بدون دیدگاه

تعهد و تخصص در سیمای مهندس طاهری


فرهاد طاهری
مهندس علی‌اکبر طاهری از میوه‌های درخت تنومند و سایه‌گستری بود که تنه آن درخت، مرحومان آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی بودند که متأسفانه جان را به جانان تسلیم کردند و اکنون در بین ما نیستند. کار ارزنده ایشان ترجمه قرآن به نام قرآن مبین۱ است. آیت‌الله حسینعلی منتظری در جایی گفته‌اند بیشتر ترجمه‌های قرآن به فارسی را روشنفکران دینی انجام داده‌اند تا روحانیون.
ترجمه قرآن به‌ویژه ترجمه معزّی نقش زیادی در مطالعه قرآنی دانشجویان در انجمن‌های اسلامی دهه ۳۰ و ۴۰ داشت، اما ویژگی قرآن مبین این است که علاوه بر متن روان فارسی، ترجمه قرآن به قرآن است و معنی و مفهوم بعضی کلمات یا عبارات قران را به آیات دیگر قرآن ارجاع می‌دهد و بدین سان کار تحقیق خواننده روی قرآن را تسهیل می‌کند و گامی در راستای ملّی کردن دین و دسترسی جوانان به سرچشمه وحی است. به‌ویژه برای کسانی که دسترسی یا فرصتی برای مراجعه به کتاب‌های حجیم تفسیر ندارند، قرآن مبین هدیه مطلوبی است. ویژگی دیگر قرآن مبین این است که علاوه بر ویرایش‌های متوالی بر ترجمه مکتوب، در سایت قرآن مبین نیز ترجمه‌ها به‌روز و پویا می‌شد.
در قرن ۱۵ میلادی، اولین ترجمه قرآن به زبان فرانسوی انجام شد. جان تولن (John Tolan) در کتاب ارزشمند خود به نام چهره‌های محمد (Faces of Muhammad)2 آورده است که این ترجمه نقش زیادی در جنبش روشنگری اروپا داشت؛ بدین معنی که توحیدی که در قرآن آمده بود راهگشایی بیشتری برای دانشمندان داشت تا تثلیث.
مهندس طاهری روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ که قلب تپنده جنبش دانشجویی در آن روز شکل گرفت و سه تن از دانشجویان دانشکده فنی به شهادت رسیدند در کنار مصطفی چمران و دیگر دانشجویان در صحن دانشکده حضور داشتند و شاهد شهادت سه تن از دوستانشان بودند و خوشبختانه جان سالم به در بردند.
درگذشت ایشان را به خانواده محترم طاهری، انجمن اسلامی مهندسین، نهضت آزادی و ملت ایران تسلیت می‌گوییم. مراسم ختم ایشان در سالن نیکوکاری مؤسسه رعد در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۳ برگزار شد که جمعیت زیادی ایشان را با سوره حمد و یس بدرقه کردند و آقایان مهندس عبدالعلی بازرگان، لطف‎الله میثمی، مهندس توسلی، جناب مصطفی طباطبایی و حمید فتح‌اللهی‌پور صحبت کردند. در انتهای مراسم نیز فرزند ایشان، مهندس فرهاد طاهری، درباره پدر و ویژگی‌های وی سخنان دل‌نشینی ایراد کردند که تقدیم خوانندگان نشریه می‎شود.
فرهاد طاهری: پدرم در سال ۱۳۱۱ در قم به دنیا آمدند. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان حکیم نظامی قم و دبیرستان‌های شرف و مروی در تهران گذراندند و در همین دوران در تجمعات و فعالیت‌های حامی دولت ملّی دکتر محمد مصدق حضور داشتند. در مهرماه سال ۱۳۳۲ به فاصله کمی پس از کودتای ۲۸ مرداد وارد دانشکده فنّی دانشگاه تهران شدند و در سال دوم رشته مهندسی معدن را انتخاب کردند. در دوران دانشجویی به اتفاق آقایان مصطفی چمران، عباس حائری، ابراهیم یزدی، محمد مولوی، ابوالحسن بنی‌صدر، حسین حریری، مهدی ممکن، محمود احمدزاده، مسعود هسته‌ای، حبیب‌الله پیمان و دیگران در انجمن اسلامی دانشجویان و در جلسات هفتگی تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت حضور داشتند. پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۳۳۶ به انجمن اسلامی مهندسین پیوستند و با مهندس مهدی بازرگان، علی‌اکبر معین‌فر، مصطفی کتیرایی، یوسف طاهری‌ قزوینی، عباس تاج و دیگران همراه شدند و تا انتها بر این نهاد ماندگار، ثابت‌قدم بودند.
پدر به موازات فعالیت‌های اجتماعی متنوع، با دوستان پرشمار و ارزشمندی ارتباط داشتند که به‌تدریج به ارتباطات عمیق خانوادگی گسترش یافت. هم‌اکنون ما نیز با دوستان پدر و فرزندان و خانواده‌های دوستان ایشان ارتباط داریم و این برای ما یک ارزش فوق‌العاده است.
پدرم بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته مهندسی معدن در یک شرکت چندملیتی مشغول به کار شد و پس از مدتی برای یک دوره تخصصی به بلژیک اعزام شدند. اول خودشان رفتند و بعد از مدتی ما را هم بردند. من پنج‌ساله بودم و برادرم هفت‌ساله بود و دو خواهر و برادر کوچک‌تر به دنیا نیامده بودند. ما در شهر لیِژ به مدرسه می‌رفتیم، حدود نُه ماه در بلژیک زندگی کردیم، بعد از پایان دوره از طریق زمینی با خودرو کوچک ژیان پدر عازم ایران شدیم. در طول سفر برگشت به جای هتل در ماشین می‌خوابیدیم و در مسیر مارپیچ از بسیاری کشورها و مکان‌های دیدنی دیدار کردیم.

کار در معدن
پدرم پس از بازگشت وارد اداره کل معادن ایران شدند و شروع به کار عملی در معدن کردند. کارشان طوری بود که اکثراً در خانه نبودند و زندگی را بیشتر مادر اداره می‌کرد. همیشه از مادرم می‌پرسیدم بابا کی می‌آید. آن زمان پیام‌رسان‎های امروزی و بعضاً تلفن در دسترس نبود. تنها پیام‌رسان، کلاغ‌های روی درخت بود که از آن‌ها سؤال می‌کردیم، مثلاً می‌گفتند ده روز دیگر پدر می‌آید و ما در انتظار بودیم که چند شب دیگر بخوابیم که پدر از معدن بیاید. اغلب تابستان‌ها که مدارس تعطیل بودند ما همراه پدر به معدن می‎رفتیم و زندگی ساده در محیط روستا با امکانات محدود را تجربه می‌کردیم. ژنراتور برقی بود که از غروب تا ساعت ۱۰ شب عمدتاً برای روشنایی کار می‌کرد و پس از آن خاموش می‌شد. منبع آب روی پایه بلندی قرار داشت و تانکر هر از گاهی می‌آمد آن را پر می‌کرد و آن هم البته اسباب‌بازی ما بود که از آن بالا و پایین می‌رفتیم. وسایل برقی مثل تلویزیون نداشتیم. یک یخچال نفتی بود که از همان کودکی تعجب می‌کردم چگونه در منبع آن نفت می‌ریزیم کبریت می‌زنیم به فتیله و یخچال روشن می‌شود، بعد آب را در یخچال می‌گذاریم و یخ می‌زند! بعدها با خواندن فیزیک و ترمودینامیک معما برایم حل شد.
در حیاط ما یک مختصری یونجه و گوجه و خیار کاشته بودیم که بعد از آبیاری گِل‌بازی می‌کردیم. روزهایی با بچه‌های روستا و بزغاله و شتر زندگی می‌کردیم؛ می‌گویند شتر از عجایب خلقت است. خار بوته‌ای که شما نمی‌توانید سر انگشت‎تان را به آن بزنید، شتر با لب و دندانش آن را به داخل دهانش می‌کشد و می‌جود و می‌بلعد. این‌ها تجربیات خیلی زیبایی بود. در خانه روستایی‌ها رفت‌وآمد می‌کردیم، در آنجا آغل و هیزم و تنور و گوسفندانی بود که شیرشان را می‌دوشند. ما آن موقع متوجه نمی‌شدیم ولی این‌ها تجربیات بسیار ارزشمندی هستند. شب‌ها زیر سقف نورانی کویر می‌خوابیدیم و شهاب‌های نورانی را می‌شمردیم، پدر صورت‌های فلکی را نشان می‌داد. خیلی لذت‌بخش بود که در آسمان ستاره قطبی، دب اکبر، دب اصغر، دلو و بادبان و بقیه را هر شب پیدا می‌کردیم و برای خودمان ستاره‌شناس شده بودیم.
شن‌های روان کویر هم از عجایب خلقت است. شن‌های روان کویر مانند یک کوه بزرگ، اما به آرامی در حرکت هستند. در اطراف معدن نخلک ما از آن‎ها بالا می‌رفتیم و کمی بعد هیچ ردپایی از ما باقی نمی‎ماند. باد کویر ردپای ما را محو می‌کرد و موج‌های شن دوباره پدید می‌آمدند. این‌ها خاطرات شیرین ماست و ما به خاطر همه این تجربیات نابی که در گذشته به دست آوردیم از پدر و مادرمان سپاسگزاریم.
معدن زغال‌سنگ هُجِدک در ۷۰ کیلومتری شمال شرق کرمان، معدن مس اَهَر و معدن طلای موته میان دلیجان و گلپایگان و میمه. بین اهالی معروف بود که تابلو «معدن طلای موته» در سر جاده معدن، از بیرون دل مردم را می‌سوزاند از درون دل خودمان را. در یک تن خاک معدن یک گرم طلا به دست می‌آمد و با کار طاقت‌فرسا روزی حدود ده گرم طلا از معدن استخراج می‌کردند.
چند تابستان را نیز همراه پدر در روستای «معدن سرب و روی نخلک» طی کردیم. از نائین و انارک به سمت مرکز کویر نمک، با جاده‌های خاکی پرافت‌وخیز و گرد و خاک زیبا پشت سر ماشین‌ها. معدن مس عباس‌آباد در حد فاصل شاهرود و سبزوار آخرین معدنی بود که رفتیم.
یک برنامه دیگر هم در خانه ما رواج داشت. پدر روزها از دل زمین و عمق خاک فلزات استخراج می‌کردند، عصرها هم در منزل سرشان در کتاب بود و از عمق قرآن معنا استخراج می‌کردند. من شاهد بودم که پدر مشغول خواندن و نوشتن است و مثل دفتر مشق‎های ما دفترهایی داشت که در آن می‌نوشت و مادر دفترها را می‌خواند، ما هم گاهی تورقی و نظری سطحی می‌کردیم و انتهای کار را نمی‌دانستیم.

تنش‎های بعد از انقلاب
زمستان سال ۵۷ فضای کشور ملتهب و مدرسه‌ها تعطیل شده بود، ما به تناوب مدتی در تهران و مدتی در معدن عباس‌آباد بودیم. خانه دوطبقه در شهرآرای تهران را با بدون نرده و حفاظ‌های مرسوم امروزی رها می‌کردیم و می‌رفتیم. روز ۲۱ بهمن خبر رسید که کشور آشفته و همه‌ جا تعطیل شده و ما به تهران برگشتیم.
بعد از تحولات انقلاب، در دولت موقت مهندس بازرگان، دکتر محمود احمدزاده، مهندس زمین‌شناسی و معدن و از دوستان قدیم پدر، وزیر معادن و فلزات، و پدرم یکی از مدیرکل‌های وزارتخانه شدند و تعدادی از کارکشته‌ها و باتجربه‌های معدن که همکاران پدر بودند در سمت‌های مدیریتی قرار گرفته بودند، اما آن دوره زیاد طول نکشید.
به یاد دارم در دوران دبیرستان در خانه ما بین پدر و همکارانشان و خانواده‌ها صحبت از کارشکنی‌ جوانان «انقلابی و مکتبی» بود که با برچسب‌های طاغوتی و غرب‌گرا و لیبرال، دیگران را طرد می‌کردند و درگیری بین جوان‌های تازه‌کار و تحصیلکرده‎های قدیمی شکل گرفته بود و در نتیجه تحمیل و اجبار به بازنشستگی زودهنگام یا اخراج، نصیب بسیاری از مدیران و کارشناسان آن زمان شد و به قول پدر، زمانی که قرار بود تجربیات چند ده ساله امثال او در معادن کشور به کار آید، به‌جای او جوانی همشهری با مدرک علوم قضائی از قم نشست! این نمونه و آیینه‌ای از اتفاقات جامعه آن روز ما بود.
در سال‌های بعد پدر به همراه مهندس عزت‌الله سحابی عضو هیئت‌مدیره شرکت سهامی انتشار بودند و به مدت هشت سال عضو هیئت‌مدیره و مدیرعامل شرکت کارآموز، در دوره احداث و تجهیز هنرستان کارآموز شعبه سردار جنگل با رشته‌های برق، الکترونیک و مکانیک بودند. همچنین با شرکت‌هایی در حوزه معادن سنگ ساختمانی و سنگ گچ به‌عنوان مشاور یا مدیرعامل همکاری داشتند.
در سال ۱۳۶۹ و پس از پایان جنگ، نامه‌ای با محتوای هشدار و اعتراض به رفتارهای حاکمیت، خطاب به رئیس‎جمهور وقت – معروف به نامه ۹۰ امضائی- منتشر شد. پس از آن جمعی از امضاکنندگان بازداشت و به مدت طولانی زندانی شدن. پدر دستگیر نشد، ولی با حکمی به فرموده، از کار در شرکت معدنی برکنار شد. تقریباً از همان زمان، پدر یک دوره مطالعات عمیق و بررسی نگارش‎های گذشته و کار متمرکز روی قرآن به‌منظور تدوین و تنظیم مطالعات پیشین را آغاز کردند. در سال ۱۳۸۰ اولین نسخه ترجمه قرآن مبین را انتشارات قلم منتشر کرد. پس از آن کار بررسی و اصلاح و تکمیل این اثر توسط پدر ادامه یافت و در سال‎های ۱۳۸۶، ۱۳۹۵ و ۱۳۹۹ ویرایش‎های دوم، سوم و چهارم کتاب و پس از آن در سال ۱۴۰۱ نسخه آنلاین قرآن مبین۳ با امکان دسترسی عمومی و محتوای به‌روز نسبت به نسخ چاپی منتشر شد.
در انتها و برای حسن ختام می‌خواهم دو ویژگی فردی پدرم را بیان کنم: یکی از خصوصیات شاخص پدرم سحرخیزی ایشان بود. نشد روزی من هر چقدر زود از خواب بیدار بشوم و ببینم که پدرم خواب است. در هر شرایطی شب‌ها زود می‌خوابیدند و به جای اینکه توصیه بکند به سحرخیزی، توصیه به خواب سر شب می‌کردند؛ و خصوصیت بارز دیگر حق‌طلبی ایشان بود بدون مصلحت‌اندیشی و بدون منفعت‌طلبی فکر می‌کردند باید حق را پیدا کرد و دنبال آن بود، نه آنچه دوست داریم و حتی‌الامکان بی‎ادعا و حق به جانب دیگران بودند.

پی‌نوشت‌ها
1. انتشارات قلم این کتاب را در سال ۱۳۹۸ منتشر کرده است.
2. ترجمه این کتاب به‌زودی توسط نشر صمدیه منتشر خواهد شد.
3. www.mobinquran.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط