لطفالله میثمی
متأسفانه دنیا به سمت و سوی دهشتناکی میرود، از یکسو در انتخابات نوامبر ۲۰۰۴ شاهد بودیم که در امریکا بهعنوان بزرگترین ابرقدرت روز، انتخاباتی رقم خورد که چندان انتخابات نبود، بلکه امریکای جدید و قانوناساسی جدیدی را رقم میزد، به این معنا که ۷۵ درصد مردم امریکا مذهبی بوده و خواهان انتخاب یک رئیسجمهور مذهبی بودند و افزون بر این دو گزاره، خواهان گزاره سومی بودند که این رئیسجمهور مذهبی از گزارههایی مذهبی چون «خیر و شر»، «هر که با ما نیست دشمن ماست» و… استفاده کند. در این راستا باوجود فرهنگ سکولار قانوناساسی امریکا و پذیرش سکولاریسم، بوش چند کشور را محور شرارت دانست که اساساً با فرهنگ دموکراسی سنخیتی نداشت.
جورج سوروس در کتاب خود بهنام «رؤیای برتری امریکایی»(۱)، رسماً به مخالفت با محافظهکاران جدید و بوش پرداخت و اعلام کرد که محافظهکاران جدید در واقع بنیادگرا هستند و بنیادگرایی آنها از دو مؤلفه تشکیل میشود: نخست بنیادگرایی بازار و دوم بنیادگرایی مذهبی. بنیادگرایی بازار بههیچوجه به عرضه و تقاضا و رقابت آزاد باور ندارد و سعی دارد به اتکای قدرت نظامی و امنیتی، هژمونی خود را بر جهان و انرژی بویژه نفت اعمال کند که بیشتر به راهزنیها و قطاعالطریق در گذشته شباهت دارد. بنیادگرایی مذهب نیز به آرای پیروان کلیسای اوانجلیست متکی است، آنها معتقدند حضرت مسیح در اسراییل ظهور میکند و باید اسراییل را تماماً حمایت کرد تا به ظهور حضرت عیسی کمک کند و دیدیم که اینها با خطمشی ۱۱ سپتامبری خود چه فجایعی بهبار آوردند و محبوبیت بوش از ۹۰درصد به ۱۷درصد کاهش یافت و اوباما در محفلی بهنام «لابی اسراییل» در امریکا اعلام کرد که جنگ عراق یک فاجعه بود.
طی ۱۵۰ سال گذشته در بدنه مردم عراق تضاد چشمگیری بهنام شیعه و سنی وجود نداشت،بلکه با هم همزیستی مسالمتآمیز داشتند و بین آنها ازدواج هم صورت میگرفت، ولی پس از حمله امریکا به عراق افزون بر رأس، در بدنه مردم عراق نیز شیعهکشی و سنیکشی رواج یافت. در کشور اسلامی پاکستان نیز افراطیها شیعه و افراطیهای سنی به جان هم افتادهاند و یکدیگر را با اسلحه و انفجار نابود میکنند. ازسویی دستهای مرموزی سعی دارند تضاد فکری شیعه و سنی را به یک تناقض رویاروی و مسلحانه تبدیل کنند. جورج بوش، ژنرال مشرف را تهدید کرده بود که اگر پاکستان علیه القاعده و طالبان با امریکا همکاری نکند پاکستان را به عصر حجر خواهد برد.
ازسویی نظریهپردازانی در غرب دین اسلام را اصلیترین خطر دانسته و رویارویی و جنگهای آینده را با مسلمانان میدانند و در این سوی جهان اسلام نیز صاحبنظرانی هستند که مجموعه غربیها را کافر میدانند و این دیدگاهها به نوبه خود رویارویی و جنگ را تشدید میکند. در این نوشته برآنم تا به اجمال دیدگاههای این دو نحله از نظریهپردازان را توضیح داده و در پایان در پی راه برونرفت و «چه باید کرد» باشیم.
گرچه ساموئل هانتینگتون در پی فروپاشی شوروی و جنگسرد در سال ۱۹۹۳ جنگی را بهنام «برخورد تمدنها» مطرح کرد، اما لازم است سیر این دیدگاه را تا سال ۱۹۹۳ بررسی کرده و به اوجگیری آن بویژه پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بپردازیم. در آغاز اسپینگلر در کتاب «انحطاط غرب» در سال ۱۹۱۸ زمینهای را ترسیم کرد مبنی بر اینکه تمدنها هستند که تاریخ را تعریف میکنند. او هر تمدنِ مبتنی بر فرهنگ را به چهار مرحله تقسیم کرد: بهار، تابستان، پاییز و زمستان. آنگاه توینبی در کتاب «بررسی تاریخ»، نگاه تمدن محور اسپینگلر را تقویت کرد و گفت تمدنی رو به زوال و انحطاط میرود که «اقلیت خلاق» بهراحتی اندیشههای نوآور و خلاقشان را کنار میگذارند و به روشهای ناعادلانه، قدرت سیاسی را غصب میکنند، به این معنا که این گروه نوآور به گروه حاکم تبدیل شده و زوال تمدن را تسریع میکند. دیدگاههای وی بین مسیحیان به سرعت از محبوبیت زیادی برخوردار شد. در همین راستا برنارد لوئیس در ۱۹۹۰ در نوشتههای خود بهنام «ریشههای خشم مسلمانان» برای نخستینبار از واژه «برخورد تمدنها» استفاده کرد، او استدلال میکند که کشورهای مسلمان از الگوهای اقتصادی و سیاسی غرب تقلید کردند و چون نتیجهای جز فقر و استبداد نگرفتند به دشمنی با غرب برخاستند. وی نتیجه میگیرد که مسلمانها با سکولاریسم، مدرنیته و میراث یهودی ـ مسیحی غرب مخالفند.
کارل پوپر فیلسوف انگلیسی در پی فروپاشی شوروی اعلام کرد که مارکسیسم، دیگر دشمن اصلی غرب، نیست، بلکه بنیادگرایی اسلامی است. او تلویحاً انقلاباسلامی در ایران را یکی از مصادیق آن میدانست، که این نظریه در ایران نیز تا حدی موجآفرینی کرد و ادبیاتی را خلق نمود. درنهایت ساموئل هانتینگتون نظریه خود را بهنام «برخورد تمدنها» مطرح کرد، این نظریه به اجمال بر گزارههای زیر استوار است:
جنگ سرد و جنگ ملت ـ کشورها به پایان رسیده و تاریخ وارد جنگ تمدنها شده، جوهر تمدن فرهنگ است و جوهر فرهنگ را نیز دین تشکیل میدهد. مبنای درگیری برای برتری و تفوق، وابستگی به تمدنهاست. پس از جنگسرد حتی نبرد بین ایدئولوژیها نیز به پایان رسیده و نبرد بین تمدنها جایگزین آن شده و این درگیریها با قدرتمندشدن کشورهای چین، ژاپن و هند ـ که تمدنهای غیرغربی هستند ـ جدیتر شده است. تمدن، عالیترین هویت بشری است که انسانها را از هم متمایز میسازد. انسانها ممکن است در مورد ایدئولوژی، سازشپذیر باشند، ولی درباره وابستگی به تمدنشان اینگونه نیستند. تضاد کار و سرمایه که مارکس آن را اصلیترین تضاد تاریخ میداند از نظر وی اهمیت چندانی ندارد و معتقد است یک سرمایهدار میتواند کمونیست باشد، ولی یک شهروند فرانسوی، شهروند نیجریهای نمیشود. هانتینگتون بین هویت مذهبی و هویت قومی، هویت مذهبی را قویتر میداند و حتی مذهب را متغیر اصلی تمایز بین انسانها میداند. گرچه گفته میشود جهانیسازی دنیا را کوچکتر و ارتباطات را سریعتر و نزدیکتر و آگاهیها را بیشتر میکند، اما وی برعکس معتقد است که آگاهی بشر را نسبت به اختلافهای مذهبی و درنتیجه سازشناپذیری آنها بیشتر میکند. از آنجا که مدرنکردن اقتصاد امروزی، انسانها را از هویت ملی و محلی و سبک زندگی آنها جدا میکند، در واکنش به این دورماندگی سعی دارند این خلأ و شکاف را با تمسک به مذهب پر کنند که نتیجه آن درگیری با غرب است. غرب از یکسو در اوج قدرت خود است، ولی ازسوی دیگر بسیاری از کشورهای غیرغربی همزمان در حال بازگشت به ارزشهای بومی خود هستند. درگیری بین غرب و دین اسلام، پیشینهای هزارساله دارد و بعید است که این درگیری در آینده پایانی داشته باشد. دموکراسی گرچه برای جهان غرب مفید است، ولی برای جهان اسلام خطرناک است، چرا که دموکراسی در این کشورها به نفع جنبشهای اسلامی تمام شده و بنابراین درگیری تمدنها را افزایش میدهد. نمونه آن جهان عرب است که مکتبهای غربی، موجب تقویت نیروهای سیاسی ضدغربی شدهاند. هانتینگتون چالشهای سودان، چاد و نیجریه را بهعنوان نمونه ذکر کرده و اشاره میکند همهجا مسلمانها با همسایگان پیرامون خود مشکل داشتهاند، درگیری تمدن اسلامی با دیگر تمدنها بیش از درگیری دیگر تمدنها بوده است و این باور در میان مسلمانها تقویت شده و رسوب یافته که برترین دین و تمدن را دارند. تعامل بین تمدنها موجب میشود که تفاوت بین تمدنها بهجای اینکه کمرنگتر شود پررنگتر شود. تا زمانی که اسلام، اسلام بماند و غرب، غرب بماند این درگیری ادامه خواهد یافت. هانتینگتون تلویحاً پیروزی در این درگیری را با اسلام میداند. وی به صدامحسین استناد میکند که در پی حمله به کویت در جنگ اول خلیجفارس سعی کرد آن جنگ را جنگ بین اسلام و غرب بداند. وی جنگ جهانی آینده را بین کشورهای غربی با چند کشور اسلامی ـ کنفوسیوسی میداند و پیشنهاد میکند که غرب از یکسو هژمونی و برتری اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را در برابر تمدنهای اسلامی ـ کنفوسیوسی حفظ کند و از سوی دیگر تضادهای آنها را تشدید کرده و همزمان ارزشهای کشورهای طرفدار غرب را تقویت کند.
پاتریک بوچانان صاحبنظر امریکایی، جنگ تمدنها را قریبالوقوع دانسته و معتقد است غرب بازنده این میدان است. او این پرسش را مطرح میکند که در برابر دین اسلام که مذهبی کامل است غرب چه چیزی ارائه میدهد؛ فردگرایی، دموکراسی، کثرتگرایی، خواب خوش و زندگی شیرین داشتن؟! طبیعی است که این عناصر، قدرت غلبه بر مذهبی رزمآور چون اسلام را ندارند، بنابراین از نگاه او تنها راهی که غرب میتواند اسلام را شکست دهد روی آوردن به مذهب است. رابرت اسپنسر نیز با عدم فهم واقعی از اسلام و قرائتی تحریفگونه از آن سعی میکند جنبههای خشونتآمیز که در یک جنگ اعلام شده و دفاعی مطرح شده را به کلیت اسلام تعمیم دهد، او اشارهای به آیات مبتنی بر سِلم، صلح، تعامل، پذیرشِ فرقهمندی و… نمیکند و میگوید مسلمانها سعی دارند هژمونی خود را بر دیگر ادیان اعمال کنند، از اینرو او نیز نظریه جنگ تمدنها را تقویت میکند و مرزی بین مسلمانهای افراطی، میانهرو و نوآور نمیگذارد.
در دنیای اسلام نیز متفکرانی هستند که به رویارویی با غرب و جنگ تمدنها معتقدند. در این راستا به اجمال به دیدگاههای علامه ابوالعلا مودودی، سیدقطب، پروفسور خورشید احمد و… پرداخته میشود.
علامه مودودی بنیانگذار حزب جماعت اسلامی پاکستان معتقد است هرکس ازجمله غرب در برابر شریعت اسلامی بایستد باید با جهاد خشونتآمیز نابود شود. اسلام و غرب نبردی همیشگی و آشتیناپذیر دارند، غرب دارای تمدنی کاملاً مادی است و نظام غرب فاقد مفاهیمی چون شفقت، ترس از خدا، صداقت، تواضع، پاکدامنی و… است و ایدئولوژی آن در تضاد کامل با ایدئولوژی اسلام است.
دیدگاههای سیدقطب که از بنیانگذاران اخوانالمسلمین مصر بهشمار میرود تأثیر بسیاری در دنیای اسلام داشته و بیشتر کتابهایش به فارسی ترجمه شده و تأثیرات خود را در ایران نیز بهجای گذاشته است. وی معتقد است نظام غرب فاقد ارزشهای حیاتبخشی است که بتواند هژمونی بشر را بهعهده بگیرد و به همین دلیل نظام غرب را در حال زوال دانسته و معتقد است که نظام نوینی باید جایگزین آن شود.
خورشید احمد، پروفسور و اندیشمند پاکستانی از نگاه دیگری به جنگ تمدنها میپردازد و اشاره میکند که غرب سعی دارد با هژمونی و سلطه خود نوع زندگی سیاسی ـ اجتماعی و در مجموعه ارزشهای خود را بر دنیای اسلام تحمیل کند و بنابراین جنگ تمدنها از این نگاه حتمیالوقوع است.
به نظر میرسد پذیرش نظریه برخورد تمدنها و پیشگوییهای آن مانند ریختن بنزین بر آتش و تقویت عمدی درگیریهاست که باید از آن پرهیز کرد. ساموئل هانتینگتون دلیلی برای پرش از روی ناسیونالیسم هویت ملی به هویت تمدنی ارائه نمیدهد، چرا که به نظر من بیشتر جنگها ناشی از منافع ملی کشورها بوده و افزون بر آن خودکامگی فرد یا گروه رهبریکننده میتواند از هویت دینی و دیگر هویتها سوءاستفاده کند که این پدیدهای مشهود است. به گفته علامه نائینی استبداد دینی فاجعهبارترین فاجعهها و ناپسندترین ناپسندیدههاست. به نظر میرسد این نظریه، آگاهانه یا ناآگاهانه معطوف به منافع ملی امریکا باشد، چرا که توصیههایش در جهت حفظ سلطه نظامی، اقتصادی و… غرب و اعمال آن است. افزون بر این هانتینگتون بعید است به کتابهای دیگر متفکران و صاحبنظران امریکایی که معتقدند سلطه امریکا باعث منفورشدن امریکا در خاورمیانه شده است، توجهی نکرده و آنها را نخوانده باشد از آنجا که آگاهی مردم خاورمیانه و کلاً شرق نسبت به استثمار غرب از آنها بیشتر شده و طبیعی است که استثمار شده در مقابل استثمارکننده مقاومت میکند، بنابراین باید در این راستا به چالش، تضاد و جنگ نگریست و این چالش شفاف را نباید با چالش تمدنها، فرهنگها و مذاهب خلط کرد، این خلط مبحث آشفته بازاری را ایجاد میکند که در پرتو آن استثمار بیشتری شکل میگیرد. تعجببرانگیز این است که هانتینگتون دموکراسی را برای غرب مفید دانسته، ولی برای کشورهای اسلامی خطرناک میداند، این نظر با ویژگی پایدار انسان، یعنی آزادی و اختیار که مورد تأیید دموکراسی است مغایرت دارد.
به نظر میرسد از آنجا که دنیای غرب نزدیک به پنجاهسال درگیر جنگسرد و توهم سرخ بود و همیشه انسجام درونی خود را با یک دشمن بیرونی تنظیم میکرد، وقتی شوروی و دنیای کمونیسم دچار فروپاشی شد، از یکسو جنگ تمدنها موضوعیت مییابد (و بنابر قرائتی جنگ با اسلام) تا این خلأ پر شود و ازسوی دیگر برژینسکی در کتاب «انتخاب، رهبری جهانی یا سلطه بر جهان»(۲) میگوید جهانیسازی درواقع تداوم جنگسرد به رهبری امریکا بود، یعنی در زمان کلینتون نیز این خلأ جنگسرد با جهانیسازی پر شد. برژینسکی در همان کتاب به یک خطر جهانی پی برده و میگوید عمده غربیها مسلمانها را تروریست نامیده و مسلمانها نیز به نوبه خود غربیها را کافر میدانند که این چالش نه به نفع غرب است و نه به نفع مسلمانها. راهحلی که او را ارائه میدهد پرهیز از افراطگرایی غربیها و افراطگرایی مسلمانهاست. وی راهبرونرفت را تکیه بر اسلام میانهرو میداند و دیدگاههای او را باید در عملکرد و شعارهای اوباما دید و سخنرانی اوباما در پارلمان مصر و پارلمان ترکیه و سفر به اندونزی و مقاومت او در مقابل آتشزدن قرآن را نیز باید در همین راستا ارزیابی کرد. همچنین برژینسکی در کتاب یادشده از نفرت مردم خاورمیانه نسبت به سلطه امریکا سخن به میان میآورد و طرحی را پیشنهاد میکند که برای تداوم هژمونی، امریکا باید دست از سلطه و ابرقدرت منفیبودن برداشته و بهسوی ابرقدرت مثبت یا ابرقدرت علمی ـ تکنولوژیک گام بردارد. او معتقد است امریکا این گذار را هر چه زودتر بپیماید، نهتنها هژمونی امریکا تضمین میشود، بلکه از جنگی که نه به نفع غرب و نه به نفع مسلمانهاست رهایی مییابیم.
مادلین آلبرایت وزیرخارجه پیشین امریکا در مقاله مهمی، از پیروزی چشمگیر حزب عدالت و توسعه در ترکیه نام برد و گفت سالها تلاش کردیم تا مسیحیت را در سازوکارهای دموکراتیک و قابل پیشبینی بیاوریم که نمونه آن احزاب دموکرات مسیحی و… است، حال آنچه در ترکیه اتفاق افتاده نوعی از اسلام در سازوکارهای دموکراتیک است که باید از آن استقبال کرد. البته رهبران حزب عدالت و توسعه نیز گرچه مسلمانند، ولی سعی دارند اهداف خود را بهگونهای دموکراتیک و قابل پذیرش بشریت ارائه دهند و معتقدند که از رقیب خود دموکراتتر هستند.
در ایران نیز اگر بتوانیم سیاست داخلی و خارجی خود را در سازوکارهای دموکراتیک مطرح کنیم به چند دستاورد مسلم و آشکار خواهیم رسید: نخست اینکه چون روبنای غرب و غربیها دموکراسی است اگر در سطح جهانی یک کشور دموکراتیک تلقی شویم غربیها نمیتوانند تودههای خود را علیه ما بسیج کنند و جنگ تمدنها و جنگ مذاهب از موضوعیت خواهد افتاد. باید توجه کرد که ۹۰درصد مردم امریکا دعامند هستند، بنابراین دولتمردان امریکایی نمیتوانند آنها را با یک کشور دموکراتیک وارد جنگ کنند.
دوم اینکه در پرتو پیشگیری از یک جنگ تحمیلی حتمیالوقوع از دیدگاه مکتب برخورد و در پرتو صلح ناشی از آن میتوانیم به توسعهای پایدار و شیرین دست یابیم و درآمد ناشی از صادرات نفت را نه صرف خرید اسلحه و جنگ، بلکه صرف توسعه پایدار کنیم.
سومین دستاورد این است که اسلام در ذات خود، منطقی قوی دارد که در برابر تثلیث و نژادگرایی یهود و عملکرد خشونتبار آن و دیگر مکتبها، آزمایش خود را پس داده، بنابراین میتواند به رشد طبیعی خود ادامه دهد، چنانکه هماکنون میدهد و به همین دلیل است که حساسیت برخی را برانگیخته و جنگ تمدنها را مطرح میکند و چهارم اینکه زاد و ولد مسلمانها بیشتر از غربیها بوده و میتواند به این رشد طبیعی کمک کند.
محمد حنیفنژاد از بنیانگذاران سازمان مجاهدین در تعامل با غرب معتقد بود که باید به دستاوردهای علمی بشر ارج نهاد، ولی ازسوی دیگر باید با سلطه و توسعهطلبی آنها مبارزه کرد. برای نمونه از نظر علمی از کتابهای اینشتین، پلانک و دیگر دانشمندان و از نظر تحلیلی از دیالکتیک محصول علم که در دانشگاههای اروپا تدریس میشد و به لحاظ اقتصادی از نظریه ارزشاضافی متعلق به دانشمندان اقتصادی چون لاسال، ریکاردو و مارکس استفاده میشد. حنیفنژاد در کتاب «شناخت» معتقد بود که ارکان شناخت یعنی ایمان به نظم واحد جهان و… مقدم بر شناخت است، بنابراین در عین حال که از تجربه بشری استفاده میشد، او و یارانش با استبداد سلطنتی، سلطه و توسعهطلبی امریکا، انگلیس و… مبارزه کردند و در این راه به شهادت رسیدند.
سیدمحمد خاتمی رئیسجمهور پیشین با شعار قانونگرایی، تنشزدایی، ایران برای ایرانیان و پذیرش حق شهروندی شهروندان، در برابر نظریه جنگطلبانه برخورد تمدنها، نظریه گفتوگوی تمدنها را مطرح کرد. وی با الهام از قانوناساسی و احیای اصل ۵۶ آن، از یکسو حاکمیت و خالقیت خدا را پذیرفت و ازسوی دیگر معتقد بود که هر فرد و ملتی سرنوشت خود را بهدست خود رقم میزنند، گرچه او با مشکلات و موانعی روبهرو بود، اما این روند توسط حزب عدالت و توسعه عینیت یافت.
اسلام، قبایل و عشایری را که همواره در حال جنگ بودند دعوت کرد تا چهار ماه حرام از هر سال، ستیز و جنگ را کنار گذاشته تا تمرین صلح کرده و طعم صلح را بچشند تا آن را به صلح منطقهای و جهانی و دائمی تعمیم دهند(۳)، آیا منصفانه است که چنین دینی را رزمآور و جنگطلب و مستحق مکتب برخورد دانست؟
اسلام خانه خدا را محل رفتوآمد گروههای مختلف مردم اعم از مشترکین، بتپرستان، کفار، مسیحی، یهودی و مسلمان دانست تا از هر رنگ، نژاد، لهجه و دینی که باشند در خانه خود جمع شده و تمرینی برای امت واحد داشته باشند؛ امتی که آحاد آن هیچ تمایزی نسبت به هم نداشته و همه خود را مخلوق خدا و برابر و برادر بدانند(۴)، آیا منصفانه است این دینی که در یک تمرین مستمر طعم برابری و برادری را به مردم میچشاند را دین رزمآور و جنگآور بنامد؟
اسلام ویژگی همه انسانها را خداجویی و حقطلبی میداند و بیخدایی و بیدینی را به رسمیت نمیشناسد هرچند کسی ادعای بیخدایی کند مشمول حذف و طرد از جامعه بشری نمیشود؛ آیا مدارایی بهتر از این وجود دارد؟(۵) و منصفانه است که چنین دینی را جنگطلب دانست و از آن جنگ تمدنها را نتیجه گرفت؟
قرآن عامه مردم را به واردشدن در سلم و صلح(۶) دعوت میکند و فرقهمندی تنوع و تکثر را به منظور تعارف و تعامل گروههای مردم پذیرفته تا روندی به سمت شایستهسالاری پیدا کنند.(۷) آیا این دین میتواند موضوع مکتب برخورد تمدنها باشد؟
اصلیترین حکم قرآن، رشد و گسترش امتواحده در تمامی ادوار تاریخ است. اصلیترین انحرافی که در طول تاریخ شکل گرفت عدول از امت واحد، پیدایش ظلم و طبقات امتیازجوست و اصلیترین راه برونرفت و «چه باید کرد»ی که قرآن ارائه میدهد بازگشت به امت واحد از طریق انفاق و پرکردن گودالهای طبقاتی و ظالمانه است؛ انفاقی که از موضع منتگذاردن به دیگران و به رخکشیدن و وابستهکردن و خودکمبین کردن دیگران نباشد.(۸) آیا ظلمکردن، تفرقهانداختن و حکومتکردن در شأن چنین دینی است؟
اسلام در ذات خود اکراه، اجبار و زورگفتن را نمیپذیرد(۹) و انبیای زیادی به همین دلیل آمدند تا با آموزشهای خود بتوانند هر تحولی را با بیداری نفس و داوطلبانه خود مردم به سرانجام برسانند، چرا که اراده خدا بر تکامل سمتدار تاریخ است و در چنین راستایی هیچ ظلمی پایدار نیست و زور و شکنجه موضوعیت ندارد. آیا منصفانه است چنین دینی را زورگو، تجاوزگر و خشونتطلب معرفی کرد؟
در پایان به اندیشمندانی که از مکتب برخورد تمدنها دفاع میکنند پیشنهاد میشود که تأمل بیشتری در ذات مکتب اسلام داشته باشند و قرآن را در مجموعه گفتمانها در بستر زمان و تکامل تاریخ مطالعهکنند نه بهعنوان یک متن، که در این صورت به دام تناقضهای ظاهری زیادی میافتند. همچنین از دولتمردان کشورهای اسلامی انتظار میرود خشونت و خودکامگی و ماجراجوییها را به دین نسبت ندهند و زمینه و بهانه را برای طرفداران مکتب برخورد فراهم نکنند و زبان گفتوگو تمدنها را بهجای برخورد تمدنها بپذیرند.
پینوشت:
۱ـ این کتاب در سال ۱۳۸۳ با ترجمه لطفالله میثمی ازسوی نشر صمدیه منتشر شده است.
۲ـ همان.
۳ـ آیات مربوط به ماههای حرام در سوره بقره.
۴ـ آیات مربوط به حج در سوره بقره.
۵ـ تفسیر الحمد امامخمینی و آیات مربوطه در قرآن.
۶ـ بقره: ۲۰۸.
۷ـ حجرات: ۱۳.
۸ـ آیات مربوط به امت واحد و همچنین پرتوی از قرآن مرحوم طالقانی.
۹ـ بقره: ۲۵۶.