نویسنده: مَتان کامینر (Matan Kaminer)
انتشار در: Jacobin – شماره پاییز ۲۰۲۵
برگردان: چشمانداز ایران
پیش از هفتم اکتبر ۲۰۲۳، مردم غزه مدتها بود که به جایگاه «جمعیت مازاد» در نظام سرمایهداری اسرائیل تنزل یافته بودند — جمعیتی که ارتباط شغلیاش با اقتصاد اسرائیل به حداقل رسیده بود. بیرونراندهشدن آنها از چرخهی اقتصادی سرمایهدارانهی اسرائیل، زمینه را برای آنچه امروز به نسلکشی بدل شده، فراهم کرد.
همانگونه که مَتان کامینر یادآوری میکند، فلسطینیان از جمله کسانیاند که به «جمعیتهای مازاد» تبدیل شدهاند — گروههایی از انسانها که سرمایهی جهانی در مواجهه با مقاومتشان در برابر سرنوشت محتومِ فقر و حذف، بیتعارف آنان را به نابودی میسپارد.
تبعید بهمثابهی استراتژی طبقاتی
جهان با شرم و وحشت نظارهگر یورش اسرائیل به شهر غزه است — حملهای که نسلکشی علیه مردم فلسطین را به مرحلهای تازه از وحشت رسانده است. افکار عمومی در سراسر جهان، از جمله در ایالات متحده، مدتهاست که از تجاوزگری اسرائیل رویگردان شده است. عالیترین نهادهای بینالمللی نیز خواستار توقف فوری آن شدهاند.
اما در حالی که برخی دولتهای اروپایی اندک فاصلهای از اسرائیل گرفتهاند، قدرتمندترین کشورهای بلوک غرب همچنان بدون قید و شرط از آن حمایت میکنند. مارکو روبیو، وزیر خارجهی دولت ترامپ، شخصاً به تلآویو پرواز کرد تا «حمایت کامل» واشنگتن را به اسرائیل اطمینان دهد. اسحاق هرتزوگ، رئیسجمهور اسرائیل، که بدنام است بهخاطر گفتن اینکه «در غزه بیگناهی وجود ندارد»، در سپتامبر گذشته با گرمی از سوی نخستوزیر بریتانیا، کیر استارمر، پذیرفته شد.
اسرائیل کشوری کوچک است که کاملاً به ایالات متحده و سایر حامیان غربی خود وابسته است. پس چرا رهبران این کشورها، علیرغم مخالفت گستردهی مردمشان و حتی به بهای از دست دادن پایگاه انتخاباتی خود، همچنان از اسرائیل حمایت میکنند؟ آیا تمایل پنهان برای حذف جمعیتهای غیرسفیدپوست در «دیانای ایدئولوژیک» غرب نهفته است ــ آنگونه که برخی روایتهای نظریهی استعمارگرایانه ادعا میکنند؟ یا اینکه پویاییهای درونی نظام سرمایهداری جهانی به گونهای است که نسلکشی را نه فقط ممکن، بلکه محتمل میسازد؟
در نگاه نخست، چنین ادعایی شاید بعید به نظر برسد. سرمایهداران برای کسب سود به نیروی کار انسانی وابستهاند؛ پس نابودی نیروی کار چه سودی برای آنها دارد؟ با این حال، تاریخ سرمایهداری، در عین حال، داستان بیرونراندهشدن شمار فزایندهای از انسانها از اشتغال مولد نیز هست.
فلسطینیها، و بهویژه ساکنان غزه، از جمله کسانی بودهاند که به این سرنوشت دچار شدهاند: تبدیلشدن به «جمعیتهای مازاد» ــ گروههایی که سرمایهی جهانی، هنگامی که به مقاومت برمیخیزند، بیتفاوت آنها را به نابودی میسپارد.
جمعیتهای مازاد
در حالی که هر سرمایهدار منفرد فقط از طریق استثمار کارگران میتواند سود ببرد، رقابت با سایر سرمایهداران او را مجبور میکند که در مصرف نیروی کار صرفهجویی کند. همانطور که کارل مارکس در کتاب «سرمایه» نشان داد، افزایش بهرهوری کار در بلندمدت باعث رشد شمار کارگرانی میشود که از نظر سرمایه مازاد به حساب میآیند — یعنی کسانی که دیگر جایی در تولید ندارند. پژوهشهای اخیر برآورد میکنند که اندازهی این «جمعیت مازاد» امروز میان ۴۰ تا ۶۰ درصد از کل جمعیت انسانی جهان است، و این نسبت همچنان در حال افزایش است.
هرچه عمر سرمایهداری بیشتر میشود، میانگین کارگر جهانی بیشتر در معرض بیکاری و فقر قرار میگیرد. اما این تقسیمبندی صرفاً دوگانه نیست: پرولتاریا بهجای آنکه به دو طبقهی جداگانه تقسیم شود، به لایههای مختلفی تقسیم میشود که هر یک به میزان متفاوتی به اشتغال پایدار دسترسی دارند. اغلب، این تفاوت با مقولاتی چون نژاد، کاست، مذهب و جنسیت پیوند دارد. کنترلهای فزایندهی مرزی، شهروندی را بهویژه به عاملی تعیینکننده در سقوط افراد به زمرهی جمعیت مازاد تبدیل کرده است.
حتی زمانی که سرمایه همیشه به نیروی کارشان نیاز ندارد، گاه راههای دیگری برای استفاده از جمعیتهای مازاد مییابد. سرمایه با خرسندی از این کارگران بهعنوان «ارتش ذخیرهی کار» بهره میبرد — گروهی که میتوان در دوران رونق بهسرعت بهکار گرفت و در رکود اخراج کرد، یا برای پایین نگهداشتن دستمزدها از آنان بهرهبرد. توسعهی سرمایهداری همچنین بهتدریج هزینهی کالاهای ضروری را کاهش داده و امکان داده است که با حداقل هزینه، جمعیتهای مازاد را از طریق «کمکهای بشردوستانه» زنده نگه دارد.
بااینحال، سرمایه اساساً هیچ تعهدی به تولید دوبارهی زندگی این جمعیتها در درازمدت ندارد. در واقع، هرگاه بتواند، از ترکیب استثمار با تنزل سطح معیشتشان آزمایشی مرگبار میسازد. نابودی حمایتهای دولتی از بازتولید اجتماعی در کشورهای جنوب جهانی، مانند بنگلادش، در قالب «برنامههای تعدیل ساختاری» نمونهای از همین روند است؛ روندی که مانع از بهرهبرداری بیشتر سرمایه از طبقات کارگر فقیر نشده است.
از ابر استثمار تا نسلکشی (From Hyperexploitation to Genocide)
اگرچه این اَبَراستثمار بهخودیخود نسلکشی نیست، اما میتواند به آن نزدیک شود، همانگونه که تاریخ اقتصادی نازیها نشان میدهد. آدام تووز در تاریخ اقتصادی خود، انهدام یهودیان اروپای شرقی را به طرح عمومیِ «جنرالپلان اوست» آدولف هیتلر پیوند میدهد — برنامهای استعماری ــ که هدفش تبدیل منطقه به «عمق کشاورزی» آلمان بود. در چارچوب این طرح — که سرمایهداران آلمانی با اشتیاق از آن پشتیبانی میکردند — تمام یهودیان منطقه و بسیاری از دیگر ساکنان به جمعیت مازاد تبدیل میشدند و در نتیجه سرنوشتی جز اخراج یا مرگ نداشتند.
اما منطق نازیها خواهان این بود که از تمام نیروی کار قابل استفاده بهرهگیری کنند و همزمان منابعی مانند غذا را برای سربازان و شهروندان آلمان حفظ کنند. از این رو، ساختار اردوگاه آشویتس-بیرکِنائو بر پایه ترکیبی «عقلانی» از استثمار و انهدام طراحی شد. زندانیانی که نمیتوانستند نیروی کار مازاد تولید کنند فوراً کشته میشدند، در حالی که باقی زندانیان بهمرور و با بهرهکشی حداکثری از بدنهای ناتوانشان کار میکردند، در حالی که دانشمندان درباره عملکردهای فیزیولوژیک بهینه در شرایط گرسنگی آزمایشاتی انجام میدادند.
اگرچه چنین رویکردی از نظر ایدئولوژی نژادپرستانه با استثمار سرمایهداری معاصر برابر نیست، اما در تاریخ نیز میتوان نمونههایی مشابه یافت: سیاست «انتقال اجباریِ کالری» بریتانیا به نفع شهروندان هندی در دوران امپراتوری، منجر به قحطی میلیونها نفر شد، و رویکردهای مشابهی نیز در اتحاد شوروی دیده شده است.
در دهههای پس از جنگ جهانی دوم، رشد بهرهوری کشاورزی موجب شد تغذیه انسانها بسیار ارزانتر شود و دولتهای امپریالیستی دیگر مجبور نباشند بین تأمین غذا برای مرکز امپراتوری و مستعمره انتخاب کنند. به گفته مطالعات کشاورزی انتقادی، تخلیه مازاد غذا به کشورهای جنوب جهانی بهعنوان «کمک»، ضمن تثبیت سود غرب، باعث تضعیف کشاورزی محلی در جنوب شد و بهط paradoxicalی جمعیتهای مازاد شهری را آسیبپذیرتر کرد، حتی در شرایطی که در دنیا فائض غذایی وجود داشت.
وابستگی بازاری عمیقتر جنوب به بازارهای جهانی، موجب رشد بیشتر جمعیتهای مازاد شد، که اکنون بیشتر در مناطق شهری متمرکز شدهاند.
پیدایش نوار غزه (The Formation of the Gaza Strip)
در خاورمیانه، منطقهای که امروز بیشترین وابستگی به واردات غذا را دارد، این پویایی بسیار برجسته است. در میان کشورهای منطقه، نوار غزه نمونهای بهشدت افراطی از این روند است. کشاورزان فلسطینی، که عمدتاً در النکبهی ۱۹۴۸ رانده شدند و در اردوگاههای پناهندگان پیرامون فلسطین جنوبی جمع شدند، به جمعیت مازاد منطقه تبدیل شدند.
این سرزمین کوچک ساحلی که بعدها به نوار غزه بدل شد، پس از فاجعه کان بهعنوان قلمرو تحت حمایت مصر شکل گرفت، میزبان صدها هزار پناهنده از سراسر فلسطین جنوبی بود. در این زمینه، با «کرانهی باختری تحت اشغال اردن» متفاوت بود؛ منطقهای بزرگتر که کشاورزان محلی توانسته بودند بخش قابلتوجهی از زمینهایشان را حفظ کنند.
پس از اشغال هر دو قلمرو در سال ۱۹۶۷، فلسطینیان غزه و کرانه باختری وارد بازار کار اسرائیل شدند. تا سال ۱۹۸۶، ۴۶ درصد از نیروی کار غزه در اسرائیل مشغول بودند و این کار به رشد اقتصادی اسرائیل کمک میکرد. اما سیاست «عدم توسعه» اسرائیل به بیثباتی غزه دامن زد: این سیاست از شکلگیری پایهٔ تولیدی در غزه جلوگیری میکرد و همزمان مانع از آن میشد که کسبوکارهای اسرائیلی بیش از حد به نیروی کار غزه وابسته شوند، زیرا آن را یک خطر سیاسی میدانستند.
این خطر در جریان اولین انتفاضه (۱۹۸۷–۱۹۹۱) عینیت یافت و روند تدریجی اخراج کارگران فلسطینی، بهویژه ساکنان غزه، از اقتصاد اسرائیل آغاز شد و جایشان را مهاجران جنوب جهانی گرفتند. روند «صلح اوسلو» و استراتژی «جداسازی» اسرائیل این روند را تسریع کرد، و تا سال ۲۰۲۲ تنها ۳/۵ درصد نیروی کار غزه در اسرائیل مشغول بودند. با شعلهور شدن جنگ در ۲۰۲۳، عملاً هیچ یک از آنان به بازار کار اسرائیل دسترسی نداشتند. بدینترتیب، تقریباً همهٔ ساکنان غزه نیز از لایهٔ دورهای «کارگران مازاد» کنار گذاشته شدند.
خودمختاری اندک (Meager Autonomy)
چیدمانی که بین سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۲۳ بر رهبری غزه تحمیل شد، که طارق باکونی آن را در کتاب Hamas Contained توضیح میدهد، نشان میدهد که در جهان امروز، جمعیتهای مازاد چه گزینههایی دارند. غزه که از سه طرف توسط اسرائیل و از یک طرف توسط مصر محاصره شده بود، به درجهای از خودمختاری داخلی و دریافت کمکهای غذایی محدود دست یافت که از قحطی جلوگیری کند.
در مقابل، از ساکنان نوار غزه انتظار میرفت در برابر خشونتهای منظم، فقر شدید، جدایی از دیگر فلسطینیان و بیتوجهی بینالمللی سکوت کنند. این توافق شامل نه تنها دشمن اصلی حماس، اسرائیل، که متعهد به عدم سرنگونی حکومت آن بود، بلکه شامل قطر نیز میشد که منابع لازم برای زنده نگه داشتن غزه را فراهم میکرد اما در وضعیت «تعلیق اقتصادی و سیاسی» نگاهش میداشت.
در هفتم اکتبر ۲۰۲۳، حماس این توافق را با حملهای ناگهانی به مناطق اطراف غزه در اسرائیل برهم زد و غیرنظامیان و نظامیان را هدف قرار داد. همان روز، جمعیت غزه شروع به پرداخت هزینه کرد: حملهای بیرحمانه از سوی اسرائیل با نسبت کشتهشدگان حداقل ۷۰ به ۱ و تخریب عمدی زیرساختها از جمله بیمارستانها و مدارس.
دانشمندان و فعالان فلسطینی، با استناد به اظهارات و اقدامات مقامات اسرائیل، فوراً این اقدامات را بهعنوان نسلکشی ابتدایی اعلام کردند — نظرهایی که اکنون توسط مراجع قانونی و دانشگاهی تأیید شده است. بازیگران منطقهای همسو با غزه — حزبالله، حوثیها در یمن و ایران — بهصورت متوالی هدف قرار گرفتهاند، همیشه با حمایت ضمنی یا صریح آمریکا، اتحادیه اروپا و متحدان «ابراهیمی» اسرائیل در خاورمیانه. حتی حمله اخیر اسرائیل به قطر، متحد وفادار آمریکا، نتوانست این حمایت را متزلزل کند.
هزینهی مقاومت (The Cost of Rebellion)
واضح است که نسلکشی اسرائیل نمیتواند تنها با عوامل اقتصادی توضیح داده شود. سطوح تحلیلی دیگر، از جمله مهارتهای سیاسی بنیامین نتانیاهو تا همگرایی ایدئولوژیک میان مسیحیان انجیلی و صهیونیستها نیز اهمیت دارند. با این حال، درک اینکه چگونه سرمایهداری باعث ظهور جمعیتهای مازاد میشود و چرا سرمایه نسبت به سرنوشت آنها بیتفاوت است، به ما کمک میکند دلیل حمایت بیچون و چرای غرب از «کیفر غزه» را بفهمیم.
انگیزه، ساده است: تعیین هزینهای بسیار بالا برای جمعیتهایی که در برابر محدودیتها و کنترلهای اعمالشده مقاومت میکنند. برای آن بخش از بشریت که وضعیت خود را در چهره فلسطینیان میبیند، نابودی غزه با حمایت غرب پیامی روشن میفرستد: در «زندانهای خود» بمانید و زندگیای حداقلی و نباتی خواهید داشت، اما هیچ کاری تولیدی یا کنترلی واقعی بر آینده جمعیتان نخواهید داشت. تلاش برای خروج یا شکستن این چارچوب — و نابود خواهید شد.
اگرچه این پیام خونسردکننده است، اما با منافع سرمایه در تضاد نیست. نسلکشی هیچگاه اجتنابناپذیر نیست — همواره مسئولیت جنایی خاص افراد و دولتهاست. اما در جهانی که انسانها بهعنوان جمعیت مازاد و زائد در سیستم سرمایهداری شناخته میشوند، نسلکشی همواره خطرناک و رو به افزایش است.





