوید همه بلاهایی که سر مسلمانان آمد از شورا بود. وقتی میخواست ولایتعهدی یزید را جا بیندازد، او این مسئله را مطرح کرد که همه اختلافاتی که بین مسلمانان است و جنگها از بلای شوراست. درحالیکه شورا هرچقدر هم ناقص باشد از دیکتاتوری بهتر است، اما چون این شورا میلنگید، این بهانه را دست او داد که بگوید شورا محل اختلاف است! در حالیکه شورا بد نیست، بلکه شورا را دستکاری کردن بد است. در تاریخ اسلام تجربه شورا بد عمل شد و درنتیجه معاویه شورا را مقصر جلوه داد و رضی المسلمین را جای شورا نهادینه کرد. همان چیزی که امروز بهعنوان پوپولیسم مطرح میشود که بهجای اهل عقل و نخبگان جامعه به افکار عمومی مراجعه کنیم. افکار عمومی را برای کسی که در قدرت است درست کردن کار راحتی است. معاویه سعی کرد شورا را از بین ببرد و با یک بدیل رضی المسلمین که ظاهر خوبی داشت عوض کند. رضیالمسلمین بعد از شهادت امیرالمؤمنین مطرح شد و بعد از مدتی سعی شد بگویند مردم چه حرفی دارند. بعد از عاشورا هم رضیمن آل محمد درست شد. از آن شرایط هم بنیعباس استفاده کردند.
چشمانداز ایران: در بازنگری قانون اساسی هم دیدگاهی مطرح شد و بسیاری شوراها را برداشتند.
معادیخواه: بحث شورا باید جدا انجام شود که چطور شد در جامعه اسلامی اینجور شورا نابود شد و بعدها ولایتعهدی آمد. بنیعباس با ولایتعهدی جامعه را اداره کردند. ساز و کار طبیعی حکومت در اسلام منهای استثنائاتی که در دورهای با پشتوانه وحی است، باید شورا و بیعت باشد. اما شورا و بیعت با تجربه بدی همراه شد که هرکدام بحث مفصلی دارد. در عین حال برخی تصور میکنند چون بعد از قتل عثمان، حضرت علی گفت من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم، امیرالمؤمنین همواره از امارت پرهیز داشتهاند. درحالیکه سیزده سال قبل از آن حرف، مفصلترین احتجاجات را امیرالمؤمنین در این مورد داشته است. اگر بعد از قتل عثمان، علی (ع) گفت امیر بودن من دیگر مفید نیست، یکجور ناامیدی از اصلاحات است. دو موضع بهظاهر متعارض در کلام حضرت علی هست: یک موضع بعد از قتل عثمان است که میگوید برای شما بهعنوان وزیر بهتر از امیرم و از من صرفنظر کنید، اما سیزده سال قبل اصرار داشته که امیر باشد؛ بین این دو تفاوت است. تفاوت این است که بعد از قتل خلیفه دوم امید به اصلاح هنوز وجود داشت و ممکن بود به روشهایی آب رفته را به جوی برگرداند، اما بعد از قتل عثمان قضایا و اشکالات انباشته شده بود و حضرت علی داوطلب اصلاح نبود.
احتجاجات را در جلد دوم مجموعه تاریخ اسلام به استناد جلد ۴۲ تاریخ المدینه ابن عساکر که او هم از منابع بسیاری استفاده کرده آوردهام. جلد ۴۲ ابن عساکر بهطور کامل درباره امیرالمؤمنین است. تکیهکلام حضرت در احتجاجات «أنشدکم باللّه» است. این عبارت مانند تعبیری است که وقتی کسی میخواهد با دیگران احتجاجی بکند میگوید بینی و بین الله، یعنی شمارا به خدا قسم میدهم یا خدا را در نظر بگیرید.
اولین سؤال در احتجاجی که ابن عساکر آورده، این است که: «من از شما میپرسم، آیا کسی در بین شما هست که پیش از من یگانگی خدا را باور کرده باشد؟». با این عبارت پیشگامیاش در توحید را میگوید. «آیا در میان شما کسی هست پیش از من در نماز به خداوند توفیق یافته باشد؟ و در نماز بهسوی قبله سابقهای چون من داشته باشد؟ آیا در میان شما کسی جز من برای پیامبر خدا، برادری هست که مکرر بهعنوان برادر مطرح میکرد؟ در داستان پیمان برادری، میان من و خودشان پیوند برادری را رقم زدند و مرا به جایگاهی چون هارون در پیوند با موسی برکشیدند. با تأکید بر این تفاوت که پس از او پیامبری نخواهد بود». این مسئله دو قسمت دارد: یکی قضیه عقد اخوت که پیامبر برای پیشگیری از جدایی انصار و مهاجرین سعی کرد برقرار کند و در آخر مراسم علی تنها ماند و کسی نبود و پیغمبر فرمود تو با من برادری. مورد دیگر جنگ تبوک بود که تنها غزوهای است که علی (ع) در آن نبود و وقتی پیغمبر دید امیرالمؤمنین ناراحت است به او گفت «أنتَ مِنّی بِمَنزلهِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنـّه لانَبیّ بَعدی»؛ یعنی تو خشنود نیستی که جایگاهت مانند هارون است برای موسی؟ جنگ تبوک هم از نظر تاریخی مهم و قابل توجه است. قرار بود وقتی پیامبر از مدینه خارج میشود کودتایی بشود. ساخته شدن مسجد ضرار هم بیارتباط با این مسئله نبود. پیش از جنگ پیامبر این مسجد را خراب کرد و حضرت علی را هم در مدینه نگه داشت تا از فتنه پیشگیری شود.
علی (ع) از اعضای شورا میپرسد: «آیا میان شما کسی را از پاکی چنان امتیازی هست که در داستان بستن درهای خانه و مسجد پیامبر، رقیب من باشد؟». در مسئله سد ابواب تنها دری که پیامبر نبستند حجره مربوط به امیرالمؤمنین بود: «آیا داستان جز این است که در سد ابواب، عموی پیامبر مقاومت کرد و گفت درهای خانه همه ما را فروبستید و علی را با گشودن در خانهاش به مسجد امتیاز دادید! پیامبر در پاسخ گفتند خداوند مرا در گشودن در خانه او و بستن درهای دیگر فرمان داد». جلوتر مسئله خیبر را مطرح میکنند که معروف و مورد قبول همه است. بعد از مدتی که لشکر پشت در خیبر ایستاده بود، پیامبر فرمود فردا پرچم را به کسی میدهم که او خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر هم او را دوست دارند و به دست او این قلعه فتح میشود. آن موقع علی ابن ابیطالب گرفتار چشمدرد بود و این افتخار نصیب او شد. حضرت در این احتجاجات به آن مسئله هم استناد میکند، چون معروف بود و همه این امتیاز را قبول داشتند. حکایت یک طیر مشفی هم هست که در منابع اهل سنت هم آمده است. روزی برای پیامبر مرغی بریان را آوردند و حضرت بهصورت دعا از خدا خواستند کسی که احب خلق است را با من همغذا کن. بالاخره این قرعه به نام امیرالمؤمنین میافتد. بحث بعد یک دعایی است که پیامبر برای امیرالمؤمنین میکرده که: خدایا به او اذن واعیه بده. یعنی کسی که مخاطب آشنایی برای کلام پیامبر باشد. حضرت در شورا این را هم مطرح کرده: «آیا پیامبر در حق دیگری آن دعا را کرده؟ آیا در میان شما کسی را چون من پیوند خونی با پیامبر خدا هست؟ آیا مرا این امتیاز نیست که در داستان مباهله در جایگاه هویت نبوی و اهلبیت ایشان قرار گرفتم؟». بر همسری حضرت فاطمه و پدری حسنین هم تکیه کردند، چون همه میدانستند جایگاه حسنین نزد پیغمبر چطور جایگاهی است. به جعفر هم تکیه کردند و امتیازهای نسبی را هم در این احتجاجات آوردهاند که جای صحبت دارد. توضیح هرکدام از این موارد مفصل است. بعد از این احتجاج جملهای دارد که میشود در تفسیر قرآن از کلام حضرت استفاده کرد. در پایان این احتجاج وقتی همه این بخشها را امیرالمؤمنین مطرح کردند، آیه ۱۱۱ سوره انبیا را میخوانند: «وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکمْ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ». در ابتدای آیه هم خدا به پیامبر میفرمایند: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلی سَواءٍ» اگر به دعوتت اعتنا نکردند، به اینها بگو من در دعوت شما برابری را رعایت کردم. یعنی از فاطمه تا ابوسفیان همه را یکجور دعوت کردم. پی افزود آیه هست که: «وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکمْ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ». شاید این یک فتنه برای شما باشد و یک تمتع مادی تا یک دورهای. این جمله در تاریخ اسلام خیلی مهم است. پیشبینی این است که میراث پیامبر به فتنه و سفرهخانه و بهرهکشی ابزاری از میراث پیامبر و دین خدا تبدیل بشود. بهطوری که هم فتنه و هم چپاول بیتالمال باشد. ذکر این آیه در پایان این احتجاج بسیار معنیدار است و خیلی روشنکننده است. این آیه به نظرم از پیشگوییهای قرآن است که دورهای میراث پیامبر هم بهانه جنگ قدرت و هم بهانه تکاثر ثروت است. میگوید: اگر امروز این شانس را از دست دادیم و شما نگذاشتید که من این مسائل را بهجایی برسانم، وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکمْ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ. البته روایات دیگری هم هست که یکی از مفصلترینش همین است که ابن عساکر در جلد ۴۲ ذکر کرده است.
چشمانداز ایران: در جواب حضرت علی مخالفان چه میگویند؟ خود عبدالرحمن مشخصاً چه پاسخی دارد؟
معادیخواه: عبدالرحمن بن عوف نمیگفت من میخواهم مشخصاً شما را کنار بزنم. او میگفت باید شورا به نتیجه برسد و دستخالی بیرون نرویم. به عبارتی اگر شورا بینتیجه باشد همه کشته خواهیم شد، من داور شما بشوم و به من رأی بدهید و تصمیم نهایی من را قبول کنید. نمیگفت چه کسی خلیفه باشد بلکه شعارش پیشگیری از عقیم ماندن شورا بود. این از قرائنی است که شورا حساب شده و برنامهریزی شده بود. بقیه رأی دادند و او حکم شد و امیرالمؤمنین سقوط کرد. خود او هم معلوم نبود تا لحظه آخر چه تصمیمی دارد. در مسجد علی را صدا کرد و گفت بیا تا من با تو بیعت کنم. اما شرط کرد که به کتاب خدا، سنت پیامبر و سنت شیخین عمل کنی. علی (ع) هم فرمود من به سنت شیخین عمل نمیکنم، چون ممکن است با سنت پیامبر تعارض داشته باشد و من نمیتوانم سنت پیامبر را نادیده بگیرم. کاریزمای خلیفه دوم به عبدالرحمن بنعوف کمک کرد وگرنه در غیر این صورت جامعه هم پذیرای این مسئله نبود. به این ترتیب مردم را در مقابل عمل انجامشده قرار دادند. عثمان بلافاصله پذیرفت و عثمان هرگز به سنت شیخین هم عمل نکرد و همهجا گفت من خودم اجتهاد میکنم. جامعه دیده بود که سنت خلیفه دوم این است که آل خطاب کنار زده شوند و شائبه سوءاستفاده از حکومت پیش نیاید. عثمان این رسم را به هم زد و همه اقوامش را در حکومت و قدرت وارد کرد. همه حاتمبخشی به افراد مختلف را دیدند. یکی از زمینههای شورش همین اقدام بود. یعنی در حرف خیلی زود قبول کرد و در عمل هرگز انجام نداد.
چشمانداز ایران: چرا طلحه و زبیر و سعد ابی وقاص اعلام آمادگی نکردند؟
معادیخواه: سعد ابی وقاص با عبدالرحمن بن عوف قوم و خویش بود و روابطشان در این شورا تأثیرگذار بود. در مورد بقیه هم از همان اول یک سازوکارهایی پیشنهاد شد که افرادی به نفع افراد دیگر کنار بروند. تنها کسی هم که به نفع امیرالمؤمنین کنار رفت زبیر بود. عثمان یک طرف قرار گرفت و سعد هم اگر بین عثمان و علی (ع) قرار میگرفت، امیرالمؤمنین را انتخاب میکرد. اما چون پای عبدالرحمن بن عوف وسط بود روابطشان این اجازه را نمیداد. بهنظر میآید کسانی که این شورا را چیده بودند، بهخوبی همهچیز را در نظر گرفته بودند. ما از پشت پرده اطلاعی نداریم، اما اگر روایات مختلف و خاطرههای مختلف را با دقت ببینیم تناقضات و سؤالات مختلفی برای ما ایجاد میشود که نشان میدهد مهندسی حسابشدهای داشته که نمیتواند شکلگیری آن بعد از ضربت خوردن خلیفه دوم باشد. یک سلسله اخبار و خاطره است که از نگاه خود خلیفه دوم پیشبینی این بوده که شانس بین این دو نفر عثمان و علی بود. برای هردو یک دلواپسی را در میان گذاشت. به عثمان میگوید اگر خلیفه شدی آل ابی معیط را بر جامعه مسلط نکن. به علی ابن ابیطالب هم میگوید بنیهاشم را همهکاره جامعه نکن. از چشمانداز خود خلیفه دوم همین دو نفر شانس خلافت داشتهاند. اما نقش اساسی متعلق به عبدالرحمن بن عوف بوده که طلحه و سعد ابی وقاص را با خودش داشت.
چشمانداز ایران: شما تعبیر کودتا را به کار میبرید. استنباط من این است که این تعبیر از نتیجه کار استخراج شده است. چون در انتها خلافت از عثمان به معاویه میرسد. حال اینکه شاید اینها پیشبینی نمیکردند که از خلافت عثمان، معاویه دربیاید. شاید در آن مقطع این برنامه یک مصلحتجویی بوده برای حفظ حکومت و وحدت جامعه. امروز هم بین دو گروه سیاسی که اختلاف میافتد، کسی حل مشکل میکند که به هیچ گروهی تعلق ندارد و چهبسا سیاسی هم نیست. در این ماجرا هم میبینیم عبدالرحمن جزو اشراف است و جزو هیچ باند سیاسی نیست. این فرد میتواند در شرایط اختلاف میاندار شود و انتخاب او در شورا طبیعی بهنظر میآید. یا اینکه شورا ترکیبی از همه سردمداران است و به نظر میآید این ترکیب نوعی مصلحتجویی است. ولی در عمل همهچیز به دست معاویه میافتد. منظور اینکه ممکن است کودتا نباشد. شما از چه قرائنی به آن تحلیل کودتا رسیدید؟
معادیخواه: اگر قطعات پازل را کنار هم بگذاریم، آنوقت شاید تصویر روشنتری ببینیم. یکی این است که امتیاز زندگی ابولولو در مدینه را مغیره گرفت. یعنی دست او در مدینه باز شد. چون آن زمان غیرعرب از زندگی در مدینه محروم بود. مغیره با نامهای که تعریف صنعت و هنر ابولولو را میکرد، برای او امتیاز زندگی در مدینه را گرفت و او وارد مدینه شد. مغیره هم با معاویه نزدیکی داشت. دوم اینکه قبل از اینکه این عملیات انجام شود، کعبالاحبار دروغی را مطرح کرد که مقدمه بحث شورا شد. درواقع باید پرسید انگیزه کعبالاحبار چه بود؟ ما فقط در منابع داریم که او به خلیفه دوم میگوید تو سه روز دیگر کشته میشوی. بعد هم نتیجه گرفته شد و خلیفه دوم را وادار کردند شورا را تشکیل دهد. البته در تاریخ بخش دوم گم شده، اما اگر کسی دقت کند میبیند باب تشکیل شورا با این دروغ بازشدهاست. نتیجه مطالعات من تا امروز این بوده که نتیجه پیشگویی ساختگی کعبالاحبار تشکیل شورا بوده است. بنابراین باید کسی از او خواسته باشد این کار را بکند و آن خبر جعلی را مطرح کند. کعبالاحبار هم رابطه تنگاتنگی با معاویه داشت. به صورتی که بنابراین بود که اساساً فلسطین را با مدیریت کعبالاحبار تبدیل به حوزه علمیه آن روز بکنند. نتیجهای که از خلافت معاویه به کعبالاحبار میرسید این بود که فلسطین بهعنوان حوزه اول جایگزین مدینه بشود. اما قبل از اینکه این آرزو تحقق پیدا کند کعبالاحبار مرد. میتوان گفت شاید رفتهاند و او را تطمیع کردند تا چنین کاری بکند و با جعل خبر چنین برنامهای را تدارک کند و بعد هم او را کشتند! توجیه منطقی برای کار کعبالاحبار و آوردن ابولولو به مدینه همین میتواند باشد. بعد از این اتفاق هم مغیره تلاش میکند تا پرونده بسته شود. یکی از پسران خلیفه دوم، عبیدالله بن عمر را تحریک میکند که دیدم هرمزان با کسی پچپچ میکردند و شمشیری بود و بلافاصله عبیدالله قصد کشتن هرمزان را میکند. داستان اختلاف بین عبیدالله و امیرالمؤمنین از همینجا شروع میشود. این کار برای بستن پرونده بود که اتفاق هم افتاد. این پازل را که کنار هم میچینیم باید دستی را ببینیم که اینها را به هم ربط میدهد.
چشمانداز ایران: مسئله بنیادیتری که توجه را جلب میکند ایجاد نطفه خشونت در شورای دوم است. اغلب ششنفری که عضو شورا بودند مورد رضایت پیامبر بودند. خلیفه دوم هم میگوید چون پیامبر از آنها راضی بود من آنها را در این شورا گذاشتم. ثانیاً هرکدام پتانسیل خلیفه شدن داشتند. اگر یک نفر مخالف شورا میآمد، باید او را میکشتند. یعنی یک خلیفه بالقوه کشته شود. اگر دو مخالف باشند دو خلیفه کشته میشدند. اگر هم شورا نتیجه ندهد هر شش نفر باید کشته میشدند؛ یعنی شش نخبه که تبلور دنیای اسلام هستند همه کشته شوند که این نخبهکشی و خلیفهکشی خیلی خشنی است.
معادیخواه: بحث دیگری است که عشره مبشره چطور درست شد و بقیهالسیف عشره مبشره این شش نفر بودند. عشره مبشره دهنفری هستند که روایت درست کردند از پیامبر که اینها بقیه السیف من هستند. اینجا جای این بحث پیش میآید که این نخبهسازی چه مبنایی داشته است. مثلاً فردی مانند عمار یاسر از خیلی از اینها مقدم بود. یکی از کارهای بزرگ پیامبر این بود که معیارهای قبیلهای را بردارد و جای آن: «إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَیکمْ» بگذارد. کمااینکه در ماجرای اخوت مهاجرین و انصار همه این معیارها را به هم ریخت.
شورایی که در اسلام تعریف میشد شورای مهاجرین و انصار بود. این بحثها فقط در گفتوگوی سالم بین اهل سنت و شیعه قابل گفتن است. برخی از این گفتهها میتواند نتیجه حدیثسازیهای هدفدار باشد. اینکه کسی به خودش حق بدهد که من تصمیمی میگیرم و بعد شما اگر نتوانستید تصمیم بگیرید، همه کشته شوید، با چه ملاکی است؟ یک تفاوتهای اساسی بین سنت پیامبر و سنت شیخین است که امیرالمؤمنین هم اشاره میکند. یکی از این تفاوتها همین است که کسی خودش را مطلق میکند که فکر کند او باید برای آینده جهان اسلام تصمیم بگیرد. این سنت را خود پیامبر نداشت و قرآن بارها به پیامبر میگوید تو حفیظ امت خودت نیستی و پیامرسان باشد. نقشه برای آینده جزو موارد انحراف از سیره پیامبر است. بدریون از نخبگان جهان اسلام بودند که پیامبر درباره آنها زیاد تعریف کرده و در تاریخ کمتر کسی از ایشان است که به مرگ طبیعی از میان رفته باشد و آخرین گروهشان در جنگ صفین شهید شدند که در هیاهوها گم شدهاند. در جنگها و احتجاجات موضع بدریون مهم بود. در صفین کسانی مانند عمار یاسر بدریون را ملاک میگرفتند و میگفتند ببینید بدریون کدام طرف هستند. به سؤال شما که برگردم یعنی اینکه منحصر کردن نخبگان به این شش نفر جای بحث دارد.
چشمانداز ایران: سؤال دیگر پذیرش شورا از طرف امیرالمؤمنین است. حضرت علی در مواردی با خلیفه دوم مخالفت دارد؛ مثلاً حضور خلیفه دوم در میدان جنگ که او هم میپذیرد. در چنین موردی چرا علی (ع) در مورد اصل قضیه با خلیفه دوم مخالفت نکرده تا او را از این کار بازدارد؟
معادیخواه: این کار شدنی نبوده است. خلیفه دوم کاریزمای قوی داشت که مدینه در اختیارش بود. در این قضیه هم شوخی با کسی نداشت و پنجاه مرد مسلح برای این قضیه گذاشت و طوری نبود که بشود روی او تأثیر گذاشت. گاهی مسائلی را با افراد در میان میگذاشت اما اگر تصمیم میگرفت ثابتقدم بود و یکی از سؤالها از سیره امیرالمؤمنین این است که در دوره خلیفه دوم بارها تصمیماتی بود که علی (ع) قبول نداشت اما سکوت کرد. جایی که مورد مشورت بودند، ایشان هم نظرشان را گفته و جایگاه محترمی هم داشت که نظرش مورد قبول بود. اساس اصلاحات امیرالمؤمنین، مخالفت با تبعیضی است که اساس سیاست اقتصادی آن دوران بود. خلیفه دوم بنا را بر فضیلت مجاهدین با امتیازات بیشتر مالی گذاشت. امیرالمؤمنین در اولین اقدامش این مسئله را به هم زد، اما در دوره خلفای قبلی، بنایش بر این بود که از ناحیه او تشنجی در جامعه ایجاد نشود.
چشمانداز ایران: شنیدهایم وقتی از حضرت علی میپرسند شما که میدانستید نتیجه شورا چه میشود، چرا در آن شرکت کردید؟ جواب دادند بعد از رحلت پیامبر فلتهای درست کردند که داماد پیامبر نمیتواند خلیفه شود و من نمیخواستم این روایت در تاریخ نهادینه شود و اصل بر صلاحیت باشد.
معادیخواه: این روایت را من ندیدم، باید تحقیق کرد. یک مسئله این است که خلیفه دوم اعتقاد داشته که نبوت و امامت در یک تیره از قریش جمع نشود که قدرت از دست آنها بیرون نخواهد آمد. این را در یک گفتوگو با ابن عباس مطرح میکند. البته شخصیت و شهرت ابن عباس هم جای تأمل دارد. شروع توجه به ابن عباس در دوره خلفای عباسی بود و عمدتاً به علت پر کردن خلأ نسبی اهلبیت بود. تاریخ اسلام هم در دوره بنیعباس نوشتهشده و خیلی کفش ابنعباس را چرب کردهاند. در گفتوگوی خلیفه دوم با او، خلیفه مطرح میکند چرا علی (ع) طوری با من صحبت میکند که ناراحتیاش را نشان میدهد؟ و آه کشیدنهایی معنیدار که بعدها معاویه هم روی آن تکیه میکند؟ ابن عباس میگوید او حق دارد و برخوردهای شما درست نبوده است. خلیفه دوم هم میگوید چرا قریش با خلافت او مخالف بوده؟ بحث را ادامه میدهد که بنیهاشم که تیرهای از قریش بود نبوت داشت و دیگر بس است. درحالیکه اگر بنا این بود که جلوی انحصار را بگیرند کسانی مانند عثمان و معاویه افراد خطرناکتری در این مسئله بودند و انقدر که سعی کردند جلوی رشد طبیعی علی بن ابیطالب را بگیرند جلوی این افراد را نگرفتند.
چشمانداز ایران: در مورد موضع حضرت علی که گفت من به سنت شیخین عمل نخواهم کرد، میتوان گفت خود شیخین هم وحدت رویه نداشتند. مثلاً شاخص انتخاب خلیفه بین هر دو متفاوت بود. چرا حضرت آنقدر سخت گرفتند؟ مثلاً میتوانستند در زمان تعارض به قرآن و سنت پیامبر عمل کنند. بهعلاوه مشاهده میکنیم حضرت علی در زمان عثمان، در بسیاری از موارد با او همراهی میکنند. ولی در شورا موقع اعلام موضع آنچنان قاطع و سخت میایستند؟
معادیخواه: بلی. علی بن ابیطالب مقید است در بیعت بهشرط بیعت وفادار بماند و این از اهمیت بیعت است. شیوه بیعت مسلمانان از زمانی به بعد لوث شد. اما قبل از آن این امر جدی بود که وقتی مطلبی تکیه شود که بر آن اساس با او بیعت میکنند، جامعه است و یک نفر. اگر او آنجا شرطی را پذیرفت تبدیل به قانون اساسی میشود و با مسائل عادی فرق دارد. احترام بیعت مردم این است که به قول وفادار باشیم. لذا اینکه در زمان بیعت فرد حرف دوپهلو بزند، بعد از لوث شدن بیعت رواج پیدا کرد. اگر شورا و بیعت در همان جایگاهی بود که اسلام میخواست جایگاهی اساسی داشت که نباید با آن به شوخی رفتار کرد. بیعتهای قبل از ولیعهد شدن یزید مشخص و روشن بود. بیعت مانند برنامه بود که کسی با آن رأی جمع میکرد. اگر این شیوه حفظ و رعایت میشد، خیلی در تحکیم دموکراسی اسلامی مؤثر بود. بحث صداقت امیرالمؤمنین بحث مهمی است که در این بیعت نمود دارد.