بدون دیدگاه

پرسش‌هایی از فقهای جامعه مدرسین و روحانیت

  در طول حیات دوازده‌ساله نشریه راه‌مجاهد، دو بار به نوشتن نامه‌ای به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اقدام شد که دربردارنده پرسش‌های اساسی بود. با وجود دیدار با مرحوم آیت‌الله آذری قمی و برخورد خوب ایشان نسبت به آن نامه‌ها، معهذا هیچ پاسخ شفاهی یا کتبی دریافت نشد. مدتی بعد از آن، بخشی از این پرسش‌ها در نشریه نیز درج شد.

  پس از توقیف نشریه راه‌مجاهد توسط حجت‌الاسلام حسینیان ـ دادستان وقت دادگاه ویژه روحانیت ـ در فروردین ۱۳۷۲، نامه سومی تدوین و در آبان‌ماه ۱۳۷۳ با امضای هیئت‌تحریریه نشریه راه‌مجاهد برای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم فرستاده شد. رونوشت‌هایی از آن هم، برای مراجع و دیگر مدرسین حوزه فرستاده شد، اما این بار هم پاسخی دریافت نگردید.

  اینک با گذشت بیست‌وپنج‌سال از پیروزی انقلاب و نُه‌سال از نوشتن نامه سوم، با آشکارترشدن نارسایی‌ها و نابسامانی‌ها، آن پرسش‌ها هم در حوزه اندیشه و هم در حوزه عمل همچنان به قوّت خود باقی است و پاسخ درخوری به آن داده نشده است. بنابراین، آن پرسش‌ها را در نشریه مطرح می‌کنیم تا عموم صاحبنظران، از روحانی و غیرروحانی، به آن بیندیشند.

  تلاش ما بر این بوده است تا ضمن حفظ متن (سال ۱۳۷۳) در اینجا از تکرار جملات پرهیز نموده و پرسش‌های مشابه در یکدیگر ادغام شود. بخش دیگر این پرسش‌ها ـ اگر خدا بخواهد ـ در شماره آینده از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

لطف‌الله میثمی

با کمال تأسف امروزه برخی محافل مذهبی به‌جای پرداختن به مسائل اصلی و ریشه‌های دردها و مشکلات به جناح‌بندی جامعه پرداخته و صرفاً در تثبیت مرجع و مراد خود می‌کوشند و خواهان آنند که سایرین نیز از او تبعیت کنند.

در کنار تعدد مراجع مسئله «رهبری و مرجعیت» و جدایی یا ادغام آن نیز مطرح است. درحالی‌که اگر همه مراجع در یک مرجعیت واحد ادغام شوند و حتی بالاتر از آن مرجعیت و رهبری نیز وحدت پیدا کند، ولی به سؤالات اساسی و ریشه‌های مسائل پرداخته نشود، مشکلات حل نخواهد شد. به نظر می‌رسد به‌جای رقابت در مسائل فرعی و حذف یکدیگر بایستی به مشکلات اساسی و بن‌بست‌های فکری و نظری جامعه که به بعضی از آنها در این نوشتار اشاره شده است پرداخت و راه نجاتی برای ملت یافت. با گذشت بیش از ۱۵ سال از پیروزی انقلاب‌اسلامی، متأسفانه شاهد آن هستیم که بخش عظیمی از نسل جوان ما از دین و دینداران گریزان و یا حداقل نسبت به آن بی‌تفاوت شده‌اند و در بسیاری اقشار باورهای دینی مورد تردید واقع شده است.

این مسئله دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد که یکی از مهم‌ترین آنها بروز نارسایی‌ها و عملکردهایی است که در نگاه ظاهری به اسلام و قرآن منتسب می‌شود.

اکنون اگر برداشت‌های نادرستی که از اسلام داشته‌ایم و موجب این نارسایی‌ها شده است ریشه‌یابی نکنیم، در تشدید این بحران سهیم خواهیم بود. روشن است که پیمودن این راه جز با مشارکت و همیاری همه نیروهای دلسوز و دردمند میسر نیست و بایستی به‌جای دامن‌زدن به اختلافات و هرزدادن انرژی باقیمانده و حذف یکدیگر، دست به دست هم داده و به حل این مسائل اساسی بیندیشیم.

این نوشتار از دیدگاه خود مهم‌ترین مسائل و مبهمات فکری و فرهنگی را که باعث پیدایش ضعف‌های فعلی شده و پاسخگویی و رفع آنها موجب اعتلای جمهوری اسلامی می‌شود،‌ طرح نموده است و معتقد است هر جریان روحانی و یا غیرروحانی، بدون پاسخگویی به این ابهامات قادر به حل تضادهای پیچیده و عمیق جامعه نیست. امیدواریم پاسخگویی به این پرسش‌های بنیادین، مقدمه‌ای بر اصلاح شیوه‌ها و رشد و توسعه مکتبی جامعه ما گردد.

در آغاز، یادآوری چند مطلب را ضروری می‌دانیم:

۱ـ دامنه این سؤال‌ها به سؤال‌های موجود در این نوشتار محدد نمی‌شود، بلکه به‌زعم ما مهم‌ترین آنهاست.

۲ـ وجود این سؤال‌ها نافی کاستی‌ها و ضعف‌های دیگر جریان‌های اجتماعی نبوده، توجیه‌گر ضعف‌‌ها و کوتاهی‌های آنها نمی‌شود.

۳ـ در مورد این سؤال‌ها و نظریه‌ها به هیچ‌روی خود را مصون از اشتباه ندانسته و منتظر راهنمایی‌های صاحبنظران می‌باشیم.

آبان‌ماه ۱۳۷۳

 

یک ـ روحانیت واکسن ضدانحراف

اکثر روحانیون ریشه اشکالات رژیم شاه را در این می‌دانند که روحانیت در رأس نظام حکومتی قرار نداشته است. اسلامی بودن جمهوری اسلامی را هم ناشی از این مسئله می‌دانند که روحانیت در رأس نظام قرار دارد.

جمع‌بندی روحانیت از انحراف برخی گروه‌های سیاسی ازجمله مجاهدین این بود که روحانیت بر این گروه‌ها نظارت و کنترل تشکیلاتی نداشته است و اگر آنها تابع روحانیت بودند منحرف نمی‌شدند. با همین اعتقاد تلاش می‌شد که انتخابات، نظام آموزشی … و همه‌چیز در کنترل روحانیت قرار بگیرد. اما این تفکر و عملکرد اکنون با تناقض‌های آشکاری روبه‌رو است. ازجمله:

الف ـ درطول پانزده‌سال پس از انقلاب روحانیون سرشناس زیادی به اتهام انحراف اخلاقی، وابستگی سیاسی یا ضدیت با انقلاب معرفی یا محاکمه شده‌اند. افرادی نظیر آیت‌الله شریعتمداری، حجت‌الاسلام سیدعبدالرضا حجازی، حجت‌‌الاسلام مناقبی، آیت‌الله سیدصادق روحانی، حجت‌الاسلام شیخ علی تهرانی و بسیاری دیگر، اگر روحانیت واکسن ضدانحراف است، علت وجود انحراف در خود روحانیون چیست؟

ب ـ در رأس انجمن ضدبهائیت یک روحانی با سابقه وجود داشت. چندتن از اعضای برجسته جامعه مدرسین ازجمله آیت‌الله خزعلی، حجت‌الاسلام سیدمنیرالدین حسینی شیرازی یا آیت‌الله راستی با آنها همکاری نزدیک و تنگاتنگ داشته و یا آنها را تأیید می‌کرده‌اند. در بین اعضای انجمن ضدبهائیت نیز روحانیون زیادی وجود داشتند، چرا به اعتراف خود روحانیت این جریان نیز از انحراف مصون نماند؟ تا جایی‌که امام خمینی(ره) از آن به‌عنوان اسلام شاهنشاهی یاد کردند و سرانجام به اعلام توقف فعالیت‌های آموزشی ازسوی آن انجمن منجر شد؟

ج ـ پس از انقلاب، براساس تحلیل فوق‌الذکر، تشکل‌هایی در ایران پدید آمد که یا روحانیت مؤسس آن بوده و یا بر آنها نظارت کامل داشت، ولی عموماً به انشعاب، تفرقه یا انحلال کشیده شدند. تشکل‌هایی نظیر حزب‌جمهوری اسلامی، حزب خلق مسلمان، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، اختلاف در جامعه روحانیت مبارز و جدایی مجمع روحانیون مبارز از آن و… ریشه این مسئله چیست؟ چه تضمینی وجود دارد که با حاکمیت و نظارت روحانیت بر جمهوری اسلامی، نهادها و انتخابات، کل مملکت دچار این سرنوشت نشود؟

د ـ مهم‌تر از همه این موارد جمع‌بندی مرحوم امام‌خمینی در تقسیم‌بندی اسلام  امریکایی و اسلام ناب محمدی(ص) بود که بر آن اصرار فراوانی هم داشتند و حتی حجت‌الاسلام حاج‌سیداحمد خمینی نیز گفتند که منظور امام از اسلام امریکایی تنها عربستان نیست، بلکه جناحی از روحانیت را هم شامل می‌شود. علت بروز اسلام امریکایی در میان روحانیون چیست؟

دو ـ پیروزی از آنِ روحانیت، شکست از غیرروحانیت

هرگاه در مبارزات مرم ایران موفقیتی پیش آمده است آن پیروزی را به‌دلیل وجود چند روحانی در آن حرکت، به روحانیت منتسب می‌کنند. ولی اگر شکست یا ضربه‌‌ای وارد شود، غیرروحانیت را مقصر می‌شمارند. به‌طور مثال تحلیل از انقلاب مشروطیت، نهضت‌ملی نفت یا انقلاب اسلامی. ریشه این شیوه تحلیل چیست؟

سه ـ چرا جوالدوز به دیگران و نه حتی سوزنی به خود

مرحوم دکترمصدق علیه استعمار انگلیس و دیکتاتوری دربار قیام کرد و زیر بار امریکا هم نرفت. تا این‌که سرانجام با کودتای انگلیسی ـ امریکایی ۲۸ مرداد سرنگون شد. پس از آن نیز زندانی و محاکمه شد و تا آخر عمر در تبعید به‌سر برد. اکنون محافل وابسته به روحانیت از یک طرف او را به‌دلیل وجود برخی نارسایی‌ها، سازشکار قلمداد می‌کنند، اما تأیید برخی روحانیون آن زمان و رئیس وقت حوزه علمیه از رژیم کودتا و همکاری با کودتاچیان را نادیده گرفته و یا آن را توجیه شرعی می‌کنند. علت این دوگانگی چیست؟

چهارـ ائمه هدی(ع) صرفاً وسیله‌ای برای بسیج مردم یا الگوی عمل روحانیت؟

پیش از پیروزی انقلاب در منبرها و مجالس درباره‌ ساده‌زیستی، عدالت و رفتار حضرت‌علی(ع) با مردم و محرومین سخن بسیار گفته می‌شد، ولی حالا که روحانیون، خود به حاکمیت رسیده‌‌اند، از آن حقایق کمتر سخن به‌میان می‌آید. اگر کسی هم به رفتار علی(ع) استناد کرده و به تجمل‌گرایی مسئولین اعتراض کند، گفته می‌شود که زمانه فرق کرده و حفظ شئونات مملکتی چنین چیزهایی می‌طلبد و… و اینها افکار کمونیستی است. آیا معنای فقه سنتی و اسلام فقاهتی این است که از قرآن و سنت به‌عنوان وسیله‌ای برای بسیج مردم و رسیدن به حاکمیت استفاده کنیم، ولی آنها را الگو و راهنمای عمل ندانیم؟

پنج ـ  ریشه‌یابی تسرّی التقاط به درون روحانیت

از ابتدای انقلاب بسیاری از نیروهای عدالت‌طلب و استقلال‌طلب با برچسبِ داشتن افکار التقاطی و مارکسیستی، طرد، منزوی و یا سرکوب گردیدند. آثار مرحوم آیت‌الله طالقانی و مرحوم دکترشریعتی با برچسب التقاط، مورد عنایت قرار نگرفت و از آموزش‌های رسمی حذف گردید و سعی شد در جامعه آنها را کمرنگ و بی‌رنگ نشان دهند. نیروی جوان و پرشور مملکت با این برچسب منفعل یا منزوی شد. پس از ده‌سال علی‌رغم همه این حذف‌ها، دولت مهندس موسوی هم که بارها مورد تأیید امام‌خمینی قرار گرفته بود، از طرف برخی از اعضای جامعه مدرسین به داشتن افکار کمونیستی متهم گردید. خطبه‌های عدالت‌‌اجتماعی حجت‌‌الاسلام هاشمی رفسنجانی هم (سال‌های قبل از پذیرش قطعنامه) التقاطی خوانده شد.

چرا علی‌رغم بازداشت و طرد بسیاری از جوانانی که به‌زعم شما دارای افکار التقاطی و مارکسیستی بودند، این تفکر به رأس دولت جمهوری اسلامی راه‌یافت؟

علی‌رغم تمامی امکانات مالی و تبلیغاتی و انسانی روحانیت، چرا التقاط همچنان گسترش یافت تا جایی‌که به گفته حجت‌الاسلام ری‌شهری التقاط فکری به درون حوزه‌های علمیه هم تسرّی پیدا کرده است؟ (مصاحبه ایشان در زمان دستگیری سیدمهدی هاشمی). با این وصف این سؤال‌ مطرح شده است که چرا روحانیت تا این اندازه در برابر مارکسیسم ضربه‌پذیر بوده است، به نحوی که به قول آنها،‌ مارکسیسم در همه‌جا، چه در دولت مورد حمایت امام و چه در حوزه‌های علمیه راه یافته است؟

شش ـ دوگانگی در قضاوت

وقتی از درون سازمان مجاهدین یک جریان مارکسیستی منشعب شد، به بهانه این انحراف همه‌ صلاحیت‌ها و ارزش‌های کار بنیان‌گذاران شهید سازمان نفی شد. به‌طوری‌که اگر کسی از مرحوم حنیف‌نژاد به خوبی یاد کند او را منحرف و منافق و… قلمداد می‌کنند؛ با توجه به این‌که تشکّل مجاهدین در شرایط سخت و با کمبود امکانات به‌وجود آمد و ده‌سال مبارزه پی‌گیر داشت. روحانیون برجسته، پس از پیروزی انقلاب و در بهار آزادی، با امکانات فراوان حزب‌جمهوری اسلامی را تأسیس کردند. اما به گفته روحانیون وابسته به جامعه مدرسین برنامه‌های دولتی که از این حزب به‌وجود آمد، مارکسیستی بوده است. اگر این تحلیل درست باشد این سؤال مطرح می‌شود که با وجود این همه ضربه‌پذیری روحانیت در برابر مارکسیسم آیا قضاوت درباره حنیف‌‌نژاد و یاران شهیدش عجولانه و غیرمنصفانه نبوده است؟

هفت ـ وقتی مرجع القاءپذیر باشد، وای به حال مدرّس

درباره آیت‌الله منتظری که تقوا و اعلمیت ایشان مورد تأیید امام و مجلس خبرگان رهبری قرار گرفته بود، گفته شد که ایشان فریب اطرافیان را خورده است. این تحلیل به‌خصوص از طرف بعضی مدرسین و روزنامه رسالت مورد تأیید قرار گرفته است. با اوج‌گیری این تبلیغات در اذهان مردم، این مسئله مطرح شد که وقتی مرجعیت، که بالاترین مرتبه در حوزه‌های علمیه است، این‌گونه که می‌گویند در معرض خطا باشد، مردم به چه اعتباری سرنوشت خود را به دست چند مدرس و فقیه، که از نظر علمی در سطح فقهی پایین‌تری قرار دارند و از لحاظ سوابق انقلابی و خلوص هم به‌پای آیت‌الله منتظری نمی‌رسند، بسپارند؟

هشت ـ مهجور بودن قرآن در حوزه‌های علمیه

روحانیت در بین مردم، خود را حامی و حافظ اسلام و قرآن معرفی می‌کند، درحالی‌که به شهادت علمایی نظیر مرحوم آیت‌الله طالقانی، مرحوم علامه طباطبایی و آیت‌الله جوادی آملی، قرآن در خود حوزه‌های علمیه متروک و مهجور مانده است. درس منطق یونانی جزء دروس پایه، واجب و رسمی حوزه‌های علمیه است، ولی درس قرآن اختیاری و از مستحبات شمرده می‌شود. این تناقض چگونه تبیین می‌شود؟

نه ـ ضعف‌های حوزه علمیه زمینه‌ساز دسیسه‌های بیگانه

امام‌خمینی در کتاب ولایت‌فقیه، جدایی سیاست از دین و کنارزدن اسلام از صحنه اجتماع را یک دسیسه خارجی می‌دانند، اما پیاده‌شدن این توطئه را ناشی از ضعف‌های روحانیت می‌بینند. می‌گویند:    «البته بیگانگان برای مطامع سیاسی و اقتصادی که دارند از چند سال پیش اساس را تهیه کرده‌اند و به واسطه اهمالی که در حوزه‌های روحانیت شده موفق گشته‌اند. کسانی در بین ما روحانیون بوده‌اند که ندانسته به مقاصد آنها کمک کرده‌اند تا وضع چنین شده است…»

آیا این ریشه‌یابی باید توسط گروه‌های سیاسی یا استادان دانشگاه‌ها صورت گیرد؟

آیا شما مسئولیتی در زمینه‌ پاکسازی کامل این‌گونه ضعف‌های حوزه‌های علمیه ندارید؟

آیا بهتر نبود به‌جای صرف نیرو و همّ و غمّ خود درراستای حذف و طرد گروه‌های سیاسی سالم و روشنفکران و جوانان دانشگاهی، اول به حل بنیادین این مسئله می‌پرداختید و تحولی در آموزش‌های حوزه ایجاد می‌‌کردید؟

آیا این ضعف‌ها که به قول امام زمینه‌ساز دسیسه‌های بیگانگان است، از نظر شما رفع شده است؟ پس از انقلاب کوشش‌هاییی درجهت تحقق آموزش‌های حوزه در وادی سیاست و اقتصاد به عمل آمد لیکن به‌دلیل عدم‌تحول آموزش‌های حوزه معضلاتی ایجاد کرد که امام دو سال قبل از رحلت گفتند که اجتهاد مصطلح در حوزه‌ها کافی نیست.

ده ـ آیا تحقیق در مورد امام‌حسین(ع) فروافتادن در وادی ضلالت است؟

در حوزه‌های علمیه برخی می‌گویند امام‌حسین(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی قیام کرد. عده‌ای می‌گویند برای شهادت رفت. عده‌ای دیگر معتقدند امام‌حسین(ع) اساساً قصد قیام نداشت و در کربلا محاصره شد. این ابهام و اختلاف‌نظر سال‌هاست که درمیان روحانیت وجود دارد. برخی از روحانیون سفارش می‌کنند که نباید درباره امام‌حسین(ع) فکر کرد، چرا که دچار سردرگمی و گمراهی می‌شویم. می‌گویند اگر امام‌حسین(ع) نمی‌دانست که شهید می‌شود و رفت، پس علم امامت نداشته است. اگر می‌دانست که شهید می‌شود و رفت، که در این صورت خود را به هلاکت انداخته و برخلاف قرآن عمل کرده است. کار بدان‌جا کشیده شده است که تحقیق درباره سیره امام‌حسین(ع) را لغزیدن به وادی ضلالت می‌دانند. چرا برای حل این اختلاف‌نظرهای اساسی در بین روحانیت، نیروی دسته‌جمعی نمی‌گذارید؟ چرا تا به‌حال یک تبیین واحد و جامع از این مسئله مهم ارائه نداده‌اید؟ آیا شناخت حقیقت نهضت امام حسین(ع) برای شما جاذبه‌ای ندارد؟

یازده  ـ چرا مانع کار دیگران می‌شویم؟

با توجه به این‌که روحانیت تحلیل جامع و مانعی از حرکت امام‌حسین(ع) ارائه نداده است، چرا وقتی جوانان در این مورد به‌طور مستقل تحقیق می‌کنند، از طرف شما مورد طعن قرار می‌گیرند؟ به‌طور مثال بنیان‌گذاران مجاهدین می‌خواستند خط‌مشی مبارزه علیه سلطنت را از اسلام درآورند، حوزه‌های علمیه در این زمینه مطالب طبقه‌بندی‌شده‌ای نداشتند، لذا خودشان به تحقیق در مورد امام‌حسین(ع) پرداختند. اما شما باز هم به فکر رفع این نقایص نیفتادید، بلکه به تخطئه حرکت آنها پرداختید.

مرحوم دکترشریعتی آثار برجسته‌ای در معرفی چهره ائمه ارائه کرد. بهترین کتاب‌ها درباره‌ حضرت‌علی(ع) را محققین اهل سنت و حتی مسیحی‌ها نوشته‌اند. ابن‌ابی‌الحدید از اهل سنت شرح جامعی بر نهج‌البلاغه نوشته است. با توجه به مطالب یادشده، دو پرسش پیش روی ماست:

نخست آن‌که ریشه اهمال و کم‌کاری‌های حوزه‌های علمیه در این مورد اساسی چیست؟

دوم آن‌که شما که در این زمینه این‌قدر به تحقیق درخصوص ولایت و امامت بی‌توجه هستید، چگونه به همه مخالفان خود برچسب ضدولایت می‌زنید؟ گذشته از این اگر کسی در مورد این مسائل مهم کاری کند، متهم می‌شود که چرا بدون اجازه روحانیت کار کرده است.

دوازده ـ تحریف انقلاب ایران؛ رساله جای قرآن

آیت‌الله آذری قمی عضو برجسته جامعه مدرسین و مدیرمسئول روزنامه رسالت در مقاله فقه سنتی در روزنامه رسالت تاریخ ۶۶/۶/۲۹ می‌گویند قیام مردم در برابر طاغوت برای این بود که حکومت اسلامی برپایه فقه سنتی موجود در رساله‌های عملیه ایجاد نمایند.

با توجه به این‌که رساله‌های عملیه با قرآن تفاوت و فاصله اساسی دارند و به‌قول امام (در کتاب ولایت‌فقیه) در رساله‌ها حداکثر یک سیزدهم از آیات قرآن مورد بررسی قرار گرفته و الباقی متروک مانده است، آیا انقلاب اسلامی از بخش اعظم آیات قرآن بی‌نیاز است؟

در مورد انقلاب هم مردم شعار قرآن می‌دادند و در هیچ‌جا شعار رساله شنیده نشد. در سخنان قبل از انقلابِ هیچ‌یک از روحانیون مبارز هم صحبت از رساله و الگوگرفتن آن نبود. آیا این‌که حالا رساله را جای قرآن می‌گذارند، تحریف آشکار انقلاب نیست؟

سیزده ـ فقدان الگوی مکتبی

اگر در حوزه‌های علمیه روی شیوه‌ها و خط‌مشی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی و سایر ائمه کار شده بود و حکومت پیامبر(ص) و امام‌علی و امام‌حسن (علیهماالسلام) جزء موضوعات فقهی شمرده می‌شد، امروزه برای حوزه‌های گوناگون الگویی عملی و شیوه‌هایی مستقل و قابل ارائه‌ داشتیم. چرا به‌جای برچسب شرقی یا غربی‌زدن به مبارزان و گروه‌های سیاسی ـ که دردی را هم دوا نکرد ـ به ریشه و علت انحرافات که از فقدان الگوی مکتبی سرچشمه می‌گیرد نپرداخته و نمی‌پردازید؟

چهارده ـ امامت یا عوام‌زدگی؟

در روضه‌خوانی‌ها و محافل مذهبی، بسیاری مطالب خرافی و بی‌پایه به ائمه معصومین نسبت داده می‌شود. ولی چون در بین مردم پذیرش دارد، شما هم در مورد آنها سکوت کرده و حساسیتی نشان نداده‌اید. شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی پاره‌ای از آنها را به نقد کشیده‌اند. ولی وقتی یک کتاب تحقیقی درباره امام‌حسین نوشته شد، به صرف وجود چند  اشتباه در آن چه سروصداها به‌پا شد. اگر عشق به امام‌حسین و دفاع از حریم ولایت مطرح است، چرا آنجا که پای مقلدین در کار است سکوت می‌شود؟

پانزده ـ امامت حاکم بر شرایط جامعه یا شرایط جامعه حاکم بر امامت

وقتی می‌خواهند مردم را بسیج کنند می‌گویند الآن شرایط مثل شرایط زمان امام‌حسین است. وقتی می‌خواهند کوتاه آمده و صلح کنند می‌گویند شرایط شبیه شرایط زمان امام‌حسن است. سال‌های قبل از انقلاب آنهایی که نمی‌خواستند با رژیم شاه درگیر شوند می‌گفتند الآن شرایط امام‌صادق است، باید کار فرهنگی کرده و به سیاست کاری نداشت. به این ترتیب روش‌های ائمه معصومین نه الگو و راهنمای عمل، بلکه ناخودآگاه یا آگاهانه، توجیه‌گر رفتار و اعمال ما شده است، به‌طوری‌که برای مشروع جلوه‌دادن هر عملی، تشابه آن را با عمل ظاهری یکی از معصومین مطرح می‌کنیم. درحالی‌که الآن نه زمان امام‌حسین است، نه زمان امام‌حسن و نه زمان هیچ‌یک از ائمه. بلکه اکنون ما در زمان حضرت مهدی(عج) و در شرایط غیبت آن حضرت به‌سر می‌بریم؛ پس چرا در پی شناخت خط‌مشی و شیوه‌های حضرت مهدی نمی‌روید؟

شانزده ـ این‌قدر کم‌کاری با این همه امکانات

شما که شعار تبعیت از سیره امام‌صادق(ع) و انجام رسالت کار فرهنگی را برای خود انتخاب کرده‌اید، با این همه امکانات پولی، نیرو، وسایل ارتباط جمعی و… که در اختیار شما بوده و هست، چه دستاوردی به زبان نسل جوان و برای نیازمندان در زمینه تاریخ اسلام، زندگانی پیامبر، تاریخ شیعه و نهضت‌های شیعه، زندگی واقعی و تحلیلی امامان شیعه و برتری اسلام بر مکتب‌های دیگر ارائه داده‌اید؟

چگونه مرحوم طالقانی، مرحوم مطهری، مرحوم شریعتی و مهندس بازرگان که از یک‌صدم امکانات شما برخوردار نبوده‌اند، چندبرابر شما در معرفی اسلام به زبان روز کار کرده و دستاورد ارائه دادند؟

هفده ـ حذف تدریجی سنت، قرآن، انبیا و ائمه هدی در آموزش‌های فقهی

قرآن و سنت دو منبع اصلی فقه و احکام است. در قرآن بخش مهمی از آیات به ذکر روش‌ها و گفته‌های پیامبران نظیر حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت یوسف و… اختصاص یافته است. اما چرا شما این قسمت از قرآن یعنی سنت انبیا و سنتی که مورد تأیید قرآن هم قرارگرفته و به‌عبارتی هم سنت است و هم کتاب، از فقه حذف کرده و در مباحث فقهی بدان‌ها استناد نمی‌کنید؟ اگر به دلیل گذشت زمان و منسوخ‌شدن آ‌نها سنت انبیا را از فقه حذف کرده‌اید، پس چرا قرآن کریم، پیامبر و مسلمانان را به آنها ارجاع می‌دهد و آنان را منسوخ نشمرده است؟  دوم آن‌که با این استدلال، امام‌صادق هم  مربوط به گذشته است و پس از آن هم ائمه دیگری آمده‌اند، لذا صرفاً تمسک به قول و فعل آن حضرت را چگونه تبیین می‌کنید؟ آیا توقع دارید جوانان ستم‌ستیز این مرزوبوم، با این روال سازش کنند و راهی جز راه شما را انتخاب نکنند؟ با این شواهد اگر کسی بگوید شما درجهت حذف و ترک کامل سنت انبیا و ائمه حرکت می‌کنید چه پاسخی دارید؟

هجده ـ آیا اتحاد بدون خدای واحد ممکن است؟

در بین روحانیت در مورد مسائل دینی،‌ اجتماعی، سیاسی و حتی فقهی که در تخصص آنهاست، به قول مرحوم امام الی ماشاء‌الله اختلاف نظر وجود دارد. آیا علت حل‌نشدن این اختلافات  این نیست که «خدای واحد و وحدت‌بخش» جزء دروس رسمی حوزه نیست و در سیستم استدلال و رسیدن به نظریات فقهی نقشی ندارد. شما خود اذعان دارید که اگر هریک از ائمه در زمان امام دیگری می‌زیست دقیقاً خط‌مشی او را اتخاذ می‌کرد. آیا ریشه وحدت‌نظر ائمه(ع) مبنابودن «خدای واحد و وحدت‌بخش» در آموزش، ‌زندگی و استقلال آنها نبوده است؟ آیا نباید این روش تفقه را در حوزه‌های علمیه احیا کرد.

چرا غالب روحانیونی که به مقام اجتهاد و مرجعیت می‌رسند با یکدیگر برخورد فکری و نظری نمی‌کنند تا استنباط‌ها و استدلا‌ل‌های یکدیگر را تصحیح یا تکمیل نموده و به وحدت نظر برسند؟ هرکس برای خودش نظری داده و به دیگری اعتنایی ندارد. هرکس برای خود رساله‌ای فراهم می‌کند و معمولاً تا پایان عمر نیز روی ادراکات خود پافشاری می‌کند، بدون آن‌که تلاشی برای به وحدت رسیدن با عالم و مجتهد دیگری که ده‌ها سال با او در یک شهر زندگی ‌کرده، ‌داشته باشد؟

وقتی خودتان این‌قدر با یکدیگر تفاهم ندارید، چگونه می‌توانید دیگران و جامعه را به تفاهم برسانید؟

نوزده ـ قرآن و سنت انبیا و ائمه هدی یا سنت فقها؟

شهید آیت‌الله مطهری در کتاب فقه، جلد ۳ ، ص ۵۴ در مورد محدوده فقه می‌نویسند:

«در قرآن و سنت، فقه،‌ علم وسیع و عمیق به معارف و دستورهای اسلامی است و اختصاص به قسمت خاصی ندارد. ولی به‌تدریج در اصطلاح علما این کلمه به فقه‌الاحکام اختصاص یافت. علمای اسلام تعالیم اسلام را منقسم کردند به سه قسمت:

الف ـ معارف و اعتقادات ب ـ اخلاقیات و امور تربیتی ج ـ احکام و مسائل عملی.

فقهای اسلام کلمه فقه را در مورد قسم اخیر اصطلاح کرده‌اند.»

بنا به گفته شهیدمطهری، فقه موجود، سنت فقهاست، نه آنچه مورد نظر قرآن و ائمه(ع) بوده است. چرا درجهت بازگشت به سرچشمه قرآنی فقه تلاشی نمی‌شود؟

آیا فکر نمی‌کنید که اگر رسماً در سیستم فقهی و آموزشی رایج تجدیدنظر شود و فقها خود در برابر قرآن و سنت تمکین کنند، مردم که قلباً و باطناً دوستدار دین خدا و معارف قرآن و ائمه‌اطهار هستند به دلخواه دنبال آنها خواهند آمد و لزومی به وادارکردن مردم و جوانان به تمکین در برابر فتاوی و نظریات فقها نیست؟

بیست ـ قواعد توجیه‌گر رویه‌های نادرست درمیان مردم، روحانیت و حاکمیت

درمباحث فقهی اعمال واجب به دودسته تقسیم کرده‌اند:

«۱ـ واجبات تعبدی: اعمالی که لازم است به قصد قربت به خدا انجام شود و اگر غرض دنیوی و مادی در انجام آن باشد صحیح نیست. مثل نماز، روزه و عبادات.

۲ـ واجبات توصلی: اعمالی که لازم نیست به قصد قربت خدا انجام شود. به هر نیتی، مثل انجام تعهد یا کسب منفعت، سود و غیره هم که انجام گیرد، رفع تکلیف شده است و صحیح است. مثل تعهدات اجتماعی، معاملات اقتصادی و…» (کتاب اصول فقه شهید مطهری، صص ۵۶ و ۹۰)

با این تقسیم‌بندی اگر رهبران سیاسی و حکومتی به خاطر کسب منفعت و با انگیزه سودجویی یا جاه‌طلبی و نه خدمت به مردم و تقرّب به خدا حکومت کنند، ‌چون عملی اجتماعی است جزء اعمال توصلی به‌شمار رفته و با فقه موجود عملی صحیح و شرعی است.

مبنای این تقسیم‌بندی رفتار انسان چیست؟ آیا غیر از این است که روش‌ها و برداشت‌های نادرست مرسوم و رایج در کوچه و بازار را صورت شرعی داده و برای  آنها مجوز شرعی صادر کرده‌اند؟

وقتی قرآن می‌گوید: «قل ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب‌العالمین: بگو نماز من و روش‌های من و زندگی و مرگ من برای خدای پروردگار جهانیان است.» چرا شما عبادت و نماز و روزه را از سایر مسائل زندگی جدا کرده‌اید؟

آیا این فقه غیرقرآنی موجب توجیه رویه‌‌های نادرست درمیان حاکمیت، مردم و مشروعیت‌دادن به آنها نمی‌شود؟

با توجه به این‌که فعالیت‌های سیاسی جزء اعمال توصلی است و از نظر شما تشکیل حزب و گروه با انگیزه مادی و دنیوی مشروع است، چه انتقادی به احزاب و گروه‌های سیاسی ـ که از نظر شما انگیزه و اساس غیردینی دارند ـ دارید و چرا آنها را به تبعیت از خود فرامی‌خوانید؟

با تقسیم‌بندی تعبدی ـ توصلی: ورود به حوزه و کسوت روحانیت و خواندن دروس حوزوی جزء اعمال توصلی شمرده می‌شود و اگر کسی با انگیزه کسب منفعت و اغراض دنیوی وارد حوزه شود کارش مجاز و مشروع می‌باشد. با این وصف از نظر فقهی به روحانیونی که از این لباس درجهت منافع شخصی بهره‌برداری کرده و از این سیستم سو‌ء‌استفاده می‌کنند چه اشکال و ایرادی وارد است؟

بیست‌ویک ـ روحانیت فوق اسلام و خدا

وقتی عبارت «اسلام مستقل از روحانیت» مطرح شد که منظور از آن حذف روحانیت هم نبود، شما  حساسیت نشان دادید و فریاد وادینا و وااسلاما بلند کردید. درمقابله با این جریان واژه «اسلام فقاهتی» را باب کردید و گفتید که اسلام منهای روحانیت نداریم و… از شما که نسبت به اسلام مستقل از روحانیت این‌قدر حساسیت نشان دادید و می‌دهید، انتظار می‌رفت که نسبت به روحانیت منهای خدا، روحانیت منهای قرآن و فقاهت منهای خدا و قرآن که از دروس حوزوی منهای تدریس خداشناسی و قرآن حاصل می‌شود، هزار بار بیشتر حساسیت نشان ‌دهید. علت چیست که در این مورد اخیر هیچ واکنشی نشان نمی‌دهید؟ آیا سازمان روحانیت نزد شما از خدا و قرآن مهم‌تر شده است؟

بیست و دو ـ یک بام و دوهوا در منطق

هنگام انتقاد از مجاهدین می‌گویید: «منطق دیالکتیک از مارکسیست‌هاست. روش شناخت هم از دیدگاه فلسفی جدا نمی‌شود. لذا یک مسلمان نمی‌تواند دیالکتیک را از مارکسیسم و ماتریالیسم جدا کرده و قبول داشته باشد.» اما زمانی که نوبت به منطق ارسطو می‌رسد، عکس آن را می‌گویید: «منطق ارسطو ربطی به فلسفه اصالت ماهیت ارسطو و جهان‌بینی کثرت (ماتریالیسم) ندارد. روش شناخت مستقل از دیدگاه فلسفی است.» این‌گونه استدلال‌های «یک بام و دو هوا» را چگونه توجیه می‌کنید؟

بیست و سه ـ آیا روحانیت عوام‌زده نیست؟

آیت‌الله مطهری در ریشه‌یابی نارسایی‌های درونی روحانیت به این نتیجه رسیده بودند که روحانیتِ تسنن، نظام‌زده و دولت‌زده است و روحانیت شیعه عوام‌زده. (کتاب مرجعیت و روحانیت)

ایشان عوام‌زدگی روحانیت را ناشی از روش ارتزاق و کسب درآمد آنها می‌دانستند. از زمان چاپ این نظریه تاکنون هیچ نقدی از طرف روحانیت در مورد آن منتشر نشده است. با این وصف چگونه ادعا می‌شود که روحانیت در همه صحنه‌ها پیشرو بوده است؟

بیست و چهار ـ کانالیزه کردن قرآن

شهید مطهری در کتاب اصول فقه ص ۱۲ می‌‌نویسد: «مسلمین از صدر اسلام، برای استنباط احکام در درجه اول به قرآن مجید رجوع کرده و می‌کنند. ولی تقریباً مقارن با ظهور صفویه در ایران جریانی پیش آمد و فرقه‌ای ظاهر شد که حق رجوع مردم عادی را به قرآن مجید ممنوع دانستند. مدعی شدند که تنها پیغمبر و امام حق رجوع به قرآن دارند. دیگران عموماً باید به سنت یعنی اخبار و حدیث رجوع کنند.»

شاهدیم که هنوز برخی از روحانیون این افکار را ترویج می‌کنند. اگر جوانی خودش به تحقیق در قرآن بپردازد به‌شدت واکنشن نشان داده و این حرکت پژوهشگرانه را جرم می‌شمرند. حتی اکنون از آن تفکر زمان صفویه نیز ارتجاعی‌تر هستند؛ آنها می‌گفتند که قرآن را باید از طریق احادیث و ائمه‌(ع) فهمید، اینها می‌گویند قرآن را باید از طریق روحانیت شناخت. هرکس بیرون از کانال روحانیت قرآن را تفسیر کند،‌مورد قبول نبوده و متهم می‌شود. ریشه‌های سیاسی و فکری به‌وجودآمدن این جریان چه بوده است؟

بیست و پنج ـ تجویز برده‌داری در قرن بیستم

در حوزه علمیه، روحانیون برجسته‌ای ـ حتی در میان اعضای جامعه مدرسین ـ هستند که اعتقاد دارند برده‌داری در اسلام منع نشده است و هم‌اکنون نیز می‌توان برده گرفت.

]مرحوم[ آیت‌الله احمدی میانجی در کتاب مالکیت خصوصی جلد ۱ ـ که جامعه مدرسین آن را منتشر کرده است ـ از وجود دستورات اسلام مبنی بر آزادکردن برده نتیجه می‌گیرند که مالک‌شدن برده مشروعیت داشته و مجاز می‌باشد. چون بدون مالک‌شدن برده، آزاد‌کردن معنی ندارد.

ایشان در صفحه ۱۴۵ کتاب مزبور می‌نویسند: «پس بنابراین  ادله متواتره از حدیث و مطابق آیات قرآنیه، انسان بردگان را می‌تواند مالک شود و بعد آزاد کند یا به نحو وجوب یا به‌طور استحباب…» اگر این افکار مقبول نیست، چرا هیچ اقدامی در جهت نقد و پاکسازی آن نمی‌کنید؟ درحالی‌که معرفی کردن ‌اسلام به‌عنوان تأییدکننده برده‌داری ـ آن هم در زمان حاضر و در جهان امروز ـ موجب رمیدن مردم شده و می‌گویند صدرحمت به نظام امریکا که دوقرن پیش برده‌داری را لغو کرد.

وقتی در قرن بیستم برده‌داری را مجاز و مشروع بدانند،‌چه انتظاری دارید که با وجود این افکار، جوانان و نیروهای مترقی به شما اعتماد کنند؟

بیست و شش ـ روش الهی درست است یا روش شما؟

درحال حاضر اگر کسی به نقاط ضعف و نارسایی‌های روحانیت اشاره کند، او را به منافق بودن و بی‌دینی و التقاطی‌گری و… متهم می‌کنند. آیا این روش شما با روش خدا در قرآن که بی‌محابا نقاط ضعف انبیا را ذکر می‌کند تناسبی دارد؟ آیا خداوند کریم با گفتن قتل انجام‌شده به دست حضرت موسی(ع)، هبوط حضرت آدم از بهشت، تلاش حضرت نوح برای نجات فرزند گمراهش و ده‌ها نمونه دیگر، اولیا و انبیای خود را تضعیف نموده است؟ آیا روحانیت شأن بالاتری از انبیای الهی دارد؟ پس چرا به بهانه تضعیف‌نشدن روحانیت به کسی اجازه انتقادکردن نمی‌دهید؟

بیست و هفت ـ مگر شأن روحانیت از پیامبر اکرم(ص) بالاتر است؟

در آیات اول سوره‌ مجادله می‌خوانیم که زنی مورد ظلم شوهرش قرارگرفته با پیامبر مجادله می‌کند و چون با آن حضرت به نتیجه نمی‌رسد به خدا شکایت می‌برد. می‌بینیم که خداوند متعالی طی آیاتی به نیاز اصیل این زن مظلوم پاسخ می‌گوید و قانون ظالمانه ظهار را ممنوع می‌کند، که شرح ماجرا در تفاسیر ازجمله تفسیر المیزان آمده است.

از دیدگاه شما آیا با تأیید آن زن ازسوی خداوند، پیامبر که طرف دیگر این مجادله بوده تضعیف شده است؟ اگر جواب منفی است، پس چرا جوانان نیازمند را که به‌طور جدّی با شما در رابطه با مسائل مورد اختلاف به بحث و مجادله می‌پردازند به انحراف و التقاطی‌بودن متهم می‌کنید؟

بیست و هشت ـ اجرای اصول یا مصلحت اندیشی‌های سیاسی و تشکیلاتی؟

اصل «برائت» از اصول مسلّم اسلامی است که در فقه حوزه‌ها نیز بر آن تأکید شده و در قانون‌اساسی نیز به‌عنوان اصل قلمداد گردیده است. اگر روحانیت خود را نماینده و مجری اسلام می‌داند، آیا باید از این اصل دفاع کند یا این‌که برای حفظ طبقه و قدرت تشکیلاتی خود آن را زیر پا بگذارد و حفظ تشکیلات خود را مقدم بر اجرای این اصل اسلامی قرار دهد؟

اکنون این پرسش مطرح است که امام‌حسین(ع) هفتادودوتن کادر طراز اول خود را به پای دفاع از اسلام فدا کرد و به بهانه حفظ تمامی نیروهای خود از اصول خود عدول نکرد، اما حالا چرا برای حفظ قدرت تشکیلاتی، اصول فدای مصلحت‌اندیشی‌ها می‌شود؟ و شما نیز تأیید کرده و یا سکوت می‌کنید؟

  بیست و نه ـ در هر فصلی، منطقی برای امامت؟

بعد از رحلت امام خمینی، می‌گویند که مواضع رهبر زنده و حاضر، ملاک و معیار است. ]مرحوم[ آیت‌الله آذری قمی در نمازجمعه تهران گفتند:  احکام امام خمینی با امضای آیت‌الله خامنه‌ای اعتبار دارد. درمقابل، مخالفان استدلال می‌کنند که سنت محمد(ص) در زمان حضرت علی(ع) سنت خود حضرت علی(ع) است.

نخست آن‌که: خود ایشان، روزنامه ایشان و حزب ثبت‌نشده‌ای که ایشان در آن عضویت دارند، در زمان حیات امام‌خمینی به عناوین مختلف از فرمان ایشان در تأیید دولت مهندس موسوی سرباز زدند.

دوم آن‌که: چرا در مورد کل فقه حوزه‌ها و ائمه معصومین این منطق را کنار می‌گذارید؟ چرا امام زمان را که امام حی و زنده و حاضر است به فراموشی سپرده و به امام ششم بسنده کرده‌اید؟ وجود و خط‌مشی و موضع امام زمان در فقه و رویه‌های شما چه نقشی دارد؟

سی ـ جدایی تفقه از توحید ـ تفقه منهای توحید

ایمان به خداوند و خداشناسی در رأس همه مسائل است. تمامی مفاسد و انحرافات نیز از سستی ایمان به خدا سرچشمه می‌گیرد.

چرا در حوزه‌های علمیه و سلسله دروس فقهی، خداشناسی و توحید، از آموزش‌ها و دروس رسمی نیست؟ چرا در کنار توجه به احکام خدا، به خود خدا توجه نمی‌شود؟ آیا فقها مقدم بر فقاهت نباید خداشناس و مؤمن باشند؟ فقه جاری چه رابطه مستقیمی با توحید دارد؟

سی و یک ـ دین و علم منهای توحید

نخستین صفحه کتاب «جامع‌المقدمات» که طلاب در بدو ورود به حوزه علمیه می‌خوانند با این روایت شروع می‌شود: «اول العلم معرفه الجبار»؛ مبنا و اساس علم، شناخت خداست ازسوی دیگردر خطبه نهج‌البلاغه می‌خوانیم: «اول الدین معرفته» مبنا و اساس دین شناخت خدا است.

حال اگر حوزه‌های علمیه جایگاه «دین» و «دین‌شناسی» است، پس باید کار را از خداشناسی شروع کرده و آن را مبنا قرار دهند و اگر حوزه‌های علمیه محل علم است که باز هم باید از خداشناسی شروع کرد؛ اما واقعیت غیر از این است. اگر یک طلبه در سیر فقیه‌شدن و مجتهدشدن خود مستقلاً و شخصاً به‌دنبال مباحث خداشناسی و اعتقادی نرود، در درس‌های فقهی زمینه و الزامی برای این کار منظور نشده است. آیا چنین فقهایی می‌توانند مردم را انذار کرده و افراد مؤمن و خداشناس پرورش دهند؟

سی و دو ـ فروع دین منهای اصول دین

در سلسله دروس فقهی درباره فروع دین مفصلاً بحث و فحص می‌شود. اما درباره تبیین وحی و نبوت، تاریخ و سیره انبیا، نقش معاد در زندگی و بسیاری مباحث اساسی اعتقادی درس و بحث و امتحانی منظور نشده است. چگونه باور کنیم که بدون شناخت خدا و پیامبر و معاد یعنی اصول دین می‌توان فروع دین و احکام را شناخت و بدان عمل کرد؟

سی و سه ـ آیا تقسیم‌کردن آیات قرآن و تمسک به بخشی از آن درست است؟

شهید آیت‌الله مطهری در کتاب آشنایی با علوم اسلامی، جلد سوم نوشته است:

“قرآن مجید اولین منبع احکام و مقررات اسلامی است. البته آیات قرآن منحصر به احکام و مقررات عملی نیست. در قرآن صدها گونه مسئله طرح شده است. ولی قسمتی از آنها که گفته شده در حدود ۵۰۰ آیه از مجموعه ۶۶۰۰ آیه قرآن، یعنی در حدود یک سیزدهم قرآن، به احکام اختصاص یافته است. علمای اسلام کتب متعددی درخصوص همین ‌آیات تألیف کرده‌اند. معروف‌ترین آنها در میان ما شیعیان کتاب «آیات‌‌الاحکام» مجتهد و  زاهد معروف ملااحمد اردبیلی معروف به مقدس اردبیلی است که در قرن دهم هجری می‌زیسته و معاصر با شاه عباس کبیر است.»

وظیفه فقها جاری‌کردن قرآن درجامعه است. اما با استناد به نظر شهید مطهری، وقتی خود از بخش اعظم قرآن استفاده نکرده و در حقیقت این بخش را سانسور کرده و با کل قرآن مأنوس نباشند، چگونه می‌توانند رسالت قرآنی خود را در جامعه انجام دهند؟ وقتی قرآن که کلام خداست در دروس فقهی دچار انزوا شده است، در مورد آزادی مطبوعات و عقاید بشری چه انتظاری می‌توان داشت؟ از اینها گذشته، چه تضمینی برای پای‌بندی به اصول و شعارهای انقلاب اسلامی وجود خواهد داشت؟

سی و چهار ـ توجه به قول و نادیده گرفتن عمل

در تعریف سنت می‌گویند: «سنت عبارت است از «قول»، «فعل» و «تقریر» ائمه معصومین، درحالی‌که سنت یکی از منابع فقه است. چرا در سیستم حوزه بیشتر به قول اصالت می‌دهند و عمل و تقریر ائمه را  فراموش می‌کنند؟ چرا فعل و تقریر امام حسین(ع) در کربلا در فقه رایج جایی ندارد و مورد استناد قرار نمی‌گیرد؟ یا از امام موسی‌بن جعفر(ع) صرفاً برای روضه‌خوانی و مصیبت و گریاندن مردم استفاده می‌شود، ولی زندگی و عمل آن حضرت که منجر به حبس و شهادت ایشان شد سرمشق نبوده و در فقه رایج جایی ندارد؟ ریشه‌ اصلی این گرایش‌ها چیست؟

سی و پنج ـ آیا قرآن کتاب دلیل و راهنما نیست؟

قرآن کریم در موارد زیادی صراحتاً آیات خود را “روشن”، “مبین” و “هدایتگر” اعلام کرده است. تعبیراتی که برای توصیف قرآن به‌کار رفته است نظیر «نور»، «کتاب مبین»، «تبیان لکل شی»، «میزان»، «هدی»، «بیان» و… همگی بر این دلالت دارند که آیات قرآن، خود ملاک و راهنما و هدایتگر و روشن‌کننده هستند و ما را به حقیقت دلالت می‌کنند. ولی متأسفانه قواعد رایج فقهی، قرآن را با وجود “قطعی سند” بودن، «ظنی‌الدلاله» می‌داند که بر چیز مشخصی دلالت نمی‌کند. درمقابل، روایات «قطعی‌الدلاله» شمرده می‌شوند.

با پذیرش این قاعده که هر آنچه که قرآن بر آن دلالت کند ظنی و قابل شک است، قرآن به عنوان کتاب «راهنمای عمل» و «میزان» و «مبنا» رد شده و صرفاً باید به سراغ روایات رفت. طبق قاعده فقهی یادشده، حتی برای روشن‌شدن آیات هم باید به روایات استناد کرد؛ یعنی قرآن را به روایت عرضه کنیم. حال آن‌که علاوه بر آن،‌ روایات هم خلاف این روش را می‌گویند. به قول امام صادق‌(ع) باید روایت را با قرآن محک زد. با این وصف اگر قرآن قطعی‌الدلاله نباشد، آیا روایات هم از حجیت و قطعیت نمی‌افتند؟ چرا در قواعدی که خلاف نص صریح قرآن است تجدیدنظر نمی‌شود؟

سی و شش ـ علت اختلاف در بین روحانیت

پس از هزارسال بحث و فحص در مورد احکام فقهی و این همه صرف وقت و امکانات، هنوز دو مرجع پیدا نمی‌شوند که حداقل در مسائل عبادی به وحدت نظر رسیده باشند و رساله واحدی ارائه داده باشند و امت اسلامی را از این همه تفرقه به‌سوی وحدت بکشانند. آیا این اختلاف مراجع، ریشه در روش تفکر و شیوه تعقل در حوزه‌ها دارد یا از علل دیگری سرچشمه می‌گیرد؟

سی و هفت ـ انذار در فقه قرآنی، تقلید در فقه موجود

در آیه ۱۲۲ سوره توبه که مستند قرآنی فقها در تحلیل علوم حوزوی است، هدف و منظور از تفقه را «انذار» قوم خود، یعنی همان رسالتی که پیامبران به عهده داشته‌اند ذکر کرده است. آیا با حذف و ترک بیش از شش‌هزار آیه قرآن که شامل مسائل اساسی مثل توحید، تاریخ انبیا، معاد، خلقت جهان و انسان و… است، می‌توان بشر را انذار نمود؟

مرحوم علامه طباطبایی درتفسیر المیزان، ذیل آیه ۱۲۲ سوره توبه بحثی کرده‌اند و کلمه انذار را مورد استناد قرار داده و سپس نتیجه می‌گیرند: «مقصود از تفقه در دین، فهمیدن همه معارف دینی از اصول و فروع آن است، نه‌خصوص احکام عملی، که فعلاً در لسان علمای دین کلمه فقه اصطلاح در آن است.»‌با این وصف چرا در جهت بازگشت به فقه قرآنی ـ که شناخت دقیق تمامی علوم قرآنی در زمینه‌های وجودشناسی، جهان‌شناسی، شناخت‌شناسی،‌ فلسفه تاریخ و جامعه‌شناسی و… است ـ حرکت نمی‌کنید؟ آیا وقت آن نرسیده است که به‌جای خواندن مردم به تقلید، رسالت انذار را احیا کنیم؟ فقیه از نظر قرآن کسی است که مردم را انذار کرده و فطرت آنها را بیدار کند و در آنها ایمان و بصیرت را افزایش دهد. درحالی‌که فقیه در اصطلاح حوزه‌ها  کسی است که نهایتاً مردم را به تقلید از استنباط‌های شخصی خود فرامی‌خواند.

سی و هشت ـ خدای تراشیده ذهن یا ذهن نیازمند به خدا؟

حضرت امام حسین(ع) در مناجات عرفه به‌صراحت می‌گوید:‌ «کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک» چگونه استدلال می‌شود بر تو به وسیله چیزی که خود در وجودش نیازمند به تو است؟ درحالی‌که برخلاف این استدلال، سال‌هاست که در آموزش‌های جاری، وجود خداوند از طریق اصالت‌دادن به پدیده‌ها و مخلوقاتی نظیر حرکت، نظم و…، که خود محتاج به وجود خالق هستند استدلال می‌شود. این خدایی که سال‌ها مشغول اثبات وجود آن هستیم و هر زمان با یک اختراع، کشف جدید، استدلال جدید و منکر جدید مورد شک و تردید واقع می‌شود، خود، برای این‌که به مخلوقات خود ثابت شده و مردم به او معتقد شوند، نیازمند این استدلال‌ها و بحث و جدل‌هاست. آیا نباید فکر کنیم که این خدا خدای واقعی نیست، بلکه خدایی نیازمند و تراشیده ذهن من و شماست و به قول قرآن منشأ هیچ نفع و ضرری نمی‌تواند باشد؟ کمااین‌که می‌بینیم این خدای ذهنی در روابط و عملکرد فرد و جامعه اثری ندارد؟

سی‌ونه ـ خدای محتاج بدیهیات عقلی

شما به کمک بدیهیات عقلی ارسطویی، وجود خدا را از روی مخلوقات اثبات عقلی می‌کنید، به همین دلیل گمان می‌کنید اگر منطق ارسطو رد شود، خدا هم رد می‌شود، به‌طوری‌که ملاک مسلمانی و صحت عقاید را تسلیم به این منطق و قبول آن می‌دانید و به نظر می‌رسد حساسیت و یقینی که به بدیهیات عقلی ارسطویی دارید، بیش از حساسیت و یقین نسبت به خداست.

چگونه چنین خدایی می‌تواند فطرت‌ها را بیدار کرده و انگیزه تزکیه و جهاد و شهادت باشد؟ آیا فکر نمی‌کنید بسیاری از نارسایی‌های درونی روحانیت از اینجا سرچشمه می‌گیرد؟

چهل ـ علت ناتوانی حوزه در اصلاح فکری مجاهدین

استاد شهید مطهری در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» جلد ۲، پاورقی صفحه ۱۱۴ می‌‌نویسد:

«هریک از اصول چهارگانه دیالکتیک، کم و بیش از قدیم و جدید در مقام توجیه قوانین عمومی طبیعت طرفداران فراوانی داشته و دارد و بعضی از آن اصول با قطع نظر از نقطه‌نظرهای ضعیفی که در منطق مادیین است قابل قبول است…»

در صفحه ۱۱۶ همین کتاب می‌خوانیم: «اصل تبعیت جزء از کل یا اصل تأثیر و رابطه متقابل در طبیعت، مورد قبول دانشمندان است.»

در صفحه ۱۲۳:  «ثبات را که دیالکتیک نفی می‌کند، چنان که در عینیت گفته شد، در ماده درست می‌‌باشد، نه در صورت علمیه تصوری یا تصدیقی.»

در صفحه ۱۲۲:   «انتقاد عینیت که دانشمند مادی می‌گوید درست است، ولی این سخن را در مورد ماده خارجی و ترکیبات وی می‌توان گفت، نه در مورد علم و ادراک.»

و بسیاری موارد دیگر که در این کتاب و دیگر کتاب‌ها آمده است. بنابراین به نظر استاد در حوزه ماده کم و بیش اصول دیالکتیک حاکم است.

نخست آن‌که: با این وصف چه انتقادی به “تبیین جهان” مسعود رجوی دارند. با توجه به این‌که او هم دقیقاً همین نظر را دارد.

تبیین جهان، جلد ۱۱، ص ۲۳: «… به رغم همه دعواهایی که در طول تاریخ بین طرفداران منطق استاتیک، صوری، ارسطویی با منطق دینامیک، پویا و دیالکتیکی بوده، امروز برای ما روشن است که هیچ‌کدام از این دو منطق را نمی‌شود مطلق کرد. یعنی نمی‌توان همه چیز را با یکی از اینها سنجید و آن یکی دیگر را  مطلقاً دور انداخت…»

ص ۲۴:  «… اگر بخواهیم منطق دیالکتیکی را مطلق بکنیم، طبیعتاً‌ می‌رسیم به ماتریالیسم، یعنی براساس مطلق‌کردن منطق، جهان را الزاماً سراسر مادی خواهیم دید…»

آیا علت این‌که شما نتوانستید در بین جوانان معتقد به نظریات سازمان مجاهدین تأثیر گذاشته، آنها را متحول کرده و تعالی دهید این نیست که با ایدئولوژی آنها سنخیت‌هایی وجود دارد و چیز برتری برای ارائه ندارید؟ با توجه به این‌که اندیشه مجاهدین یک سنخ “تفکر” است، چگونه با تکفیر و… می‌شود این فکر را اصلاح کرد؟

دوم آن‌که: وقتی مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم شهید مطهری دیالکتیک را مستقل از ماتریالیسم دانسته و آن را با شروطی جدا از فلسفه ماتریالیسم در یک حوزه مادی می‌پذیرند و مرحوم علامه نیز اعتراضی به چاپ این پاورقی‌ها بر کتاب خود نمی‌کند، چرا شما هر نیروی انقلابی که اسم دیالکتیک را می‌برد، به التقاطی، مارکسیست و ماتریالیست بودن متهم کردید؟

چهل‌ویک ـ خوش‌بینی به الفاظ وارداتی، بدبینی به الفاظ دینی

شهید مطهری در ص ۱۲۵ کتاب منطق و فلسفه می‌نویسند:

«لغت فلسفه: این لغت ریشه یونانی دارد.»

در ص ۱۲۷ می‌نویسند: «مسلمین این لغت (فلسفه) را از یونان گرفتند. صیغه عربی از آن ساختند و صبغه شرقی به آن دادند و آن را به‌معنای مطلق دانش عقلی به‌کار بردند.»

تعجب این است که درحالی‌که یک لغت بیگانه در فرهنگ اسلامی فراوان به کار برده می‌شود.  و ما حتی به‌دنبال معادل قرآنی آن نیستیم؛ چه‌طور نسبت به واژه هایی که مختص فرهنگ اسلامی است، فقط به صرف این‌که محافل غیراسلامی هم  آن را به کار برده‌اند این‌قدر حساسیت داریم؟ چرا واژه‌هایی مثل خلق، مجاهد، نفی استثمار، ارتجاع و… را طرد می‌کنیم؟ درحالی‌که این واژه‌ها کاملاً بار دینی دارند. این حساسیت‌ها و آن بی‌توجهی‌ها از چه گرایشی حکایت می‌کند؟

چهل و دوـ چرا روحانیت از فقه قرآنی دور شد؟

شهید مطهری درباره تبدیل فقه قرآنی به فقه موجود می‌گویند (ص ۵۴ کتاب اصول فقه):

«در اصطلاح قرآن و سنت، «فقه» علم وسیع و عمیق به معارف و دستورهای اسلامی است و اختصاص به قسمت خاصی ندارد، ولی تدریجاً در اصطلاح علما این کلمه اختصاص یافت به «فقه‌الاحکام». چنانچه می‌دانیم، فقه‌الاحکام نیز به احکام عبادی فردی اختصاص یافته است.

حال این سؤال اساسی مطرح است که مکانیسم و نحوه این تغییر تدریجی و رهاکردن فقه قرآنی چیست؟

برخی گفته‌اند علت این امر این است که وقتی روحانیت از پرداختن به مسائل حکومتی و سیاسی کناره‌گیری کرد، مراجعات مردم به آنها به مسائل روزمره محدود شد، اما فقه هم به پاسخگویی به همین مسائل محدود شد. اگر این تببین و ریشه‌یابی را بپذیریم، باید قبول کنیم که علمای اسلام خود مستقلاً هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر خدا و مکتب احساس نمی‌کردند و فقط تابع و دنباله‌رو مردم و عوام‌الناس بوده‌اند.

برخی گفته‌اند علت این مسئله این بوده است که علما از دستیابی به حکومت مأیوس شده بودند و لذا در مورد فقه حکومتی و اجتماعی و استخراج احکام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کاری انجام نداده‌اند. اگر این تبیین ـ که علما از غلبه حق بر باطل و اضمحلال باطل و ظالم مأیوس شده بودند ـ را بپذیریم، با توجه به این‌که در قرآن یأس از رحمت الهی با کفر مساوی دانسته شد، مسلمان بودن آنها مورد شک واقع می‌شود.

در هر صورت تاکنون جواب مشخصی به این سؤال داده نشده است. راستی چرا در مورد این‌که مثلاً مرحوم دکترشریعتی درباره فلان مسئله چه گفته و چرا اشتباه کرده است این همه وقت و انرژی صرف شده و تبلیغات می‌شود، اما از این مسئله مهم ـ که مبتلا به بخش اعظم فقها بوده است ـ غفلت می‌شود؟

چهل و سه ـ فلسفه اسلامی کدام است؟

شهید مطهری در صفحه ۱۴۱ کتاب منطق و فلسفه می‌‌نویسد:

«فلاسفه اسلامی به دو دسته تقسیم می‌شوند: فلاسفه اشراق و فلاسفه مشاء. سردسته فلاسفه اشراقی ”شیخ شهاب‌الدین سهروردی“ از علمای قرن ششم است و سردسته فلاسفه مشاء اسلامی ”شیخ‌الرئیس ابوعلی‌سینا“ به‌شمار می‌رود. اشراقیان پیرو افلاطون و مشائیان پیرو ارسطو به شمار می‌روند.»

و نیز در صفحه ۱۵۱ همین کتاب بر این تقسیم‌بندی تأکید می‌ورزند که:

«بنابر مشهور، افلاطون سرسلسله اشراقیون و ارسطو سرسلسله مشائیون به شمار می‌رود و هم اشاره شد که در دوره اسلامی این دو مکتب ادامه یافت. برخی از فلاسفه روش اشراقی دارند، برخی دیگر روش مشائی.»

گرچه به نظر می‌رسد فلسفه اسلامی هویت مستقلی داشته و دارد که در این تقسیم‌بندی نمی‌گنجد و صدرالمتألهین درجهت ارائه و تدوین آن تلاش‌هایی کرد، اما برخی از علما تقسیم‌بندی فوق را پذیرفته و قبول دارند، که در این صورت جای تأمل بسیاری وجود دارد.

آیا قرآن و اسلام دارای جهان‌بینی و فلسفه مستقلی نبوده است که ما خود را در این تقسیم‌بندی بگنجانیم؟ آیا فلسفه مشاء و فلسفه اشراق با مبانی فلسفه اسلامی و قرآن مطابقت دارد؟

چهل و چهار ـ منطق وارداتی

شهید مطهری در ص ۱۸ کتاب منطق و فلسفه ‌می‌نویسند:

«یکی از علومی که از جهان خارج وارد حوزه فرهنگ اسلامی شد و پذیرش عمومی یافت و حتی به‌عنوان مقدمه‌ای بر علوم دین جزء علوم دینی قرار گرفت، علم منطق است. علم منطق از متون یونانی ترجمه شد. واضع و مدوّن این علم ارسطاطالیس یونانی است. این علم در میان مسلمین نفوذ و گسترش فوق‌‌العاده یافت. اضافاتی بر آن شد و به سرحد کمال رسید.»

شما که جوانان اسلام‌خواه و شخصیت‌های مسلمان را به صرف اقتباس یک شیوه انقلابی از یک دانشمند خارجی یا یک رهبر انقلابیِ معمولاً مبارز به التقاط و انحراف و نفاق متهم کرده و می‌کنید، چه‌طور مقدمه و اساس علوم دینی را یک منطق وارداتی یونانی ـ غربی قرار داده‌اید؟ با نفوذ گسترده‌ا ی که فلسفه و منطق یونان در آموزش‌های حوزوی دارد و محصولش اسلام یونان‌زده است، شما چگونه خود را نماینده، مبلغ و مدرس اسلام ناب‌محمدی(ص) می‌نامید؟ آیا قرآن خود منطق و روش استدلال نداشته است؟ چه گام‌هایی در این زمینه برداشته شده است؟

جهل و پنج ـ پیچیده‌شدن روابط و دوری بیشتر از قرآن

در فقه رایج جایی باز شده است که از راه غیر «کتاب و سنت» به استخراج حکم و تکلیف شرعی بپردازیم. پیش‌بینی شده است که در مواردی ممکن است فقیه نتواند از راه “کتاب و سنت” وظیفه الهی خود را استنباط کند. در چنین شرایطی باید به سراغ عقل رفت. عقلی که روش آن نیز منطق یونانی است. شهید مطهری در کتاب اصول فقه مبحث اصول عملیه، صفحه ۴۴ می‌نویسند:

«ولی گاهی (فقیه) مأیوس و ناکام می‌شود. یعنی تکلیف و حکم الله را کشف نمی‌کند و بلاتکلیف و مردد می‌ماند. در اینجا چه باید بکند؟… عقل نیز در برخی موارد مؤید حکم شرع است؛ یعنی حکم استقلالی عقل نیز عین حکم شرع است…»

حال با توجه به این‌که در جهان امروز تکنولوژی پیشرفت کرده، جوامع گسترش یافته و روابط اجتماعی پیچیده‌تر می‌گردد، هر روز مشکل‌تر از گذشته می‌توان از کتاب و سنت به حکم مورد نظر دست یافت. آیا به جای این‌که از اسم اسلام به‌عنوان چماق تکفیر و حذف جناح‌های رقیب استفاده شود، بهتر نیست تحولی در جهت تمسک واقعی به قرآن و کشف روش تعقل قرآنی صورت دهید؟

جهل و شش ـ عقل یونانی به جای عقل قرآنی

شما عقل را به‌‌عنوان یکی از ادله چهارگانه فقه پذیرفته‌اید و آن را همردیف کتاب و سنت ذکر می‌کنید. برای تفسیر آیات کتاب نیز تعقل می‌کنید و کلید تعقل را هم بدیهیات عقلی ارسطویی می‌پندارید. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان کلید فهم همه‌چیز ازجمله قرآن را منطق ارسطو می‌دانند. (تفسیر المیزان، ج ۱۰، ص ۸۷، ذیل آیات ۱۵ تا ۱۹ سوره مائده)

در مورد درک و فهم سنت هم قواعد و ضوابطی گذاشته‌اید که متکی بر قواعد منطق ارسطوست. درواقع عقل را مقدم بر کتاب و سنت قرار داده و لگام عقل را هم به دست منطق یونان داده‌اید؛ یعنی اصلی‌ترین منبع فقهی همین منطق یونان است که با قرآن و سنت هم از فیلتر آن برخورد می‌شود.

چهل و هفت ـ اختلاف در حجیت عقل

بین علما درباره حجیت عقل اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی اساساً برای عقل حجیت و مشروعیتی قائل نیستند و معتقدند خداوند عالم در قرآن و توسط ائمه معصومین تمامی احکام و دستورات مورد نیاز بشر در همه ادوار را ذکر کرده است و ما فقط باید از روایات و آیات تکلیف خودمان را درآوریم و نیازی به استنباط حکم ازطریق استدلال‌های عقلی نیست. علمای اصولی می‌گویند حکم شرع و حکم عقل مطابق یکدیگرند. احکام شرعی براساس مصالح و نفی مفاسدی صادر شده‌اند و هر یک حکمتی دارند. اگر مواردی پیش بیاید که ما نتوانیم از طریق قرآن و سنت به حکم شرع و تکلیف الهی دست یابیم، از عقل کمک می‌گیریم (کتاب اصول فقه شهید مطهری، ص ۳۸ تا ۴۳). اگر از طریق عقل به‌وجود مصلحتی یقین کنیم، حکم لازمه آن مصلحت درواقع حکم شرع است. سال‌هاست که این اختلاف بین اصولیین و اخباریین وجودداشته و هم‌اکنون نیز وجود دارد. حتی در جامعه مدرسین نیز که یک تشکیلات و گروه هستند این دو نظر وجود دارد.

چرا این اختلاف ـ که در مبانی هم هست ـ ریشه‌یابی نشده و به‌طور بنیادین به حل آن اندیشیده و اقدام نمی‌شود؟

چهل و هشت ـ بی‌اعتنایی به اخلاق ریشه در کجا دارد؟

از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» من مبعوث شدم که مکارم اخلاقی را کامل کنم. اگر فقه راهنمای عمل زندگی است، چگونه اخلاق با این درجه اهمیت، از دایره فقه خارج شده است؟ به‌طوری‌که  به‌تدریج به فراموشی سپرده می‌شود؟ علی‌رغم این‌که هدف از بعثت تکمیل مکارم اخلاقی بوده است، بسیاری مسائل نظیر انفاق، ایثار، کمک به مسلمین، عفو و گذشت به‌عنوان این‌که در حیطه مسائل اخلاقی است، به‌عنوان مستحبات قلمداد می‌شود و برنامه اجرایی برای آن نداریم. ریشه این جداکردن اخلاق از فقه در چیست؟

چهل و نه ـ بن‌بست در تشخیص محکم و متشابه و روش توشه‌گیری از قرآن

بنابر تفسیر مفسران از آیات هفتم و هشتم سوره آل‌عمران، راه شناخت و تفسیر قرآن تشخیص احکام محکم و متشابه و ارجاع متشابهات و محکمات به صفات حق‌تعالی است. اما در مورد این‌که محکم چیست و متشابه کدام است اختلاف نظر وجود دارد. مرحوم علامه طباطبایی در جلد ۱۰ تفسیر المیزان ذیل آیات یادشده بیان می‌دارند که در مورد ‌آیات محکم و متشابه بین مفسرین ۱۷ نظریه وجود دارد.

با این وصف وقتی علما در تشخیص آیات محکم تا به این حد اختلا‌ف نظر دارند، چگونه در تفسیر موضوعات قرآن به وحدت خواهند رسید؟ چه توقعی وجود دارد که تحت لوای نظر مفسران تفرقه‌ها  و اختلافات حل شود؟

همچنین مرحوم علامه طباطبایی در جلد ۱۰ تفسیر المیزان ۱۶، تعریف مختلف مفسران از محکم و متشابه را نقل کرده و خودشان ضمن نقد آنها تعریف جدیدی ارائه داده‌‌اند. می‌گویند محکم آن است که در مدلول و مفهوم آن اختلافی نباشد، مثل آیات احکام. متشابه آن است که هرکس تصور و مفهومی از آن پیدا می‌کند. ایشان اضافه می‌کند که به این آیات متشابه نباید عمل کرد، فقط باید ایمان داشت.

اگر نظریه مرحوم علامه طباطبایی را بپذیریم، آیات قرآن که مربوط به محکم و متشابه است ازجمله آیات هفتم و هشتم سوره آل‌عمران خود متشابه می‌باشد، چرا که در مدلول و مفهوم متشابه و محکم اختلاف وجود دارد و ما باید به آن آیات صرفاً ایمان داشته و عمل نکنیم.

شما که تفسیر المیزان را در همه‌جا تبلیغ می‌کنید، این بن‌بست را چگونه حل می‌نمایید؟

پنجاه ـ روش تعقل در خارج از قرآن

مرحوم علامه طباطبایی در مورد روش تعقل معتقد بودند که قرآن بیش از سیصد مورد به تعقل و تفکر صحیح و صواب دستور می‌دهد، ولی این فکر صحیح و جواب را خود قرآن معین نکرده است:

تفسیر المیزان جلد ۱۰، ذیل آیات پانزده تا نوزدهم سوره مائده «در قرآن شریف این فکر صحیح و صوابی را که به آن اصرار دارد معین نفرموده و تنها به آنچه که مردم به حسب عقل‌های فطری و ادراکات مرتکز در جان خود می‌فهمد حواله داده است…» مرحوم علامه آنگاه بنابر استدلال‌های عقلی خود نتیجه می‌گیرند این راه درست فکرکردن، راهی است که مبنای آن قیاس مساوات است.

چگونه ممکن است قرآن که بیان و توضیح هر چیز است (تبیاناً لکل شی) در مورد مسئله‌ای به این درجه از اهمیت ـ که حدود ۳۰۰ آیه مستقیماً دستور به آن داده است و شما نیز آن را عامل تمیز انسان از حیوان می‌دانیدـ روشی ارائه نداده باشد؟

در سازمان مجاهدین نیز معتقد بودند مواردی هست که در قرآن نیامده است، مثل روش تحلیل و تفکر، ازسویی طبق دستور خود قرآن، ما محق و مجازیم که در چنین مواردی به علم و عقل مراجعه کنیم و پاسخ علم و عقل درواقع همان نظر اسلام است. آنها نیز همچون مرحوم طباطبایی معتقد بودند که روش تعقل مسئله‌ای است که بایستی در خارج از قرآن و در حیطه علم و عقل به‌ جست‌وجوی آن رفت. حالا این‌که منطق ارسطو اصل است یا دیالکتیک، یک بحث کارشناسی و تخصصی است.

بنابراین نحوه نگرش شما در زمینه روش تعقل در قرآن با نحوه نگرش آنها در این زمینه تفاوت بنیادینی ندارد. تنها یک اختلاف کارشناسی هست که شما می‌گویید قیاس مساوات کلید فهم قرآن است و آنها می‌گفتند دیالکتیک، آن هم با شروطی مثل تأثیر متقابل قرآن و دیالکتیک و هدفداربودن این دیالکتیک. علاوه بر این در دهه‌های اخیر، کتاب‌‌های مارکسیستی از ارسطو اعاده حیثیت کرده و او را پدر ماتریالیسم قلمداد کرده‌اند.

وقتی که از جانب روحانیت این نسخه تجویز شود که “روش تعقل قرآنی نداریم و برای یافتن روش تعقل باید به بیرون از قرآن رفت”،. طبعاً هرکس خود به جست‌وجوی روش تعقل می‌پردازد و در این راه ممکن است به نتایج مختلفی برسد. با این وصف جای انگ و برچسب نیست. اگر اشکالی هست از ماست که چنین روشی را تجویز کرده‌ایم. پس چرا جوانان تلاشگر را محکوم و طرد کنیم و به ریشه کار که دوری از روح قرآن و روش تعقل قرآنی است توجهی نکنیم؟

پنجاه و یک ـ ایدئولوژی مؤید سودجویی

]مرحوم[ آیت‌الله میانجی در صفحه ۱۰ کتاب «مالکیت خصوصی» جلد ۱ ـ که توسط جامعه مدرسین چاپ و منتشر شده است ـ می‌نویسد:

«… اگر انسان بداند که نتیجه زحمات او نصیب دیگران خواهد شد و فعالیت شبانه‌روزی او برای او نتیجه‌ای نمی‌دهد، میل به فعالیت و عشق به کار در او می‌میرد و کار برای او یک حالت اجباری و قسری می‌گردد و زندگی پر از عشق و آمال و شور او تبدیل به یک زندگی ماشینی و سرد و بدون عشق می‌شود و هر اندازه مالکیت وی محدود گردد، به همان اندازه عشق به کار و فعالیت از او سلب می‌شود و رکود اقتصادی ایجاد می‌گردد و به همین اندازه فرق میان ممالک سوسیالیستی و سرمایه‌داری به حسب تجربه ثابت شده است.”

با این تفکرات عامل محرک و انگیزاننده انسان و جامعه سودجویی می‌شود و این انگیزه مشروع و فطری قلمداد می‌گردد. آیا این بینش خود توجیه‌کننده و مؤید و موجد سرمایه‌داری و استثمار نیست؟ ازسوی دیگر چه تضاد بنیادینی با مارکسیسم ـ که انگیزه انسان را منافع اقتصادی می‌داند ـ وجود دارد؟ بگذریم از این‌که مارکسیسم انگیزه فرد را فقط منافع طبقه و جمع می‌داند، ولی در این تفکر انگیزه انسان حفظ منافع شخصی و سودجویی فردی است که از بینش مارکسیست‌ها مادی‌تر و غیرتوحیدی‌تر است.

پنجاه و دو ـ التقاط با یونان آری، التقاط با مارکسیسم هرگز!

شما که این‌قدر جوان‌ها را با انگ التقاط متهم و طرد نموده‌اید، چرا درمقابل این التقاط آشکار با فلسفه و شناخت و منطق یونان موضعی نمی‌گیرید، بلکه آن را پذیرفته‌اید؟ آیا این مسئله این شک را برنمی‌انگیزد که مقابله شما با مارکسیسم هم از موضع پذیرش التقاط با یونان است، چرا که اگر اسلام مطرح باشد، هرنوع التقاط با چپ یا راست باید پاکسازی شود؟

پنجاه و سه ـ معیار الحاد چیست؟ الحاد امریکا در چیست؟

اکثریت فقها و علمای حوزه، دولت امریکا، اسراییل و انگلیس را  خداپرست و اهل کتاب می‌دانند و شوروی سابق و کشورهای کمونیستی را ملحد می‌شناسند. درحالی‌که امام خمینی گفتند امریکا در رأس ملحدان جهان است.

چرا مدرسین تلاشی در جهت ریشه‌یابی و پاکسازی این تفکر رایج در سازمان روحانیت نمی‌کنند؟ اگر واقعاً نظریات امام را قبول دارید، چرا در جهت تبیین فقهی ـ فلسفی  مواضع استراتژیک و اساسی ایشان اقدام نمی‌کنید؟

پنجاه و چهار ـ آیا خصوصی‌کردن اقتصاد مهم‌تر از قرآنی کردن رساله است؟

امام خمینی رساله‌های عملیه مراجع را مورد انتقاد قرار داده و گفتند: “برای این‌که کمی معلوم شود فرق میان اسلام و آنچه به‌عنوان اسلام معرفی می‌شود تا چه حد است، شما را توجه می‌دهم به تفاوتی که میان قرآن و کتب حدیث با رساله‌های عملیه هست. قرآن و کتاب‌های حدیث که منابع احکام و دستورات  اسلام است با رساله‌های عملیه که توسط مجتهدین عصر و مراجع نوشته می‌شود از لحاظ جامعیت و اثری که در زندگانی اجتماعی می‌تواند داشته باشد به کلی تفاوت دارد…” (کتاب ولایت‌فقیه، ص ۵۹)

با توجه به این جمع‌بندی:

الف ـ علت فاصله‌گرفتن رساله مراجع و مجتهدین از کتاب و سنت چیست؟

ب ـ چرا به اندازه یک دهم فشاری که به نفع بخش خصوصی بر دولت مهندس موسوی وارد آوردید مراجع را تحت فشار قرار ندادید که در رساله‌های عملیه و دروس حوزه‌ها تحولی پدید آورند؟ آیا نزد شما رفتن به سمت اقتصاد آزاد و بخش خصوصی از رفتن به سمت قرآن و حدیث مهم‌تر است؟

ج ـ چرا علی‌رغم گفته‌های فوق، بعد از رحلت امام، مجدداً‌ مردم را به تقلید از همان مراجع و رساله‌های عملیه فراخواندید؟

پنجاه و پنج ـ تحقیق در مورد خون پشه مهم‌تر است یا مسئله امامت؟

سالیان درازی است که در حوزه‌ها ریزترین موارد مسائل نجاست و طهارت مورد بحث قرار می‌گیرد. شما که شعار سنت و عترت و تمسک به ولایت معصوم(ع) را می‌دهید، چرا در کنار بحث نجاست خون پشه و امثال آن، شناخت خط‌مشی و روش‌های ائمه اطهار را در دروس حوزه نگذاشتید تا با بحث و تحقیق، به‌تدریج قضایا و مبهمات از ابهام درآیند؟

پنجاه و شش ـ نهج‌البلاغه در حوزه‌ها کمتر از جاهای دیگر رواج دارد.

چرا نهج‌البلاغه امام علی(ع) در بین جوانان، روشنفکران مذهبی و محافل خارج از حوزه بیش از حوزه‌های علمیه رواج پیدا کرده است؟ چرا در سیستم فقهی رایج برای نهج‌البلاغه سندیت فقهی قائل نیستید؟ چرا فقه خود را به امام اول شیعه و نهج‌البلاغه که فقه مکتوب و حکومتی اوست منتسب نمی‌کنید و عمدتاً از امام ششم شروع می‌کنید؟ چرا نهج‌البلاغه که بیشتر آن مربوط به مسائل تحققی و حکومتی است، از منابع فقهی حذف شده است؟ به‌ویژه امروزه که درک شیوه‌های اسلامی در امر حکومت تا به این حد مورد نیاز است؟

پنجاه و هفت ـ ریشه‌یابی انفعال فقها در نظارت بر قوانین بعد از مشروطه

پس از انقلاب مشروطیت، طبق قانون‌‌اساسی سابق، علما حق داشتند بر مصوبات مجلس نظارت کرده و قوانین خلاف موازین شرع را رد نمایند؛ چرا در آن دوره روحانیت به این وظیفه مهم عمل نکرد؟ چرا ‌جز مرحوم مدرس همه کنار نشستند؟ و زمینه را برای حذف اسلام از نظام حکومتی و حاکمیت دیکتاتوری فراهم کردند؟ چرا این مسائل ریشه‌یابی نمی‌شود؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط